با ستاره بودم یه مدت با هم تلفنی حرف میزدیم که از طرف اون کارمون رسید به سکس تلفنی
اولش شاید یکی دوبار من لذت بردم اما بعدش فقط کارم لذت دادن بود
ستاره مادرش رو از دست داده بود، و همش تو تماسام به فکر اینکه مادرش اگه زنده بود اون اینجوری نمی شد ، یا اینکه چرا اون با من اینطوری حال میکنه؟ اصلن چی شده که کارش به اینجا رسیده
یه سال از من بزرگتر بود و اگه من از همون اول که تو این خط ها نبودم نمیذاشتم بدونه من چن سالمه ، میتونستم باهاش صمیمی تر شم، هرچند یه هوس باز هوس باز میمونه، یعنی ستاره میدونستم خودشو خراب میکنه
کلن هر کی اومده تو زندگی من وقتی به من نزدیکتر شده خودشو خراب کرده،
باهم جلسه شعر میرفتیم، دو سه باری تاکسی سوار شدیم و پاهامونو به هم مالیدیم و دستم رو روشونش گذاشتم، همش تو فکر دیدن بدنش بودم، سکس باهاش، نمیخاستم بکنمش، بلکه میخاستم باهاش عشق بازی کنم،
این تلفنا تموم شد، میخاست وابسته نشون بده خودشو اما یکی دوباری با یکی دیگه دیده بودمش البته خیلی معمولی، و اینکه میتونست مثلن با من بیاد بریم تا جلسه اما با کسی دیگه میرفت،
اگه اهل دل باشید میدونید کسی که زیرآبی بره و شما بهش احساس داشته باشید میفهمید، این هم که از روز روشن تر بود، به زور به اس دادنت ج بده ، و تماس بگیری و ج بده ، …
تا اینکه دانشگاه قبول شد و رفت شمال، دیگه کمتر شده بود اون رابطه کمی که داشتیم و سکس تلفنی هم بعد از یکی دوماه کم شده بود
اما من به فکر کردنش بودم الان هم که مینویسم هستم، میدونم باید برگرده و بده
هنوز شوهر نکرده، تو رابطه های قبلیش هم هنوز درگیر بود از نظر فکری،
بالاخره یه روز قرار گذاشتم ببینمش بعد از یک یا بیشتر حدود دو سال،
اصلن تو فکر کردنش نبودم، نه خونه ای دارم که ببرمش ، نه رفیق بازم که اونا ردیف کنن، فقط خیلی صبورم، همینجوریشم با این دخترای … دووم آوردن،
قبول دارید که آدما در برخورد با سختی ها یا وا میدن یا محکم تر ، یا بی خیال تر یا جسور تر یا…
من مطمئن تر میشدم به اینکه اگه یادبگیری اون که رفته رو بخای میتونی برگردونی کافیه بخای برگرده، پرایدم رو رفتم پیش بابام عوض کردم با ماشینش ، پرشیارو گرفتم، میدونید که آهن پرستن
راه افتادم جلو شهرک منتظرم بود، سوارش کردم و رفتم، نمیدونم چرا این جور موقع ها به صرافت میفتم ، گفتم مال خودم نیست، مال بابامه، گرفتم یه وقت به کلاست برنخوره، (خضعبلات) از دروغ بدم میومد، شروع کردیم دور دور، رفتیم یه کافی شاپ پایین فلکه سوم تهرانپارس، خیلی مزخرفه اما اونطرفا جای دیگه رو بلد نبودم، نمیدونم چی زدیم ، فکر کنم اون یه چیزی تو مایه های کافه گلاسه زد، تا حالاش که هرکی گیر ما افتاده بدبختر از خودمون و پر افاده تر از ما بوده، چی میشد کرد باید خرج میکردم، تو فکر شروع یه رابطه یه فصله دوفصله بودم گفتم رفته کاراشو کرده ،تو شمال ول گشته حالا هم اومده سراغ خودم فهمیده که مثل من صاف و ساده گیر نمیاره،
