اشتباه عشق

1398/02/08

درهمسایگی ما دخترای زیادی بودند که دوست داشتند باهام دوست شن ولی من علاقه زیادی به اونا نداشتم . تا این که یکی از همسایه های ما خونه شو می فروشه و یه زن وشوهر با یه دختر خیلی خوشگل میان اونجا . … روز اولی که اونو دیدم دلم لرزید … حس کردم با همون نگاه اول عاشقش شدم . اون روز همراه دوستش بود … با این که خیلی خوش قیافه بودم وهر دختری که منو می دید ازم خوشش میومد ولی من هنوز اون راه و رسم صحبت کردن با دخترا رو نمی دونستم . دوست داشتم بیشتر از راه نوشتن علاقه خودمو نشون بدم و بعد که پایه ها محکم شد بتونم ازنزدیک باهاشون باشم یکی دوبار که تنها گیرش آوردم و گفتم می خوام باهات حرف بزنم چیزی نگفت . چند بار اون و دوستشو دیدم که با هم از درخونه شون اومدن بیرون … دوستش چند سالی بزرگتر نشون می داد … شایدبا هم درس می خوندند . مدتی گذشت تا این که دوستشم با یه نگاههایی نگاهمو پاسخ می داد ولی من به دنبال نگاه اونی که خوشگل تر و خندون تر بود بودم . نمی دونم اونا کجا می رفتند . حوصله تعقیبشونو نداشتم . خدا کنه دوست پسر نداشته باشه … آخرای تابستون بود . من دو سه سالی می شد که دبیر دبیرستان شده بودم . بابام بازاری بود و وضعشم خوب . دیگه وقتش بود که ازدواج کنم . دوست داشتم قبل از ازدواجم اونو بشناسم . شاید اصلا منو نخواد … یه روز که دیدم از خونه خارج شدند اونی که خوشگل بود یه جزوه ای و دفتری از دستش میفته زمین … ظاهرا کاغذ های برگ برگ شده ای لای اون دفتر یا پوشه ای بود که روزمین می ریزه … برگه های چاپی که انگار از کامپیوتر پرینت گرفته باشن . چون رو صفحه اول بعضی از عناوین یه آدرس ایمیلی اومده بود . سریع اونو به ذهنم سپردم … کاغذا رو جمع کردم و دادمش به دست اون خانوم خوشگله . ظاهرا اسمش باید شیدا بوده باشه … چون قسمتی از ایمیلش این اسمو داشت … سه تایی مون رو زمین در حال جمع کردن اوراق بودیم … زیاد وارد مقدمات و جریان دوستی خودم با شیدا نمیشم ولی مدتها طول کشید تا تونستم قانعش کنم که دوستش دارم و کارم کلک نیست یه روز بهش گفتم می تونم واست ایمیل بفرستم ؟/؟ اینو وقتی بهش گفتم که دوستش همراش نبود و اونم اول تعجب کرد و بعد گفت باشه … با این همه نمی دونم دوستش چرا بیشتر وقتا با هاش بود . اون دختر زیاد قشنگی نبود ولی خیلی مظلوم و گرفته نشون می داد . یه مدت گذشت از هیشکدوم خبری نشد . دلم واقعا گرفت ولی جواب ایمیل هامو می داد . این که این دختر دانشجو رو در محیط دانشگاه تورش کنند بد جوری فکرمو مشغول کرده بود . خود به خود عاشقونه نویسی من شروع شده بود . اولش نمی خواست پاسخ گرمی بهم بده . منو مثل بقیه می دونست . پسری که فقط به خواسته های خودش توجه داره . دوست داشتم هر طوری شده اعتمادشو جلب کنم … و رسید اون زمانی که عشق منو با عشق پاسخ داد . مامانمو فرستادم تا با خونواده اش صحبت کنه . دل تو دلم نبود . اون شب وقتی که رفتیم خواستگاری خیلی استرس داشتم . نمی دونم چرا اونو ندیدم … واسه چی نمیومد تا خودشو نشون بده … در هر حال خیلی زرنگی کرده بودم ظاهرا دوست شیدا باید خیلی باهاش صمیمی بوده باشه . واسه این که اون زودتر از شیدا خودشو رسونده بود … خیلی هم به خودش رسیده بود . زنا و مردا گرم صحبت شده بودند … دوست شیدا خیلی خوشحال بود … رفتم جلوتر و با کمی خجالت پرسیدم ببخشید شیدا جان ؟