تجاوز به من (۱)

1390/02/09

من در کل ادم کینه ای نیستم و تا حالا هر کسی هر بدی در حقم کرده بخشیدمش…
اما دو نقر توی زندگیم هستند که هیچ وقت نتونستم ببخشمون
این داستان صحنه سکسی زیادی رو به تصویر نمی کشه ! فقط می خوام به کسایی که در مورد سکس با محارم و فامیلاشون که شوهر دارن می نویسند بگم که حتی فکر کردن به این رابطه کثیف هم ادم رو ازار می ده! و اگر در حقیقت اتفاق بیافته چقدر می تونه ضربه وارد کنه

داستان از اینجا شروع می شه که من یه برادر شوهر دارم که 16 سال از من بزرگتره یعنی 36 سالشه . از اونجایی که همسر من زودتر از داداشش ازدواج کرده این اقا مجرده
از زمانی که من عروس این خانواده شدم به خاطر محبت هایی که رضا(اسم مستعارش) به من داشت خیلی جذبش شدم و به دلیل اینکه برادری ندارم مثل برادرم دوستش داشتم و بهش محبت می کردم . اکثر اوقات که می دونستم تنهاست به همسرم می گفتم تا بهش زنگ بزنه و دعوتش کنه به خونمون و دو سه باری هم با دوست دخترش به خونمون دعوتشون کردم و کلا دوست داشتم تا جایی که می تونم بهش کمک کنم.
رفتارای رضا هیچ وقت این فکر رو در من ایجاد نکرد که این ادم فکر بدی نسبت به من داشته باشه . همسرم اون قدر بهش اعتماد داشت که وقتی جلوی همسرم بقلم می کرد و از لپم می بوسید چیزی نمی گفت و همیشه همسرم بهم می گفت که:رضا تو رو عین مریم(خواهرشون) دوست داره

این اعتماد اون قدر زیاد بود که حتی همسرم از تنها موندن من وداداشش هیچ ترسی نداشت و این شامل من هم می شد . جالب این بود که رضا همیشه برای جلب اعتماد هم که شده سعی می کرد که با من توی خونه تنها نباشه . همیشه برنامه هاش رو طوری تنظیم می کرد که وقتی من توی خونه تنهام خونه ما نیاد و همین باعث می شد من خیلی بیشتر بهش اعتماد کنم

یه شب دضا به خونه زنگ زد و به همسرم گفت که داره از شهرستان می اد تهران و خیلی خسته ست و در واقع داشت غیر مستقیم می گفت که می خواد بیاد خونمون . همسرم هم سریع همین حرف رو زد و ازش خواست تا بیاد خونه ما . چون ما غرب تهران هستیم و رضا هم از سمت کرج داشت می اومد و خلاصه خونه مانزدیکتر بود . قرار شد شب بیاد خونه ما و صبح از خونه ما بره سر کار

شب رو با همسرم کلی منتظر موندیم اما نیومد و گوشیش رو هم جواب نداد . ما هم گرفتیم خوابیدیم. احتمال دادیم که تو راه خوابیده باشه(اکثر اوقات همین کار رو می کنه)

ساعت حدودای 5:30 صبح بود که علی رسید خونه ما البته من خواب بودم و همسرم بیدارم کرد و گفت که پاشم لباسام رو عوض کنم . اخه فقط یه لباس خواب تنم بود. با کلی غر غر از خواب بیدار شدم و همش می گفتم: اخه من که توی این اتاقم .اون که اینجانمی اد! به هر حال لباسام رو عوض کردم و دوباره رفتم خوابیدم و به همسرم هم گفتم که به داداشش بگه من کلا بیدار نشدم . اصلا حوصله سلام و احوالپرسی اونم اول صبح نداشتم!

بعد اینکه رضا وارد خونه شد همسرم حدود 5 دقیقه باهاش خوش وبش کرد و بعدش هم رفت سر کار. من هم توی خواب و بیداری بودم تقریبا. تا می خواست خوابم ببره یه صدایی می اومد می پریدم و دوباره بیهوش می شدم.
تااینکه یه لحظه حس کردم یکی داره با در اتاق خواب ور می ره . دلم هررررررری ریخت. اولش حس کردم که دارم خواب می بینم . چشمام رو کامل باز کردم و دیدم دستگیره در داره تکون می خوره و رضا سعی داره خیلی اروم در رو باز کنه . یه لحظه یخ کرده بودم. اولش با خودم گفتم شاید رخت خواب کم داره و می خواد بالشتی چیزی برداره ! خودم رو زدم به خواب و لهاف رو کشیدم روی سرم.
یه آن حس کردم که یکی داره می اد روی تخت. دیگه نفسم بالا نمی اومد. حس می کردم الانه که قلبم از دهنم بزنه بیرون. رضا اومد روی تخت …
هیچ جوره مخم جواب نمی داد تا این کارش رو توجیه کنم. همش به خودمم می گفتم نکنه می خواد روی تخت بخوابه؟ باز به خودم می گفتم: نه بابا! چه ربطی داره؟؟ یعنی یه لحظه هم فکر نمی کردم که این می خواد من و دست مالی کنه
تا اینکه حس کردم رضا داره به ارامی لهاف رو از سرم می کشه کنار. شاید ضربان قلبم روی 1000 بود و اگر رضا دقت می کرد می تونست ببینه که بولیزی که پوشیدم داره با ضربان قلبم بالاو پایین می شه…!
بعد اینکه لهاف رو کشید کنار دست من رو که روی سرم بود به ارومی برداشت و گذاشت بقل دستم. بعدش شروع کرد به ناز کردن موهام و صورتم . خیلی هم اروم و با احتیاط این کار رو انجام می داد که مثلا من از خواب نپرم!!!
خیلی حس بدی داشتم . یه حسی مثل نفرت اما مخم یاری نمی کرد کاملا هنگ کرده بود . نمی تونستم توی خودم حل کنم که چه اتفاقی داره می افته !
یه کم که گذشت لهاف رو اروم از روی سینه م کشید پایین تر و این سری رفت سراغ سینه هام. دیگه داشتم دیووونه می شدم . دلم می خواست پاشم بزنم توی دهنش اما نمی تونستم . با وجود اینکه توی موقعیتی بودم که مغزم قفل کرده بود اما یه لحظه این به فکرم رسید اگر بفهمه بیدارم امکان داره توی عمل انجام شده قرارم بده و مجبور به سکسم کنه
تصمیم گرفتم همش توی خواب تکون بخورم و این ور و اون ور کنم خودم رو تا حس کنه که من خوابم سبکه و بی خیال بشه اما فایده ای نداشت که نداشت!!!