تموم شد ، مثلن اون موقه تریپم به قول دخترا اسپرتی شده بود، کتونی با لی و یه پیرهن اسلیم فیت بدن، من از این تریپا خوشم نمیومد، اما … یه کوله هم رودوشم ، توش لپ تاپم بود، کسی چ میدونست
خلاصه خوردیم و خورد و رفتیم پایین و سوار ماشین و دوباره دور دور این دفعه بیشتر ، تو راه دست کوچولوی نازشو میگرفتم و می بوسیدم ، گاهی میبردم تو دهانم میک میزدم ، البته نه سکسی ، بیشتر به صورت … خودم هم نمیدونم چی بگم،
هواداشت تاریک میشد تابستون بود، هنوز کلی مونده بود ولی خوب چه میشد کرد، دنبال بوسیدن لباش بودم، دوستش داشتم، ربطی به اون نداشت خودم میخاستم کسی رو دوست داشته باشم، هنوزم دارمش، برگرده هم باهاش تریپ ادمیت رفاقت میریزم ، هنوز خداروشکر اهل کثافت کاری و گول مالیدن سر کسی نشدم اما کمتر حرف میزنم، بردمش چن تا کوچه بن بست اما هرجا میرفتیم یه بازنشسته ای یه مفنگی تو بالکن داشت یه کاری میکرد یا یه موتوری صداش میومد، خداروشکر اون هم همینو میخاست،
اینکه چطور شد قرار گذاشتیم رو نگفتم، چند ماهی[خیلی زیاد] باهم رابطه نداشتیم و من هم شمارشو حفظ بودم و اس دادم و گرفتم وگفتم کجایی و ببینمت و امانتیامو بده و … تا شد دیدیم تو مثلن یه هفته یا کمتر،
یه کوچه ای تهش میخورد به در بسته یه شهرکی که کسی رد نمیشد، اما بالاسرمون کسی بود، برای من مهم نبود، اما اون میترسید کسی ببینتش ، خلاصه یه خرده بغل ، بغل بغل اما نشد ، همش حواسش این ور و اون ور بود، یه دختر نمکی و توپول موپول با یه صدای گرم و دوست داشتنی میگفت:
کلافه میشم ، گفتم بی خیال بریم ، بالاخره تو این کوچه به کوچه کردن و بغل کردن و حرف زدن که بابا نترس کسی نیست و اونم میگفت نه من میترسم راه افتادیم تو اتوبان همت ، به سمت نمیدونم کجا یا نه میدونستم ، رفتم کوچه یکی از شاگردام که بن بست بود و اون موقع هنوز نمیدونستم که بابا کلانتری درست سه تا کوچه پایین تر تازه واشده و خلاصه اونشب شانس آوردیم ،
طرفای بالاشهر بود حالا بگذریم اگه بگم که لو میره و …
رفتم زیر شاخ و برگای آویزون از دیوار ماشین رو پارک کردم، اینه رو تنظیم که کسی اومد نبینه و … خدارو شکر هم این جور جاها(بن بست محله های بالا) میدونید که زیاد رفت و امد نیست ،
ی روسری سرش بود، من به مو حساسم ، درآوردمش سرشو بوسیدم ، بو کردم، بغلش کردم گونه هامو میچسبوندم به لپاش ، با اینکه حرف زدن برام سخت بود به خاطر حالت سکسی که داشتمَ، قربون صدقه ش میرفتم، یواش یواش شرو کدم به خوردن پوست هرجاش که به لبم میومد، موهاش رو بوسیدم، بادستام پشت گردنشو دست می کشیدم ، لپاش رو می بوسیدم، میگفتم چشماتو ببند روی پلکشو میبوسیدم، باور نمی کردم این قدر داغ شده باشه، اول فکر کردم مریضی قلبی داره اما بعد فهمیدم واقعن دیونه سکسه، دوباره لپاش و بوسیدم ، یاد لاله گوش افتادم که تلفنی دوست داشت بخورم، نزدیک دهانش شدم، ازش خواستم لباشو باز کنه، کنج لباشو بوس کردم یکی اینور یکی اونور، رفتم تو کار لب ، خوردم و خورد، دکمه های مانتوشو باز کردم، یه پیرهن راه راه به صورت افقی که رنگاوارنگ بود، رنگ بنفش هم داشت که آرومم میکرد، وای خدا ، سینه هاشو باید میخوردم ، اول رفتم تو کار ناف خوردن، و لیس زدن ؛ عزیزم ، دلم ازونا میخاد، چی
