مامانش شدم اما... (۲)

1400/11/13

...قسمت قبل

شب وقتی رسیدم خونه با چندتا جواب سربالا ،مادرم رو پیچوندم و بجای شام خوردن با همون لباس‌های سر کارم رفتم تو حمام، تو دلم یه ریز به بهکام احمق فحش میدادم ، پسرهُ احمق، خاک تو اون سرت کنن با اون عقل و شعورت! سریع تمام لباس‌هام رو که با آب کیر بهکام پر شده بود رو درآوردم و توی لگن انداختم و شروع کردم به گربه شور کردن لباس‌هام، سعی میکردم فقط لکه های آب منی اون پسرهُ ابله رو از روی لباس هام پاک کنم ، شورتم کو!؟ اَه ، خاک تو سرت کنن بهکام تن لش!!! یادم اومد که از صبح شورتم دست بهکام مونده ، زیر دوش به هر جای کمرم و کونم دست میزدم به بهکام بدوبیراه میگفتم، یه جوری روی پشتم آب پاشی کرده بود که تنهایی نمیشد تمیزش کرد!!
وقتی از حمام بیرون اومدم دیدم ده تا پیام از بهکام روی واتس اپ برام اومده ! بدون اینکه پیام های احمق خان رو باز کنم گوشیم رو سایلنت کردم و رفتم تو آشپزخونه و شامم رو خوردم ، با هر قاشق فکری از توی ذهنم رد می‌شد ، از زنگ زدن به بهکام و فحش دادن بهش تا زنگ زدن به مهناز جنده با اون بچه تربیت کردنش! اما آخرش به این نتیجه رسیدم بدترین تنبیه برای این بچه پررو بی محلی کردنه، شاید سریع به نتیجه نرسه اما بی محلی کردنم مثل قطره آب به مرور تخته سنگ حماقت بهکام رو خورد میکنه، آره این بهترین کاره!
صبح شلوار جین و مانتو مقنعه رسمی پوشیدم و رفتم در مغازه، طبق معمول بهکام زودتر از من رسیده بود و مشغول بازی با گوشیش بود.
-سلام مامان خوشگله!
با اخم سرم رو انداختم پایین و رفتم طبقه بالا، چند دقیقه‌ای نگذشت که بهکام هم اومد بالا ، همون دم پله ایستاد و با لوده بازی همیشگیش گفت؛
-مامانی چرا جواب سلامم رو نمیدی!؟ هنوز بخاطر کار دیشبم ازم ناراحتی!؟ من که همونجا معذرتخواهی کردم دیگه! اصلا بزار دستت رو ببوسم تا خیالت راحت بشه!
با نگاه غضب‌ناکم کمی لبخندش رو محو کرد و با چهره‌ای مظلوم دوباره عذر خواهی و التماس کرد ، حتی حاضر نبودم ببینمش، برای همین سرم رو کرده بودم تو گوشی و بی توجه به وراجی‌های بهکام مشغول کار خودم شدم، دو روز خیلی سنگین رو به همین منوال طی کردیم و روز سوم تلفن پایین زنگ خورد و چند لحظه بعد بهکام صدام زد؛
-عاطفه خانوم !؟ مامانمه! با شما کار داره
با بی میلی پله های نکبتی رو رفتم پایین و با اکراه گوشی رو از بهکام گرفتم و گفتم؛
-سلام مهناز جون ، جانم؟
-سلام عزیزم، ببین عاطفه جان از پایگاه بسیج مسجد روبرو زنگ زدن…
گوشام سوت کشید، بسیج!! مسجد روبرو!! نکنه من و بهکام رو موقع سکس یا ور رفتن باهم دیدن!!
-الو !! گوشت با منه!؟
-آره آره! یعنی نه ! متوجه نشدم ،گفتی چی شده!؟
-ای بابا!! عزیزم میگم فرمانده پایگاه بسیج خواهران مسجد روبرو بهم زنگ زد گفت یکی از خوااااهران پایگاهشون دنبال کار میگرده ، هم جوونه و هم نیازمنده ، گفتم امروز ظهر بیاد یه چند روز آزمایشی در مغازه باهاش کار کنی ، ببین اگه دختر خوب و کاربلدیه نگهش داریم ، هم کمک دست تو میشه هم من خیالم راحت میشه که یه پارتی تو پایگاه بسیج داریم و هر روز بهمون بخاطر مانکن‌ها گیر نمیدن!
نفس راحتی کشیدم و روی صندلی نشستم و گفتم؛
-آها ! اوکی من مشکلی ندارم بگو بیاد.
سمت ظهر صدای خانومی رو از پایین شنیدم که داشت به بهکام توضیح میداد که از طرف فلانی اومدم و گفتن هماهنگ شده!! تازه یادم اومد که به بهکام چیزی درباره فروشنده جدیدمون نگفتم! سریع رفتم پایین و با یه لبخند تصنعی بهش سلام کردم و به بهکام تو یه جمله توضیح دادم که قراره از این به بعد ایشون اینجا مشغول به کار بشن! دخترک سنی نداشت و بهش میخورد هم سن و سال بهکام باشه اما معلوم بود که برخلاف این پسره جوالق ، سرد و گرم روزگار رو چشیده ، با چادرش حسابی صورت سفیدش رو گرفته بود و حجب و حیای زیادش نا‌امیدم کرد، فروشنده باید دانا و خوش بیان باشه! اما این شاید دانا میبود اما بیانش کامل تعطیل بود!
-بیا عزیزم بریم بالا کارهارو بهت توضیح بدم
-عه خوب از پایین توضیح بدین برین بالا!!
یه نگاه چپ به بهکام کردم و فهمید که هنوزهم از دستش کفریم و بهتره دهنش رو ببنده، با دستم خانوم چادری مودب رو به بالا راهنمایی کردم و جهت اطمینان نگاه سردی به بهکام کردم که همچنان دهنش رو جلوی این دختره بسته نگه داره ، اما …
-مامانی من میخوام برم سوپری تو چیزی نمیخوای!؟
هنوز به بالا نرسیده بودم که بهکام با گفتن کلمه مامانی!! کفریم کرد ، میخواستم از همون بالا با لنگه کفش بزنم تو سرش، پسرهُ احمق!!! جلوی یه آدم این مدلی آخه این چه حرفیه!؟؟؟
با صدای بسته شدن در خیالم از بابت بهکام راحت شد و پشت کانتر رفتم و از دخترک پرسیدم؛
-خوب خوشگل خانوم ، اسمتون چیه؟
با این سوالم ،خانوم کوچولوآنچنان هول شد که احساس کرم رنگش پرید!!
-س سعیده !
-خوشوقتم عزیزم ، منم عاطفه‌ام، البته تو شناسنامه زهرام ولی مامانم و دوستام عاطفه صدام میکنن.
-چ چی چ!!؟؟ زهرااا!؟
-اره، مشکلی داره مگه!؟
-ن نه!
دلم میخواست ازش بپرسم مگه لکنت زبون داری که انقدر ریپ می‌زنی بچه جان ! اما بخاطر نجابتش دلم سوخت، باخودم گفتم حتما استرس داره ، اما چرا با شنیدن اسم زهرا انقدر رنگش پرید!؟ چمیدونم والا!!
-خوب سعیده جون چادرت رو دربیار بذار این پایین تا باهم کارهارو بهت نشون بدم.
با کمی تردید و تعلل چادرش رو درآورد ، انگاری از یه چیزی میترسید! دخترک عجیبی بود، از چهره‌اش مشخص بود که با حجب و حیاس اما معصومیت یه دختر خونگی آفتاب مهتاب ندیدرو نداشت!
چند روز با حفظ فاصله طولی و عرضی با بهکام گذشت و تو اون چند روز با نگاهام و بی محلیام حسابی بهکام رو سرجاش نشونده بودم و دخترک کبریت فروش روهم از چنگال گرگ وحشی پایین در امان نگه داشته بودم تا اینکه پریود شدم، من میگم پریود ، شما بگین شهید! بگین قطع نخاع!! هر ماه، یکی دو روز آنچنان دردی داشتم که خیلی وقتها کارم به زیر سرم و دگزا و … می‌رسد ، بقیه مدت پریودی رو با ژلوفن میتونستم سر کنم، اما نگم براتون از روزهای اول این موهبت زنانگی!!!
عصر بخاطر درد شدیدم به مهناز زنگ زدم و مغازه رو به سعیده و بهکام سپردم و طبق معمول راهی درمانگاه محل شدم ، یک ساعت بعد وقتی برگشتم مغازه دیدم بهکام رفته طبقه بالا ‌و در حال نمک ریختن و دلبری کردن برای سعیده‌اس! با باز شدن در مغازه ، بهکام سرکی به پایین کشید و بی توجه به من، دوباره مشغول صحبت هاش با سعیده شد، انقدر درد داشتم که بیخیال اون دوتا جغله شدم و همون پایین نشستم و خودم رو سرگرم گوشیم کردم، بهکام که گویا چشمش دخترک بینوا رو گرفته بود ، بیخیال سعیده نمیشد و از هر در سخنی میگفت و از هر سوراخش هنریی بیرون میریخت!!
وقتی احساس کردم بهکام نزدیک سعیده شده کمی گوش‌هام رو تیز کردم ببینم چی میگن! از پشت پرده شرشره‌ای معلوم بود بهکام خودش رو روی شیشه ویترین خم کرده و داره با سعیده میلاسه اما حرف هاشون رو متوجه نمیشدم ، هر چند ثانیه صدای خنده سعیده بلند می‌شد و من تو دلم بهش بدوبیراه میگفتم! دختره نکبت دو روزه اومده چه دل و قلوه‌ای هم دارن با هم میگیرن ! لیاقتت همون پسره احمق بچه ساله! وقتی از کون کردت میفهمی که نباید جلوی هر خری وا بدی! اصلا به من چه، بذار باهم خوش باشن، خلایق را هرچه لایق!
چند دقیقه‌ای نگذشت که صدای سعیده بلند شد!!
-اَاَاَه کثاااااافت!!!
صدای ضربه دست سعیده رو به بدن بهکام شنیدم، نگاهی به طبقه بالا کردم و دیدم سعیده با مقنعه جلوی دهن و بینیش رو گرفته با خنده و اَه اَه داره از پشت ویترین میاد بیرون، حدس زدم باز بهکام احمق چوسیده !! اما رفتار سعیده برام خیلی عجیب بود، دخترک مظلوم و باحیای چند روز قبل ، حرکات و رفتار دخترهای پر رو و با جسارت رو از خودش نشون میداد! صدای خنده بهکام هم بلند شد و وقتی دیدم سعیده با عجله داره پله های فلزی رو میاد پایین مطمئن شدم که بازهم آقا بهکام هنرنمایی کردن و با چوسشون فضای بالارو عطراگین کردن!!
