یک هفته عشق (۱)

1400/11/28

(قسمت اول)
سلام به همه دوستان امیدوارم که روز خوبی داشته باشین داستان شاید یکم طولانی باشه امیدوارم که خوشتون بیاد
این یه داستان گی هست پس کسایی که خوششون نمیاد لطفا نخونن که بعدا تو کامنتا بی احترامی کنن
اول خودمو معرفی کنم محمد 22 ساله هستم با قد 180 و اندامم خوبه چون باشگاه میرم و نمیخوام بگم که خیلیی خوشگلم اما فیسمم بد نیست پوستم سفیده و ته ریش میذارم، رنگ چشمامم قهوه ایه روشنه
چند وقتی بود که یه دوربین خریده بودم و ذوقشو داشتم برا همین رفتم یه آتلیه عکاسی که کلاس آموزش کار با دوربین برگذار میکرد و پولشو پرداخت کردم قرار شد که از شنبه کلاس هاش شروع بشه خلاصه من یه چند وقتی این کلاسارو میرفتم و واقعا همه چی خوب بود کم کم داشتم یاد میگرفتم. بعد یک ماه یه تور عکاسی گذاشتن و گفتن کسایی که دوست دارن بیان منم که وقتم ازاد بود قرار شد برم که اونجا یکم تمرین کنم و عکسای خوبی بگیرم چون جایی که تور گذاشته بودن شمال بود هم قرار بود بریم دریا و هم جنگل چون فضای مناسبی برای عکاسی داشت.
یه چمدون اوردم و لباسایی که میخواستمو برداشتم یه مایو ام برداشتم و یه پیرهن آبی کاربنی گذاشتم تو چمدون که اگه خواستم از خودمم عکس بگیرم لباسم خوب باشه دوربینمم گذاشتم و چمدون رو بستم رفتم یه دوش گرفتم و ریشمو انکارد کردمو موهای بدنمم زدم چون قرار بود هفت صبح برم دم آتلیه که راه بیافتیم بریم منم چون ماشینم تعمیر گاه بود باید میرفتم تو ماشین سجاد که یکی از بچه های کلاس بود و من باهاش دوست شده بودم تو این یک ماه،. تا فهمید که ماشین ندارم گفت با ماشین من میریم مشکلی نیست پس زود خوابیدم که صبح دیر نکنم.
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم و دیدم بلههه این گوشی چند بار زنگ خورده و من نفهمیدم گوشی برداشتم سجاد بود گفت تا ده دقیقه دیگه حرکت میکنیم زود بیا سریع لباسمو تنم کردم یه شلوار کتان مشکی با یه تیشرت بنفش پر رنگ کفشمو پوشیدم چمدونمو برداشتم و چون دیر شده بود دوتا ساندویچ کوچیک نون پنیر درست کردم که تو راه بخورم با اسنپ خودمو رسوندم دم اتلیه اما ماشین سجاد پر شده بود چون هم رل خودش هم دوتا دیگه از بچه ها تو ماشینش نشسته بودن بقیه ماشینا هم پر بود همه اماده رفتن بودنو فقط من بدبخت چمدون به دست مونده بودم که استاد منصوری(استاد اموزش عکاسی و صاحب اتلیه) اومد گفت یه نفر دیگه هم قراره بیاد تو برو سوار ماشین اون شو منم از رو ناچار قبول کردمو صبر کردم تا بیاد. بعد چند دقیقه یه ماشین دنا سفید دم اتلیه ترمز کرد استاد اشاره کرد که برو سوار شو منم که خجالت میکشیدم ولی خب رفتم در ماشینو باز کردم چمدونمو گذاشتم صندلی عقب یه سلام اروم گفتم پسره یه نگاه بهم کرد و جواب سلاممو داد همون سلامش دل منو لرزوند اومدم جلو و نشستم تو ماشینو درو بستم و همه باهم راه افتادیم سمت شمال ساعت تقریبا 8 بود
یکم نگاهش کردم یه عینک دودی بدون فرم گذاشته بود برا همین چشماش پیدا نبود اما ریشش و موهاش مشکی بود یه پیرهن سرمه ای هم پوشیده بود و استین هاشو زده بود بالا یه ساعت هم دستش کرده بود بوی ادکلنشم داشت خفم میکرد ولی خیلی خوشبو بود(حتما فک میکرده یه دختر قراره سوار بشه😂) هیکل ورزشکاری داشت چون بازو هاش بزرگ بودن ولی گولاخ نبود تو راه اهنگ خارجی میخوند منم به گوشیم ور میرفتم و داشتم با دوستام چت میکردم گشنم شده بودم خم شدم رو به صندلی عقب سانویچ هارو از زیپ جلو چمدون دراوردم گذاشتم رو پام در پاکتو باز کردمو یه دونشو دراوردم شروع کردم خوردن که یهو با تعجب گفت تعارف نمیکنی منم خندم گرفت گفتم ببخشید اصلا حواسم نبود بعدم گفتم شاید از دست یه غریبه چیزی نخورید گفت نه بابا شوخی کردم منم گفتم دیگه به من ربطی نداره باید یکیشو بخوری گفت من دارم رانندگی میکنم نمیتونم بخورم نمیخوام نوش جونت گفتم عب نداره من بهت میدادم که برگشت نگاهم کرد فک کنم با خودش گفته این دیگه چه دیوونه ایه
ساندویچو گرفتم سمتش یه گاز زد گفت دستت درد نکنه دیگه نمیخوام منم بقیشو خودم خوردم ساندویچم که تموم شد بهش گفتم خیلی راه مونده هنوز؟ (میخواستم سر صحبتو باز کنم) گفت اره اگه به ترافیک نخوریم ۲ ۳ ساعت دیگه راه هست؛ منم یه اوف کشیدمو گفتم به هر حال اسم من محمده ۲۲ سالمه اونم خودشو معرفی کرد افشین ۲۶ ساله دیگه از خودمون گفتیمو اون گفت من به خاطر عموم اومدم (استاد منصوری) به زور منو اورد وگرنه نمیخواستم بیام
منم گفتم میخوام یکم عکاسی تمرین کنم تا یاد بگیرم بعد دیگه تا اونجا حرف خاصی نزدیم
چند ساعت گذشتو بلاخره رسیدیم دم ویلا یکیش برای استاد منصوری بود و یه چنتا ویلا اون ور تر هم برای بابای افشین بود فک کنم تو یه منتطقه ویلا خریده بودن که کنار هم باشه چون بلاخره استاد منصوری عموش بود و حتما برا این که تعدادمون زیاد بود افشین هم اورده بود که دوتا ویلا
باشه. نصف بچه ها رفتن تو ویلای استاد منصوری ،بقیه هم اومدن همراه ما سجادو رلش و دوستاشم اومدن ویلای افشین خلاصه همه چمدون هارو گذاشتیمو اتاق هارو تقسیم کردیم هرکس یه اتاق با رلش یا رفیقش برداشت فقط یه اتاق موند که اتاق شخصی افشین بود برا همین منم با افشین هم اتاق شدم افشین معلوم بود که نارحت شده البته منم بودم وقتی قرار بود اتاق شخصیمو با یه غریبه شریک بشم نارحت میشدم.
دیگه رفتیم تو اتاقش که تقریبا یه ۲۰ تا پله میخورد و بالا بود اتاق خیلی مرتبی داشت یه تخت کرمی گوشه اتاق بود دوتا پنجره بزرگ هم داشت که با پرده پشونده شده بود یه کمد دیواری هم رنگ تختم داشت که کمد لباس هاش بود اتاق قشنگی داشت من چمدونمو گذاشتم کنار تخت و بازش کردم خودشم رفت دم کمد و حولش رو برداشت گفت من میرم حموم تو راحت باش سر تکون دادم و اونم رفت حموم منم لباس هامو مرتب کردمو یه لباس راحت پوشیدم که صدای استاد منصوری از طبقه پایین اومد گفت بیایید نهار، درو باز کردم دیدم تمام بچه ها جمع شدن سفره پهن کردن و یه چند نفرم دور میز نشسته بودن غذا جوجه و کوبیده خریده بود از پله ها رفتم پایین منم کنارشون نشستم که یادم اومد گوشیمو جا گذاشتم سریع رفتم بالا گوشیمو بیارم که درو باز کردم و افشین حولش تو دستش بود و لخت لخت برگشت منو نگاه کرد منم شوک شده بودم و تو چشماش نگاه میکردم اونم تو چشمای من بعد چند ثانیه به خودمون اومدیم اون حولشو گرفت جلو خودش منم از اتاق اومدم بیرونو درو بستم،قلبم داشت از دهنم میومد بیرون و بدنم سرد سرد شده بود که یهو…