من: می می ، رفتم برا بالا زدن سوتین از روی سینه هاش، اما نیست سینه هاش خوش فرم و اندازه معمولی داشت، باید باز میکردی سوتین رو از پشت تا بتونی راحت بخوری و شهوتی تر میشدیم
خیلی دوس داشتم با آلتم بازی کنه، اما خبری نبود
بازکردم بند سوتین رو شروع کردم به خوردن ، آخ که چ خوردنی بود، اونم دیونه بود و خودشو تکون تکون میداد ، شاید دهانه رحمش رو منقبض و منبسط یعنی شل و سفت میکرد ، سعی میکردم از رو شلوار رون پاهاشو بمالم یا دستامو برسونم نزدیک کفشش و شلوارشو بزنم بالا و ساق پاشو بمالم، حیف که خونه نبود اون موقع وگرنه کاری میکردم خاطره شه براش،
بعد از کمی خوردن سینه میرفتم تو کار لباشو با دستم سینه شو میمالیدم، میدونستم یه چشم باید به آینه باشه ، خدارو شکر اون چشاش بسته بود و نگاه منو نمیدید که مواظب اطرافم، دوست داشتم کسش رو بمالم، رفتم تو کار اون یکی سینه ، خیلی لذت داشت، سینه هاش، رنگ پوستش ، عرقی که نشسته، حالتی که بامن کنار من تو ماشین بود، نمیذاشت دستمو ببرم از جلو تو شلوارش، اما ازپشت بدون اجازش میرسوندم به سوراخ کونش و میمالوندم هم کمی به کسش میرسوندم، کونشو هی بادست میگرفتم ، خیلی سخت بود برام اینکه از پشت دست ببری تو شلواری که دکمه ش بسته است اما وقتی احساس باشه قناعت میکنی یا رضایت میدی به همینشم
رفتم سراغ مخ زدن برا کس و یه خرده از روشلوار بمالم بلکه بذاره دست کنم و توشرتش بمالم کسش رو ، خواستم مال خودم رو بدم دستش تا راضی شه، این کار رو کرد اما ول کرد منم بی خیال شدم ، به همون لب و سینه و گوش بسنده کردم تا شاید دفعه بعد بیشتر جلو بریم، اخه اصلن با خودم هم قرار نذاشته بودم بریم تو کار سکس، یه ماشین تاکسی سمند از این زردا اومد پشتمون، منو میگی … کوچه رو میگی…وای اما خدارو شکر چیزی نبود یارو اومده بود بوق میزد ما گفتیم چی میگه چی میخاد مرض داره چشه، پلیس هم که نیستَ، اقا کمک میخاست ماشینشو روشن کنه، توروخدا تصور کن کسی رو رسونده و تو این کوچه بن بست ماشینش خراب شده و حالا از من میخاد که ماشینشو هول بدم، یادم نیست چجوری شد که پیاده شدم و این چیزا رو فهمیدم اما یادمه که مثلن تو دلم خوش حال بودم که دوست دختر توپ دار شدم و اون به چه میزان درجه ای از حرارت ، بخاطر اینکه اونجوری شده دمغ نبودم، یا شایدم داشتیم میرفتیم که اون کمک خواسته بود چون نور چراغش افتاده بود و ما هم بی خیال شدیم، هل دادیم تو ماشین به یارو خندیدم و … دستمو گرفته بود،