با نگاهی خیره و متعجبم به سعیده ، دخترک شل مغز به زبون اومد!
-اَه اَه این چه پسریه شما تربیت کردین آخه!؟
-چی شده!؟
-بالا یه بویی ول کرد که داشتم خفه میشدم!!
-بههههههکاااااام!!!؟؟؟
-جونم مامانی!؟
-مامانی و مرگ! مامانی و درد!! این چه کاریه آخه میکنی احمق! فکر کردی خیلی کار قشنگه که هرجا میرسه میچوسی!!؟ به مامانت بگم کارهاتو !؟ چرا آخه انقدر بیشعوری تو!؟
بهکام با همون خنده ابله‌هانش از پله اومد پایین و کنار سعیده ایستاد و رو به من دستی به پشت سرش کشید و مثلا با خجالت گفت؛
-ببخش مامانی دست خودم نبود آخه!!
-میخوای یه چوب پنبه بکنم اونجات که دیگه از این کارات نکنی!؟
سعیده میون حرف‌های ما با تعجب پرسید ؛
-مگه شما مامان آقا بهکام نیستین!؟
-اگه این بچه من بود خودم میبردمش گاوداری تحویلش میدادم !!!
-عه چه جالب ! فکر میکردم شما واقعا مامان آقا بهکامین!
-داره دروغ میگه ! خودم یادمه که منو از لای پای مامان عاطفه درآوردن!!!
وقتی بهکام دید دارم دنبال چیزی میگردم که به سمتش پرتاب کنم با خنده و بدو رفت سمت در اما من سرعتم بیشتر از اون بود و یک بسته از جوراب‌های زنونه رو طوری سمتش پرتاب کردم که محکم خورد تو پشتش و آخ و اوخ کنان از مغازه زد بیرون!!
وقتی سعیده اون بسته جوراب رو آورد اینطرف کانتر تا بذاره سرجاش ، چشمم افتاد به دکمه‌های باز مانتوش!! چه غلط‌ها!! تا دیروز با پوشیه و روبنده اینطرف و اونطرف میرفت حالا واسه من دکمه مانتو باز میذاره جنده خانوم!! نگاهم به سمت لای پاش جذب شد ، انگاری نوار بهداشتی داشت! اینم پریود شده من بدبختم پریود شدم!!! حتی ذره‌ای درد و ناراحتی رو تو صورتش نمیدیدم، واااای چه دردی گرفت باز شکمم!!!
-ببینم تو هم پریود شدی!؟
-هااان ! چ چی!؟ ن نه! یعنی آره !
با استرس مانتوش رو جلوی خودش جمع کرد و انگاری سوتی داده باشه سریع شروع به بستن دکمه های مانتوش کرد!
-معلوم هست چته تو !؟ جلوی بهکام وا میندازی ! جلوی من خودت رو میگیری!؟
-نه بخدا! بالا گرمم بود برای همین دکمه‌هام رو باز گذاشتم
-ببین دختر جون، این راهی که داری میری تهش به جنده خونه میرسه! مراقب خودت باش ، زیاد هم با این پسره نچرخ ، اگه بهش رو بدی چند روز بعد چشم باز میکنی میبینی زیرش خوابیدی!!
-واااا خدا مرگم!!! چیزی مگه ازش دیدین!؟
واقعا حوصله سؤال‌های احمقانه دخترک سبک مغز رو نداشتم برای همین بلند شدم که برم بالا و با بی حوصلگی بهش گفتم؛
-حالا گفتنی هارو بهت گفتم تو خواه پند گیر خواه به همین کارت ادامه بده تا عاقبتش رو ببینی!
سعیده چسبیده بود به ویترین پشت سرش و منم با اکراه خودم رو به ویترین چسبوندم تا از جلوش رد بشم، وقتی کونم به کس سعیده کشیده شد احساس کردم برجستگی نوار بهداشتیش یه خورده غیر متعارفه!! با کونم برجستگی مخروطی شکلی احساس کردم! انقدر درد داشتم که بیخیالش شدم، شاید من اشتباه احساس کردم! چمیدونم واالا!!
یه روز دیگه سعیده اومد پیشم که عاطفه جون شما شورت گنی دارین؟ گفتم؛
-آره واسه چی میخوای!؟ وسط چله تابستون میخوای گن بپوشی!؟ تو که شکمی نداری که!؟
باز کمی به لکنت افتاد و بهونه های بیخودی آورد!
حسابی به سعیده مشکوک شده بودم، چند روز حسابی تو نخش رفتم و چند بار دیگه به بهونه های مختلف از جلوش رد شدم و بخاطر تنگی فضای پشت ویترین ها حسابی کونم رو به کسش چسبوندم تا دوباره اون مخروط رو با کونم حس کنم اما چیزی دستگیرم نشد، یه روز که دوباره سعیده و بهکام باهم گرم گرفته بودن و داشتن حسابی باهم لاس میزدن به بهانه ای از جلوش رد شدم و این بار !!! خداااای من!!! این بی شک کیره!!! مگه میشه!! دختر چادری! معرفش بسیج محله بوده! اما از چیزی که با کونم حس کردم مطمئن بودم، اما اگه سعیده پسره چرا وقتی با من تنهاس کیرش راست نمیشه!؟ چرا وقتی با بهکام دل و قلوه میده اینجوری راست میکنه!؟
رفتم طبقه بالا و گذاشتم بیشتر دوتا مرغ عشق باهم بلاسن! و بعد از بالا سعیده رو صداش کردم.
-سعیده جان ؟ یه دقیقه میای بالا؟
-آره عزیزم اومدم.
وقتی سعیده اومد بالا با دست بهش فهموندم که بیاد پشت ویترین و اینبار با خیالی راحت به هوای رد شدن از کنار هم خودم رو از پشت بهش چسبوندم! واااای من این واقعا کیره!!
هنوز کامل از پشتم رد نشده بود که دست انداختم کیرش رو از بین مانتوش گرفتم!
-این چیه !؟ اینچیه کثاااافت هاااان!؟
انگاری روح از بدنش جدا شده بود! با چشمانی مبهوت و وحشت زده بهم نگاه میکرد و هیچ چیزی نمی گفت، نفسش از ریتم افتاده بود، احساس میکردم هر لحظه ممکنه قلبش از کار بیفته!!
-ب ب بخشید خانوم، ب ب بخدا من دخترم ! م من فقط یه آلت تناسلی مردونه دارم!!
-عه اینجوری بابای منم زنه فقط یه کیر اضافه تر از ننم داره!! دیوث من رو مسخره میکنی !؟ زنگ بزنم ۱۱۰بیان ببرن جایی که عرب نی انداخت!!؟
همچنان کیر سفت و راست کرده سعیده خانوم تو دستم بود، و تو فاصله یک سانتی از صورتش داشتم با صدای آروم بهش میتوپیدم، وقتی زد زیر گریه ، دلم براش سوخت و کیرش رو رها کردم و اونم نشست روی صندلی و سرش رو گذاشت روی شیشه ویترین و با گریه گفت؛
-به خدا عاطفه خانوم من دو جنسه‌ام ، من یه زنم که فقط بجای آلت تناسلی زنونه خدا اینو به من داده!!!
-خدا خوب چیزی هم بهت داده!! خوبِه حالا آبغوره نگیر، بگو ببینم چی شد که تصمیم گرفتی دختر بشی!؟ چطوری رفتی تو پایگاه بسیج خواهران، لعنتی!؟ نگفتی یکی اونجا بفهمه از سقف آویزونت بکنن!!؟
گریه‌اش کمی کم شد و شروع کرد به تعریف سرگذشتش و اتفاقاتی که زمان مدرسه رفتن با همکلاسی های پسرش براش اتفاق افتاده و مهاجرت از شهر کوچیکشون به تهران و…
وقتی سعیده داشت سرگذشتش رو برام تعریف میکرد تو فکر رفتم، چه کارهایی میشه با این دخترک شومبول طلا کرد!! میتونم راحت ببرمش خونمون و وقتی همه خونه‌ان ببرمش تو اتاقم و حسابی باهاش لذت ببرم! فکرش هم کسم رو خیس کرد!! جووون چه فرصتی گیرم اومده!! دستی به سرش کشیدم و اونم خودش رو کمی تو بغلم فشار داد و همونطور که روی صندلی نشسته بود دستش رو دور کمرم انداخت و ازم تشکر کرد؛
-مرسی عزیزم که درکم میکنی، این چند سال همیشه استرس و ترس داشتم که کسی از مشکلم با خبر نشه، خیلی ها نمیتونن با این موضوع کنار بیان
تو دلم بهش خندیدم و با خودم گفتم؛ اگه بدونی چه خوابی برات دیدم هیچ وقت ازم تشکر نمیکردی خانوم خوشگله!!
بوسه ای از سرش کردم و ازش جدا شدم
-خوب پس فقط با مامان بزرگت زندگی میکنی؟ آره؟
-آره عزیزم، مامان و بابام یجورایی تردم کردن و نمیخوان ببیننم
-خودم مامانت میشم عزیزم، غصه نخور.
از جاش بلند شد و با اشک و لبخند پر از ذوقی بغلم کرد و باز ازم تشکر کرد؛
-واااای ممنون !! مامان عاطفه جون!!
-خواهش میکنم عزیزم ، فقط جلوی این پسره منو اینجوری صدا نکنی که باز پر رو میشه
-باشه مامانی هرچی شما بگین!
شب وقتی میخواستم بخوابم کلی به سعیده و کیرش فکر کردم و باز دوباره کسم خیس شد و حسابی کسم و سینه‌هام رو به خاطر اون کیر، دختر خوشگله مالیدم و حسابی ارضا شدم ، تصمیم گرفتم هرطوری شده فردا شب بیارمش خونه مون ، دل تو دلم نبود ، دوست داشتم هرچه سریعتر بدن یه دو جنسه رو از نزدیک ببینم، سینه های سعیده دسته کمی از سینه های من نداشت و خیلی برام رویایی بود که بتونم برای اولین بار هم سینه های یک دختر رو بخورم هم از کیرش لذت ببرم ، واااااای که چه حالی بکنم من دختر !!!