همش تکون خوردم و دستم رو جابه جا کردم و از این کارا . اما همش به اندازه 1 دقیقه صبر میکردم ودوباره سعی می کرد که دکمه های بولیزم رو باز کنه .
دیگه کلافه شدم پشتم رو کردم بهش . دیدم بعد یه دقیقه گیر داد به باسنم!!!
دیگه داشتم دیووونه می شدم . می خواستم پاشم بگم : گمشو از اتاقم بیرون اشغاااااااااااال! و تمام این فریاد ها رو توی دلم می کشیدم!
دوباره به پشت خوابیدم و دوباره رضا رفت سراغ سینه هام . واقعا دیگه نمی دونستم چی کار باید بکنم !
یهوویی آلارم گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن.
توی هیچ موقعی به اون اندازه صدای آلارم گوشیم خوشحالم نکرده بود.
می خواستم نشون بدم که کم کم دارم بیدار می شم و از طرفی میخواستم این فرصت رو بهش بدم که از اتاق بره بیرون روش توو روم باز نشه!
با سرعت جت رفت بیرون و در رو هم چفت نکرد اما بست…!
چشمام رو که کامل باز کردم عین روانی ها شده بودم
نمی دونستم چه جوری اماده شدم با سرعت جت اماده می شدم و فقط می خواستم از خونه بزنم بیرون . حس اینکه یه قاتل توی خونه باشه رو داشتم !
بادمه که زمستون بود ساعت 6 هوا تاریک بود! همیشه تا صبحانه بخورم و ارایش کنم و استه استه اماده بشم یه ساعتی طول می کشید اما اون روز 5 دقیقه هم طول نکشید و اماده شدم. از طرفی می ترسیدم برم بیرون و از طرفی هم توی بیرون بودن و امن تر از خونه می دونستم

از اتاق که اومدم بیرون رضا نشسته بود روی مبل و داشت با گوشیش ور میرفت
سلام کردم و گفتم: هنوز نخوابیدن؟ خسته نباشید!
رضا: مرسی! کجا داری می ری؟
من:دارم میرم باشگاه!
رضا: این موقع صبح؟ زود نیست؟
من: میخوام پیاده برم . چون قدم زنون میرم طول می کشه
همین رو که گفتم گیر داد که باید بیای تا برسونمت!!!
هر چقدر بهش گفتم نمی خوام حالیش نبود و بدون اینکه به حرفای من گوش کنه سویشرتش رو تنش کرد و رفت کفشاش رو پوشید! اخه چی بهش می گفتم!
توی راه پله ها گفتم: مگه نمی خوای بخوابی؟
گفت که نه می خوام برم سر کار
اون قدر ازش بدم می اومد که حتی نمی تونستم لبخند بزنم و باهاش حرف بزنم!
بدترش این بود که از وقتی که نشستیم توی ماشین دست چپش رو گذاشته بود روی پای راست من !
هر چقدر خودم رو جمع می کردم تا بفهمه که خوشم نمی اد نمی فهمید و همش چرت و پرت می گفت می خندید!
وقتی دید نمی خندم گفت خوابت می اد! که من هم گفتم : نه! حال ندارم!
وقتی که از ماشینش پیاده شدم عین اینکه از زندان فرار کرده باشم دوییدم رفتم توی باشگاه و حتی ازش تشکر هم نکردم!

توی باشگاه عین مرده ها داشتم ورزش می کردم ! اصلا توی خودم نبودم.
مربیمون دید حالم بده ازم خواست که اون روز تمرین نکنم!
نشسته بودم یه گوشه و ذل زده بودم به بچه ها که داشتن هماهنگ رقص رو می رفتن ! ریتم رقصشون رفته بود روی اعصابم و همش داشتم گذشته رو مرور کردم و کارای رضا رو!
حس می کردم که تا حالا وقتی بقلم می کرد و بوسم می کرد و بهم محبت می کرد همش از روی منظور بوده و این عذابم می داد
چشمام پر شده بود اما نمی خواستم گریه کنم!

