گاهی پیش میاد بدون دلیل دست به کاری میزنیم که تنها یک چیز و آن هم شهوت توجیهش می کنه! اتفاقی که برا من افتاد تو همین مایه ها بود. حتی الان که دارم می نویسمش هم به همین دلیله ولی نه اون شهوتی که تو ذهنمون یه مشت آخوند جا انداختن. دقیقا عکسش، شهوتی که پیامد عشقه یا بهتر بگم پیامدش عشقه. هرچند نمی دونم عشق چیه ولی نزدیک ترین کلمه به اون چیزیه که می خوام بیانش کنم.
منو ساناز از 4سال پیش با هم آشنا شدیم. خواهر دوستم بود. تو دورانی که به خاطر لغو بورسیه تحصیلی شدنم توسط وزارت علوم به خاطر موضوع طرحم زده بودم به کسخولی، اتفاقی تو یه کافی نت همو دیدیم. دومین یا سومین باری بود که همو میدیدیم. خیلی راحت صحبت کردیمو بعد نیم ساعت که کارمو انجام دادم خداحافظی کردمو رفتم بیرون. صاحب کافی نت از اون دختر اسکلای مذهبی بود ولی به خاطر اینکه چندبار سیستماشونو درس کرده بودم آیدی همو داشتیم.
چند روز بعد اینترنت خودمو وصل کرده بودم، مسنجرم باز بودو داشتم تو روما ول می گشتم که یهو یکی پی ام داد. هرکاری می کردم خودشو معرفی نکرد. شکلک آواتارش برام آشنا بود. دقت کردم یادم اومد تو عکسای دوستم اونو دیدم. وقتی گفتم تو سانازی تعجب نمیکنم! گفتم چرا گفت سامان تعریفتو خیلی داده گفته که باهوشی و تو بحث از پس همه برمیای. منم کم نیووردمو یه کم کلاس گذاشتم! دوستیمون از اونجا شروع شد.
اوایل برام نبود رابطمون چه جوری باشه ولی اون می گفت خواهر و برادری ولی بعد بدجور بهش علاقه مند شدم. آمار همه دوس دخترام و سکسامو داشت. اونم هرکی اذیتش می کرد میومد به من می گفت و یک سال پیش که افسردگی گرفت خیلی کمکش کردم. بدجور دوسش داشتم از یه طرف دیگه نمی تونستم نزدیکش بشم. دوستمم از رابطمون خبر داشت.
یه روز حوصلم سر رفته بود زنگ زدم بهش. وسط حرفامون گفتم می بوسمت. اونم گفت منم می بوسمت. گفتم لباتو می بوسم. گفت نه! لبای زنتو باید ببوسی، لپای منو! گفتم نمی خوام ازدواج کنم. گفت خودم پیدا می کنم برات. قبلا با چندتا از دوستاش آشنام کرده بود که از بس امل بودن ولشون کرده بودم. گفتم خودم زرنگترم. بدنم بدجور می لرزید. هیچوقت شهوت-عشق-دوست داشتن یا هرچیز دیگری اینجوریم نکرده بود. تقریبا خوشگل بود قیافشم خوب بود .خیلیا از لحاظ قیافه و صورت از او سرتر بودن ولی کسی مثل او جذبم نمی کرد.
چند روزی از تلفنم به ساناز گذشت تا اینکه یه روز سامان زنگ زد گفت می خواد بره دوبی و سی دی هایی که ازم گرفته بودو گذاشته مغازه باباش تا از اونجا بگیرمشون. فرداش رفتم مغازه باباش سی دی ها رو گرفتم. باز اون لرزش افتاد تو تنم. ساناز تنها خونه بود. مامانشون وقتی کوچیک بودن فوت شده بود، سامان و باباش هم که مطمئن بودم خونه نیستن. ساعت 10صبح بود. رفتم در خونشون. زنگو زدم. وقتی جواب داد معلوم بود تعجب کرده. باورش نمی شد. اومد دم در تعارف کرد رفتم تو. نشستم. هنوز صبحونه نخورده بود یه چیزایی اورد نمی تونستم بخورم. به زور قورت دادم. انگار یه روح دیگه تو جسمم حلول کرده بود. بی اختیار بلند شدم، رفتم کنارش نشستم. بوسیدمش. سرشو تو بغلم گرفتم. موهاشو نوازش کردم. از کارم شوکه شده بود. وقتی گفتم “دوست دارم” خواست بلند شه.نذاشتمش. فقط آروم می گفت این کارا رو نکن! پشت سر هم می بوسیدمش. داشت عصبی می شد. همون اجباری که منو پیش اون کشونده بود بلندم کرد. حس کردم باز اختیارم دست خودمه. اومدم بیرون. تو این شک بودم که اصلا اتفاقی افتاده یا نه؟ اگه افتاده چرا کار دیگه ایی انجام ندادم؟ چرا لختش نکردم؟ چرا شهوتیش نکردم؟… .
