از کجا شروع شد

1395/02/30

همیشه شنیده ایم که گاهی یک اتفاق ساده می تواند مسیریک زندگی را تغییردهد اما آنرا باور نداریم مگرآنکه در مسیر چنین اتقاق ساده ای قراگرفته باشیم و با پوست و استخوان خود آنرا حس کرده باشیم … داستان من خیلی سکسی نیست …پس اگر در پی خواندن فانتزی هایی هستید به سراغ داستان های دیگر بروید تا وقتتان گرفته نشود سالیان درازی از اولین تجربه های جنسی من میگذرد زمان نوجوانی ما وسایل ارتباط جمعی بسیار ساده بود و دوستی ها و ارتباط ها غالبا از محل و مدرسه و باشگاه و اینجورجاها شروع میشد بیشتر مردم مستاجر بودند و همه چی ساده تر بود … بازیهای ما فوتبال گل کوچیک بوn و هفت سنگ و کتابخانه رفتن چیزی بیشتر نبود غروب ها محله ها مملو میشد از بچه های محل و توپ پلاستیکی و زن های محل که دور هم حلقه میزدند و از هر دری صحبت میکردند … ما آنقدر بازی میکردیم که سر شب نشده غش میکردیم یعنی چیز دیگری به ذهنمان خطور نمی کرد چه برسد به مسائل جنسی …
ما هم خانواده ساده ای بودیم دو برادر و مادر و پدر … من مدرسه می رفتم و برادرم که از من ۸ سال بزرگتر بود شاگرد مکانیک بود من بودم و او و مادرم … پدرم خسته و کوفته و معمولا دیرتر از همه به خانه باز میگشت فضای بین من و برادرم خیلی صمیمی نبود یعنی یه جورایی کله شق بود و من ازش می ترسیدم وقتی عصبانی میشد روی کتک زدن من کنترل نداشت و احمقانه میزد ولی گاهی هم خوب بود شاید فاصله سنی باعث صمیمی نبودن فضای ما بود … تابستان ها اوج خوشبختی ما بود چرا که کسی سر ما غر نمیزد که بشین درسهایت را بخوان … ما در طبقه دوم یه خانه سه طبقه ایی جنوبی مستاجر بودیم آن موقع ها در جایی که ما زندگی میکردیم خبری از آیفون تصویری و اف اف نبود یه زنگ ساده بود که زده میشد و هر کسی از سه طبقه از پنجره ای که غالبا هم حصیر داشت بیرون را نگاه میکرد و در راباز میکرد… تابستان سالی که فکر میکنم داستان اتفاق من از آنجا شروع شد من ده ساله بودم و تجدید آورده بودم یعنی در خردادماه قبول نشده بودم و باید پایان شهریور دوباره امتحان میدادم و مجبور بودم در منزل بمانم و تمرین ها را حل کنم غروب بود و برادرم نیز خونه بود و همه حواس من به این بود که بچه محل ها الان بدون من چه فوتبالی بازی میکنند و چه حالی میکنند …اون روز مادرم نبود یادم نیست کجا بود ولی نبود من مشغول نوشتن تکلیفم بودم که زنگ خونه رو زدند من به خیال اینکه بچه های محل اند و اومدن دنبالم تا داداشم بلند شه من مثل فنر از جام پریدم … پنجره رو به خیابون خونه طوری برای من بلند بود باید می پریدم روی لبه و دولا میشدم و حصیر رو میدادم عقب تا جلوی در رو ببینم … همین کار رو هم کردم و با دو دست پریدم روی لبه پنجره با شکم خم شدم که ببینم کیه که احساس کردم داداشم از عقب آروم خودش رو چسبوند به من و از دو طرف دستش رو گذاشت روی رون هام … اصلا نمی دونستم باید چیکار کنم اونقدر سریع این اتفاق افتاد که همونجوری خشکم زد
نمی دونم کی بود بچه های محل نبودن همین که داشتم به سوال اونی که زنگ زده بود جواب میدادم داداشم داشت خودش رو به من میمالید یارو رفت ولی من روم نمیشد برگردم یعنی یه جوری دولا شده بودم که برای پایین اومدن هم باید روی شکم بلند میشدم ولی اون طوری دو طرف منو گرفته بود که یعنی همونجوری بمون … هم ازش می ترسیدم هم حساب می بردم اون موقع ها با اینکه ده سالم بود دقیقا نمی دونستم چیکار داره میکنه و خیلی وحشت نکرده بودم فکر کردم یه جورایی با من مهربون شده و داره یه حسی میکنه که از روی شلوار خودش رو به من می ماله ولی میدونستم کار درستی نیست چند دقیقه ای از روی شلوار مkو مالوند و رفت کنار و منم اومدم پایین و انگار نه انگار که چیزی شده … مادرم هم اومد هیچی نگفتم و داداش وقتی دید من چیزی نگفتم یه نمه با من ملایم تر شد و به این صورت مالوندن من شروع شد دیگه هر وقت مادرم نبود و داداش خونه بود به هر بهانه و شکلی می چسبوند به من اگر دمر خوابیده بودم می خوابید اگر ایستاده بودم می چسبوند به من هر وقت هم زنگ زده میشد اگر کسی نبود میگفت ببین کیه یعنی بلند شم و دولا شم که بیاد منم عادت کرده بودم و کم کم خوشم هم می اومد که می چسبوند به من از همین چیز ها بود و از این فراتر نبود و همیشه هم نبود تا اینکه رسیدم دو سال گذشت و من ۱۲ سالم شده بود … اون موقع ها همه خونه ها حمام نداشتند و اگر داشتند گوشه حیاط بود و مخصوص خود صاحبخانه و ما هم هفته ای یک بار می رفتیم حمام عمومی غالبا خودم می رفتم تا اینکه داداشم گفتم از این به بعد با من میری من میل نداشتم میدونستم که بی منظور نیست ولی کاری هم نمی تونستم بکنم چی می تونستم به مادر پدرم بگم دوستی های اونموقع و اون سن ها هم خیلی ساده تر از الان بود و دوستان من هم بچه های دبستانی بودند گفتن این موضوع هیچ تاثیری که نداشت باعث آبروریزی هم میشد
