گردن کبود (۱)

1400/10/17

خدا مادرتو رحمت کنه عزیزم
خدا رحتمشون کنه
همه دونه دونه داشتم بهم تسلیت میگفتم
حالم خیلی بد بود، تنها کسی که توی زندگیم از صمیم قلب دوستش داشتم مادرم بود، که اونم پر پر شد
بغض کل گلومو گرفته بود
به وسایل های مادرم نگاه کردم
با بغض گفتم
" من خیلی دوست داشتم خیلی خیلی
چرا خدا تورو از من گرفت، مامان، تنها کسی بودی که دلت برام میسوخت
خالم در اتاقو زد
نیلی، عزیزم
کارت دارم خاله، میخوام باهات حرف بزنم
لطفا درو باز کن قشنگم، بزار ببینمت
با کلی بدبختی رفتم در رو باز کردم
خالم داشت با بغض منو نگاه می‌کرد، بغلم کرد بهم گفت:من هواتو دارم هرچیم بشه قول میدم
منو و بابات و داییت، مادر تو به داشتن تو افتخار می‌کرد
یه دختر مومن
با حجاب
با نماز
با حیا
صورتمو با دستاش نوازش کرد
عزیزم، مامانت خیلی داشت اذیت میشد خیلی
نتونستم خودمو کنترل کنم توی بغل خالم افتادم و شروع کردم به گریه کردن
خاله چرا من؟!
چرا من باید یتیم بشم
چرا من باید توی 15 سالگی مادرمو از دست بدم
_منم دوسال پیش شوهرمو از دست دادم
عموت رو خیلی دوست داشتم ولی همه ی ما یروزی میریم هیچکس نیست که بمونه
همینجوری که هق هق میکردم بهش گفتم:من نمیتونم توی خونه ایی که پر از خاطره ی مامانمه زندگی کنم
به یه مبل خونمون که یه زمانی مادرم روش می‌خوابید اشاره کردم
خاله، خاله اینو ببین
مامانم روی این مبل میخوابید وقتایی که حالش خیلی بد میشد
وقتی حالش بد میشد انگار دنیا رو سرم خراب میشد
خالم داشت بی صدا گریه میکرد
چند ثانیه به زمین نگاه کردم
خاله، اون روز، اون روز لعنتی وقتی فهمیدم مادرم سرطان گرفته دوست داشتم سریع تر تموم کنم
من خیلی اذیت شدم
خیلی
خالم بغلم کرد
گریه کنان گفت فعلا بیا خونه ی ما
نمیخوام اینجا اذیت بشی

من چادری بودم، چون مادرم چادری بود، یعنی انتخاب خودم نبود مامانمم بهم زور نمی‌گفت ولی خب من چادر سرم میکردم
اصلا اهل ارایش و لاک و این چیزا نبودم
از نظر اوضاع مالی هم مشکلی نداشتیم
ولی عوضش بابام همش کار داشت، وقتش خالی نبود برای خانوادش
ولی هر وقت، وقت اضافی داشت بهم گیر میداد
خیلی سخت گیر بود
یروزی که از کلاس خواب مونده بودم وقتی فهمید منو تنبیه کرد
من تک فرزند بودم
بخاطر همین وقتی مادرم فوت کرد بدجور افسردگی گرفتم
بابامم حالش بدتر از من
خودشو به کار و پول دراوردن مشغول کرده بود
خالم تقریبا شد مادر من
تو درسا کمکم می‌کرد
بابامو یه ماه یه بار میدیدم
سرد شده بود، البته بهش حق میدادم
واقعا سخت بود، همسرتو،شریک زندگیتو از دست بدی
یه سال از مرگ مادرم گذشت
یه دختر بالغ شده بودم
اندامم قشنگ شده بود
سینه ها و کونم رو فرم بود
کصم حتی یه ذره تیرگی هم نداشت
من با سکس آشنا بودم
بعضی جاها با اینکه چادری بودم نمیتونستم کنترل کنم خودمو و خودارضایی میکردم
یه شب تنها بودم
خالم خواب بود بخاطر اینکه خوب بخوابه قرص خواب می‌خورد
رفتم در اتاقو قفل کردم
شورت و شلوارمو و لباس و سوتینمو در اوردم
شروع کردم مالیدن کصم
انقد اینکارو کردم تا ارضا شدم
بی حال شدم
همونجا خوابم برد
ساعت چهار صبح بیدار شدم و خودمو تو اون وضعیت دیدم
لباسمو پوشیدم
در اتاقو باز کردم
یه لیوان آب خوردم
یه سر به خالم زدم،خیلی دوست داشتنی خوابیده بود