/؟ … یعنی می خواستم بگم شیدا نیست . کجاست . باهاش کار داشتم … مجلس که مال خودشه .کجا غیبش زده … - بفرمایید بهرام خان … خوشحالم که تونستی مردونگی خودتو ثابت کنی و نشون بدی که هدفت فقط صحبت و تفریح نیست . …ظاهرا باید خیلی شیدا رو دوست داشته باشه که این جور خوشحاله … … یه جایی که خیلی جو شلوغ شده بود خیلی آروم گفت ببخش منو که این قدر آروم و جدی صحبت می کنم . نمی خوام بفهمن که آشنایی قبلی داشتیم . خیلی خوشحال بود و در پوستش نمی گنجید … من انگار یه چیزی رو گم کرده داشتم … وقتی مادر شیدا گفت که کاشکی شیوا جونمم اینجا بود اون تازه دانشگاه اصفهان قبول شده . در همین لحظه همون دوست شیدا که اسمشو نمی دونستم گفت من و خواهرم مثل دو تا دوست صمیمی هستیم . علاوه بر خواهر بودن مشکلات همو درک می کنیم … من تازه درسم تموم شده و اون درسش شروع شده . صورتم شده بود عین گچ . قاطی کرده بودم … یه اشتباهی شده بود . این اونی نبود که من می خواستم … این شیدا ی من نبود هر چند ظاهرا شیدا بود . یعنی هم خودش شیدا بود هم اسمش . اونی که من می خواستم شیوا بود . اون یا سرم شیره مالیده بود یا این که من خودم سر خودم شیره مالیده بودم . چراشیوا وقتی که ازش پرسیده بودم می تونم ایمیل بزنم گفت بفرست … اون که نمی دونست من ازش چیزی دارم … یعنی می خواست واسه خواهرش شوهر گیر بیاره ؟/؟ شیدا عین عروس خانوما رفتار می کرد . رفتار سنگین منشانه ای داشت . حرکاتش اونو زیباتر نشون می داد ولی من نمی تونستم اونو دوست داشته باشم . وقتی در یه اتاق تنها قرار گرفتیم و خواستیم که با هم حرف بزنیم نمی دونستم چی بگم . من یه آدم دلسوز و مهربون بودم . یه خورده خجالتی … ولی سر نوشت و زندگی من در میون بود . نمی خواستم با زنی که دوستش ندارم زندگی کنم . یعنی شیدا هم در جریان نقشه بوده .؟/؟ می دونسته که همه کارا کلکه … این فکر داشت منو می خورد . شیوا منو دوست نداشته ؟/؟ نکنه اون منتظر من باشه ؟/؟ نکنه دوستم داره ؟/؟ نکنه من سهوا قالش گذاشته باشم … وقتی با هم تنها شدیم …-بهرام جون یهوچت شده مثل این که حالت خوب نیست . -نه خوبم … ببینم خواهرت نامزد نداره ؟/؟ -نه خیلی ذوق زده بود … شاید فکر می کرد که کسی بهش توجهی نمی کنه … فرصت برای تصمیم گیری خیلی کوتاه بود . ولی من نمی تونستم خودم و آرزوهای خودمو زیر پا بذارم -ببین بهرام منم عقیده ام اینه که دونفر که همدیگه رو دوست دارن خیلی از مسائل زندگی رو راحت می تونن بین خودشون حل کنن . برای من طلا و ماشین و خونه و اینا ملاک نیست . شریک من باید اول اخلاق داشته باشه … من اگه بخوام بهش سخت بگیرم خودم باید فشارشو تحمل کنم . رو روحیه اش اثر میذاره و اون وقت چوبشو خودم می خورم . باید درکش کنم . حرفای قشنگی می زد . خیلی قشنگ … هنوز نمی تونستم خودمو قانع کنم که عاشقش باشم . بر نامه عقدرو برای سه ماه