زودتر از باشگاه اومدم بیرون یپاده برگشتم خونه
تارسیدم خونه لباسام رو با عجله و حرص در اوردم خودم رو انداختم روی تخت و تا اونجا که می تونستم گریه کردم و گریه کردم و گریه کردم…!
حالم به حدی بد بود که متوجه نشده بودم که 2 ساعت مداومه دارم گریه می کنم
تا به اون موقع این جوری با احساسات و اعتماد من بازی نشده بود!
برام دقیقا مثل این بود که داداشم بخواد بهشم تجاوز کنه

تا شب که همسرم بیاد داشتم با خودم کلنجار می رفتم که بهش بگم یانه!

تا اینکه همسرم از سر کار اومد . از قیافه داغون و چشای پف کرده و صدای گرفته و تن بیحالم فهمید که یه اتفاقی افتاده اما حتی فکرشم نمی کرد که داداشش خواسته زنش رو دست مالی کنه یه به قولی بهش تجاوز کنه!

خیلی اصرار کرد که بهش بگم اما اون قدر سردرگم شده بودم که نمی دونستم چه جوری شروع کنم و بهش بگم که داداشت یه ادم لاشیه!!!

با کلی بدبختی و لکنت زبان همه چی رو بهش گفتم! خودم داشتم عین ابر بهاری اشک می ریختم … همسرم یخ کرده بود و فقط داشت نگاهم می کرد!
بعدش خودش رو انداخت توی بقلم و محکم بقلم کرد. از لرزش تنش فهمیدم که داره گریه می کنه و برای همین راحتش گذاشتم و از این ور هم چون طاقت گریه کردنش رو ندارم خودم بیشتر از قبل هق هق داشتم گریه می کردم!

بعد چند لحظه ای از بقلم اومد بیرون و چشای خیسش رو پاک کرد و گفت: می دونی چی داره ازارم میده؟ اگر تو دختر لاشی بودی و بهش پا می دادی چی می شد؟ من چقدر تنها می شدم؟ من چرا این قدر بدبختم که برادرم به زنم چشم داره؟؟؟؟؟ چرا؟؟؟ مگه چی کارش کردم؟؟؟؟
و دوباره بقلم کرد! این حرفاش با اون تن صدایی که اون لحظه داشت من رو دیونه کرده بود و انگاری که با پتک می کوبیدن توی سرم !
انگاری که می فهمیدم که یکجا چه غم بزرگی ریخته توی دلش

از اون روز به بعد همسرم سعی می کرد که روابطش با رضا رو خیلی محدودکنه اما به من قول داده بود که به روی داداشش نیاره
اولش می خواست به همه خانواده بگه که چی شده و در نهایت در مقابل همه بزنه توی گوش داداشش و تف کنه توو صورتش!

ولی نذاشتم! چرا نذاشتم؟ چون با شناختی از مادرشوهرم داشتم می دونستم که هیچ وقت پسرش رو به عروسش نمی فروشه و حتما می گه کرم از خود آنا بوده! اون موقع این من بودم که پیش همه خورد می شدم نه رضا!
خودتون هم می دونید که این ابروریزی ها برای پسر ها چیزی نیست اما برای دختر عین مرگه!
کم کم داشتم روی مخ همسرم کار می کردم که همه چی رو فراموش کنه فقط سعی کنه که دیگه با رضا خیلی قاطی نشه که اتفاق دیگه ای افتاد!

ادامه…

نوشته:‌ آنا


👍 0
👎 0
150354 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

278648
2011-04-28 22:23:21 +0430 +0430
NA

ادامه بده . چه عجب تو یکی از این داستان های اینجوری یکی مثل آدم رفت به یکی گفت نه مثل بقیه که از این کار خوششون بیاد

0 ❤️

278649
2011-04-28 22:35:04 +0430 +0430
NA

سلام انا جونممممممممممممممممممممممم
داستانت خیلی اموزنده و قشنگ بود عزیزه دلم مثله همیشه زیبا و جالب خوشحالم داستانت رو ادمین گذاشت چه عجب …
و اینم میگم افتخار میکنم که هم جنسه منی و پاکدامنیت تحسین بر انگیزه عشقمممممممممم کاش همه دخترا انقد به زندگی و عشقشون پایبند باشن …
بقیشم بنویس گلم که ارزش خوندن داره مرسی از زحماتت و خسته نباشی …
حالا بعضی از این داستانایی که سکس داره ولی چرته به چه دردی میخوره که این حرفو میزنی ؟! …
سکس نداره ولی عوضش کلی نکته مثبت داره که داستانتو جذاب میکنه عزیزم
به نوشتن ادامه بده که خوب مینویسی …kisssssssssssssss

0 ❤️

278650
2011-04-29 00:43:34 +0430 +0430

على برادر شوهرت بود يا شوهرت؟ سواله ها!