تو راه احساس می کردم خالی از شهوت شدم. انگار ترین سکس رو انجام دادم. جوری که کاملا ارضا شدم. برام مایه تعجب بود، جاهای شلوغ از چشم چرونی های معمول خبری نبود و من بودمو یه ذهن خالی! فکرم برای اولین بار بعد در طول زندگی آزاد شده بود. نه کنجکاوی های کودکی بود و نه ماجراجویی ها جوانی و نوجوانی.
نیم ساعت بعد که رسیدم خونه مسنجر رو باز کردمو منتظر یه چیزی موندم. انگار که می دونستم حتما اونم میاد. کمتر از 5دقیقه بعد اونم آن شد. چراغم خاموش بود. با فونتی متفاوت با فونت همیشگیش شروع کرد به نوشتن.اینم متن چتمون:
hargez nemibakhshamet :ساناز
: salamمن
aslan azat entezar nadashtam :ساناز
من: kari nakardam
ساناز:in baro be kasi nemigam
ساناز: amma dge doro bare man peydat nashe
ساناز: bye
من: injuri fek nakon
من: dc sorry
من: eshtebah mikoni
ساناز: nemikham chizi beshnavam
ساناز: faghat dge nabinamet
نوشته: سینا
من واقعا از ادمین همچین انتظاری رو ندارم
من نمیدونم اخه چرا هر احمقی به خودش اجازه میده داستان بنویسه
اصلا ببینم تو به سن قانونی رسیدی که وارد این سایت شدی
X( X( X( X( X( X( X( X( X( X( X( X( X
انگار ترین سکس رو انجام دادم!!! تو واقعا انگار ترین سکس رو انجام دادی ! اما تو از اولش مغزت خالی بود لازم نیس نگران باشی ! انگار ترین خنگ دنیایی! تازه وسط چت دیس کانکت هم شدی من جا دختره بودم کونت میزاشتم!
اخرش چی شد؟
شاید سکس کرذی خوذت نفهمیدی.
از 2 تا بوس ناراحت شد؟ می شه یکبار دیگه تعریف کنی موضوع چی بود؟
salim fingili
دادش تو هم دیگه خز کردی با این فردا میخونمت
اینقدر اسکول بازی در آوردی که طرفتو اصلا تو باغ نیاوردی بعد پریدی روش
خوب معلومه ناراحت میشه
با 2 3 تا جنده بگرد
تو اصلا کس نکردی که حالا ماجراهای کس کردنتو براش تعریف کردی
شایدم یکی رو دوست داری و اون بهت محل نمیده این کس شعرها رو براش ساختی
در کل کس مغزی
یکی برا من توضیح بده این چی بود من نفهمیدم کردیش ؟نکردیش؟اوپنش کردی؟هان:)) :)) :)) :))
بچه ها هر كس مثل من فكر ميكنه كه اين سايت روز به روز داره داستانهاش مزخرف تر از روز قبل ميشه لطفا بعنوان اعتراض در كامنتتون فقط ٣ بار بنويسيد: اعتراض
ترا خدا اين كارو بكنيد بلكه اين ادمين سر عقل بياد و يه كم واسه اين سايت و مخاطباش وقت بذاره و ارزش قائل شه ممنون از همكارى همه دوستاى عزيز
من میدونم دختره چرا بهت نداده دلیلش این بوده به جای کس یه کیر کلفت داشته بد بخت نزدیک بود کونت رو به باد بدی اوسگول پلشت اعترض اعتراض اعتراض
اعتراض اعتراض اعتراض فقط همین!!!
فقط به خاطر Dada saeed
داستان خوبی بود خوشم اومد
خوب چرا ناراحت شد ؟؟ واقعا رابطتون تموم شد اینجوری مثل فیلمای ایرانی آخرش رو نباید تموم میکردی
خيلي خوب بود.اينايي كه ميگن بد بود به خاطر اينه كه هنوز عشق رو تجربه نكردن.بد تر از اون معني جدايي رو نميفهمن.
از درون بهش نگاه كنين
در کل خوب بود، به نظرم از شیوه داستان نویسی معروفی استفاده کردی.زیادی سعی کردی رئال بنویسی، به خاطر همین یه کم بی روح به نظر می رسه. واژه هانمیتونن به طور کامل تصویر اتفاقات باشن. باید مثل بقیه بهش پر و بال می دادیو بزرگش می کردی.
داستان تخیلی یا سکسی !!!
بابا یچیزی مینوشتی الکی وقتمو تلف کردی