دلداده جان (۱)

1397/06/11

این داستان مناسب خود ارضایی نیست و یجور درد و دل یا صحبت از فانتزی های زنانه ست
درست وقتی 17ساله بودم،برای اولین بار قدم به خونه پسری گذاشتم که دوستش داشتم…
شاید الان و فرداهای دیگه عاقلانه بنظر نیاد
ولی خیلی از ماها از سر خامی،یه کارایی میکنیم که بعدا پشیمون میشیم…
تجربه قرار دونفره مون توی خونه،برای ما دونفری که دست هم رو به سختی میگرفتیم،زیاد استرس زا نبود و فکرشو نمیکردم به تجاوز ختم بشه
برام مهم بود چه اتفاقی میفته،ولی بد تر از همه،رفتار یه ادم حین تجاوزه
ادمی که ازش متنفرید،خب وقتی بزور باهاتون میخوابه که تکلیف مشخصه
ولی ادمی که دوسش دارید،خب توقع داشتم بی فکر نباشه با وجود اختلاف سنی 7-8سالمون،اون به خامی من نبود…
سرما خورده ،مریض و توی تب سوخته بودم،همینطور که اشک میریختم تهدیدم میکرد که اگر به این کار ادامه بدم اتفاقای بدتری میفته،تو بدترین شرایط روحی و بدنی قرار گرفتم
این تجربه اسیبای روانی زیادی واسم داشت،من دختر بودم،ولی باکره نه!
از یه خانواده نه مذهبی،اما سنتی!با اصل و نسب
استرس اینکه نکنه کسی بفهمه و کُلی اما و اگر و شاید که خانمها میدونن همراهم بود
3سال ازون قضیه میگذره و همچنان وقتی کسی حتی بدون منظور بهم دست میزنه،تو مراوده های عادی روزانه ،با غضب بهش نگاه میکنم و بهم میریزم
من بعنوان یه دختر فعال توی اجتماع،اسیب پذیرم و در عین راحتی و پذیرفتن ارتباط با انواع اقسام ادمها،دایره قرمز رنگی دارم که ارامشمو تامین میکنه
توی همین شرایط بد روحی،در حالی که از بچگی هم از وجود تکیه گاه توی زندگیم محروم بودم
عاشق شدم
از چهره یه مرد خوشم اومد و صریحا به دوستش گفتم
نه از سر دله بودن و چیزهایی که شاید به هر دختری نسبت بدن
من دختر مستقل ،شاغل،اسیب، دیده ولی محکم و خب وقتی کسی با این خصوصیات از مردی خوشش میاد،اطمینان داره که اگر عنوانش کنه،مخاطبش نه تنها درک میکنه بلکه فکر بدی هم
به سرش نمیزنه و راجب دختر قضاوت نمیکنه
چند وقت بعد ازشون پیام داشتم،تا 24ساعت اول حس خیلی خیلی خاصی داشتم نسبت به این قضیه ولی بعد از روز اول،پیامهاشونو نمیخوندم،دیرتر میخوندم و یا میخوندم جواب نمیدادم و بی حوصله ای و کار رو بهونه میکردم
بعد از حدود دو هفته،با بهانه اینکه شهر دیگه سرکار هستن گفتم که نمیخوام رابطمون ادامه پیدا کنه و من به حضور مجازی ادمها اعتقادی ندارم
حدودا یک هفته بعد ،برگشتن شهری که بودن و اینجا ادامه دادن به کار کردن
هر از گاهی همدیگه رو میدیدیم
پسر اروم ،سر به زیر و تا حدودی بد قلق بود که با ادامه پیدا کردنمون تبدیل شد به یه مرد پخته مهربون و خوش اخلاق(فقط باخودم)
همیشه نه،ولی گاهی اون خلا احساس نیازم به تکیه گاه رو پر میکنه
دومین دختریم که توی زندگیش بوده
تو سه ماهه اول ارتباط برای گرفتن دستم یا نوازش موهام ازم اجازه میگرفت و مدام حس میکرد ممکنه کاری کنه و باعث ناراحتیم بشه
چند باری نمیدونم چرا و توی ذهنم چی میگذشت که باعث میشد دستشو تو چند صدم ثانیه با خشونت پس بزنم و نپذیرم نزدیکیش رو
تا چند ماه بعد و الان که نزدیک به یکساله از ارتباطمون میگذره
براحتی نوازشم میکنه
تا قبل از اولین بوسه،تصور بوسیدن برای من بی خاصیت،بی اهمیت،بی دلیل،بی فایده و حتی خیلی بد و حوصله سر بر بود…
بعد از اولین بار بوسیدنش،تمام تصوراتم عوض شد،و بنظرم بهترین اتفاقی بود که بین دونفر ممکنه بیفته
من هنوز به تمام ادمهای زندگیم واکنش منفی دفاعی دارم،ولی به یار ،نه!
من به مرزی از دوست داشتن رسیدم،که دیدن ناخنهای دستش،رنگ پوستش و موهاش و جز جز بدنش باعث ارامشم میشه
من مثل نویسنده تمام داستان ها،زنی با موهای بلوند،چشمهای رنگی و لبهای قلوه ای و قد بلند نیستم
من دختر نسبتا کوتاه،ساعت شنی وپُر،با صورت گرد و چشمهای درشت قهوه ایم که برچسب "بانمک"بیشتر از هرچیزی بهم میچسبه
و اون پسری با قد بلند و چشمهای عسلی و موهای بور
دوماهی هست که بهش طور دیگه ای فکر میکنم،طور دیگه ای میخوامش
مثل تمام زنهایی که ممکنه به معشوقشون طور دیگه ای فکر کنن!
ما رابطه ای نداشتیم،من اسیب دیده و اون بشدت پایبند به اخلاق …
ولی همین منِ اسیب دیده،چند وقتیه که هوایی شده…عطرش باعث میشه بیشتر بخوام بودنش رو