بعد و بعد از محرم گذاشتیم . ولی یه خطبه خوندیم که محرم هم باشیم . چون باباش یه خورده سختگیر بود . در همین حد که بهش سر بزنم و تو خونه شون با هم حرف بزنیم و یا سینمایی و جایی بریم با هم بودیم . نمی دونم چرا شیوا هنوز از اصفهان بر نگشته بود . یک ماه می شد که ازخواهرش خواستگاری کرده بودم . من و شیدا با هم خیلی خوب شده بودیم . هنوز اون حسی رو که یه عاشق باید به عشقش داشته باشه نسبت به اون پیدا نکرده بودم ولی عجیب بهش وابسته شده بودم . دوستش داشتم … بالاخره شیوا بر گشت … همون روزی که شیوا بر گشت پدر و مادرش رفتند قم یه سری به پدر بزرگش بزنن چون حالش خیلی بد بود .دو تا خواهر خونه تنها بودند و منم اون شب رفتم مثلا هواشونو داشته باشم … می دونستم پدر زنم ته دلش از این کارم راضی نیست ولی راستش وقتی شیوا اومد خود به خود یه افکاری دوباره در من زنده شد … نه این که هیجان خاصی نسبت به خواهر زنم داشته باشم بلکه به این دلیل که این حس که همه اینها بازی دادن من باشه و خود شیدا هم درش دست داشته باشه منو آزارم می داد . این که اون فریبم داده . چون خواستگار یا خواستگار خوب واسش نمیومده با خواهرش دست به یکی کرده . من و شیدا هیچوقت کنار هم نخوابیدیم . حتی اون شب وقتی که تنها بودیم بازم رعایت می کردم . ولی نوازش کردن و بوسیدنشو دوست داشتم … وقتی براش از عشق می گفتم اون لذت می برد ولی من دوست داشتم بیشتر برم تو حس . تازگیها فکر می کردم علاقه من نسبت به اون یه حالت دیگه ای پیدا کرده ولی این که فریبم داده باشه آزارم می داد . سرش رو سینه ام بود … موهای قشنگشو نوازش کرده و با انگشتام رو صورت نرمش آروم آروم بازی می کردم … سرمو رو صورتش خم کرده و بوسیدمش … انگشت گذاشت رو لباش … -پس این چی … سخت بغلش کرده و بوی گرم تنش و گرمای بدنش خون تازه ای رو تو رگهای عشق و محبت من به جریان انداخته بود . خیلی آروم مثل فرشته ها تو بغل من خوابش برده بود . طوری که از خواب بیدارش نکنم رفتم اتاق مخصوص خودم دراز کشیدم . نمی دونم چرا خوابم نمی برد . شیوایی که یه روز فکر می کردم شیداست و احتمالا فریبم داده بود بیدار بود و داشت درس می خوند . یواش در زدم و رفتم اتاقش … خیلی رسمی تر باهام بر خورد می کرد . به عنوان داماد و شوهر خواهر به من احترام گذاشت … ولی من خیلی راحت تر باهاش بر خورد کردم تا اونم مجبور شد صمیمی تر باشه … -شیوا تو می دونستی من دوستت دارم یا داشتم ؟/؟ -تو حالا نامزد داری بهرام . هرچی بوده تموم شده … -تو می دونستی ؟/؟ تو عمدا کاری کردی که من بیام خواستگاری خواهرت ؟/؟ فکر نمی کردی که اگه پشیمون شم چه ضربه روحی بزرگی به شیدا وارد میاد ؟/؟ من تورو دوست داشتم . وقتی واسه شیدا ایمیل می زدم فکر می کردم برا توست . چرا با احساسات من بازی کردی ؟/؟ -ببینم تو حالا شیدا رو دوست نداری ؟/؟ پشیمونی ؟/؟ -نه پشیمون نیستم … ولی این فکر که اون هم دستت بوده داره آزارم میده . این که اونم با شیادی خواسته احساسات منو به بازی بگیره . -به خدا بهرام اون اونقدر پاک و بی آلایشه که روحشم از این موضوع خبری نداره -جوابمو ندادی تو که جون خودت خیلی دلت به حال خواهرت می سوخت فکر نکردی که اگه من زده شم ؟