فردا صبح انقدر حشری بودم که بیخال عکس‌العمل های بهکام دوباره دامن بلندم رو پوشیدم و با مانتوی جلو باز و شال ست تاپم راهی مغازه شدم، انقدر برای تحریک کردن سعیده ذوق داشتم که فراموش کرده بودم که با اون تیپم همه رو میتونم تحریک کنم!! تو راه هر پسر و مردی میدیدم تیکه‌ای بهم مینداخت و تا مغازه دیگه نوک سینه ام بخاطر شوق رسیدن به سعیده ‌و تیکه های کیررر به دستان محل حسابی سفت شده بود!!
-سلااااااام مامان خوشگله!!! جوووون چه جیگری شدی!!!
بی اعتنا به بهکام خول و چل وارد مغازه شدم که سعیده هم سرش رو از لای پرده شرشره‌ای بیرون آورد و اونهم با دیدنم کلی ذوق کرد!
-واااای سلام مامان عاطفه جون! چه خوشگل شدی امروز عزیزم!!
-عه این فقط مامان منه!!
نگاهی عاقل اندرسفیه به دوتا جغله کردم و با مکث گفتم؛
-چتونه شماها!!؟ یخورده جنبه داشته باشین!!
بهکام که با دیدن تیپم احساس کرده بود باز برای اون شیکان کردم پشتم راه افتاد تا وقتی میرم تو رختکن بیاد از پشت بهم بچسبه، وقتی نزدیکم شد اخمی بهش کردم و اونم همونجا خشکش زد ! دوباره سرم رو چرخوندم که کیفم رو بذارم سر چوب لباسی که دیدم بهکام از پشت با دو دستش کونم رو گرفت ! برگشتم که بزنمش ، اما گردن شکسته وقتی کیرش بلند میشه قدرتشم چند برابر میشه برای همین وقتی دستم رو گرفت هر کاری کردم نتونستم بزنمش! بخاطر سعیده هم نمیتونستم بلند فحشش بدم ! نمیخواستم از رابطه من و بهکام بویی ببره، زیر لب و آهسته اما با غیض و عصبانیت فحشش میدادم اما بهکام حشری گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود و با همون لبخند مضحکش خودش رو بهم چسبوند و حلم داد توی اتاقک تعویض لباس و سریع بغلم کرد و لبهاش روی لبهام گذاشت و با دستهاش کونم رو چنگ زد و محکم تو دستاش نگه داشت و با فشار زیادش کسم رو به کیرش چسبوند ، کمی تو خوردن لبهاش باهاش همکاری کردم ، کثافت حشری من روهم حسابی تحریک کرده بود! یک دقیقه ای تو همون حال پر از فشار و شهوت بودیم که صدای تلق تلق پای سعیده رو روی پله فلزی شنیدیم که داشت میومد پایین، سریع از هم جدا شدیم و بهکام کیر سیخ شده‌اش رو تو شلوارش جاساز کرد و زد بیرون، تو آینه به خودم نگاه کردم و خندیدم! پسره دیونه! بهکام تمام رژلب‌هام رو لیسیده بود و دور لبم حسابی قرمز شده بود و صورتمم حسابی گل انداخته بود ، کمی خودم رو مرتب کردم که سعیده درب اتاقک رو تا نیمه باز کرد و با لبخند گفت؛
-سلام مامان خوشگله!
با صدای آروم و اخم بهش توپیدم ؛
-مامان و کوفت ! مگه قرار نبود جلوی این پسره به من نگی مامان! نمی بینی همینجوریش بچه پر رو هست تو هم دل به دلش میدی، بعد نمیتونیم جمعش کنم!
-آخ ببخشید یادم شده بود! آخه مامانی خیلی به شما میاد!
وقتی سعیده خندید دلم براش قنج رفت و منم اخمام باز کردم و لپش رو گرفتم و گفتم؛
-مامان قوربون اون خنده‌ات بشه ، گوگولی من!
انقدر حشری بودم که دلم میخواست همونجا سعیده رو بکشم تو اتاقک و مثل بهکام لبهاش رو بخورم و کیرش رو بگیرم و کسم فشار بدم اما میترسیدم یه وقت ناراحت بشه و آهوی خوشگلم از دستم فرار کنه! وقتی رفتم بیرون بهکام با دستش صندلی چرخ دار رو به سمتم چرخوند و مثل آدم حسابی ها ازم خواست برم روی صندلی بشینم یه نگاهی به صورت سعیده کردم و اونم ابرویی از سر رضایت بالا انداخت که مثلا ، آره چرا که نه برو بشین ، زشته در خواست محترمانه یه پسر مودب رو رد کنی!!
با کمی عشوه و ناز ، لبخندی زدم و آروم به سمت بهکام رفتم و اونم کمی صندلی رو به سمت حل داد و منم مثل یه لیدی دستی پشتم کشیدم و دامن و مانتوم رو درست کردم و به آرومی روی صندلی نشستم
-خوب مامان خوشگله چی میل دارین براتون بیارم
دوست داشتم با عشوه و صدای بلند بگم ؛ کیییییییر!!
اما خودم رو کنترل کردم ، خیلی حشری بودم اون روز، با اون کار بهکام و لبخند مستانه سعیده ، حشری تر هم شده بودم!
-چای لطفا!
-چشم مامان جونم! بدو دختر برای خانوم چایی بیار!!
وقتی سعیده رفت تو اتاقک تا چایی برام بریزه بهکام سریع سرش رو از پشتم پایین آورد و بعد بوسیدن گونه‌ام در گوشم گفت ؛
-کیرم بی‌تاب کس داغته مامانی!!
-بی‌خود! کیرت رو بگیر تو مشتت تا بی‌تابی نکنه ! هنوز از کار اون شبت ناراحتم ها!!
-من که معذرت خواهی کردم دیگه مامانی! ببخش دیگه
وقتی بهکام برای بار دوم گونه‌ام رو بوسید سعیده با چایی به دست مارو دید و همونجا خشکش زد! لبخندش خیلی سریع از روی صورتش یخ زد و زمین افتاد ! چند ثانیه تو شک بود که با صدای بهکام از اون حال دراومد!
-بیار دیگه سعیده! چایی مامانی یخ کرد!
چه صمیمی شده بودن باهم! سعیده! چه غلط‌ها!
سعیده که با دیدن بوسه بهکام حسابی شکه شده بود نگاهی پر از سوال به من کرد و چای رو جلوم گذاشت و سریع رفت طبقه بالا، بهکام هم همون گوشه ،کنار من روی زمین چمباتمه زد و از پایین، کونم و پاهام رو نوازش میکرد و ریز و آروم قوربون صدقه‌ام میرفت، وقتی بهکام دستش رو از زیر دامنم به پاهای لختم کشید دوباره گرم شدم ، بی توجه به مالشهای شهوتناک بهکام خودم رو مشغول گوشیم کردم ، اما اون نوازش‌های پر از شهوت نمیذاشت روی چیزی تمرکز کنم، چند دقیقه‌ای نگذشت که دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ، کمی صندلی رو به سمت بهکام چرخوندم و مثل دفعه قبل با پام به بغل رونش ضربه آهسته ای زدم که بره زیر میز، اونم مثل آدم‌های حریص که منتظر همچنین فرصتی بودن سریع خودش رو زیر میز کشید و دامنم رو بالا زد و پاهام رو غرق در بوسه کرد ، نوازش های بهکام به خوبی دفعه قبلش بود اما سریع تمومش کرد! انگاری دوست داشت از جایی شروع کنه که دفعه قبلی تموم کرده بود! برای همین خیلی سریع از زیر دامنم دست انداخت و شورتم رو گرفت که بکشه پایین! کمی باهاش مخالفت کردم، اما ترسیدم کار احمقانه‌ای بکنه و سعیده متوجه بشه! برای همین کمی کونم رو بالا آوردم تا بهکام بتونه شورتم رو از پام در بیاره ، صدای نفس عمیق بهکام به گوشم رسید، معلوم بود داره شورتم رو با تمام وجودش بو میکشه! بوی ترشحات کسم بهکام رو حسابی دیونه کرد و چند لحظه بعد خودش صندلیم رو جلو کشید و سرش رو زیر دامنم برد و با گفتن جووون کشداری شروع به لیسیدن کسم کرد، یادم اومد صبح کسم رو زیر دوش بخاطر سعیده جونم حسابی شیو کرده بودم و جووون گفتن بهکامم بخاطر جلای کسم بوده! چند دقیقه‌ای نگذشت که نزدیک بود تو دهن بهکام ارضا بشم که در مغازه باز شد و مرد چهارشونه و قد بلندی وارد مغازه شد؛
-سلام خانوم اون کلاه لبه دارهاتون رو‌میتونم ببینم؟
-سلام بله حتما
تو دلم فحشی به مردک دادم و به محض چرخیدن اون به سمت کلاه‌ها ، سر بهکام رو از تو کسم بیرون کشیدم و دامنم رو درست کردم و رفتم تا کار اون خرمگس مزاحم رو راه بندازم، وقتی مردک مریض قیمت هارو گرفت و چندتا رو تست کرد بدون اینکه چیزی بخره خداحافظی کرد و رفت! با بیرون رفتن مشتری سعیده هم از بالا اومد پایین و قبل اینکه بهکام بخواد از زیر میز بیاد بیرون خودم رو به صندلی رسوندم و دامنم رو بالا دادم تا بازهم برام کسم رو بلیسه، با پام کمی بهکام رو حلش دادم عقب تا یه وقت سعیده ، بهکام رو اون زیر نبینه!
-مامانیییی!؟
-جونم عزیزم
-حوصله‌ام سر رفته! بهکام کجا رفت!؟
-نمیدونم عزیزم احتمالا رفته دم در یه دوری بزنه
گوشیم رو روی میز گذاشتم و دست سعیده رو که تو یک قدمی من وایستاده بود گرفتم و به سمت خودم کشوندم
-بیا اینجا ببینمت دختر گلم ، چرا حوصله‌ات سر رفته عزیزم!؟
کمی دست سعیده رو لمس کردم و کفش هام رو آروم درآوردم و روی پاهای بهکام گذاشتم تا راحت تر بتونه کسم رو برام بخوره!
-نمیدونم مامانی دلم یه چیییزی میخواد!؟
-ای جونم چه چیزی میخواد دل خوشگلت عشقم!؟
-اِاِمممم !؟ یه بوس خوش مزه!!
