زندگی خصوصی شیرین و فرهاد

1393/01/27

…قسمت قبل

قبل از هر چیزی از همه دوستانی که داستانم(شب عروسی شیرین و فرهاد) رو خوندن ممنونم و به خاطر مشکلاتی که داشت،به خصوص املا،عذر میخوام.امیدوارم بتونم کارای بهتر رو بهتون تحویل بدم. زندگی با شیرین واقعا شیرین بود،شیرین مثل اسمش.برای ما زندگی مشترک درست همونطور که از اسمش مشخصه “مشترک” بود. با اینکه تو خیلی چیزا اختلاف داشتیم اما واقعا همه چیز خوب بود. برای ماه عسل به انتخاب برادرم به کیش رفتیم،اما شیرین عاشق ترکیه بود. چنتا از اقوامش اونجا بودن و زبون استانبولی رو خیلی قشنگ بلد بود. هتل برای 3روز رزرو شده بود. با اینکه حدود 7 سال با شیرین دوست بودم،اما هنوز یه شرم و حیای خاصی بینمون بود.وقتی تو چشماش زول میزدم بعد از یه مکث کوتاه سرشو مینداخت پایین.یه خجالت دخترونه داشت انگار.

با هم تو سالن انتظار نشسته بودیم و منتظر شروع یه فصل جدید از زندگی که رسما بعد از این ماه عسل شروع میشد هرچند که من و شیرین رویای این زندگی رو خیلی وقت بود که داشتیم. خسته و کوفته رسیدیم کیش.حدودا 2عصر بود.چند ساعتی خوابیدیم. چشمام رو که باز کردم غروب شده بود.بوی عطر خاصی که میزد به مشامم میرسید.وااااای که عاشق این موهای خرماییش بودم.بلند و براق. انگشتامو آروم روی موهاش نوازش دادم.یه تکون کوچولو خورد اما چشماشو باز نکرد.لبام رو گذاشتم روی پلکش و اروم چشماشو بوسیدم.با انگشت شصت و اشارم چونش رو اروم گرفتم ک دهنمو بردم نزدیک گوشش؛ -شیرینم…گلم…عشقم نمیخوای پاشی؟ -… -شیرین؟نگا حوصلم سر رفته پا شو دیگه -… -آهای شیرین جر زن،،،،همش خوابیا.اصلا چه معنی میده؟ اینو که گفتم یهو زد زیر خنده آخه تیکه کلام خودش بود.هروقت که شیطونیش گل میکرد میگف. واااای که چقدر عاشق خنده هاش بودم. روح خستم جون میگرفت وقتی چال روی گونه هاش رو میدیدم.مگه میشه اون چهره پری وار رو ببینم و نبوسم؟ پیشونیشو بوسیدم.لبخندش کم رنگ شد. به سقف خیره شد یهو.انگار دلش گرفت. از این حالتش تعجب کردم. -شیرینم چیزی شد؟ -فرهاد؟ -جونم؟؟ -فرهاد…میترسم -!!!ترس؟چرا؟ -فرهاد میترسم از اینکه یه روز چشمام رو باز کنم و تو نباشی…میترسم از اینکه شیرین تکراری بشم.میترسم زمانی برسه که وقتی صدات میکنم حوصلمو نداشته باشی… -شیرین؟این چه حرفیه؟مگه این7سال واسه هم تکراری شدیم.دختر خنگول به چه چیزایی فکر میکنیا… -فرهاد راست میگی؟واقعنیه واقعنی؟ -شیرین صدبار گفتم درست حرف بزن… -صداشو بچه گونه کرد و گفت:باشه بابا بزرگ.برام آب نبات و بستنی میخری؟ کلی باهم خندیدیم و یاد دوران دانشگاه و دوستیمون کردیم.