0 ❤️

278651
2011-04-29 01:20:07 +0430 +0430
NA

سلام آنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا جون
بی زحمت ادامه داستانت رو بنویس که خیلی قشنگ بود.
مرســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

0 ❤️

278653
2011-04-29 02:01:56 +0430 +0430
NA

سوالات فراواني در زمينه صحت درستي اين داستان ميشه پرسيد، اما گاهي اوقات نيازي به زير سوال بردن داستان نيست! در محيط هاي سايبري هيچ واقعه اي صد در صد درست نيست علاوه بر اين كه كاربري سايت هم مشخصه. خطاب من به تو اينه كه اگه خواستي تجربه ذهني تلخي رو به نثر بكشي عيب نداره، ميتوني عقايدتو كه تو اول داستان آوردي تو يه وبلاگ با يكم تغيير قرار بدي، مطمئنم مسئولان نظام هم وبلاگتو نميبندن يا فيلتر نميكنن! چون هيچ محتواي ضد اسلامي نداره. اما لطفا به شعور انسان توهين نكن كه توقع داشته باشي تو اين محيط مجازي كسي باورت كن البته مگر كساني كه احساسشون بر منطقشون غلبه داره!

با تشكر، silent evil
Project mng

0 ❤️

278654
2011-04-29 04:10:16 +0430 +0430
NA

بالاخره بهش دادی یا نه؟
اگه داده باشی بهش خیلی دایوسی!
اگه ندادی بهش پس باید بهت جایزه بدن!

0 ❤️

278656
2011-04-29 04:27:53 +0430 +0430
NA

چجوری دست چپش روی پای راستت بود؟ مگه فرمون سمت راست بود؟؟؟ یا تو دنبال ماشین می دویدی؟؟ تصور کن آخه چجوری؟؟؟

0 ❤️

278657
2011-04-29 04:38:27 +0430 +0430
NA

بهترین کار این بودکه به شوهرت گفتی .

0 ❤️

278658
2011-04-29 05:21:43 +0430 +0430
NA

چی بگم؟ از طرفی خوشحالم که جزء معدود دفعاتیه که در این سایت شاهد داستانی رو به واقعیت هستم ولی از طرفی ناراحتم که داستانت مواردی داره که باعث میشه آدم به واقعی بودن داستانت شک کنه توصیه میکنم ایرادات موشکافانه دوستانی مث Amir DoDo رو بخونی تا تو هم با من هم عقیده بشی. ممنون.

0 ❤️

278659
2011-04-29 06:28:40 +0430 +0430
NA

آنا هستم!

در مورد رضا و علی باید بگم که علی اسم واقعیشه و رضا اسم مستعارش که من اونقدر زمان نوشتن این قضیه حالم بد بود که حواسم نشده اسمش رو به رضا تغییر بدم

در مورد دست چپش و پای من هم حق با شماست . منظور من دست راستش بود که روی پای چپم بود!!!
شاید باور نکنید اما زمان نوشتن این داستان دست و پام دقیقا مثل اون لحظه ها یخ کرده بود و جشمام پر بود! به خاطره اشتباهاتم عذر می خوام

ممنونم که برای خوندن داستانم وقت گذاشتید!

0 ❤️

278661
2011-04-29 06:53:45 +0430 +0430
NA

بابا ریدی تو داستان آموزنده اینا چیه نوشتی اصلا خودت باور میکنی؟

برادر شوهر(علی یا رضا)

آخه یکی بگه تو ماشین اون که راننده بوده چه جوری دست چپش رو پای راست تو بوده؟

بعدش هم 2 ساعت گریه میکردی (مگه دریای نمکه چشات)

تازه اون که میخواست با دست مالی کردن تو و باز کردن دکمه بلوزت بیدارت کنه چرا فرار کرد؟
و ادامه ماجرا

لطف کن از این به بعد اشتباهاتتو توجیه نکن منم داستان مینویسم ولی از توجیه اشتباهات متنفرم (راستی داستانت اصلا نکته آموزشی نداشت من از بعضی بچه ها تعجب میکنم واقعا)

0 ❤️

278662
2011-04-29 07:13:20 +0430 +0430
NA

خانم sarina نمی دونم چرا فکر می کنی که دارم خودم رو توجیه می کنم !
بچه ها سوال پرسیدن و من هم جوابشون رو دادم
من نگفتم که داستان اموزنده ست . خواستم بگم که هر کسی به این راحتی ها حاضر نمی شه خیانت کنه و بدو بدو بیاد بگه بیا من و بکن!

شماها خوشتون می اد ادم های متوهم بیان اینجا داستان های دروغشون رو براتون بذارن؟

لزومی نداره که این قضیه رو باور کنید!
من هم خودم رو توجیه نمی کنم .
ولی از خودم مطمئنم که چرت و پرت ننوشتم!

0 ❤️

278663
2011-04-29 07:52:05 +0430 +0430
NA

نکته آموزندش این بود که زن و شوهر هر اتفاقی براشون میفته به همسرشون بگن
اینجوری اعتمادشون به هم بیشتر میشه
داستانت اشکالاتی داشت که دوستان گفتن
ولی فکر نمیکنم اینطور بود که سارینا میگه؛
خوب بود؛منتظر ادامش هستم

0 ❤️

278665
2011-04-29 08:13:34 +0430 +0430
NA

Be Nazare Man Nabayad be Shoharet Chizi Migofty Chon In Karet Baes Shode 32 Ta Dadash ba Ham Rabetashoon be Ham Bokhore
Bazi Vaghta Adama Divoone O Majnoon Mishan
In Dalil nemishe Ke Un Adam Lashi bashe

0 ❤️

278666
2011-04-29 08:26:53 +0430 +0430
NA

بله بله … مرسی واقعا … بهتر بود تو سایت مشاوره و روانشناسی این داستان رو می گذاشتی … خنده داره آدم وی پی ان می خره پاشه بیاد داستان سکسی بخونه بعد با اون عنوان فکر می کنه چی نوشته حالا !!! نکته ی سکسی کم نداشت آنا جون اصلا نداشت …
در هر صورت خسته نباشی

0 ❤️

278667
2011-04-29 08:52:50 +0430 +0430
NA

خیلی پستن اونایی که این جور اخلاقی رو دارن .