اولین بار با نگرانی رفتم حمام عمومی … همه لنگ می بستند و میرفتند داخل اول یه دوش میگرفتند و می رفتند نوبت کیسه کشی بعد از کیسه کشی می رفتند یه دوش دوباره می گرفتند و می رفتند در صف لیف صابون می نشستند و باز یه دوش و می اومدند بیرون بعضی ها هم به همراهشون کیسه لیف می آورند و خودشون رو می شستند اولین بار هیچ اتفاق خاصی نیفتاد من خودم رفتم کیسه کش منو کیسه کشیدو رفتم لیف صابون هم زدم و برگشتم دوشم رو گرفتم و اومدم بیرون داداشم هم به نوبت انجام داد و اومدیم بیرون احساس کردم بی مورد نگران شده بودم هفته بعد که رسید گفت بریم حموم گفتم باشه و رفتیم و باز لنگ گرفتم و بستم و کیسه کش بدنم رو کیسه کشید و صابونی هم صابونش رو کشیدو با همون کف صابون رفتم زیر دوش و داشتم آب گرم و سرد رو تنظیم میکردم که یک دفعه داداشم از پشت در صدام کرد همینکه گفتم بله در رو آروم باز کرد و اومد تو اونموقع ها دونفری رفتن زیر دوش عیب نبود مخصوصا که می فهمیدن جوون هستند و یا یکی خیلی جوونه
اومد تو و من مونده بودم چیکار کنم آب رو الکی یه کم تنظیم کرد و گفت همش بازی میکنی و یه سری چرت و پرت تحویلم داد و گفت خودت رو بشور من اومدم بشورم گفت لنگت رو باز کن من وحشت داشتم ازش نمی تونستم مخالفت کنم با هر مکثی یه تو سری کوچیک میزد لنگ رو که باز کردم گفت روت رو بکن به دیوار من هم مثل گوسفند روم رو کردم به دیوار و شروع کرد مثلا به شستن ولی در واقع داشت دستمالی میکرد و باسنی رو که ما ها بهش می مالید رو الان جلوش لخت داشت … صدام در نمی اومد قلبم مثل کفتر میزد به بهانه شستن حسابی من مالوند دستش رو هی میکرد لای کونم کیرم کوچیک بود ولی تحریک شده بود خودم نمی دونستم حالت ها و احساس هایی که به هم دست میداد دیدم لنگش رو باز کرد و از عقب کیرش رو گذاشت لای کونم و یه مقدار مالید و چمبادمه زد روی زمین و لنبر های کونم رو باز کرد و شروع کرد به لیس زدن سوراخم این کارها برای من تازگی داشت و یه جورایی برام جالب نبود ولی اون ادامه داد دیگه می دونستم که این کار ها خیلی زشته و آبرو ریزیه همش فکر میکردم اگر کسی الان در رو باز کنه چی فکر میکنه همه به من به چه چشمی نگاه میکنند توی این فکر ها بودم که گفت پاهات رو باز کن من باز کردم و یه صابوی که نمی دونم از کجا آورده بود رو مالید به سوراخم و نوک کیرش رو گذاشت دم سوراخ و فشار داد هی سعی کرد فرو کنه ولی نمیشه چون کیرش شق نبود با همون وضع دو سه بار که مثلا اومد فشار بده که فرو کنه آبش اومد دیدم که لای کونم لیز شد … دیدم یه دفعه ولم کرد و گفت خودت رو بشور منم میرم اون یکی زود بیا بیرونآآآ گفتم باشه خوشحال بودم فکر میکردم پس میگن کون دادن کون دادن و کردن کردن اینه !! اینکه نکرد که زود خودم رو شستم و زدم بیرون … از اون روز دیگه به من نمی چسبوند هر وقت فرصتی پیدا میکرد کسی خونه نبود یا دمر داشتم مشق می نوشتم یا خواب بودم می اومد شلوارم رو می کشید پایین و تا می اومد بکنه آبش می اومد ول میکرد من بی مقاومت نبودم مخصوصا شب ها که پدرو مادرم خواب
بودند ما دو تا جامون کنار هم بود هفته ای یکی دو بار از زیر می اومد طرفم و من توی خواب متوجه میشم که از روی شلوار چسبونده به من تا می فهمید بیدار شدم به زور ولی بیصدا فشار می آورد که زیرشلوارم رو بکشم پایین گاهی اونقدر مقامت میکردم که خوابم می برد و اون توی خواب مثلا منو میکرد ولی غالبا یه درمالی بود تا کردن … دیگه عادت کرده بودم گاهی بعضی شب ها هوس میکردم بیاد سراغم تا می اومد مثلا اعتراض میکردم ولی نه خیلی جدی و خودم شلوارم رو می کشیدم پایین که کیرش رو فشار بده به کونم البته دو سه باری هم نوک کیرش رو به زور تف فرو کرد توی کونم و آبش رو ریخت توی … ماه ها میگذشت و من دیگه بهش عادت کرده بودم … من شوهر خواهری هم داشتم که هر وقت خونه خواهرم می رفتم یه جورایی خودش رو علنی به من می مالید و میخواست منو بکنه حتی یک شب خودش رو علنی به من مالید ولی من به بهانه آب خوردن بلند شدم و تا صبح نخوابیدم و صبح زود زدم بیرون و اومدم خونه اما این آخر ماجرای شوهر خواهرم نبود… این اتفاق ها باعث بیدار شدن احساسی بود که ایکاش بیدار نمیشد که بعدا توضیح میدم چرا…