از خروجی زین الدین پیچیدم به سمت هنگام ، که اون بره خونشون بدجور ترافیک بود و از وقت تحویل دادن ماشین به بابام که مثلن دوساعته برگردونم گذشته بود، خلاصه اون پیاده شد و رفت و با خجالت رفتیم پیش بابا و …
فرداش زنگ زد و گفت که لطفن دیگه به من زنگ نزن ، اخه من بهش پیشنهاد داده بودم که من خودم برا فراموش کردن کسی که خیلی دوستش داشتم و طلاقش دادم سکس کردم تا بتونم فراموشش کنم اما اون میگفت این کار کمکی بهش نتونسته بکنه ، هرچند چیزی بهش نگفتم اما تابلو بود، بالاخره اون دنبال کسی بود که مثلن آینده داشته باشه یا یه پسری که دست کم مایه دار باشه و منم که اون موقع نمیتونسم دهنمو ببندم و از نداریم نگم و …
از طرز نوشتنش میفهمید با چه نویسنده ای طرفید از خوندن داستان های کردن و … هم خودم که خسته شدم ، امیدوارم دست کم از خوندن این خاطره که به زبان داستان بیان شده ، وقتتونو تلف نکرده باشید،
الان دارم تو خونه براتون مینویسم تا کی ببرم تو کافی نت براتون اپ کنم
چن تا توصیه: زیاد داستان های سکسی نخونید ، مخصوصن ضربدری هارو
با دختر جماعت که آشنا میشید ، دهنتونو ببندید ، اول رابطه سخت نگیرید
احساستونو دلتونو واسه دختر هرزه ندید
آهای دخترایی که دنبال دوست پسر ماشین دارید، قدر پسری رو که وقت براتون میذاره صبح زود میاد باهاتون برسونتتون دانشگاه ، آخر شب زمستون میرسونتتون خونه تون ، قدر همچین پسری رو بدونید، اگه ماشین نداره، صبر کنید، پراید میگیره ، میشه 206 ، چرا توقع دارید یه پسر با تشکیلات به پستتون بخوره، مگه شما خودتون باتشکیلاتید، خوب باتشکیلاتتونم تازگیا دیدیم،
طرف چه دختر چه پسر پول داره، شعور نداره ، شعور داره پول نداره، ادب داره پول نداره،
صبر صبر صبر داشته باشید، ببینید طرفتون آدم هست؟ …
بی خیال مستی و راستی رو عشقه
پسرا هم نگران اندازه آلت نباشن، مهم نیست،
آلتت گنده باشه میره ، کوچیک باشه میره،
آدم باشه که باهات دوست نمیشد، اما انصاف رو یادتون نره،
سکوت کنید و الکی قول مول ندید، طرف به زودی خودشو خراب میکنه
فکر کردی شیطان بیکار نشسته تو گوش دختره نمیخونه که از این بهتر هم هست
رو هیچ دختری حساب وا نکنید، که بدجور میزنه تو کمرتون
چه داستانی شدا یه کوچولو تو ماشین و این همه نصیحت
نه بابا اینا مال بعدیاس که اگه پاداد بنویسم
اینو هم خیلی وقته که میخام بنویسم الان شده
خسته شدم بس که مزخرفات دیگران رو یا ترجمه داستان های خارجی رو با پس و پیش خوندم و …
این حداقل واقعیته هرچقدر هم …
نوشته: صدرا
فکر کنم باید این داستانتو ادمین بزنه رو سر در سایتش!
زیرشم بنگارند به این نکات توجه کنید!
ملا صدرای شهوانی :-D
هی بچه از من به تو نصیحت سعی کن دخترو واسه سکس بخوای نه دلت چون اینقد تو این زمونه نامردی زیاده دخترا فقط جیبتو می بینن و ماشین زیر پاتو .پس هر دختری به پستت خرد تو هر شرایطی بود فقط بکن تا بد غبطه نخوری.