0 ❤️

278668
2011-04-29 08:53:45 +0430 +0430
NA

آنا خانوم گل
توضيحت درباره اون دو تا سوتي، كافي و قانع كننده بود هرچند قبل از اينكه توضيحتو بخونم خودم به همون جوابا رسيده بودم. دست چپ و پاي راست چيزي نيست كه واقعيت داستانو زير سؤال ببره؛ به اين جور قضايا ميگن اشتباه سهوي نويسنده كه البته در زندگي روزمره براي همه پيش مياد. اما اگر كسي اومد و هر چي لايق خودش و استعداد نداشته‌ش بود به تو گفت اصلا خودتو ناراحت نكن و اصراري براي جواب دادن به اين حرفا نداشته باش و اجازه نده كه انگيزه‌هاتو براي نوشتن ازت بگيرن.
اما داستانت يه تفاوت مهم با بقيه داستاناي سايت داشت. از بس اينجا خونده بوديم كه مثلاً دختره تا دست پسره بهش خورد كجاش خيس شد و پريد تو بغل يارو يا زنه اول راضي نبوده اما بعد به محض اينكه يارو بهش ميگه به به چه چشم و ابرويي! ذوق مرگ ميشه و ميگه آه عزيزم بيا جرم بده! ديگه كم كم داشت باورمون ميشد كه هر زني رو كه نشون كنيم پايه سكسه حالا ميخواد زن همسايه باشه يا زن داداش يا عمه و خاله و مادر بزرگ يا حتي پدر بزرگ و امام جمعه ورامين! اما داستان تو با وجود مضمون تلخي كه داشت دلگرم كننده بود. به يادمون آوردي كه توي زمونه وانفسايي كه ما زندگي مي‌كنيم هنوز يه چيزايي حرمت داره. اگر رذالت هست شرف هم هست؛ اگر خيانت هست وفا هم هست؛ پس تا وفا هست زندگي بايد كرد.
مرسي عزيز
منتظر بقيه داستانتم هستيم
اگه دير كني قاطي ميكنما!!!

0 ❤️

278669
2011-04-29 09:32:09 +0430 +0430

ba farijab movafeqam asabe manam az daste alie kesafat khurd shod!

0 ❤️

278670
2011-04-29 09:32:40 +0430 +0430
NA

مرسی فریجاب و باران نفس عزیزم
کلی با این کامنتت در دلگرمم کردین
حتما ادامش رو هم می گم :-*

0 ❤️

278671
2011-04-29 10:01:41 +0430 +0430
NA

اگه واقعا حقیقت داشته باید بگم
محشری
دمت گرم
خوش باشین با شوهرت

0 ❤️

278672
2011-04-29 10:43:56 +0430 +0430
NA

doroghe

0 ❤️

278673
2011-04-29 10:44:49 +0430 +0430
NA

KOLAN DOROGHE

0 ❤️

278674
2011-04-29 11:41:58 +0430 +0430
NA

خیلی دمت گرممممممممممممممممممممممممم
خیلی نانازی

0 ❤️

278675
2011-04-29 13:36:46 +0430 +0430
NA

انا نبايد مينوشتي

0 ❤️

278677
2011-04-29 14:30:22 +0430 +0430
NA

nabayad mineveshti

0 ❤️

278678
2011-04-29 15:01:53 +0430 +0430
NA

ey wal anaa khaanoom, lotfan edaame bedin

0 ❤️

278679
2011-04-29 15:18:34 +0430 +0430
NA

kiram be in dastan akhe bachaeha ma umadim dastan sexi bekhunim ya terajedi?
lotf konin ehsasatetuno control konid

0 ❤️

278681
2011-04-29 15:54:59 +0430 +0430
NA

سلام به همه. من خیلی وقته توی این سایت داستان میخونم. این اولین کامنت منه. اول بگم که با سکس با محارم و زن شوهر دار شدیدا مخالفم و دست بچه هائی رو که با این چیزا مخالفت میکنن رو میبوسم. و 1000 تا فحش نثار روح علی برادر شوهر آنا کردم. اینم بگم که من فقط با عشقم سکس کردم. هنوز هم با هم ازدواج نکردیم. داستان هم ندارم بنویسم چون صحنه های سکس با عشقم رو با خودم به گور میبرم. امیدوارم این کامنت من رو حذف نکنن. اینی هم که میام اینجا و داستان میخونم دلیلش اینه که دارم روی پیشرفت دادن سکس با محارم از طرف بعضی ها تحقیق میکنم که شدیدا مثل خوره افتاده به جون ملت ایران. مثل سریال های بیخود فارسی وان. قربون همتون.