ای جونم چه دختری شده بود این دخترک مظلوم روز اول! یه آتیش پاره دلبر که هر لحظه سکسی تر از قبل می‌شد، شاید بنظر من اینجوری شده بود ! از وقتی کیر گوگولش رو لمس کرده بودم ، نظرم به کلی راجع بهش تغییر کرده بود.
دستش رو به آرومی ول کردم و خیلی نرم و آهسته دستی روی کیرش کشیدم.
عه کیرش کو پس!!؟ خاک تو سرش که فقط با دیدن و لاسیدن با پسرها تحریک می‌شد ، همونطور که با دستم به هوای نوازش درحال جستجوی شومبول سعیده بودم ، سرم رو کمی بالا آوردم و با چشمام بهش فهموندم که میتونی بیای پایین تر و بوست رو بگیری!
منتظر گونه سفید و براقش بودم اما در کمال ناباوری ، سعیده لبهاش رو روی لبهام گذاشت و وااای که چه بوسه‌ُ خوش مزه‌ای بود، نگاهی به چشمان متعجبم کرد که از زور شهوت پر از تمنای وصال به یار بود اما بخاطر بوسه غیر منتظره اون گرد شده بود!
زبون بهکام سرعتش زیاد تر شده بود و دستم روی کیر سعیده بالا و پایین میرفت، دیگه نمیتونستم تحمل کنم ، کیر سعیده که تازه داشت جون میگرفت رو کمی بیشتر مالیدمش و همچنان با سری رو به بالا و لبهای بازمونده به سعیده خیره شده بودم و به زبون دراز بهکام فکر میکردم!!
لرزش پاهام رو دیگه نمیتونستم کنترل کنم، کیر سعیده هم کم‌کم داشت جون میگرفت و همونطور که پشت به در به ویترین تکیه داده بود دوباره با لبخندی لبهاش رو روی لبهام گذاشت بوسه طولانی تری از لبهام گرفت و وقتی سرش رو خواست بالا بیاره سر بهکام رو از زیر دامنم دید!!!
چشماش داشت از شدت تعجب بیرون میفتاد، اما کیرش تو دستم بود و جایی نمیتونست در بره!! بیشتر کیرش رو ماساژ دادم و وقتی دیدم که دیگه کار از کار گذشته و سر بهکام رو درحال خوردن کسم دیده کمی از میز فاصله گرفتم تا هم بتونم بیشتر روی صندلی پایین برم و کسم رو محکم تر به دهن بهکام بچسبونم و هم سعیده با بهتر دیدن ، بالاو پایین رفتن سر بهکام زیر دامنم بیشتر تحریک بشه!
سعیده که باز شکه شده بود بی حرکت و ساکت در حال تماشای سر بهکام بود ، کمی کیرش رو فشار دادم تا از حالت اسکرین سیور خارج بشه!!
-آآی!
-جوون!
انگاری دوباره به هوش اومده بود، با نیم نگاهی به سمت در با احتیاط دستش رو دراز کرد و با کمی کنار زدن مانتوی جلو بازم سینه ام رو که از زیر تاپ و سوتین درحال انفجار بود به آرومی برام ماساژ داد و با دست دیگه‌اش دکمه پایین مانتوش رو باز کرد و با کمی تقلا چند لایه شورت وشلوار و گن رو پایین داد و مانتوش رو طوری گرفت که اگه یه وقت کسی وارد مغازه بشه چیزی نبینه.
وقتی کیر قلمی و خوشگلش رو دیدم ، قند تو دلم آب شد ، دوست داشتم همونجا لبهام رو روی کیرش بذارم و براش کیر خوشگلش رو بخورم اما از اومدن مشتری میترسیدم برای همین به مالیدن کیرش بسنده کردم و جووووون که چه کیر خوش تراشی داشت خوشگل خانومی، نگاهش بیشتر به بالاو پایین رفتن سر بهکام بود تا چشمای شهلای من! قشنگ مشخص بود که دلش داره برای کیر بهکام پر میکشه! با سرم بهش اشاره کردم که میتونی دستی به سر معشوق کس لیست بکشی! اونم از خدا خواسته چهار پایه نزدیکش رو کشید سمت خودش و همونطور پشت به در خیلی آروم و یواش نشست کنارم تا هم بتونه سر بهکام رو نوازش کنه و هم من بتونم کیرش رو براش بمالم!
من تا کمر روی صندلی پایین رفته بودم و پاهام رو روی پشت بهکام گذاشته بودم تا بهتر بتونه تمام کسم رو بلیسه، سعیده هم وقتی دستش رو روی سر عشق گذاشت انگاری به مراد دلش رسیده باشه ، لبخند مستانه ای زد و چشم‌هاش رو بست و منم کیرش رو محکم تر و حشری تر از قبل براش میمالیدم ، وقتی لبم رو دندون گرفتم و ابروهام رو توهم کردم ، سعیده ناخودآگاه جونی گفت که احساس کردم به گوش بهکام هم رسید اما تو اون لحظه هیچ چیزی برام مهم نبود ، انقدر پاهام لرزش داشت که انگاری تشنج کردم! اما تا جایی که میتونستم با فشار پاهام به پشت بهکام و فشار دادن سرش بین پاهام خودم رو کنترل کردم!
و آآآآآآآآآه ای جانان من ، آآآه که چه حالی و چه ارضایییی ، دستم رو روی دست سعیده که همچنان روی سر معشوقش بود گذاشتم با تمام وجودم تو دهن بهکام خودم رو خالی کردم ، کمی که جون گرفتم تو همون وضعیت ولو شده روی صندلی کمی دل به کیرخوشگل سعیده دادم و با چندتا حرکت ناز ، سرو خرام سعیده رو هم به اوج تحریکش رسوندم و چند لحظه بعد با گذاشتن دست سعیده رو میز فهمیدم که دیگه وقتشه شیره وجود این دختر پسر خوشگل رو ببینم! صدای آه سعیده هم انقدری بود که به گوش بهکام برسه اما مطمئن بودم اونهم تو اون لحظه هیچ چیزی براش مهم نبود و فقط میخواست لذتش رو بیرون بپاشه!!
ای جااانم ،چه آب ، کم و شفافی داشت دلبرکم!
لبم رو دندون گرفتم تا یه وقت قوربونش نرم و چیزی نگم که بهکام متوجه حضور سعیده بشه! چشمای نیمه باز سعیده و لبهای خوشکیده‌اش معلوم بود که حسابی اونم از این ارضاش راضی بود ، دستی به گوشه مقنعه‌اش کشید و موهای مشکی براقش رو که از زیر مقنعه‌اش بیرون زده بود درست کرد و با زحمت از روی چهارپایه بلند شد و کمرش رو صاف کرد و به آرومی شلوار و بقیه مخلفاتش رو بالا کشید و با لبخندی بی حال که مثلا تشکر بود! آروم من و بهکام رو تنها گذاشت، تو دلم میخواستم بهش بگم تو هم که ،مثل بهکام احمق کارت تموم میشه تشکر نکرده میذاری میری! حداقل یه دستمال میدادی آب شومبولت رو از روی دستم تمیز کنم! انگاری هیچکدومشون بویی از معرفت نبردن، خاک تو سرااا!!
پاهام رو از روی کمر بهکام پایین گذاشتم و مثل خودش بدون اینکه چیزی بهش بگم کفش‌هام رو پوشیدم و از روی صندلی بلند شدم تا برم تو اتاقک و با دستمال مرطوب توی کیفم دستم و کسم رو تمیز کنم.
وقتی دستم رو تمیز کردم و دامنم رو بالا دادم تا با یه دستمال دیگه آب کسم و بزاق دهن بهکام رو از لای پام تمیز کنم یکهو درب اتاقک باز شد، بهکام کیر به دست که داشت از شدت شهوت منفجر می‌شد وارد اتاقک شد و منو که کونم رو به سمتش خم کرده بودم تا بتونم راحت تر لای پاهام رو تمیز کنم از پشت بغل کرد و در کسری از ثانیه دامنم رو بالا داد و پشت کونم دو زانو نشست تا کس و کونم رو از پشتمم بخوره! سیرمونی نداشت این پسر!!
-پاشو بچه جان ، چیکار میکنی ! الان یکی میاد زشته، پاشو دیگه! بهههههکام
-جون مامان خوشگلم ، جووون، قوربون کونت برم من، قوربون کس تپل و سفیدت بشم من مامان جونم!
انقدر سرعتش بالا رفته بود که نفهمیدم کی بلند شد و زیپ شلوارش رو پایین کشید، دامنم رو کامل بالا داد و من رو تو همون وضعیت کمر خم به دیوار روبرو که آینه روش نصب شده بود حل داد و سریع سر کیرش رو لای کسم کشید و ااااام ، بالاخره کیییییییر!!
صدای باز شدن در رو شنیدیم اما انگاری هیچکدوممون قصد جدا شدن و ترک محل رو نداشت، صدای دخترکی بلند شد که قیمت بدلیجات هارو میخواست، احساس میکردم صدای ضربه های بدن بهکام با کونم تا بیرون داره میره اما بازهم تو اون شرایط هیچ چیز واسمون مهم نبود حتی دوست داشتم صدای آه پر از شهوتم رو چند پرده بالاتر ببرم تا همه بفهمن چه لذتی دارم میبرم، هرازگاهی به صورت خودم توی آینه نگاه میکردم و به چشمای پر از شهوت و لذتم خیره میشدم اما تلمبه های بهکام نمیذاشت چشمام به یک نقطه خیره بشه!
-جانم عزیزم کدوم مدل رو میخواستین؟
سعیده وقتی دیده بود ما نیستیم خودش اومده بود پایین و داشت جواب مشتری رو میداد، بدلیجاتمون دقیقا سمت درب اتاقک بود و بودن سعیده نزدیک سکس ما بیشتر تحریکم میکرد، بنظرم که صدای مارو داشت میشنید! وقتی بهکام کمرم رو رها کرد و با هر دو دستش سینه هام رو گرفت داشتم دیونه میشدم، دوست داشتم دیوار رو چنگ بندازم و جیغ بکشم!
چند لحظه بعد صدای خداحافظی مشتری اومد اما صدای بالا رفتم سعیده نه! یعنی الان به در چسبیده و داره گوش میکنه!؟ با بسته شدن در برقی مطمئن شدم که دیگه کسی بجز ما سه نفر تو مغازه نیست ، برای همین شیطنتم گل کرد و کمی صدام رو آزاد کردم تا نغمه های عشق و شهوتم به گوش سعیده جونمم برسه و اونم دوباره تحریک بشه