در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر…
تو اصلا به چه حقی میای خواننده هارو نصیحت میکنی؟اصلاببینم تو خودت تو جایگاهی هستی که ناصح باشی؟دلم میخواد همچین بشورمت و بذارمت کنار که ندونی از کجا خوردی پسره گداگشنه،حیف که نام کاربری عزیز تر ازتوئه
آقای اهل دل کونت می سوزه که هیچ دختری بهت محل نذاشته؟با این حرفت یاد اون جوک افتادم که میگفت:اهل دلی از کوچه ای میگذشت که ناگهان سوتینی در زیر پایش دید و گفت:بی انصاف ها لیمو را خورده و پوستش را اینجا انداخته اند(دقیقا حکایت تو ،حکایت همون اهل دلٍ)
این اعتماد به نفست آدمو می کشه…دخترا بعد از آشنایی با تو خودشونو خراب میکردن یا تو بی عرضه بودی؟خواهش میکنم بی عرضگیت رو به گردن این و اون ننداز…بقول مامانیم(مامان بزرگم):مرد از خودش می بینه،نامرد از دیگرون…چون هرکاری هم بکنی نمی تونی بر این بی لیاقتیت سرپوش بذاری.من خودم بارها با پسرهای بی عرضه دانشکده هم کلام شدم و بعد از یه گپ ساده،حاضر نبودم یه لحظه چشمم به چشمشون بیفته،بس که بی ادب و بی فرهنگ و باکلاس نما بودن و عقده ی جلب توجه داشتن.من مطمئنم تو هم جزء یکی از همونایی هستی که کسی برات تره هم خرد نمیکنه.
آهن پرست؟؟؟؟؟ من حاضرم آهن پرست باشم ولی آدمهایی امثال تورو نپرستم
حالا من یه نصیحت به تو میکنم،گوش کن؟
عوض نصیحت فقط برو یه اکابری،نهضت سوادآموزیی و… تا اینهمه غلط املایی نداشته باشی؟ فهمیدی؟
دیگه هم ننویس
shahram khar doodool:
وقتی که یک کشور از مردانگی بیفته چاره ای غیر از پول پرستی پیدا نمی شه. حداقل بشه
نامردیتون و بی غیرت بودنتونو با پولدار بودنتون جبران کرد.وگرنه به درد سگ ماده ها
تو خیابون هم نمی خورید دوست گرامی. :)
عمرا اگه بفهمید چی گفتم!!!
من با داستان این اقا موافق نیستم اما با این لحن نطر دادن این خانمها هم نمیتونم کنار بیام من از عدم تعهد انسانی بیشتر ما اقایون دفاع نمیکنم اما با نگرشی خانمی که با ظرافت تمام شعر سهراب تو نظرش میزاره اما توهین رو همگانی میکنه هم دل خرسندی ندارم
mehrab 565:
با حرف اون اقا موافقی که کردنی رو باید کرد؟
نه ابدا عرض نکردم خدمتتون من از همجنسی که از ادمیتش فقط اه و دمی است و از حیوانتش فقط التی متنفرم سرکار علیه
خب دوست عزیز ما هم فقط جواب دادیم.کار بدی نکردیم.جواب اونجور ادمهارو اینجور باید داد
حضرت اقا.
موفق باشید.
خانم پر وازی من کاملا مطمئنم که اینجا باید یه پوسته دفاعی به خود گرفت اما شما دوست عزیز فکر نمیکنی همه رو نباید با یه چوب زد؟
مهراب جان از دریچه ادبو عرفان وارد شدی حریف ادبیاتت نشدو گذاشت رفت ای خانم پروازو میگم بعضی از این زنا بدجور به اون 250 گرم گوشت لای پاشون مینازن خاک بر سر مردایی که نتونن به جاش جلوی این زنا وایسن.
“شراره جون”: من سریع خوندم ولی به غیر از “خضعبلات” غلط املایی تابلویی ندیدم.
پس اگه کسی نخواد حرف دلش رو دوستانه اینجا بزنه کجا باید بزنه که شما به عنوان “ناصح بی لیاقت” ازش یاد کردی و به کل زدی زیر برجکش؟
ضمناً بنده خدا نگفت جای آهن پرستی بیاین منو بپرستین که شما انزجارتو اینجوری بهش ابراز میکنی!
نثر شیرین و منحصر به فردی داری. تا حدودی هم تونستم با حرفات رابطه برقرار کنم. حداقل مشخصه آدم با شعور و دارای درک از فضای اطرافت هستی. به نظر من هم خیلی حرفات درست و قابل تأمله.