0 ❤️

278682
2011-04-29 15:59:23 +0430 +0430
NA

سکس با محارم مثل گی میمونه دیگه هرکس این کارارو میکنه لجنه و باید بفستنش ته فاضلاب خونه ی احمدی نژاد

0 ❤️

278683
2011-04-29 16:25:04 +0430 +0430
NA

sartina دمت گرم.باهات موافقم.کس شعر بود.بابا یه چیزی بگو ابمون بیاد نه اینکه انمون بگیره که

0 ❤️

278684
2011-04-29 16:33:31 +0430 +0430
NA

بالاخره یه جا دیدم که یه نفر از وفاداری صحبت میکنه…
درسته که برادر شوهرت کار صد در صد کثیفی کرده. اما من یک نکته رو درک نمیکنم:
چرایک نفر باید اونقدر به خودش جسارت بده که بیاد یک چنین کاری بکنه؟اون آدم روانی نبوده حتی رابطه صمیمانه ای باشما داشته.
من حس میکنم که اون یک پیش زمینه ذهنی نسبت به این قضیه داشته…
احتمالا از برخورد دوستانه شما برداشت دیگری کرده…

0 ❤️

278685
2011-04-29 17:01:59 +0430 +0430
NA

نمس دونم داستانت راست بود یا نه
ولی اگه اسم برادر شوهرت اگه رضا بود چرا یه جا گفتی علی رسید خونه ما؟
اگه سوار ماشین رضا شدی یعنی اون داشته رانندگی می کرده بعد چجوری دست چپش رو گذاشت رو پای راست تو؟
اگه اون از سفر اومده دو حالت داره
اگه با ماشین خودش اومده چجوری می تونسته تو راه بخوابه؟
اگه با ماشین راه اومه صبح ماشین نداشته که تو رو ببره که .

0 ❤️

278686
2011-04-29 17:10:39 +0430 +0430
NA

دوتا سوال اولت رو بالا جواب دادم!
اما سوال سوم

به راحتی ماشین رو نگه داشته جلوی یکی از این رستوران های سر راهی و توی ماشین خوابیده! یعنی وافعا برات پیش نیومده؟

0 ❤️

278687
2011-04-29 17:41:35 +0430 +0430
NA

کاری با راست و دروغ بودن داستان ندارم .
کیرم تو حلق رضا یا هر حرومزاده ای که هست .
یکی از دوستان گفته بود که کاش به شوهرت نمی گفتی چون رابطه ی شوهرت با داداشت با هم خراب شده . کیرم تو همچین رابطه ای که آدم بیاد به برادر خودش خیانت کنه . بهترین کار اینه که زن و شوهر همیشه به هم اطمینان داشته باشن و از این اطمینان سوئ استفاده نکنن . ادامه نده داستانت رو که اعصابم ریخت بهم .
در ضمن خود تو هم غلط می کنی میای تو سایت سکسی . دنبال چی می گردی ؟؟؟

0 ❤️

278688
2011-04-29 17:46:21 +0430 +0430
NA

:)) یعنی این کامنت 30k خیلی باحاله
اصلا معلوم نیست که کدوم وریه؟؟؟؟

:d

0 ❤️

278689
2011-04-29 17:55:34 +0430 +0430
NA

سلام نویسنده محترم : شما بیا یک لطفی کن و خودت هم نظرت رو راجع به داستان خودت بنویس . البته من که الان شما رو بیشتر شناختم و نظرات قبلیتون رو خوندم حس کردم چقدر عجیبه که شما از نوشتن این داستان هیچ احساس خجالت نکردید !؟ شما که تا این حد به همسرتون متعهد هستید چرا داستان این اتفاق ناگوار رو اینجا گذاشتید ؟

0 ❤️

278690
2011-04-29 18:16:34 +0430 +0430
NA

chera fek mikonin nemishe daste chape un ru paye raste in bashe.shayad bar ax neshestan ru sandali.shayda daste chape reza masnui bude dar avorde gozashte ru paye chape anna.aslan shayad anna ranande bude baske halesh bad bude nafahmide.mohem ineke nadadi behesh.damet garm

0 ❤️

278691
2011-04-29 18:44:41 +0430 +0430
NA

فريجاب فقط ميتونم بگم نگرشم نسبت به تو به كل عوض شد.انا تو هم همينطور.بيان داستان سكسي از ديدن فيلم سكسي تحريك كننده تره
.ادمين اشكالي نداره.نام كاربري هاي من يكي يكي بسته شه.اما تمام حرفات و قوانينت عكس همديگست.
انا من هم اگه بخوام از سكسام بگم چيزه كمي از اين بچه ها نخواهم داشت.فريجاب تو هم به داستانهايي بهتر از اين انتقاد كردي
اما در عجبم
چرا اينجا …
فريجاب خيلي از بچه ها چون سكس نداشتن با اولين كلمه سكسي مثل سينه هام تحريك ميشن
اون خانومي كه فكر ميكنه كير 3 تيكه هستش يا آقايي كه فكر ميكنه ارضاي دختر طوريه كه ابش ميريزه بيرون اينا همشون از توهماتيه كه اين سايت تو ذهنشون ساخته

0 ❤️

278692
2011-04-29 18:47:40 +0430 +0430
NA

آخ آخ آخ admin جان : ممن که گفته بودم مراقب این آقا مهدی باش.