-دورت بگردم مامانی کس طلای من، جوووونم قوربون کس تنگت بشم مامان جوووون
انگاری بهکام هم فهمیده بود که احتمالا سعیده پشت در وایستاده و اونم دوست داشت هرطور شده سعیده رو تحریک کنه!
با آه بلند بهکام و بیرون کشیدن کیرش، سرم از شدت خستگی و بی خالی پایین افتاد دیگه نا نداشتم بهش بگم دیوث آب کمرت رو روی لباسام نریزی ها … و ریخت!! احساس میکردم با این کارش حسابی لذت میبره و هرچی بهش بگم بازهم کار خودش رو میکنه، چند ثانیه تو همون وضعیت بودم تا بهکام تمام آبش رو روی کون و کمر و دامن و مانتوم خالی کنه! با ضربه ای محکم به کونم ، نفس زنان ازم تشکر کرد و گوشه ای از کونم که خشک بود رو بوسید و زیپ شلوارش رو بالا کشید و رفت بیرون!!
با نگاهی به آینه برای خودم تاسف خوردم که با همچین احشامی همکار شدم!
نمیدونستم از کجا شروع کنم! با چی خودم رو تمیز کنم! تو اون وضعیت باید مراقب دامن پر از آبمم میبودم که از روی کمرم سر نخوره بیاد پایین!!! تو همین فکرها بودم که درب اتاقک باز شد با نگاهی متعجب و با کمی ترس به پشتم نگاه کردم ؛
-ععععه تو اینجا چیکار میکنی!!!؟
از خجالت و استرس آب شدم! سعیده با جعبه دستمال کاغذی اومد تو و در رو با زحمت پشت خودش بست و بدون اینکه چیزی بگه چندتا دستمال از تو جعبه بیرون کشید و مشغول تمیز کردن آب کیر معشوق احمقش شد، سکوتش بیشتر خجالت زده‌ام میکرد برای همین گفتم؛
-مرسی عزیزم بده بقیه‌اش روخودم تمیز میکنم!
-همه جات پر از آب منی پسرته مامانی سکسی من، بذار خودم برات تمیزش میکنم!
-مرده‌شور ببره این پسرم رو که خیالم از دستش راحت بشه! ماشالا یک طویله گاوه پسرم!!!
-ای جانم مامان جونم، از دستش ناراحت نباش دیگه اون هنوز خیلی بچه‌اس ! هنوز خیلی مونده این چیزهارو درک کنه!
سعیده به هوای تمیز کردن لای پام پشت کونم نشست و منم همچنان تو همون پوزیشن قنبولینگ بودم و دستام رو به دیوار زده بودم و کونم رو سمت سعیده گرفته بودم تا تمیزم کنه، با نگاهی خریدارانه کسم رودید میزد و دستمال میکشید و ساکت بود، خندیدم و بهش گفتم؛
-چیه توهم هوس کس کردی دختر گلم!؟
-چ چی!؟ ن نه! اما خیلی کس خوشگل و تمیزی داری مامان خوشگلم
سعیده بوسی از کونم کرد و از پشتم بلند شد، دامن و مانتوم رو که هنوز جاهایش خیس بود رو از روی کمرم پایین انداختم و برگشتم سمت سعیده و از دو طرف سرش گرفتم و به لبهاش بوسه‌ای زدم و گفتم؛
-دلت میخواد امشب بیای خونه مامانی؟
-وای، از خدامه! باید به مامان بزرگم یه زنگ بزنم بعد اوکیم، میتونیم تا صبح باهم حرف بزنیم
وقتی سعیده لبهام رو از خوشحالی بوسید تو دلم با خودم گفتم؛ زِکی! حرف بزنیم! خاک تو سر بی احساست بکنن!!
-درضمن دستت درد نکنه برای تمیز کردن خرابکاری داداشت!!
-داداشم!! آهاااا! خواهش میکنم مامان جون جون جونی
-حالا کجا رفته احمق خان!؟
-عه اینجوری نگین دیگه مامانی گناه داره طفلی!!! رفت مسجد روبرو احتمالا جیش کنه!
بعد از تمیزکاری هردومون رفتیم طبقه بالا و گوشیم رو برداشتم تا به مامانم بگم شب مهمون داریم؛
-سلام مامان ، خوبی؟ ببین من شب با دوستم میام خونه، در جریان باشی!
-اوو چه غلطا! دوستت کیه اونوقت!؟
-سعیده همکارمه، تو بسیج خواهران مسجد روبرویمون بوده!
-اوو باریکلا! به تو نمیخوره همچین رفیقایی داشته باشی! بگو تشریف بیارن الان شامم بیشترش میکنم
وقتی شب به خونه رسیدیم و مادر و پدرم و داداشم چهره منور و حجب و حیای سعیده رو دیدن با لبخندی زیرزیرکی بهم فهموندن که اصلا بهم نمیخوره همچین دوستایی داشته باشم در جواب نگاه های اونها تو دلم بهشون میگفتم خیالتون راحت این از اون دمل‌هایی که شما فکر میکنین نیست! زیر اون چادرش کیری داره از جنس بلور!
تو اتاقم لباس هام رو درآوردم و تاپ و شلوارکم رو پوشیدم و یه تاپ و شلوارکم خواستم به سعیده بدم که نظرم وسط راه عوض شد! چرا شلوارک!
-بیا عزیزم این تاپ و دامن رو تو بپوش من میرم غذا رو بیارم
-مامانی این که دامنش خیلی کوتاس!!
-مگه میخوای بری تو هال ؟! تو اتاقیم دیگه منم الان شام رو بیارم یکی مثل این دارم، میپوشم که تنهایی احساس سکسی بودن نکنی!
وقتی شام رو آوردم و کنار سعیده روی تخت نشستم و بازوهای لختم رو به بازوهای تقریبا مردونه سعیده چسبوندم ، لحظه‌ای چشم تو چشم شدیم، با لبخند سعیده حالی به حالی شدم و قاشق به دست کمی سرم رو به سمت سرش خم کردم و اونم وقتی حالم خرابم رو دید لطف کرد و سرش رو به سمتم خم کرد و با پیشونیش سرم رو نگه داشت!
تو دلم فحشش دادم ، آخه بی شعور من دلم لبات رو میخواد ، چرا لب‌های پر عطشم رو نمیبینی!؟
واقعا میلی به من نداشت اما من کاملا در طلب وصال یار بی میلم بودم !
کمی سرم رو بالا بردم و بینیم صورت نورانی سعیده رو لمس کرد و وقتی نفس داغ و پر از شهوتم در سکوت اتاق به صورتش خورد انگاری اونم کمی به وجد اومد و سرش رو آروم به سمتم چرخوند و لبهای لطیفش رو روی لبهام گذاشت و هر دو با چشمانی بسته و پر از احساس چند ثانیه بدون حرکت و با بوسه های نرم و کوتاه از لبهای همدیگه سر کردیم، لبهاش مثل عسل شیرین بود و این بیشتر تحریکم میکرد تا لبهاشو بیشتر ببوسم و مزه مزه‌اش کنم، دست سعیده وقتی بازوم رو نوازش کرد قاشقم رو توی سینی گذاشتم و گونه های سفیدش رو لمس کردم ، با نوک انگشتام موهای مشکی و بلند سعیده رو از کنار صورتش عقب زدم و دوباره کنار گونه‌اش گذاشتم و آه از لبهاش، سعیده با کمی جدا کردن سرش از من سینی غذا رو از روی پاش برداشت و روی زمین گذاشت و منم سریع همین کار اون رو تکرار کردم و بعد پاهام رو روی تخت آوردم تا دوزانو جلوی یار شیرین لبم بشینم و بهتر بتونم از اون شهد لبهاش بچشم، اما معشوق کون گشادم زیاد به خودش زحمت نداد و همونطور که نشسته بود سرش رو به سمتم آورد تا من لبهاش رو ببوسم!
دستم رو از بالای تاپش رد کردم و دوتا سینه های سعیده جونم رو که مثل دوتا هولوی خوشگل و گرم بودن لمسشون کردم و کمی با نوک سینه های نچندان بزرگش بازی کردم و لبهای شیرینش رو بوسیدم و لیسیدم وعشق کردم، خیسی شورتم رو وقتی از کسم جدا می‌شد و دوباره به کسم برخورد میکرد رو احساس میکردم !
بالاخره سعیده هم به خودش تکونی داد و دستش رو لای پام برد و از اینکه اون شلوارک مزاحم رو با دامن کوتاه سکسیم عوض کرده بودم حسابی به خودم آفرین میگفتم! سعیده کمی با پشت دستش رون سفیدم رو از بین پاهام لمس کرد و با این کار آتیییش به هستیم کشید، جوووونم چقدر من با این نقطه عشق میکنم، سینه سعیده تو مشتم بود و هرچی بیشتر تحریک میشدم شدت حرکات لب هام و دستهام بیشتر می‌شد، تمام فکر وذهنم تو اون لحظه، دنبال دست سعیده بود!
جونم کاشکی بیاریی بالاتر دستت رو ، آه آره ، بیشتر بمالم، بییییشتر!
تو دلم با سعیده حرف میزدم و با لبهام ، لبهای عشقم رو میمکیدم و برای زبونش ساک میزدم! جوری لبهام رو غنچه کرده بودم که انگاری سوراخ کونمه! اونم زبونش رو طوری توی سوراخ لبهام فرو‌میکرد که انگاری سوراخ دلبرش رو داره میگاد!!
دیگه وقتش بود احوالی از کیر خوش تراش سعیده بپرسم! با دستم رونش رو لمس کردم و همونطور که دستم رو به بالای رونش سر میدادم دامن کوتاهش رو بالا آوردم و به به ! چه خوبی تو دختر گلم! مامان به قوربون کیر خوشگلت بشه دلبرکم.
با نجواهای شهوانیم کنار گوش سعیده ، کیرش تو دستم کش و قوسی به خودش داد و از خواب زمستونیش بیدار شد و با چند بار بالا و پایین کردن دستم روی کیر خوش قامتش حسابی سرحال اومد.
از لبهای شیرین شکن یار، دل کندم و همونطور که روی زانوهام بودم کمرم رو روی کیر سعیده جونم خم کردم و برای اولین بار با لبهام کیرش رو لمس کردم، “طعم لبش عسل” جنس کیرش بلور ، جووونم به این یار!