هیچ دلیلی وجود نداره کسی بخواد با بی ادبی داستانتو (یا خاطرتو) زیر سوال ببره.
mehrab 565:
دوست عزیز مهربان من اگه دقت کرده باشید من گفتم جواب اینجور ادمها …نگفتم همه
ادمها.من هیچ تار و پوسته ای به خودم نمی گیرم.همین تارها و پوسته هاست که باعث
می شه شما نتونی حرف بزنی.حرمت نگه می داری به خاطر حجب و حیا .ولی باید یاد گرفت از
این پوسته اومد بیرون تا دیگران رو سرت خرابش نکنن.موافقی؟
مستوفی عزیز سلام:
خزعبلات رو شما راست میگی؟ موقع یا موقه؟
بخوای یا بخای؟خواستن یا خاستن؟
مثلا یا مثلن؟
کلا یا کلن؟
مافنگی یا مفنگی؟
شروع یا شرو؟
…
در ضمن رنگ بنفش رنگ آرامش نیست و از بعد روانشناختی رنگ خاطره و غمه نویسنده با رنگ های سبز و آبی قاطی کرده…حوصله ندارم مو رو از ماست بیرون بکشم وگرنه میگفتم این داستان جدا از مسئله زن ستیزی و آغشته به فرقه ساتانیسم،خیلی نثر ضعیف و تهوع آوری داره
در ضمن شما لطف دارید
ممنون
mehrab 565:
سلام
حرفاتو خوندم و این روحیه دفاع از همجنست رو تحسین میکنم.اما نباید با دفاع از چیزی حقیقت رو نادیده بگیری.حرفای پروازی عین واقعیته و مطمئنم تو دلت اوناور قبول داری.در ضمن من حرفامو میزنی برای روزی که منتظرشم.خدا کنه دیر نشه!!!
بقول سهراب:
صبحدم زن همسایه گفت:آی آشغالی
من که در شصت خودم،خاطره گلدان را آب می دادم
زیر لب گفتم: صبر باید کرد
تا دهن ها قفس سهره شود
…
اگه شعر رو اشتباه خوندم متذکر بشید.ممنون
داستانتو از جنبه ادبی و فنون نگارشی نمیتونم قضاوت کنم چون در حدش نیست . نه ادیبم و نه نویسنده حرفه ای . دبیر دبیرستانم که از این نظرم نمیتونم اشتباهات تایپی و املاییتو به رخت بکشم وقتی مسئولیت آموزش بچه های این مرزو بوم با من و همکارامه . یه بار این کارو تو این سایت کردم پشیمونم .
اما به عنوان خواننده از داستانت خوشم اومد چون :
درمورداینکه داستان چجوری بود حرفی نمیزنم ولی آخرداستانت که داشتی بقیه رو به اصطلاح نصیحت میکردی.اینجا جایی واسه نصیحت کردن من یا امثال من نیست چون شما هیچ شناختی از اخلاق یا روحیه امثال من نداری دوست عزیز.ولی شیوه نگارشت به قول mamani حرفی واسه گفتن داشت.ضمنا خانم معلم از فرمایشای شماهم نهایت استفاده رو کردم باسپاس.
اینکه خواستی یه چیزی بنویسی فی نفسه فکر خوبی بوده. اما باید در نظر داشته باشی برای نگارش یک مطلب یا نوشته نباید همونطور که حرف میزنی بنویسی. حرف زدن با نوشتن خیلی فرق میکنه. به جرأت میتونم بگم که حتی یک جمله ی درست و حسابی هم توی این داستانت نبود. جمله ها خورده خورده بود. یعنی کلام منعقد نمیشد. حالا شاید بعضی دوستان بگن اشکال نداره. ولی از نظر من خیلی هم اشکال داره. این نوشته حتی حداقلهای نگارشی رو هم رعایت نکرده بود. درمورد سوژه و قصه اصلی هم هیچ چیزی نمیشه گفت. در هرحال یک داستان بسیار نازل و سطح پایین بود…
خوب ! این رو باید به فال نیک گرفت…
هنوز داستانهایی هستند که حد اقل قابل نقد شدن هستند!