0 ❤️

278693
2011-04-29 20:27:33 +0430 +0430
NA

واقعا ناراحت شدم دوست داشتم مىدىدمش . اگه از نوشتن بقیه اش ناراحت نمیشین،بنویسین.
اون لحظه که نوشته بودین داشتین باهم گریه میکردین،خیلی واسم سخته ببینم یه مرد گریه کنه

0 ❤️

278694
2011-04-30 01:37:12 +0430 +0430
NA

آقا مهدي عزيز
راستش كلي متنتو پايين و بالا كردم آخرشم نفهميدم اعتراض يا انتقاد تو دقيقاً به چيه؟! اگر منظورت اين بود كه داستان آنا خوب نيست كاش دقيقاً ميگفتي چرا خوب نيست. همونطور كه من معتقدم خوبه و دقيقاً هم گفتم چرا خوبه. داستان آناي عزيز دو حالت داره: يا واقعيه يا ساختگي. آنا ميگه واقعيه و منم چون هميشه چه در نظرهاش و چه در داستانهاي قبليش لحنش رو صادقانه و بي ريا ديده بودم مطمئنم كه واقعيه. اما اگر ساختگي هم باشه چون از صدر تا ذيلش بوي وفاداري و شرف انساني ميده معلومه كه ازش دفاع ميكنم. چرا دفاع نكنم؟ چرا ستايشش نكنم؟ تو اگر در وسط لجنزار يك گل زيبا ببيني جذبش نميشي؟ ستايشش نميكني؟ تو رو نميدونم اما من اين كارو ميكنم.
اما داستانهايي كه معتقدي بهتر از داستان آنا بوده و من ازشون انتقاد كردم دو سه حالت بيشتر نداره: يا خواستم با نويسنده شوخي كنم؛ يا من بنا بر عقيده شخصي خودم اون داستان رو داستان خوبي نمي‌دونستم و براش دليل داشتم؛ يا داستان خوبي بوده اما پيام خوبي نداشته. داستانهايي هم بوده كه تو به شدت بهشون حمله كردي در حالي كه از ديد من قابل دفاع بودند. يا داستان بوده كه همه خواننده‌ها بالاتفاق از نوك پا تا فرق سر نويسنده رو غرق در فحش ناموسي كردن اما من ازش دفاع كردم چون قابل دفاع ميدونستمش. هيچوقتم به تو يا به بقيه نگفتم ازتون چنين انتظاري نداشتم يا نگرشم نسبت بهتون عوض شده چون مثلاً فلان جا نظرتون شبيه نظر من نبود! تو يه آدم مستقل هستي با نظريات خودت و من هم يه آدم مستقلم با نظريات خودم. من براي اينكه نظر كسي رو نسبت به خودم مثبت نگه دارم پا روي عقايدم نمي‌ذارم؛ بعيد ميدونم تو هم چنين كاري بكني.

0 ❤️

278696
2011-04-30 01:51:31 +0430 +0430
NA

نواي بلبلت اي گل كجا پسند افتد
كه گوش هوش به مرغان هرزه گو داري

0 ❤️

278697
2011-04-30 05:07:04 +0430 +0430
NA

damet garm anna be to migan zane zendegi

0 ❤️

278698
2011-04-30 07:30:20 +0430 +0430
NA

داستان شما خیلی خیلی خوب و با احساس نوشته شده
متاسفانه توی اکثر داستان های این سایت می بینیم که اکثر دوستان نظراتشون بسیار زیاد به نظر اولین نظر دهنده بستگی داره. یعنی اگه اولین نظر فحش آلود باشه همه میان و بدون هیچ تفکری نویسنده رو می بندن به فحش یا یه مشت آدم بی ظرفیت که تا می بینن یه خانوم نویسنده داستان هستش زود میگن بیا شماره منو بگیر یا بهم پیام بده و از این بی جنبه بازیا زیاد می بینیم.
اما راستشو بخواید با نظرات دوست خوبم فریجاب کاملا موافقم اما چند تا نکته برای نویسنده محترم داستان دارم:

ببینید آنا خانوم من به عنوان یه مرد 31 ساله که 7 ساله متاهلم و شناخت خوبی از زن ها و روحیات اونها و همین طور مرد ها و روحیاتشون دارم معتقدم که کار درستی کردی و بابت تسلیم نشدنت بهت تبریک میگم اما یه جاهایی شما اشتباهاتی داشتی که به اون علی ( عمدا آقا خطابش نکردم چون ارزشش رونداره ) اجازه دادی که برداشت اشتباهی داشته باشه و این اشتباهات یا سوء تفاهمش ادامه پیدا کنه که برات ذکر میکنم:
1- شما یه خورده از روز اول زیادبهش فضا دادی که بیاد و بهت نزدیک بشه و این خودش اشتباه اول بوده
2- وقتی که اون علی توی اتاقت اومد باید سریع بلند می شدی و باهاش برخورد می کردی
3- متاسفانه اون حرکاتی که برای نشون دادن بیدار شدنت از خودت نشون دادی دقیقا تاثیر برعکس داشته و اونو متقاعد کرده که تو بیداری و عمدا داری این کارو می کنی و از کاراش داری لذت می بری و این سوء تفاهمش باعث شده بوده که بیشتر جلو بیاد
4- متاسفانه تو ماشین هم اگه زمانی که دستش رو پاهات گذاشته بود یه برخورد جدی می کردی شاید خیلی تاثیر مثبتی داشت
در هر صورت بسیار زیبا بود داستانت و البته پند آموز

0 ❤️

278699
2011-04-30 08:31:01 +0430 +0430
NA

بازم سلام . لازم شد بازم بیام تا جواب همتونو بدم. شما که اینقدر آقایون جنتلمن و خانومای پاکدامنی هستین تو این سایت چه غلطی میکنین برید بچسبید به آقای سید علی تا کارتونو راه بندازه

0 ❤️

278701
2011-04-30 12:10:01 +0430 +0430
NA

sarina جان شما مثل اینکه ارادت خاصی به سید علی داری هااا
نکنه پیشش بودی که این قدر با روحیاتش اشنایی؟!!