/؟ برم … -عزیز دلم من رمز ایمیل اونو داشتم … احساسا ت تو رو می خوندم می دونستم خیلی مهربونی … می دونستم وقتی مظلومیت و صداقت و نجابت شیدا جونو ببینی به طرفش کشیده میشی . خواهرم خیلی دلسوزه . -ولی من تو رو دوست داشتم … با این حال راستشو بگو شیدا فریبم داده ؟/؟ -تو خواهرمو این جوری شناختی ؟/؟ ولی ازت معذرت میخوام . شاید اگه کس دیگه ای رو دوست نداشتم می تونستم عاشقت شم … حیفم اومد که جوون خوبی مثل تو رو راحت از دست بدیم -ازدواج یه تجارته ؟/؟ -شیدا ازت چی خواسته ؟/؟ جز یه قلب پاک و مهربون ؟/؟ بهت سخت گرفته ؟/؟ تازه اون زشت که نیست . خیلی جذاب و با نمکه . اگه یه خورده به خودش برسه معرکه میشه . حرفاشو باور کردم . حس کردم آروم شدم و می تونم بیشتر خواهرشودوست داشته باشم … نمی دونم چرا صبح شیدای من نمی خواست از خواب پاشه … وقتی در زدم و جوابی نشنیدم تعجب کردم . ترسیدم … درو باز کردم و اثری ازش نبود . یه نامه رو تختش بود … تقدیم به کسی که خانه عشق را نشانم داد و در های آن را به رویم بست … تقدیم به کسی که تا ابد فراموشش نخواهم کرد . حس کردم که بر این برگ اندوه اشکهای زیادی ریخته شده …ترس برم داشته بود . چرا شیدا واسم این جوری نوشته … ادامه اش که خیلی خودمونی تر و با لحن گفتاری نوشته شده بود این بود . دیشب همه صحبتاتو با شیوا شنیدم . خوب روشنم کردی … حس کردم که خیلی بدم . خیلی … آدم پستی هستم . آدمی که یه آدم خوبو وادار کردم که خلاف خواسته خودش با من باشه . من خود خواهم . من کسی هستم که همه چیزای خوبو همه خوبیها رو واسه خودم می خوام . می خوام بهترین ها رو داشته باشم . تو اون شب به خاطر خواهرم شیوا اومده بودی و من بی جهت فکر می کردم که به خاطر من اومدی . حالا که فهمیدم اونو دوست داری و به خاطر دلسوزی می خوای باهام باشی دیگه هیچی واسم ارزشی نداره … فقط حس می کنم که بیشتر از گذشته دوستت دارم . بیشتر عاشق تو شدم . از این که تو خود خواه نیستی . از این که همه چی رو واسه خودت نمی خوای ولی من نمی خوام که هم من و هم تو در اشتباه باشیم . به زور نمیشه عاشق شد و به زور نمیشه کسی رو عاشق کرد . دلم به حال خودم نمی سوزه … کاش از همون اول می گفتی … منو یه گوشه ای می کشیدی و بهم می گفتی که همه چی اشتباه بوده . راحت تر قبول می کردم . فکر می کردم یکی پیدا شده که منو به خاطر خودم میخواد . دوستم داره . دوست داشتن زورکی نیست . ولی تو گقتی که دوستم داری … نمی خوام خوبی های بهرام مهربونم آلوده به ریا باشه … می دونم اگه پیشم بمونی همیشه مثل حالا بهم میگی که دوستم داری ولی نمی خوام که خونه عشق تو رو خراب کنم . نمی خوام فکر کنی که من شور و هیجان عشق و تپیدنهای قلبتو از بین بردم . تو لایق بهترینها هستی . تو شیوا رو دوست داشتی و شایدم داشته باشی … کاری به اون ندارم که باهام چیکار کرده ولی من حس می کنم که با این فداکاری تو نابود شدم … دلم میخواد بمیرم . واسه این که امید های تو رو از بین بردم … واسه این که تو رو برای همیشه از دست دادم … کسی که هیچوقت تو رو از خونه دلش بیرون نمی کنه … همیشه عاشق توست شیدای همیشه شیدا … شیدا … سریع رفتم شیوا رو از خواب بیدارش کردم . مات مونده بود . -کجا رفته جواب بابا مامانو چی بدیم . همش تقصیر منه . دوست داشتم خواهرم زود تر ازدواج کنه . شاید به خاطر این که دلم واسش می سوخت . شایدم واسه این که بابام وقتی که از بابت اون خاطرش جمع شه راحت تر شوهرم بده -پس تو به خاطر خودتم بود که قدم گرفتی -باور کن بیشترش واسه شیدا بود . من خواهرمو اگه بگم از جونمم بیشتر دوست دارم دروغ نگفتم . اون همیشه بهترین ها رو واسه من خواسته … همیشه به نفع من از حقش گذشته . حتی حالا هم . -اون حرفای دیشب ما رو شنیده … مگه اینو نشنیده که تو گفتی دوست پسر داری ؟/؟ -شاید اون قسمتو آروم گفته باشم . شایدم چون فکر می کنه تو هنوزم منو دوست داری بهش بر خورده باشه . شیوا خواهش می کنم … من بدون اون می میرم . گناه من چی بوده که دوستش نداشتم و حالا دارم . عاشقش نبودم و حالا هستم . شیوا کمکم کن . خواهش می کنم . اون باید بدونه که من بدون اون نمی تونم زندگی کنم . -بهرام مگه تو بهش ثابت نکردی که دوستش داری . -شیوا کمکم کن . من بدون شیدا می میرم . شاید من با یک نگاه فکر می کردم که عاشقت شدم . شاید زیبایی و اون نگاه و لبخند تو منو به طرف خودش کشوند … اون حسی که این جوری بیاد شاید این جوری هم بره . شاید من با نگاه قلبم تو رو نمی خواستم . اما به شیدا و گفته های عاشقونه اش عادت کردم . من بدون اون حرفایی که از دلش میاد نمی تونم زندگی کنم . -می ترسی هیشکی پیدا نشه که دوستت داشته باشه ؟/؟ -نه . می ترسم و می دونم هیشکی دیگه رو نمی تونم دوست داشته باشم . هیشکی دیگه نیست که جای اونو تو دلم بگیره . حالا کجا دنبالش بگردم . -شیوا اون دست به کار احمقانه ای نزنه ؟/؟ - نه من خوب می شناسمش -فکر می کنی بازم منو بخواد ؟/؟ -این جوری که اون نوشته حالاشم تو رو می خواد … -به من بگو من کجا دنبالش بگردم . -تو قلبت … اگه اونو توی قلبت حس می کنی پس می تونی پیداش کنی . همونجوری که تو در فلبش جا داری . -پس چرا از هم دوریم . -بهرام اون دلش شکسته . حس می کنه تحقیر شه . حس می کنه تو دلت واسش سوخته -ولی حالا دوستش دارم . حالا بدون اون نفسم نمیاد . -بهرام اون واسه خودش غرور خاصی داره . از هیشکی کمک نمی خواد . منت کسی رو نمی کشه . همیشه دوست داشته رو پاهای خودش وایسه …به همه کمک می کرده و از کسی کمک نمی خواسته . به اونایی که نیاز دارن کمک می کنه . هیچوقت هم به کسی نمیگه و من اینا رو خیلی تصادفی فهمیدم . حاضره خودش گشنگی بکشه و گرسنه ای نبینه … حالا این من بودم که باید شیوا رو ساکتش می کردم . -خواهر جونم … کجایی … کجایی … من دوستت دارم … کجایی ؟ /؟ حالا به بابا مامان چی بگیم . تازه نگران خودشم . شده بودم عین بچه ها … نمی دونستم چیکار کنم . حس کردم که دیگه این دختره رو با غرور زیباش از دست دادم . با هق هق گریه هام به شیوا می گفتم … اون حتما بیرون خونه منتظره تا من برم و بر گرده . اون دیگه نمی خواد منو ببینه . اون دیگه دوستم نداره … اگه دوستم داشت راضی نمی شد این قدر عذابم بده . اون خیلی بیرحم و سنگدل شده … بیا … هر جا هستی یرگرد شیدا … به من بگو گناه من چیه … گناه من چیه که دوستت نداشتم و حالا دارم . گناه من چیه که بهت وفادارم ؟