3 سال بعد
عرفان محکم تو کصم تلنمبه میزد
چشامو بستم و آروم آروم اشک می‌ریختم
نوید نشسته بود و با خونسردی داشت منو میدید
نمیخوای حرف بزنی؟
انگار دوست داری حامله شی
با صدای گرفته و بغض آلود گفتم
توروخدا ولم کنید
من…
من…
نوید اومد سمت من
موهامو سفت گرفت
سیگارشو که تو دستش بود یه پک ازش زد و چسبوند به گردنم
یه جیغ پرصدا زدم
با گریه ی زیاد گرفتم
تا کی… تاکی میخواید منو شکنجه کنید
عرفان کیرشو از تو کصم آورد بیرون
بهم گفت
تازه داره جالب میشه
اونا دستامو از پشت بسته بودن
توی کونمم یه بات پلاگ گذاشته بودن
نوید به عرفان گفت
میخوام چند دقیقه با این جنده تنها باشم
عرفان به حرف نوید گوش کرد رفت بیرون
همچنان داشتم گریه میکردم
خیلی درد داشت
گردنم میسوخت… خیلی میسوخت
نوید بات پلاگو دراورد
گذاشت رو میز
بلندم کرد منو برو تو حموم
شیر آب رو باز کرد و وان رو زیرش گذاشت
میدونستم میخواد چیکار کنه
بهش نگاه کردم
قیافش عصبانیت رو نشون میداد
ولی در عین حال خودشو خونسرد و بی تفاوت نشون میداد
وان آب پر شد
بهم نگاه کرد
گردنمو سفت گرفت و فشار داد
یه جیغ زدم سرمو برد توی وان
نزدیک سی ثانیه شد
امیدی به زنده بودن نداشتم
یهو نوید گردنمو گرفت اورد بالا منو
بهم نگاه کرد
نزار بیشتر از این شکنجه ات کنم

پارت 1

نوشته: سارا


👍 4
👎 0
16901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

852069
2022-01-07 10:34:41 +0330 +0330

خاله چرا من؟!
چرا من باید یتیم بشم
چرا من باید توی 15 سالگی مادرمو از دست بدم
خاله، اون روز، اون روز لعنتی وقتی فهمیدم مادرم سرطان گرفته دوست داشتم سریع تر تموم کنم
قشنگ خود سریالای صدا و سیماست.

0 ❤️

852072
2022-01-07 11:37:08 +0330 +0330

یه لطفی به بقیه کن و ننویس

0 ❤️

852099
2022-01-07 17:08:05 +0330 +0330

جقی های پانزاری … ترو جدتون …تو این کص نوشته هاتون اینقدر به این جور خاله ها نقش ندین و لنگش رو نکشید وسط …من یکی بدجور حواسم بهشون پرت میشه و داستان رو گمو گور میکنم جا میمونم …مثل الان دیگه …
اصلا نفهمیدم این جوجه جقی چادری چه جوری از پایگاه دریایی و سر درآورد و رفت زیر یه گروهان ناوی…ایشالا که طوریش نشده باشه .حالشون بهتر بشه.

0 ❤️

852219
2022-01-08 02:38:02 +0330 +0330

این داستان با داستان شورت نیلی یکی هستن که، ادمین جان لاقل شما ی کم دقت کن جان مادرت

0 ❤️