به هر حال اگر این داستان باب میلتون نیست نخوونید خوب!
م که اولش گفتم که صحنه سکسی نداره

0 ❤️

278702
2011-04-30 17:01:25 +0430 +0430
NA

سلام سارینا جون اینجا کسی دم از چیزی نمیزنه دوستان عقایدشونو میگن کسانی که میان تو این سایت حالا بنا به دلایل شخصیشون به سکس علاقه دارن ولی این علاقه برا بعضیا جنبه حیوانی و کثیف داره برا بعضیام نه جنبه عشق و انسانیت داره اگرم خوب توجه کنی میتونی بفهمی کسی با سکس مخالف نیست بحث سره شیوه و راه اونه چون توهین کردی منم بهت میگم شما اگه جوابه بقیه دوستانو نمیدادی نمیگفتیم لالی پس جواباتو نگه دار برا خودت …
هههههههههههههههههههههههههههههههه =))

0 ❤️

278703
2011-05-03 11:33:15 +0430 +0430
NA

بسی جالب بود.
دمت گرم انا جووووووون!!!

0 ❤️

278704
2011-05-03 17:54:47 +0430 +0430
NA

همچین کسی رو باید سرتا پا طلا گرفت
اگه شوهرت این کارو نکرده نامردی کرده
حاحاحا
شوخی کردم عزیز
از طرف من بهش تبریک بگو که همچین زنی داره
خدا به ماهم بده از جنس شما
اگه سراغ داری بگو تا شوهر نکرده 1فکری برای خودم بکنم
دیگه مجردی رو تمومش کنیم
حاحاحا
بچه ها جمع چقدر هندی شده؟

0 ❤️

278705
2011-05-03 19:39:29 +0430 +0430
NA

اشتباه کردی به شوهرت گفتی که اونجور اشکشو در اوردی… مستقیما برخورد میکردی فدات شم

0 ❤️

278708
2011-05-06 16:06:00 +0430 +0430
NA

ana jan be nazaram hamchin famila doshmanan khyli dastan bahal bod damet garm faghat lotfan bgoo az oon moghe ta hala dobare ghasde anjame ham chin kari nakarde on namard

0 ❤️

278709
2011-05-06 16:24:36 +0430 +0430
NA

azizam salam man dastane 2 tam khondam onam khyli khoob bod vali man ag be jaye shohare to basham (bebakhshid ha) vali miram kheshtake hamchin dadashio dar miaram bazam mamnoon az dastanet ana jan

0 ❤️

278710
2011-05-15 19:39:47 +0430 +0430

آنا خانوم تعجبم تو که اینقد آدم معتقدی هسی تو این سایت چیکار میکنی عزیزم؟ نکنه دمبال بکن میگردی؟

0 ❤️

278711
2011-05-26 19:08:09 +0430 +0430

گذاشتیم توی خماری
بقیه شوبنویس بدونیم چی شد
رضابه آرزوش رسیدیاناکام رفت!

0 ❤️

278712
2011-09-01 15:06:49 +0430 +0430
NA

باز کارت عالی بود
کجایی که هنوز
منتظر ادامه ی داستان دختر فراری هستم
محشر مینویسی

0 ❤️

278713
2011-09-15 09:13:28 +0430 +0430
NA

ادامه این داستان که شاید همراه با مضمون وفاداری باشه رو خوندم و یقینا این داستان بهترین داستانی بود که تابحال خونده بودم مرسین آنا خانم.
من یه پسره 19-18 سالم تازه مهر 90 دانشجو میشم توی فامیل از همه کوچیکترم و طبیعیه که رفتار بزرگترا روم تاثیر بزاره.خانواده پدریم دخراشون نه صورتشونو نقاشی میکنن و نه لباسای تنگ تنشون میکنن اما خانواده مادریم به شدت اهل نقاشی کردن لباسای تنگ و اهل خیانت به شوهراشون بخاطر همین همیشه دخترارو به چند دسته تقسیم کردم.
1: 90 درصد دخترا که اهل مدگرایی هستن خیانت کارن
2: 30 درصد دخترا که اهل مدگرایی نیستن خیانت کارن
الان خودم یه دوست دختر دارم که چهره جذابی داره بسیار وفاداره و اهل مدگرایی نیست اما بخاطر دو دلیل
1: خیات کاری ها
2: مدگرایی خودم
نمیتونم بهش علاقه مند شم.
شما رو به جون عزیزترین کس توی زندگیتون کمکم کنید.

0 ❤️

278714
2012-03-06 07:54:04 +0330 +0330
NA

آنا خانوووم واقعا داتسان جالب و تکان دهنده ای بود …مرسی…امیدوارم همیشه پاک و صادق باشی…

0 ❤️

278716
2013-01-15 22:27:47 +0330 +0330
NA

akhe koskhol vaghti neshestid too mashin chejoori daste chapesh ro gozasht roo paye raste toooo ??? chapo rasteto balad nisti ya dooroogh migi.

0 ❤️