دوستان عزیز بخصوص کاربران بانو لطفا کمی هم واقع بین باشیم.
داستان شمه ای از واقعیت جامعه است و گسترش این واقعیت به همه دختران و پسران واقع بینانه نیست.
گذشته از شیوه نگارش داستان وادبیات آن که بنظرم قابل وقت گذاشتن است، موضوع داستان جالبتر و مهمتر از نوع نگارش اونه!
متاسفانه نه توی این سایت و بخصوص نه اینجا جای پرداحتن به ریشه هانیست( که بایدآستانه تحمل فحش خوردن بالایی داشته باشی)
والبته نه کسی برای این ریشه یابی تره خورد میکنه.
پس این داستان هم مثل بقیه بخوانید وبروید گرچه ارزش ان بیشتر از فقط خوانده شدن است.
کاش میشد برا یکبار هم که شده عینک سیاه و سفید رو از چشمون برداریم وتحمل شنیدن حرفای که خوشمون نمیاد از شنیدنش رو داشته باشیم…اگر قسمت اول جمله من درست باشه…پس قسمت دومش خیلی دور از ذهنه…چون بارها با این شرایط/نصیحت شدن ونصیحت کردن/روبرو شدیم و از ان فرار کردیم…اگر متن مشکل نگارشی داره…که داره…اگر کلمات و جملات بار معنائی خودشونو کامل منتقل نمیکنن که اونم درسته…اگه نویسنده بنظر میرسه تو انجام یه ارتباط سالم با جنس مخالفش مشکل داره…که ظاهره داره…دلیل بر تخطئه کل مطلب نیست…اول :بنظر میرسه تا حد زیادی از سر دلسوزی امده حرفی زده…پس هدفش فی الواقع بد نبوده و بنظر خودش داشته کار درستی میکرده…پس از این نظر قابل احترامه…
دوم:تمامی ما انسان هستیم و جایز الخطا …بدلیل همین نقصی که داریم…پس کشیدن شمشیر و تشکیل دو جبهه جنگ اونم از نوع زنونه ومردونه کاری درستی بنظر نمیاد…
سوم:اینکه به زعم بعضی از دوستان گاهی بد نیست از پیله ای که دور خودمون تنیده ایم بیرون بیایم و حقیقت رو عریان ببینیم…تنها موجودی که انگار کسی طالب عریان دیدنش نیست…
تا اونجایی که گفتی توفکر بوس کردنش بودی خوندم/گیرم حالا بوسشم کردی-کجا رو فتح میکردی با این کارت?ما که این همه بوس کردیم کجا رو گرفتیم?از من میشنوی دنبال دختر و این چیزا نرو-به خدا وابسته میشید و الکی الکی خودتونو تو دردسر میندازید-بادخترا هم هستم-مواظب باشید شما هم گول کسی رو نخورید تو این دنیا همه جور ادم کثیفی پیدا میشه-/مخلص همتون
دوستان محترم:
بنده اصلا این داستانو نخوندم. و فقط جواب دوست عزیز shahram khar doodool دادم.
جالبه که ما از غریبه ها نمی خوریم از دوستان می خوریم. طرز تفکرتون مهم نیست . بی خیال.
برای طرز تفکر تون متاسفم.کسی که خودشو پشت واژه پنهان که چی؟یعنی فحش بخوریم و هیچی نگیم؟
دلتون خنک می شه؟ چشم دیگه نمی گیم.
ای خدای من روزی برسه که ما این ژورنال الت اقایونو ببندیم و به افکارشون رای بدیم.
موفق باشید.