بجز اینجا ،هرجای دیگه ای این متن رو بذارم،حریم شخصیم زیر سئوال رفته و قضاوت میشم
اما شاید خیلی از خانمها،ته دلشون،همون ته که هیچکس ازش خبر نداره…بودن با مردی رو میخوان و راهی ندارن…
نه رابطه انچنان عمیق،اما یوقتایی درست مثل یه نوع از خوراکی،بودنش رو هوس میکنم،با افکار خاص خودش،باعث میشه روز به روز بیشتر جذبش بشم و بودنش رو بخوام،اقا ازون مردهایین که،مبادا دلم چیزی بخواد،مبادا گشنم بشه،مبادا چیزی ناراحتم کنه،مبادا کسی اذیتم کنه
همیشه همراه نیست،ولی اگه منصف باشم،وقتی قصد همراهی داره ،وقت داره،تمام حواسش هست به همه چیز
تا یک ماه قبل ،تخت خوابم دونفره بود…هربار با نگاه کردن به گوشه خالی تخت،حتی بغض میکردم،من یه دخترم،با تجربه تلخ و شاید طوری که خیلیها درکش نکنن،میل و کشش دارم به بدن این مرد
خیلی از شبهای این چند وقته رو به گریه کردن گذروندم،نیاز و جابجایی هورمون ها یوقتایی این بلاهارو سر خانمها میاره…احساس بی پناهی میکنم،احساس درک نشدن و احساس نیاز شدید به معاشقه باهاش…
حس خواستن شدید دارم…
به ترقوه های برجسته ش،به دستای مردونه ش با موهایی که توی افتاب طلایی میشن…
حتی به اختلاف قد سی و چند سانتی بینمون!
صحبت از فانتزی بافی و این متن و کششم،برای صمیمی ترین دوستم هم سخت بوده…
پست داستان این صفحه شاید بتونه به من کمک کنه،دنیای زنونه درونمو،که حالا یا بخاطر خجالت،یا ترس از دست دادن و قضاوت مخفی مونده،با بقیه به اشتراک بذارم…

نوشته: دلداده شرقی


👍 11
👎 2
3842 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

714851
2018-09-02 23:09:47 +0430 +0430

به دلم نشست چون حس کردم از دلت اومده،یه احساس مخلوط از تلخی و شیرینی،غم و شادی،عشق و نفرت اومده سراغم

1 ❤️

714925
2018-09-03 11:49:55 +0430 +0430

لایک
زیبا بود.
قدرب جدب خاصی داشت‎.‎
به عبارتی بهتر محسور کننده بود.

1 ❤️

719358
2018-09-24 14:22:51 +0330 +0330

زیبا بود، ادامه بدین ? ? ?

1 ❤️