سعیده کمی خودش رو روی تخت بالا کشیده بود و به دیوار تکیه زده بود و با دستش کونم رو نوازش میکرد و با دست دیگه‌اش موهام رو از تو صورتم جمع میکرد تا مزاحم ساک زدنم نشه!
از پایین نگاهی به صورت چون ماهش کردم ، لب پایینش رو به آرومی دندون گرفته بود و با چشمانی بسته و ابروهایی گره کرده سرش رو به دیوار تکیه داده بود.
-ای جونم، که دختر خوشگلمم داره از ساک زدن مامانیش لذت میبره! دورت بگردم من دختر خوشگلم
-جوونم
وقتی کف پاهاش رو گذاشت روی تخت و پاهاش رو ازهم باز کرد فهمیدم دختر خوشگلم برای تحریک بیشتر نیاز به مالیده شدن سوراخ کونش داره ! برای همین دستم رو از لای پاش به سوراخ کون سعیده جونم رسوندم و با نوک شستم کمی سوراخ کونش رو نوازش کردم ، انگاری سعیده تازه وارد سکسمون شده بود، نفس هاش بلندتر شد و خودش سینه هاش رو دودسته گرفت و از روی تاپش شروع به مالیدنشون کرد!
احساس کردم چند دقیقه دیگه اینجوری ادامه بدم سعیده ارضا میشه و سر من بی کلاه میمونه! برای همین کیرش رو با یک مکش مستانه و صدا دار از دهنم بیرون آوردم و لبهای خیسم رو روی لبهاش گذاشتم و بعد از بوسیدن لبهای دلبرکم از روی تخت بلند شدم و با کمی احتیاط پام رو اونطرف سینی های غذا گذاشتم ، کمی کونم رو براش اینطرف و اونطرف دادم تا دامن کوتاهم حسابی باد بخورده و سعیده رو بیشتر تحریکش کنه! اما دوباره یادم اومد اینم مثل خودم دنبال کیره و با کس و کون سفید و گوشتالوی من تحریک بشو نیست!
تو دلم چندتا بدوبیراه بهش گفتم ‌و دامنم رو درآوردم و شلوارکم رو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون، چشمای متعجب سعیده رو دوست داشتم ، برای همین چیزی بهش نگفتم، وقتی با خیار نسبتا بزرگی برگشتم تو اتاق سعیده گل از گلش شکفت!
-واااای مرسی مامانی !! خییییلی دوسستت دارم!!
-هیسسسسس !! برگرد ببینم!
با ‌دستم بهش فهموندم روی تخت به حالت چهاردست وپا بشه و کونش رو بیاره لب تخت، سینی های غذای ماسیده رو با پام کنار زدم و رفتم پشت دختر کونیم!! کونش از فرط هیجان داشت نبض میزد و خودشم از پایین درحال مالیدم کیرش بود !
شلوارک و شورتم و تاپ و سوتینم رو سریع درآوردم و زانوم رو گذاشتم روی تخت و خیار رو به سمت سعیده بردم و آروم بهش گفتم ؛
-کیرم رو برام بخور دختر خوشگلم !
-جووونم چشم مامانی جونم
با این استقبال گرم سعیده جرقه‌ای به ذهنم زد، یکی در کونش زدم و خیار رو ازتو دهنش بیرون کشیدم و گفتم؛
-پاشو توهم همه لباسهات رو دربیار!
وقتی سعیده بلند شد ، خودم روی تخت دراز کشیدم و پاهام روکمی جمع کردم و خیار روگذاشتم لای کسم ، درحال درست کردن بالشت زیر سرم بودم که چشمای براق سعیده رو دیدم ! با لبخند بهش گفتم ؛
-حالا بیا کیر مامانییت رو بخور ، دختر جندهُ مامان!
-جووووونم ، چشم مامان جونی، عاشق کیر سبزت شدم عشقم!!!
وقتی سعیده دو زانو روی تخت نشست و روی کیر سبزم خم شد! نوک خیار رو طوری تو کسم گرفتم تا با بالا و پایین شدن سر سعیده منم لذت ببرم، تا اون موقع همچین حسی رو تجربه نکرده بودم ، از شدت خوشی نمیتونستم سرم رو روی بالشت نگه دارم ، خودم رو روی دستام بلند کردم تا از ساک زدن کیر سبزم توسط دختر خوشگلم بیشتر لذت ببرم!!!
جوووونم به این میوه بهشتیییی ، چه میکرد با کس تشنهُ من!!
وقتی دیدم سعیده با دستش کیر خوشگلش رو از لای پاش میماله ، فهمیدم وقت فرو کردن خیارم به کون دخترمه! برای همین بلند شدم و بدون تغییر حالت سعیده رفتم پشتش و یک پام رو روی زمین گذاشتم و آروم نوک خیار خیس و لزج رو روی کون سعیده کشیدم .
-چه کردی دختر گلم با کونت!!
سوراخ کون نبود که ، ماشالا یک سور زده بود به دروازه شمرون!!
نوک خیار با کمی زحمت به راحتی وارد کونش شد و با کمی عقب و جلو کردنش دست سعیده رو از روی کیرش پس زدم و خودم کیرش رو از لای پاش گرفتم و از پشت کونش شروع کردم به مالیدن کیرش، احساس کردم دختر کیر درازم تو اوووج آسموناست و حتی نمیتونه سرش رو بالا نگه داره ، موهاش تو صورتش ریخته بود و آه های خفیفی میکشید و از کیر سبز مامانش حسابی لذت میبرد!!
-پاشو بسته دیگه، اینطرفی شو ببینمت!
با ضربه‌ای به کون سفید سعیده به پشت خوابوندمش و خیار از دستم رها شد ! نصف خیار از کون سعیده بیرون زده بود و اونم که هیچ مشکلی با این موضوع نداشت و خیلی مستانه موهاش رو از روی صورتش کنار زدو با ضربه ای که به پام زد بهم فهموند باید پشتم رو بهش بکنم و روی کیرش بشینم! سریع چرخیدم و دستی به موهای پریشونم کشیدم و یک پام رو اونطرف دختر سفید برفیم گذاشتم و با دستم کیر خوشگلش رو گرفتم و لای کسم کشیدم ، ااااااام !! جوووووونم! بالاخره کسم طعم خوش کیر دخترکم رو چشید! چندبار کیرش رو روی کسم سر دادم تا حسابی آب کسم راه بیفته و جوووووووون… کلاهک کیرش رو با تمام دیواره‌های کسم احساس کردم، انقدر بدنم داغ شد که نتونستم درد نوک سینه هام رو تحمل کنم و با هر دو دستم سینه‌هام رو چنگ زدم و آروم روی کیر سعیده جونم پایین رفتم .
با چندبار بالا و پایین کردن کونم ، سعیده از لرزش و نرمی کون تپلم خوشش اومد و با دو دستش کونم رو چنگ زد و اون دوتا توپ ژله‌ای رو حسابی برام فشارشون داد، ای جااانم چه حال خوبی، در کنار خانواده ام و توی اتاق خودم و اسب سواری روی دختر خوشگلم حسابی حشریم کرده بود، سینه هام رو رها کردم و یک دستم رو روی تشک تختم گذاشتم و با دست دیگه‌ام نوک خیار خیسم رو گرفتم و دوباره تو کون سعیده عقب و جلو کردم، صدای نفس‌هاش هر لحظه داشت بلند تر می‌شد و منم سرعت بالا و پایین کردن کونم رو بیشتر کردم تا حسابی کسم از کیر دلبرکم لذت ببره .
دست سعید وقتی روی پشتم کشیدن شد حرکت انگشتای پاش توجهم رو جلب کرد ، دخترم داشت با تمام وجودش تو کس مامانش ارضا می‌شد! انقدر انگشتای پاش رو محکم به پایین خم کرده بود که مطمئن بودم هر لحظه باید منتظر پاشیده شدن آب کیر دخترم تو کسم باشم!
تو اون لحظه بیخیال عواقب بعدش بودم و دلم میخواست سعیده کسم رو حسابی پر از آب بکنه، برای همین به آخرین تلاش سعیده برای بلند کردن کسم از روی کیرش دست رد زدم و بازهم کسم رو روی کیرش بالا و پایین کردم و کیر سبزم رو تو کونش بیشتر و تندتر فرو کردم و واااای من که چه حالیییی داد!!! خیلی وقت بود که این حس رو تجربه نکرده بودم، کسم داااااغ شد و گرمای آب کیر دخترم رو میتونستم با تمام وجودم حس کنم ، دستی به نوک سینهُ سفتم کشیدم و مستانه و پر از حس رهایی از روی کیر سعیده جونم بلند شدم و صورت خیس عرقش رو بوسیدم و با لبخند از روی تخت پایین اومدم تا خودم رو با دستمال کاغذی تمیز کنم، سعیده که انگاری روح از بدنش جدا شده بود، با دست و پای از هم باز، لبخندی از روی رضایت روی صورتش نقش بسته بود و با چشمانی خسته و خوشحال به من نگاه میکرد
-جووونم عشقم
-مرسییییی مامانیییییم
سریع شلوارک و تاپم رو پوشیدم و خیلی آهسته رفتم سمت دستشویی تا با جیشم شاید اثر آب کمر سعیده رو خنثی کنم!!
وقتی برگشتم هنوز سعیده بی جون روی تخت درازکش بود و خیارم تو کونش داشت جونه میزد!
-پاشو دیگه دختر خوشگلم ، الان خیار تو کونت ریشه میکنه ها!! پاشو شاممون رو بخوریم !
-وای مامانی اصلا توان ندارم، بهترین ارضای عمرم رو شدم!
پشقابهارو برداشتم که ببرم گرمشون کنم وقتی برگشتم، سعیده تاپ و دامنش رو پوشیده بود و داشت جلوی آینه با دستمال مرطوب کیرش رو تمیز میکرد، منم با لبخندی بهش روی زمین نشستم که پشقابهارو تو سینی بذارم و بالاخره شاممون رو بخوریم اما یه چیزی توجهم رو به خودش جلب کرد که دوباره شهوتی شدم!!
سعیده وقتی خودش رو خم کرده بود تا کیر و لای پاش رو تمیز کنه از زیر دامنش نوک خیار رو دیدم که چند سانت از سوراخ کونش بیرون زده بود!!! این دیگه چه جنده‌ایه!! خانوم چادری و با حیای چند وقت قبل ،دست پورن استارای خارجی رو از پشت بسته بود!!