اگه از داستان خوشتون اومد لطفا هم کامنت بذارین هم لایک کنید و اگه دوست داشتین بگین که من ادامه داستان هم براتون تعریف کنم

ادامه...

نوشته: پیونی


👍 31
👎 3
22401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

859602
2022-02-17 02:13:34 +0330 +0330

خوب بود
منتظر قسمت بعدی ام

3 ❤️

859604
2022-02-17 02:15:42 +0330 +0330

قشنگ نوشتی لطفا ادامه بده

3 ❤️

859606
2022-02-17 02:16:55 +0330 +0330

عالیه خوب پیش رفتی لطفا ادامه بدید

3 ❤️

859685
2022-02-17 11:53:20 +0330 +0330

قشنگ بود❤️
ادامه اش هم بنویس

1 ❤️

859691
2022-02-17 12:57:17 +0330 +0330

عالی ادامه بده

1 ❤️

859708
2022-02-17 16:49:56 +0330 +0330

ای بابا تو اوجش ول کردی 😡😠

زود قسمت بعدی 😅
(دمت هم کرم باحال بود)

0 ❤️

859727
2022-02-17 20:24:02 +0330 +0330

میشه قسمت بعدی رو زود تر بزاری یکم طولانی ترش کن

0 ❤️

859733
2022-02-17 21:49:20 +0330 +0330

اخرش معلومه دیگه افشین کونت میزاره …تمااام

0 ❤️