اولین و آخرین سکس من و رام

1393/02/10

سلام اسم من سیتا در شهر هرات زندگی میکنم
2 سال قبل با پسری آشنا شدم در دانشگاه هر روز باهم میدیدیم یه روزی فامیلش رفتن تو ایران منو دعوت کرد خانه خیلی هراس داشتم چون اولین بارم بود خونه یه بیگانه بیدون اگاهی فامیلم میرم 8 صبح از خانه خارج شدم 10 دقیقه فاصله راه بود وارد خانه شدم پذیرایی خوبی کر بعد گفت میخایی اطاق خوابم رو بییبنی گفتم چرا که نه . رفتیم تو اطاق خوابش خیلی رویایی بود دو تا شمع روشن کرده بود گفت بیا بشین روی تخت نشستم دستم رو گرفت بوسید بعدش گفت دوست دارم منم گفتم دوست دارم بعد گفت عزیزم تو این افغانستان حتی نمیشه دستت را لمس کنم بیا بغلم الان تنها هستیم منم أروم سرم رو به سینش موندم پیشانی ام رو بوسید دستش رو لای مو هام میکرد بعد اورم لبم رو بوسید و شروع کرد به مکیدن من از خجالب آب میشدم که دستش رو موند به پشتم گفت چیه ؟ گفتم میترسم گفت نترس به زودی خانمم میشی دیدم تکمه هامو باز کرد دستش برد لای سینه هام یه اههههه کشیدم لبامو بیشتر گاز گرفت لباسامو در اورد از خودش را هم در آور تنها یه سوتین و شرت داشتم سرم رو به شانش موندم دستش رو برد به پشتم سوتینم رو باز کرد دستموگرفت گفت بیا پیش دیوار اینجا راحت تره لبامو مک میزد منم با دستانم موهاشو نوازش کردم خودشو به بدنم میمالید درست از روی شرت کیرش رو احساس میکردم نفس نفس میزدم گفت عزیزم بیا روی تخت .روی تخت به پشت خواباندم افتید روم و شروع کرد به خوردن سینه هام بعد شرتم رو در آورد گفت وایی چه کسی منم یه آه کشیدم دستش رو روی کسم گذاشت اهسته میمالید گفت نازم عشقم میخام پرده ات رو ببینم لای پا هایت رو بیشر وا کن گفتم نه اما خودش پاهامو باز کرد انگشتش را کمی فشار داد جیغ زدم گفت عزیزم کاری ندارم ارام باش گفت میخایی از عقب کنمت خاموش بودم خودش فهمید که میخام کونم را بالا گرفتم کیرش رو میمالید خیلی لذت داشت خواست تو کونم بکنه گفت عزیزم خیلی تنگه .انگشتش رو داخل کرد فریاد زدم گفت وایی نمیتوی بدی جووونم بعد دستش رو تو دهنم گرفت کیرش رو توکونم کرد وای از درد میمردم کونم داشت پاره میشد به خیلی مشکل کیرش رو بیرون آورد اشکم میرخت گفت عزیزم نمیتونم دگه تو کونت بکنم گریه تو دیده نمیتونم منم که حشری بودم دور خوردم گفتم رام جون من مال تو ام تو گوشم گفت سیتا کوس میخام میدی لطفأ؟ گفتم آره رام میدم .لای پا هام افتید با زبانش کسم رو لیسید خیس خیس شده بودم به پشت خوابیده بودم گفت سیتای نازم آماده هسته به صدای لرزان گفتم آری جووون لای پا هام نشست پاهامو دور کمرش انداختم خودشو نزدیک کرد چند بار کیرشو لای کسم پاین و بالا کرد دیگه طاقت نداشتم گفتم رام پارم کن سر کیرش رو داخیل کرد فریاد زدم اونم میگفت جوووون طاقت بیار کیرشو بیرون آورد خود آلود بود گفت بیبین نازم بکارتتو پاره کردم اشکم اومد صورتم رو بوس کرد کوسم رو بایه دستمال تمیز کرد و ادامه داد منم آه آه به وای وای مبدل شده بود بعد 4 دقیقه تنم میلرزید محکم تر فشارم داد تلمبه میزد که ارضا شدم اونم ارضا شد رفت تو حمام آبش رو ریخت و دوباره امد بغلم کرد نوازشم کرد من اصلآ حیران بودم چیکاری کرده بودم تا یک هفته عذاب داشتم .بعد یک هفته خواستگاری امد اما فامیلم رضایت ندادن و از هم جدا شدیم اون رفت ترکیه و من هم با فامیل اومدیم کابل هنوزم دوستش دارم و امید بر گشتنش در قلبم تازست

نوشته: سیتا


👍 0
👎 0
48516 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

417377
2014-05-01 09:56:05 +0430 +0430
NA

خوب بود، خوشمان آمد…
خوش‌ اومدی، هم زبون…

0 ❤️

417378
2014-05-01 10:14:02 +0430 +0430
NA

كس شعر ميگه افغاني نيس فقط ميخاسته اداي افغاني ها رو در بياره

داستانتم كيري بود

0 ❤️

417379
2014-05-01 13:50:14 +0430 +0430
NA

:? :D

0 ❤️

417380
2014-05-02 09:14:49 +0430 +0430
NA

كس ميگى
باباى افغانى كى مياد اينجا داستان بنويسه

0 ❤️

417381
2014-05-02 11:05:37 +0430 +0430
NA

عاشق نظرات انوهه هستم !

0 ❤️