نوشته: Viki


👍 172
👎 8
246601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

856914
2022-02-02 01:31:44 +0330 +0330

منتظر بودیم یه زن داستانی رو با این موضوع بنویسه، اما ظاهرا هیچکسی دل به کار نمیده. باز دم تو گرم که اینو نوشتی. نویسنده های محترم خانم! این موضوع جالبیه. سکس با یه پسر بچه سال.


856924
2022-02-02 02:29:53 +0330 +0330

عالی بود عااالی

1 ❤️

856938
2022-02-02 03:56:43 +0330 +0330

الن یسری میان کاراگاه میشن، اوکی حق با شما اصن نویسنده پسره ولی باز از داستان گی که بهتر یا بیغرتی، درکل ویکی جوون منتظر قسمت بعدیشم

9 ❤️

856942
2022-02-02 05:28:32 +0330 +0330

قلم خوبی داری

1 ❤️

856946
2022-02-02 05:49:14 +0330 +0330

من فقط یه نتیجه میگیرم از این دو داستان قبل:
شاید بکهام مسلمون باشه!، اما بهکام اصلا مسلمون نیست😐
پس:
بهکام، تو مسلمون نیستی

5 ❤️

856950
2022-02-02 07:39:22 +0330 +0330

سلام دوستان ممنون از نظراتتون ، اگه دوست داشتید بیشتر درباره سعیده بدونید این سری داستانم بخونین؛
https://shahvani.com/dastan/سعید-چادری-در-پایگاه-بسیج-خواهران-۱-

4 ❤️

856976
2022-02-02 11:36:47 +0330 +0330

مثل همیشه خوب کص گفتی همین فرمون برو جلو ببینیم به جای ۳ تاییش میرسه یا نه

0 ❤️

856995
2022-02-02 13:11:57 +0330 +0330

قلم خوبی داری .داستان متفاوتی بود .انتظار داشتم دوستان رنگین کمونی بیاند کامنت بزارند و تحلیل کنند

1 ❤️

857001
2022-02-02 13:45:14 +0330 +0330

عالی بو بخصوص وقتی داستان سعیده رو با این داستان محشره مچ کردی،واقعا حال کردم،مشتاقانه منتظر قسمت بعدی داستانت هستم،دستمریزاد

2 ❤️

857005
2022-02-02 13:56:49 +0330 +0330

منتظر قسمت تریسام هم هستیم

1 ❤️

857013
2022-02-02 15:15:30 +0330 +0330

کیر بهکام و سعیده کونی گوارای وجودت جنده دوازاری!