متاسفم واقعا برای بعضیا
حقیقت تلخه واقعا
تا شراره جان و امثال این عزیزان میان حقیقت رو میگن بعضیا فقط توهین میکنن
تاسف ،واقعا تاسف
شراره خانم گرامی :
کاملا با نظراتت موافقم
هه بحث همیشگی کدامین برتر است دختر یا پسر کدامین رکب بیشتر میخورد پسر یا دختر همه نالان چه دختر چه پسر از ارتباط با جنس مخالف همه اهل نصیحت به هم چه دختر چه پسر همه پشیمان از این ارتباط
هه
bikas_sanaz این همه الت خودت رو تو شهوانی نچرخون و دهن این و اون نکن :D
پس بحث فایده نداره نقد بیشتر کنید به جون هم می افتید :D
اینکه دخترا ناز کنن و پسرها ناز بکشن از طبیعت هر دو جنس محسوب میشه. از قدیم گفتن زن نازه و مرد نیاز. پس نباید انتظار داشت که هر دختری بدون هیچ ناز و کرشمه ای خودش رو توی بغل پسری بندازه. اتفاقا تجربه ثابت کرده دخترهایی که خیلی راحت به رابطه با پسری تن میدن خیلی زودتر دل اون پسر رو میزنن و دخترایی هم که دیرتر پا میدن رو قدرش رو بیشتر میدونن. بنابراین این توقع که دخترها چرا ناز میکنن دور از انصاف و همینطورقانون طبیعت محسوب میشه و بیشتر از طرف کسانی مطرح میشه که در برقراری رابطه با جنس مخالف به هر دلیلی دچار مشکل هستن. پس بهتره به خودشون مراجعه کنن… (:
من فقط کامنت سیلور فاک رو دوست میدارم
از قدیم گفتن ناز کش داری نازکن …چرا وقتی نازت خریدار داره ناز نکنی بلد نیستین ناز بکشین مشکل خودتونه نه ما دخترا
از این ور دخترا میگن پسرا نامردن و فلان از این ور پسرا همین حرفارو میزنن. در صورتی که همه اینا نتیجه ی تعصبیه که به اولین دختر یا پسری که تحویلتون میگیره و بهتون محبت میکنه دارین که اولین چیزی که از کار میندازه عقله و عقلم نباشه هر بلایی سر آدم میشه آورد. پس به جای اینکه جنس مخالفو زیر سوال ببرید عقلتونو بکار بندازین. اینم نظر من بود.
من با شاهين عزيز موافقم ولى تو تكميل حرف ايشون اين رو اضافه ميكنم، كه ناز كسى رو بايد بكشى كه جنبه اين رو داشته باشه، اگه بى محابا و يكطرفه و بيش از ظرفيت طرف سرويس بدى اونوقت، ممكن يابو برش داره كه شايد سر تر از اونه و اين سم رابطه ميشه، البته اين شامل هر دو طرف ميشه چه دختر و چه پسر.
تويه سواركارى يه اصطلاحى هست كه ميگن اسب رو بايد هميشه به دهنه نگه داشت. به اين معنى كه نه انقدر شل بگيرى كه برت داره ببره و نه انقدر سفت كه راه نره!
تو رابطه دختر و پسر هم اين قضيه صدق ميكنه، به اين صورت كه همه چيز بايد به اندازه باشه. نه اينورى نه اونورى.
دوستان عزيز بنده به شخصه تا به امروز تنها ناظر بودم و اينبار با توجه به بحث پيش اومده تصميم گرفتم تا نظری بدم. اول اينکه نوع نگارش بيانگر غم عميق نويسنده و دل شکستگی داره و نوشتن ابزاری شده برای خالی شدن، که در نهايت به سمت حرف های کليشه اي و شايد شخصی رفته که رنگ نصحت گرفته و فکر می کنم نسل ما بیشترین میزان نصیحت را در طول تاریخ شنیده و به همین خاطر اینطور تهوع اور شده برامون، این حرفها از نظر من تکراری هست برای خود، به صورتی که دوستانی که دستی در نوشتن دارن ميدونن که گاهی نوشتن درد چقد آدم رو خالی ميکنه و قضيه بسيار شخصيه و هرگز نبايد به کليت رسوند، هرچند فرد کليت قائل شده، که از ديد من صرفاً مقوله شخصيه، وگرنه نه دوستان بايد برنجند و کليت قائل شوند.
توی این دوره زمانه پسر ها برای نیاز جنسی دنبال دختر ها هستن ودخترها برای نیاز مالی
ایقدر دنبال اگر اما نباشید!
یه واقعیت هایی رو گفتی که بنظر من درسته