/؟ گناه من چیه که نمی تونم فراموشت کنم ؟/؟ عاشقتم … دوستت دارم . -بهرام خودتو ناراحت نکن . تو که از من بدتری … شاید شیدا نمی دونه که تو تا این حد شیداشی . اون احساس شرم می کنه . اون همیشه بهترین ها رو واسه من می خواسته . حالا هم فکر می کنه اون باعث شده که من و تو به هم نرسیم . در حالی که من یکی دیگه رو دوست داشتم و دارم و این دفعه رو من می خواستم یه جورایی کمکش کنم . در همین لحظه در اتاقی که شیدا درش خوابیده بود باز شد و عشق من با چهره ای گرفته وارد شد . شیوا به طرفش دوید ودر آغوشش کشید . شیدا ساکت ساکت بود . خواهر کوچیکتر صحنه رو واسه ما خالی کرد و رفت حیاط . چهره درهم شیدا نشون می داد که دیگه نمیخواد باهام باشه . بعدا فهمیدم که اون رفته بوده زیر تخت و ماهم تصورشو نمی کردیم اونجا باشه . طوری نامه نوشته بود که انگاری رفته . کفششم برده بود اون زیر قایم کرده بود . -گناه من چی بوده شیدا ؟/؟ به من بگو . حالا که داری منو از خونه دلت بیرون می کنی … بگو . -گناهت اینه که بیگناهی . کاش اون روز حقیقتو می گفتی -که بگم دوستت ندارم ؟/؟ همینو می خواستی بشنوی ؟/؟ ببینم شنیدن این حرف برات لذتبخشه ؟/؟ اگه دوست داری بشنوی بهت میگم . اگه راضیت می کنه بهت میگم . اگه لذت می بری بهت میگم … دوستت ندارم … دوستت ندارم … ازت بدم میاد … تویی که خودتو دوست نداری … هیچی رو نمی خوای بفهمی من چطور می تونم دوستت داشته باشم -بهرام این حرف دلته که دوستم نداری ؟/؟ راستشو بهم بگو . تو روم نگاه کن ؟/؟ -وقتی که ازم می خوای به دروغ بهت بگم دوستت ندارم میگی چیکار کنم . دوست دارم اون کاری رو که دوست دای انجام بدم … اون گذشته رو فراموش کن … حالا که نمی تونی من هر چی رو که تو می خوای همونو انجام میدم . -شیدا من دیگه رفتم . ولی هنوز نفهمیدم گناه من چی بود که عاشق تو شدم . ولی اون نذاشت که از در بیرون برم . خودشو پرت کرد تو بغلم . صورتش پر اشک شده بود . -عزیزم کی گفته تو خوشگل نیستی . کی گفته نمیشه دوستت داشت ؟/؟ هم صورتت قشنگه هم سیرتت . ببین چطور اشکمو در آوردی ؟/؟ خیلی بیرحمی شیدا -بهرام دوستت دارم … هنوز باورم نمیشه که دوستم داشته باشی . من همه حرفای تو با شیوا رو شنیدم . می دونم دوستم داری ولی نمی دونم چرا نمی تونم یا نمی خوام باور کنم . -ببین شیدای من گاهی وقتا عشق اشتباهی میره یه جای دیگه در می زنه . وقتی که با پاسخ سکوت می شنوه کسی خونه نیست میره یه دردیگه رو می زنه … -یعنی میگی من و تو حالا همو دوست داریم ؟/؟ -مگه شک داشتی ؟/؟ من صدای قلبتو می شنوم … تو صدای دل منو نمیشنوی ؟/؟ -چرا ولی با یه آزمایش دیگه میشه به نتیجه بهتری رسید . نذاشت فکر کنم که چی داره میگه . صورتشو به صورتم نزدیک کرد و جفت لباشو به لبام چسبوند . من که با این بوسه داغ و چسبناکش فهمیده بودم که دوتایی مون چقدر همدیگه رو دوست داریم … پایان