من رفتم دوش بگیرم و شیرین هم نشست پای میز توالت.یه ساعتی طول کشید.وقتی اومدم بیرون چیزی که میدیدم واقعا باور کردنی نبود. لباسش…موهاش…ارایشش…خدای من ای دختر کی بود؟چی بود که اینهمه خوب بود! موهاش رو فر درشت کرده بود.یه کوچولو براقتر شده بود.موهاش خیلی بلند بود.میدونست من ارایش قهوه ای دوست دارم.یه ارایش کم رنگ قهوه ای هم داشت که واقعا به موهای خرماییش میومد. یه شلوارک جین تنگ تا روی رون و یه تاپ زرد خوشگل پوشیده بود.مات و مبهوت زیباییش شده بودم و حواسم به خودم نبود. یهو دیدم با صدای بلند میخنده…گفتم چی شد؟گفت یه نگا تو آینه بنداز میفهمی… رفتم بغل خودش و دوتایی جلوی آینه وایسادیم. تازه فهمیدم لباس نپوشیدم و خوشگلی چهره و اندام شیرین کار دستم داده… با خنده گفت: -درسته من زنتم ولی چه معنی میده؟ از پشت بغلش کردم و چسبیدم بهش.کیرم که راست شده بود…لباس هم که تنم نبود…کونش نرم و گوشتی بود. دستام رو گذاشتم رو سینه هاش و سرمو گذاشتم رو شونش.شیرین هم ساکت شده بود و چشماشو بسته بود. آروم بهش گفتم:مقصر خودتی که اینقدر دلبری میکنی.خندید. -من اینهمه سال منتظر این بودم که کنار تو بودنو تجربه کنم…برای تو خوشگل نباشم واسه کی ناز کنم؟ برش گردوندم.روبروی خودم وایساده بود.دستامو گذاشتم روی شونه هاش. -واقعا دوستت دارم شیرین. یه چشمک زد و گفت:من که دروغ گفتم.اصلا اصلا هم دوستت ندارم.خدا تورو میبره جهندم.(به جهنم میگفت جهندم) -لباساتو عوض کن…منم لباس بپوسم.باهم بریم یکم دور بزنیم. -من که آمادم اما فکری به حال اون بیچاره بکن که قد راست کرده. -آی آی خودتم دلت میخواداااا…تو نگران خودت باش. با خنده داشت میرفت سمت اتاق خواب.من واسه خودت گفتم…خود دانی. بلند گفتم:شب براش فکرایی دارم. جفتمون با صدای بلند خندیدیم. رفتیم ساحل مرجانی.دریا خیلی آروم بود.دوتایی کنار ساحل نشسته بودیم.دستاشو حلقه کرده بود دور بازوم و سرش رو گذاشته بود روش.آروم آروم حرف میزد. از خواسته ها و آرزوهاش…از عشق و علاقش و زندگی که دوست داره حرف میزد. اون یه ساعتی که کنار ساحل بودیم رویایی بود…وقتی بلند شدم،صاف خیره شد تو چشماش…یهو لباش رو گذاشت رو لباش.اطرافمون پر آدم بود.از شیرین بعید بود اما خوب پیش اومد دیگه. لباشو بوسیدم.چنتا دختر نزدیکمون بودن که شروع کردن به سوت زدن و تکیه انداختن… -بابا عجب داغن اینا -خانوم لبا رو کندی -عین خیالشون نیست اینجا ایرانه…دمتون گرم دوتایی با شیرین برگشتیم به سمتشون و همه با هم زدیم زیر خنده.این وسط چنتا چشمک و لبخند رد و بدل شد. رفتیم داخل پاساژی که همون نزدیکی بود.فکر کنم اسمش مرجان بود. بیشتر لباس و وسایل زنونه داشتن.یه سری لوازم آرایش و شکلات و خوراکی خریدیم. یه مغازه بود که لباس خوابهای خیلی نازی داشت.شیرین هم که عاشق اینجور چیزا. بعد از کلی بگو بخند و مسخره بازی یه لباس خواب حریر شیری رنگ انتخاب کرد.منم خوشم اومد.یه شرت و سوتین سفید ست هم گرفت.نمیخوام اغراق کنم اما واقعا تجسم اونا تو تن سبزه شیرین خیلی خوب بود. درگوشم یواش گفت:اینا رو واسه امشب گرفتماااا…منو میگی!!!منتظر بودم که زود برگردیم هتل،اینو شیرین هم فهمیده بود واسه همین هی اذیت میکرد و الکی کش میداد. آخر دیگه گفتم:شیرین داری اذیت میکنیا…گفت:چیه؟دو ساعت نمیتونی منو نخوری؟ شام رفتیم تو یه کشتی.اسمش اصلا یادم نمیاد اما موزیک زنده داشت و حسابی خوش گذشت.

ساعت11بود که رسیدیم هتل.تا رسیدیم تو اتاق گفت:من که خوابم میاد.شب به خیر…به منم زبون درازی کرد و دویید رفت زیر پتو. من که داشتم غش میکردم از خنده… -تو بیخود کردی…از عصره که منتظرم. پا شد خیلی جدی وایساد جلوم.عین دیونه ها شروع کرد لباساشو دراوردن.فقط لباس زیر داشت.من که از دست شیرین دیونه بودم. رفت حموم.لباسامو عوض کردم.فقط یه شلوارک پوشیدم.با اون وضعی که از شیرین دیده بودم خیلی حشری شدم.دلم میخواست برم تو حموم،اما ترجیح دادم بیاد بیرون و لباساشو بپوشه. صدای بسته شدن شیر آب که اومد فهمیدم داره میاد بیرون. لباساش بیرون حموم جلوی در گذاشته بود.رفتم صاف جلوی در نشستم.شیرین درو باز کرد.منو که دید زد زیر خنده.سوتینش که شسته بودو پرت کرد سمت من. -خوره ی ندید پدید…چش چرون…آدم لخت ندید…برو اونور بزار لباسامو بپوسم. با این حرفاش و لحنش آدم غش میکرد از خنده. -نمیتونم برم.آخه دلم میخوادت.الان تو رو میخوام. -آهااااای فرهاد برو بزار خوشگل کنم دیگه -خوب بابا.همش ضد حال میزنیا نشستم پای ماهواره.راستش دیگه داشت حسم میرفت. جوری که حس سکس نداشتم.کیرمم خوابیده بود. بعد از حدود نیم ساعت شیرین اومد.شیرین نگو یه تیکه از جواهر…واقعا زیبا بود.پوست سبزش تو اون لباس شیری واقعا خودنمایی میکرد.من با دیدنش کیرم راست میشد چه برسه به لمس کردنش. لباسش تو قسمت سینه،فقط تور بود جوری که کاملا سوتین سفیدش مشخص بود.پارچه ای تو اون لباس استفاده نشده بود.هدف لباس مشخص کردن سینه های برجسته و گرد شیرین بود.انگار طراح لباس میخواست منو دیونه کنه. جوری تو لحظه اول کیرم راست شد که انگار داشت پوستشو پاره میکرد.خیره بودم رو سینهاش…موهای بلندشو جمک کرده بود و انداخته بود رو سینه چپش. وایسادم جلوش.دست چپمو گذاشتم پشتش.انگار میخواستیم با هم برقصیم.پیشونیهامون رو چسبونده بودیم به هم.بینی هامون میمالید به هم. دوباره بوی عطر یاسش رو حس کردم.من عاشق این خوشگلی و لطافتش بود.عاشق این بوی شیرین. دست راستمو رسوندم به دست چپم…کمرشو میمالوندم و دست میکشیدم.دستمو آوردم پایین.روی طاق باسنش.آیییی که چقدر نرم و خوب بود.از جلو چسبیده بودم بهش.دستاش رو گذاشته بود رو سینه هام و چشاشو بسته بود…نفس های نامرتب میکشید.گاهی عمیق…گاهی سطحی.قلبش اونقدر تند میزد که تپش قلبش از روی لباسش مشخص بود. دوست نداشتم حتی واسه یه لحظه دستم از روی باسنش جدا بشه.لباسش خیلی کوتاه بود.یکم دستمو بردم پایین تر…دستم خورد به زیر باسنش.با دوتا دستام کون نازشو میمالیدم.یه شرت خیلی نازک پاش بود.نوک انگشتامو از لبه شرتش رد کردم.حالا دیگه کامل دستام روی کونش بود.با لبام گردنشو میک میزدم و میبوسیدم.سوتین تنگش،سینه های برجستشو حسابی جمع کرده بود.جوری که بالای سینهاش تا وسط گرد و نرم مشخص بود.لبامو میذاشتم بالای سینش و بوس میکردم و گازای آروم میگرفتم. مثل مار تو آغوشم غلت میزد.با انگشتام سعی کردم شرتشو در بیارم.دست راستمو گذاشتم وسط پاش.انگش وسطیمو گذاشتم لای کسش.داغ و نرم و مرطوب بود.با دست چپم سریع شرتشو تا رونش کشیدم پایین.دیگه کامل دستامو رو کس و کونش میکشیدم. -فره ه ه ه ا ا ا ادددد اوووووووم نمیتونم وایسم…آخ فرهاد داری بیهوشم میکنی…فرهاد جونم…میخوامت فرهاد…اوووووف هوووووم یه لحظه خم شدم و شرتشو تا پایین زانوش کشیدم پایین.شیرین اصلا تحمل نداشت.خم شد و سرمو محکم گرفت بین دستاش.ایندفعه اون بود که لبامو وحشیانه میخورد.با هم کم کم رفتیم سمت تخت.نزدیک تخت که رسیدیم تعادلمو از دست دادم و افتادیم رو تخت.شرتش پاره شد…آخه خیلی نازک بود.لباسش اینقدر کوتاه بود که وقتی افتاد جلوم کسش جلوم معلوم شد.اینقدر صاف و براق بود که انگار تاحالا مویی وجود نداشته.دستمو بردم سمت کسش و خودمم کم کم دراز کشیدم روش. -آآآآیییی فرهاااااد…فرهاد میخوااااام چرا نمیفهمی من میخوامت -جووووون داری حال میکنی؟آخخخخ شیرین چقدر خوبی…ادم ازت سیر نمیشه -دارم آتیش میگیرم…اووووم جوووون اووووف آخ آآخخخخخ انگشتمو کردم تو کسش و آروم تکون میدادم. تحملم تموم شده بود.لباس خوابش خیلی راحت از تنش درومد. حالا فقط یه سوتین سفید داشت.اون سینه های گرد و خوشگل و سبزه دل آدمو میبرد.بوی عطر یاسش تو خونه پیچیده بود. شیرین یه دستشو گذاشته بود رو کیرم.از رو شلوارکم میمالیدش.یه دستش هم رو کمرم بود. یهو پاهاشو گذاشت رو پهلوهام و با پاهاش شلوارک و شرتمو در آورد. خودمم کمکش کردم.نشستم رو تخت.اونم نشست.سرمو گذاشتم بین سینه هاش و با زبونم میک میزدم.همزمان دستامو انداختم پشتش و سوتینش رو باز کردم.سرمو اوردم عقب و سوتین رو انداختم پشتش. عجب سینه هایی داشت.اونقدر گرد و خوش فرم بود که ادم فکر میکرد طبیعی نیستن.نوکشون کاملا برجسته شده بود.با دستام لمسشون کردم.شیرین رو سینه هاش خیلی حساس بود.دستاشو کرده بود تو موهاش و آه و ناله میکرد.دهنمو بردم نزدیک و شروع کردم به خوردن سینه هاش.نوکش رو بین زبون و سقف دهنم میذاشتم و یکم میکشیدم.ناله های شیرین تبدیل به جیغ شده بود.دستمو هم بردم سمت کسش و انگشت وسطیمو کردم تو.عملا دیگه داشت حال میکرد.نفساش تند و تند تر شده بود.کیرمو محکم گرفته بود و قربونش میرفت. -آی فرهااااد بدجنس نشو…من اینو میخوااام.اووووم آخخخخ فرهاد آیییی جووون میخواااام یهو یه لرزش شدید افتاد تو تنش و بیحال تو بغلم موند.کیرم بین پاهاش مونده بود.داشت دردم میگرفت.اروم خوابوندمش و خودمم کنارش خوابیدم.یکم نوازشش کردم.پیشونی و لباشو بوسیدم. بعد از چند دقیقه سرحال شد.وحشی تر از قبل.داغ داغ. با دستش کیرمو میمالید و سرشو قلقلک میداد.کلا خجالت رو کنار گذاشته بود.اومد نشست بین پاهام و کیرمو بوسید.آروم گذاشت تو دهنش.وقتی زبونش به کیرم خورد ناخوداگاه یه آه کشیدم که شیرین رو داغ تر کرد.تو این چند وقت دیگه ساک زدنو یاد گرفته بود.یهو کیرمو کامل کرد تو دهنش.کم مونده بود خفه بشه،واااای چه حالی میداد.برخورد زبونش با زیر کیرم خیلی حس خوبی میداد. اگه اینجوری ادامه میداد بیشتر از چند دقیقه نمیتونستم تحمل کنم.با دستم موهاشو جمع کردم و ریختم یه طرفش.سرشو بردم عقب و کیرمو در آوردم. هلش دادم عقب.خیلی تند و سریع پاهاشو باز کردم و یه لیس محکم رو کسش زدم.جیغش درومد. محکم کسشو میخوردم.زبونمو بین شیار کسش میکشیدم و گاهی میکردم تو.چوچولشو بین لبام میذاشتم و با زبونم بازیش میدادم.ناله های شیرین تمومی نداشت. التماس میکرد بکنمش…خودمم دیگه تحمل نداشتم. دمر خوابوندم.خودمم خوابیدم پشتش و کیرمو اروم فرستادم تو کسش.هنوز کسش تنگ بود ولی دیگه درد نداشت.کیرمو تا نصفه کردم تو.کون تپل و گوشتیش نمیذاشت بیشتر از این کیرم تو بره.شیرین خودش کونشو میاورد عقب که کیر بیشتری بره تو کسش.یه دستمو گذاشتم رو کونش و تنشو محکم گرفتم و شروع کردم به عقب و جلو کردن.خیلی حال میداد،ولی نمیشد کل کیرمو بکنم تو.رو به پشت خوابوندمش.یه پاشو صاف دادم بالا و سفت گرفتمش.خودمم بین پاش نشستم و دوباره کیرمو کردم تو.تند تند تلمبه میزدم. -آه آه اره جوووون قربونت برم فرهاد…هووووم…آخخخخ چقدر دوستت دارم -شیرین من…دوستت دارم.جاااااان …قربونت برم…جوننننن این کس فقط واسه کیر من ساخته شده.فیت فیت… شیرین دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش و محکم فشار میدادشون. یه دفعه چشمم به سوراخ کونش افتاد.صورتی پر رنگ بود.انگشت وسطیمو بردم نزدیک دهنش.همزمان که تلمبه میزدم،کردم تو دهنش.شیرین هم میک میزد.حسابی که خیس شد دراوردم.ارو کردم تو کونش.واقعا تنگ بود.سفت و محکم بود.اونقدر تو حس تلمبه هام بود که اصلا نمیفهمید.انگشتمو عقب جلو کردم.یکم که عادی تر شد،درش اوردم.از تو کیفش که همون نزدیکی افتاده بود یه کرم مرطوب کننده پیدا کردم.دوتا انگشتمو کامل کردم تو کرم.اروم اروم کردم تو کونش.با اینکه حسابی لیز بود ولی دردش اومد.خودشو کشید بالا. -فرهاد با باسنم کاری نداشته باش.خیلی دردم میاد -نترس بابا.چیزی نمیشه…قول میدم. کیرم که از کسش در اومده بود رو به کسش میمالیدم.خیلی حشری بود.از موقعیت استفاده کردم و رو به شکم خوابوندمش.دست چپمو بردم سمت کسش و شروع کردم به مالوندن.