نوشته: loveissofar


👍 0
👎 0
20953 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

541737
2016-05-19 21:06:52 +0430 +0430

ببینم مگه شما فقط دو تا داداش نبودین؟خواهر از کجا اومد؟همه داستانم که سکسی بود…بعدشم چرا اولش اون قدر بفظ قلم بعد از وسطاش عامیانه شد؟؟

0 ❤️

541751
2016-05-19 21:52:10 +0430 +0430

راست میگه،شما که دوتا برادر بودین و پدر و مادر!
این وسط خواهرو از کجات درآوردی؟

0 ❤️

541799
2016-05-20 11:07:46 +0430 +0430

بی عرضه شیر برنج.اندازه موهات کون دادم اما تا الان کسی بزور نکرده.کسی ام بخاد بزور بکنه ننشو می گام. شما ها کی هستید یهمشت استریت بی غیرت کونی

0 ❤️

541810
2016-05-20 12:53:11 +0430 +0430

پس اگر در پی خواندن فانتزی هایی هستید به سراغ داستان های دیگر بروید
اینارو عین کلاس اولیا نوشتی ?
خیلی درهم برهمم نوشتی ادم گوز پیچ میشه خخ

0 ❤️

541822
2016-05-20 14:33:53 +0430 +0430

اول باید میگفتی کونم همه هم میدونستن خواننده رو گیج کردی جلقوز

0 ❤️

541845
2016-05-20 20:40:24 +0430 +0430

جالب نوشتی. چیزیه که خیلیا داشتن

0 ❤️