نوشته: advantage8558


👍 3
👎 6
8062 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

764394
2019-04-28 20:40:15 +0430 +0430

هیچوقت به یه بچه ننه امتیاز ندین که خیال کنه کسیه چه برسه به اینکه بخواین زنش بشین دمار از روزگارتون در میاره و به گوه خوردن میندازتون نوشته منو یادگاری واسه روز مبادا داشته باشین

2 ❤️

764397
2019-04-28 20:42:41 +0430 +0430

کسشعر محض

0 ❤️

764415
2019-04-28 21:00:36 +0430 +0430

معلم جقی ندیده بودم که دیدم

1 ❤️

764426
2019-04-28 21:39:16 +0430 +0430

چرا انقدر کسشر گفتی

0 ❤️

764451
2019-04-29 02:21:53 +0430 +0430

خدا لعنتت کنه
انقدر خندیدم گوزیدم

2 ❤️

764484
2019-04-29 07:04:08 +0430 +0430

هندیانه

مثل فیلمهای هندی بود. بعدش چی شد؟
کلا میدونستی که چیزی به اسم صیغه محرمیت و اینجور کونشعرها وجود خارجی نداره؟ هرکی بهت گفته چرت گفته.

ها کوکا**

0 ❤️

764485
2019-04-29 07:06:19 +0430 +0430

هندیانه

مثل فیلمهای هندی بود. بعدش چی شد؟
کلا میدونستی که چیزی به اسم صیغه محرمیت و اینجور کونشعرها وجود خارجی نداره؟ هرکی بهت گفته چرت گفته.

ها کوکا

0 ❤️

764501
2019-04-29 08:28:36 +0430 +0430

اعتماد ب نفستو گاییدم مگ دیکاپریو یا برد پیتی ک همه میخاستن باهات دوس شن پاشو برو کونی تا نیومدم سامورایی وار بهت تجاوز کنم

2 ❤️

764503
2019-04-29 08:29:57 +0430 +0430

بخدا ارزو به دلم موند ی داستان درست حسابی اینجا بخونم همششششش کس شر

2 ❤️

764701
2019-04-30 11:13:47 +0430 +0430

فیلم هندی مسخره ای بود دیگه ننویس

0 ❤️