0 ❤️

857014
2022-02-02 15:18:08 +0330 +0330

لایک

1 ❤️

857019
2022-02-02 15:58:36 +0330 +0330

دست مریزاد دادا ،واقعا لذت بردم ❤️

1 ❤️

857032
2022-02-02 18:43:31 +0330 +0330

دنبال رابطه با خانم سن بالام . کاملا معمولیم هیچ اپشن خاصی ندارم

0 ❤️

857041
2022-02-02 20:09:26 +0330 +0330

من رو این سعیده کراش زدم😂😂😂

1 ❤️

857044
2022-02-02 20:50:50 +0330 +0330

من منتظر قسمت بعدی سعیده دختری تو پایگاه بسیج بودم ولی با این داستان واقعا سورپرایز شدم خیلی عالی بود واقعا لایککککک داری

1 ❤️

857045
2022-02-02 20:52:36 +0330 +0330

اگه دوستان داستان سعید چادری درپایگاه بسیج رو خونده بودن متوجه میشدن که این سعیده همون سعید باید باشه درسته ویکی جان

4 ❤️

857046
2022-02-02 20:53:43 +0330 +0330

در واقع نویسنده همون داستان هم خود ویکی بودن

1 ❤️

857049
2022-02-02 21:06:31 +0330 +0330

جذاب بود، دمت گرم

1 ❤️

857055
2022-02-02 22:22:00 +0330 +0330

واقعا عالی بود تا حالا داستان ب این خوبی نخونده بودم دمتون گرم 😋😋😋😋😋😋😘😘😘😘😘🥰🥰😍😍

1 ❤️

857061
2022-02-02 23:19:26 +0330 +0330

danised

حرف خیلی خوبی زدی خیلیا میان هی میگن دروغ بود دروغ بود خا ماهم میدونیم ولی زیبایی داستان هست که جذبش میشیم دروغ زیبا بهتر از گی های کسشر واقعیه

1 ❤️

857066
2022-02-02 23:50:19 +0330 +0330

دوستان عزیز این پایان دو داستان «سعید چادری در پایگاه بسیج خواهران» و «مامانش شدم اما…» بود، «ملیکا و مارال ۳ (پایانی)» هم تا فردا ارسال میشه ، امیدوارم خوشتون بیاد🙏🏻

3 ❤️

857077
2022-02-03 01:01:09 +0330 +0330

سلام
نیمه شبتون بخیر
داستان خیلی عالی بود.
روان
سلیس
در نهایت
بدون اشتباه تایپی و نگارشی.
اولین بار بود از این سبک ماجرا رو خوندم.
خوشبختانه
باهنرمندی که شما بخرج دادین.
بسیار بدلم نشست و لذت بردم.
دستمریزاد
دلتون شاد و قلمتونم مانا جونم.

💅💅💅💅💅💅💅

2 ❤️

857083
2022-02-03 01:19:47 +0330 +0330

اثر بسیار زیباییست ایراد می توان گرفت ولی فعلا خودم هنوز تو کفم 😂
قدمت پایدار ویکی عزیز

1 ❤️

857119
2022-02-03 03:39:55 +0330 +0330

اونجاش که به درخواست بهکام رفتی مثل شاها رو صندلی چرخ دار بشینی و جلو دوتا بکنت عشوه بیای خیلی حال کردم دوست داشتم جات بودم💜💦💛

2 ❤️

857144
2022-02-03 07:46:21 +0330 +0330

بازم خوب بود، مرسی

1 ❤️

857200
2022-02-03 13:28:21 +0330 +0330

اهل داستان نیستم ولی واقعا خوب مینویسی . جفتش عالی بود اولین داستانی بود که بهم حال داد

1 ❤️

857264
2022-02-03 23:42:35 +0330 +0330

👍 👍 👌

1 ❤️

857268
2022-02-04 00:28:45 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

857293
2022-02-04 01:25:24 +0330 +0330

دیگه اخر سورپرایز بود ویکی عزیز، رنگین کمانیهای دوست داشتنی هم یاد شدند .
ایول پاره قلمت دادا ، منتظر ادامه داستانت هستم.

1 ❤️

857350
2022-02-04 05:36:20 +0330 +0330

لایک ؛حالا دیگه وقتشه که اون بهکام هم کونیش کنین و وقتی سعیده میکنتش کوسو کون مامانیشو بخوره خخخخخ
فقط معلوم نشد که بلاخره سعیده زن اون مدافع حرم( فکر کنم همون زهرا بود) را کرد یا نه
مرسی ویکی جون

1 ❤️

857353
2022-02-04 06:13:31 +0330 +0330

عالی بود❤️❤️❤️

1 ❤️

857358
2022-02-04 07:24:39 +0330 +0330

جالبه که نویسنده داستان حدود 15تا داستان دیگه نوشته که تو همشون مرد بوده و کرده اما الان اینجا زن شده و مامانه
عجججججب

1 ❤️

857437
2022-02-04 20:54:38 +0330 +0330

الان هال میده دختره دو جنسه پسره بکنه بچه پور بوده

1 ❤️

857498
2022-02-05 01:35:58 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده

1 ❤️

857643
2022-02-05 19:48:46 +0330 +0330

عاییی جررر خوردم از خنده :)

1 ❤️

857817
2022-02-06 17:10:22 +0330 +0330

خوبه ادامش بده

1 ❤️

857866
2022-02-07 01:43:00 +0330 +0330

زیبا بود
همه‌شو با حوصله و لذت خوندم
خیلی وقت بود داستان روون سلیس و زیبایی مثل این نخونده بودم
مرسی ویکی

1 ❤️

857969
2022-02-07 15:54:10 +0330 +0330

ماشالا قلم
ادامه بده
فقط اونجاهایی که میخواستی راجب بهرام بنویسی هی خندم میگرفت

1 ❤️

858093
2022-02-08 10:18:23 +0330 +0330

اوسکل

0 ❤️

858097
2022-02-08 11:20:14 +0330 +0330

خیلی خوب نوشتین واقعا.
از شخصیت اول داستانتون خوشم اومد، جالب بود 😁
امیدوارم به نوشتن ادامه بدین و بازم بخونیم 🌹🌹

1 ❤️

858370
2022-02-10 02:26:24 +0330 +0330

بنظرم خودت همون سعیده هستی نه؟ یک داستان دیگه هم از این سعیده نوشتی 😬

0 ❤️

858604
2022-02-11 09:58:57 +0330 +0330

نمیدونم چرا یاد جوردی ال نینو میوفتم

0 ❤️

858708
2022-02-12 03:02:00 +0330 +0330

مامان منم میشی

0 ❤️

858749
2022-02-12 09:22:12 +0330 +0330

قلم خوبی داری تصویر سازی عالی 👌

1 ❤️

858774
2022-02-12 13:43:43 +0330 +0330

خیلی خوب بود عزیزم
اینکه این داستان واقعی بود یا نه اصلا مهم نیست
ما خیلی وقتها یه رمان یا یه فیلم که میدونیم واقعی نیست را میخونیم یا میبینیم و لذت میبریم
عزیزم ادامه بده
فقط منم سعیده ام ولی با اون سعیده فرق دارم😂

1 ❤️

858788
2022-02-12 16:30:28 +0330 +0330

یکی از بهترین داستایی بود ک خونده بودم

1 ❤️

858799
2022-02-12 19:44:50 +0330 +0330

هر کی رو میخواد مامانشون بکنه یا مامان دوست داره به من پیام بده همدیگرو پیدا کنیم

0 ❤️

858968
2022-02-13 23:02:36 +0330 +0330

خیلی عالی بود

1 ❤️

859453
2022-02-16 04:40:27 +0330 +0330

قلمت بِه از گی و بی غیرتی و این کسشرای جدیده
لایک 👍

1 ❤️

859536
2022-02-16 16:55:26 +0330 +0330

واااااای. واقعا عاااالی بود. مرررررسی😘

1 ❤️

860676
2022-02-23 17:54:04 +0330 +0330

دهنت سرویس عجب داستان خوبی دوبار زدم

1 ❤️

861014
2022-02-26 00:39:27 +0330 +0330
Kdf

وجدانن اگه ۵ درصدنویسنده های شهوانی قدرت قلم تو رو داشتن شهوانی از پورن هاب هم محبوبتر میشد

1 ❤️

862035
2022-03-03 23:21:49 +0330 +0330

واقعا خاص و خلاقانه بود
امیدوارم قسمت سومش با Threesome مولایی ختم بخیر بشه.
حق یارت.

1 ❤️

864461
2022-03-18 21:41:39 +0330 +0330

اینجا تمومش نکن ویکی جون عالی بود ادامه بده

0 ❤️

936123
2023-07-04 21:03:28 +0330 +0330

من چندین بار این داستان رو خوندم.به نظرم واقعی نبود ولی در حد واقعی نوشته بودی.مامانیییییییی منم میخوام.تو چندتا چندتا کیر میخوای.فقط فهمیدم تو از کون بیشتر از کصت ارضا میشی😉😉😉😉😉😉البته مردام دنبال کس نوچه میگردن.مشتریات رو بفرس اینطرف.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها