بالاخره به آرزوت رسیدی

1402/07/15

سلام. من محمدرضام. خاطره‌ای که میخوام بگم واسه تابستون سال ۹۲ هستش که من با یه دختر خانمی آشنا شدم اون‌موقع من ۲۴ سالم بود و سمیه هم ۳ سال ازم بزرگتر بود یعنی ۲۷ سالش. سمیه تریپ ازدواج برداشته بود و منم با اینکه سرباز بودم و هیچیم نداشتم اصلا شرایط ازدواج واسم مهیا نبود. من حتی به پدرمادرمم گفته بودم ولی اونام شدیداً مخالفت داشتن. چندباری کات کردیم ولی دوباره کانکت شدیم. چون واقعا تحمل دوری همو نداشتیم. تا اینکه مرداد ۹۲ بود من گیر دادم که سمیه پایه سکس هستی یا نه!؟؟ قبلا هرچی می‌گفتم اصلا پا نمی‌داد ولی اون‌شب گفت: “تو جون بخواه، اینا که چیزی نیست.” فهمیدم که واقعا اینقدر دوسم داره که حاضره باهام سکس هم کنه و شرط کرد که از جلو اصلا دست نزنم و فقط از عقب باشه. روز سه‌شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۲ بالاخره من با یه ترفندی همه چیو آماده کردم. بابا و مامانم و خواهرم قرار شد برن تهران واسه خرید. منم گفتم که باهاتون میام تهران و کلاس موسیقی دارم. به سمیه هم گفته بودم که دوتا خیابون پایین‌تر از بازار منتظر باشه که میام دنبالش که باهم بریم خونه. همین که از ماشین باباینا پیاده شدم و رفتم سمت پایین، تو کونم عروسی بود و واقعا رو ابرا بودم. خوشحالِ خوشحال قدم‌هامو تند کردم و دیدم روبروی بانک وایساده. گفتم بهش که بریم. اومدیم سر ایستگاه و یه ماشین دربست گرفتیم و رفتیم خونه. با فاصله گفتم که پشت سرم بیا. اومدم تو کوچه دیدم کسی نیست. صبح ساعت ۱۰ اینا بود. دیدم که کسی نیست، درو وا کردمو بهش زنگ زدم گفتم بیا تو. کنار راهرو منتظر وایسادمو گفتم: خدایا یعنی بیاد تو دیگه تمومه…!!!
اومد تو و در دروازه رو بستمو رفتیم بالا. کفشاش رو هم برداشتم آوردم بالا و رفتیم تو خونه و درب ورودی رو هم قفل کردم. ولی واقعا داشتم از ترس و دلهره سکته می‌کردم. تجربه‌ی اولمم بود. همه جا رو چک کردم بعد اومدم دستشویی دستامو بشورم که دیدم موهاشو وا کرده و بلوز شلوار شده…!!!
شلوار مشکی تنگ پوشیده بود با یه تاپ سبز.
از بالا یه کم خم شده بود و داشت پایین گلخونه رو نگاه می‌کرد که از پشت بغلش کردم بردمش تو اتاقم. دستامو گذاشتم رو سینه‌هاش، دستامو پس زد یهو. رو صندلی نشستم و گفتم: “دوست داری موزیک بزارم!؟”
اومد یهو تو بغلم نشست و دستاشو گذاشت رو میز و سرشم گذاشت رو دستش گفت:“محمدرضا خسته‌ام.” گفتم:“چرا!؟” گفت:" نمیدونم."
چندتا موزیک پلی کردم تا خودش انتخاب کنه. بلند شد رفت نشست رو تختم. گفت:" آهان همین خوبه. بیا محمدرضا بیا." صدای موزیکو کم کردمو رفتم سمت تخت. نشستم کنارش، همدیگه رو بغل کردیم و شروع کردیم خوردن لبای همدیگه. خوابوندمش رو تخت و خودمم خوابیدم روش. به مدت طولانی فقط لبا و زبون همدیگه رو میخوردیم. یا من زبونمو می‌دادم اون میخورد، یا اون زبونشو به من می‌داد. تابشو درآوردم. از رو سوتین شروع کردم مالیدن سینه‌هاش. خواستم که وا کنم، نذاشت. خلاصه چقدر التماس و اینا راضی شد از پشت وا کنم. سوتینشو وا کردم. هرکاری کردم سینه‌هاشو بخورم نتونستم. حتی نتونستم گردنشو لیس بزنم. چون تو یه ترس و اضطراب بدی قرار گرفته بودم. هوا هم گرم بود. گفت: “محمدرضا برو کولرو روشن کن. من خیلی گرممه.” کولرو روشن کردم باز همدیگه رو بغل کردیم اینبار سفت و محکم. بعد خودش شلوارشو از پاش درآورد و اومد روم. فقط با یه شورت بود و منم با یه رکابی سفید و شلوار. همینکه داشتیم می‌لولیدیم تو بدن همدیگه، یهو یه چیزی گفت که منو انگار که برق سه‌فاز بگیرتم اونجوری شدم.
گفتش: “محمدرضا شلوارتو درار، میخوام بخورمش.”
من از هولم گفتم: چی!؟؟
گفت: “شلوارتو درار، میخوام بخورمش.
گفتم: باشه، پs بیا خودت درش بیار.
منو خوابوند و یه متکا گذاشت جامو قشنگ درست کرد بعد شروع کرد واکردن کمرم. شلوارمو یواش کشید پایین تا ساق پاهام، بعد چند لحظه مکث کرد. بعد یهو شورتمو درآورد، جوری کیرم قلفتی پرید بیرون. ترسید و یه اوهومی کرد و دستشو گذاشت جلو دهنش. هی نگاهشم ازم می‌دزدید. یواش کیرمو گرفت تو دستش، گفتش: “بخورم!؟” گفتم: “بخور.”
همینکه که کیرمو کرد تو دهنش، من چهار پنج ثانیه‌ی اول هیچی نفهمیدم. بعد این چند ثانیه یه قلقلی بسیار هیجان‌انگیزی اومد تو دلم و فقط چشامو بستمو قشنگ احساس می‌کردم رو ابرام. خیلی آروم آروم ساک می‌زد و منم تو اوج کیف و لذت بودم. دیگه داشت آبم میومد. گفتم:“آخخخخ سمیه آبم داره میاد.” گفت:“اشکال نداره بزار بیاد.”
همینجوری که داشت ساک میزد، آبم اومد. یه کمیشو قورت داد، بقیشو تف کرد رو شکمم. من بلند شدم رفتم خودمو شستم و اومدم. دیدم نشسته رو تخت. دوباره رفتیم رو هم. هی کصشو از رو شورت می‌مالید رو کیرم. بعد گیر دادم بهش که از عقب یکم بکنم. گفت:“محمدرضا نمیشه. سوراخش خیلی تنگه.” دمر, خوابید و شورتشو از پشت کشیدم پایین و یکم کونشو لیس زدم. ناله‌هاش کم‌کم بلند شده بود. لای کونشو وا کرد. واقعا تنگِ تنگ بود و وقتی هم نبود که من انگشتی بزارم و کیرمو کنم تو. فقط لای کونشو وا کردم، کیرمو گذاشتم لاش و شروع کردم عقب‌جلو کردم. عجیب کون نرمی داشت. آه و ناله جفتمونم بلند شده بود. بعد سر کیرمو گذاشتم دم سولاخش، چندتا دم‌سولاخی تلمبه زدم. باسنش شالاپ‌شلوپ صدا می‌داد. دیدم داره زیاد ناله میکنه از روش بلند شدم. رفتم اینور اونور چک کردم و برگشتم تو اتاق. دیدم داره شلوارشو می‌پوشه. گفتم:” کجا!؟" گفت:" محمدرضا بریم دیگه. من به خواهرم گفتم تا ۱ برمی‌گردم خونه. دیر بشه، ولم نمی‌کنه." چون اومده بود چند روزی خونه خواهرش تهران. گفتم:" حالا یه ساک دیگه بزن بریم." گفتش:" اوووو چه خوش‌اشتهاااا…بپوش لباساتو بریم. دیرم میشه محمدرضا"
گفتم:" دیر نمیشه…ایندفعه تندتند بزن." گفت: “باشه. بخواب رو تخت.” خوابیدم رو تخت، زل زد تو چشام بعد خندید و گفت:" بالاخره به آرزوت رسیدیا…!" بعد لباشو گذاشت رو لبام. یکم خوردیم لبای همو بعد گفت: “میخوام تخماتو و سر کیرتو گاز بگیرم.” گفتم:“یواش بگیرااا…می‌سوزه.” بعد با تخمام بازی کرد و یه کوچولو گازشون گرفت و بعد یه گازم از سر کیرم برداشت و کیرمو کرد تو دهنش. منم اع رو شلوار کصشو می‌مالیدم. اینم وحشی شده بود و تندتند میخورد واسم. همینجوری که میخورد، گفتم:“سمیه آبم میخواد بیاد.” شروع کرد محکم واسم جلق زدن که وقتی اومد، آبش تا مانتوش پاشید. یهو گفت:" ووووویییییی حالا چیکار کنمممم!؟؟؟ مانتوم نجس شدددد…!"
گفتم: “اشکالی نداره. برو آشپزخانه دستمالو خیس کن بکش بذا تمیز شه.”
خلاصه کارمون تموم شد و لباسامونو پوشیدیم و از خونه زدیم بیرون با فاصله. بردمش چندتا خیابون دورتر و ماشین گرفتم واسش و فرستادمش رفت خونشون. بعد این داستان، چندبارم تو آسانسور بغلش کردم و دیگه رابطمون بهم خورد و منم دیگه از اون روز تا حالا ندیدمش و خبری هم ندارم ازش…
این بود داستان ما.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.😊

نوشته: محمدرضا


👍 4
👎 6
15001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

951700
2023-10-08 00:28:58 +0330 +0330

خوب بود . نوش جونت .
ولی کاملن معلومه که دوستت بار اولش نبوده و قبل از تو تجربه زیادی داشته

1 ❤️

951743
2023-10-08 05:57:00 +0330 +0330

اینجا که گفت “شلوارتو درار، میخوام بخورمش"
منتظر بودم بگی شلوارم رو تازه خریدم بیا جوراب هام رو بخور😁

2 ❤️

951808
2023-10-08 14:55:39 +0330 +0330

ارزو من يه دوست دختر لزبين هستش كه هنوز بش نرسيدم😢

0 ❤️

951997
2023-10-09 18:49:33 +0330 +0330

کاش همه به آرزوهای خودشون برسند

0 ❤️

952093
2023-10-10 14:44:40 +0330 +0330

به واقعیت نزدیک بود

0 ❤️