دوتا انگشت دست راستم هم که کرمی بود رو کردم تو سوراخش…اینقدر تنگ بود که انگشتام نمیتونستن تکون بخورن.رو زانو بلندش کردم که مدل سگی بشینه.الان دیگه سوراخش کامل به سمتم بود.جاااان چاک کسش دیدنی بود.سریع کیرمو کردم تو کسش.همزمان شصتمو کردم تو کونش و بازی میدادم.کم کم براش عادی شده بود.دوباره دوتا انگشت کردم تو کونش.خیلی انگار سخت نبود براش.کیرمو دراوردم.دستامو رسوندم به سینه هاش که آویزون شده بود.کیرمو چسبوندم به سوراخ کونش.معلوم بود میترسه.اروم در گوشش گفتم:نترس…اگه خودتو شل بگیری درد نداره…کلی هم حال میکنی با نوک کیرم،چروکهای اطراف سوراخشو حس میکردم.اروم سر کیرمو کردم تو.انصافا شیرین هم خودشو شل کرده بود.اما واسه اونی که دفعه اولش بود خیلی درد داشت.برخلاف تصورم جلو نرفت اما خودش میگفت که خیلی درد داره و سوراخش میسوزه.دیواره های سوراخش کاملا به کیرم چسبیده بود.انگار کیرمو گذاشته بودم لای یه گوشت و محکم گرفته بودمش. حدود دودقیقه صبر کردم.خیلی آروم کیرمو فشار میدادم.بعد از 5دقیقه تازه تا وسط کیرم رفته بود تو و شیرین هنوز اروم نبود. کیرمو اروم دراوردم.یهو یه جیغ بلند زد که مجبور شدم دستمو بزارم جلوی دهنش. خوشبختانه تو اون فصل هتل خلوت بود.اما با این حال مطمعنم صدامونو همه شنیده بودن. برام مهم نبود. کیرمو دوباره کردم تو ولی ایندفعه کمتر مکث کردم.همین کارو 4یا5بار دیگه تکرار کردم ولی همچنان شیرین ناآروم بود.کیرمو تا ته کردم تو سوراخش…البته آروم و با کلی کرم… -فرهاد تورو خدا تکون نخور…آخخخخ ماماااااااان واااای فرهاد درد داره -قربونت برم شیرین…من 7ساله تو کف این کونم…جوووون صبر کن عادی میشه -دردم میاد بیشعوووور آییییی -شیرین یواشتر…الان مدیر هتل میاد بالا بعد از چند دقیقه دیگه داد و هوار نمیکرد.اروم اروم کیرمو اوردم عقب و دوباره بردم جلو.چند بار تکرار کردم. دیگه دردش واقعا کم شده بود.یه دستمو از زیر رسوندم به سینه هاش.یه دستمم گذاشتم رو شیار کسش و میمالیدم و انگشتمو میکردم تو. دیگه شیرین تاب و توان نداشت. یه دستشو گذاشت رو همون دستم که روی کسش بود و محکم فشار داد. یه آه بلند کشید و… دیگه حسابی خسته شده بودم…سرعتمو یکم بیشتر کردم.نفهمیدم از حس زیاد بود یا از درد…اما داشت حسابی ناله میکرد.حس کردم دیگه داره آبم میاد.کیرمو تا جایی که جا داشت کردم تو کونش.یه آخ ناجور گفت.آبم محکم پاشید تو کونش…دیگه نه اون جون داشت نه من.همونجوری افتادم روش.هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم.حتی حال نداشتم کیرمو دربیارم.شیرین بدتر از من بود.انگار نفس هم نمیکشید.نمیدونم چقدر گذشت اما با تکون کونش چشام باز شد.کیرم از کونش درومده بود و یکم آب کیرم رو تخت ریخته بود.شیرین در سوزش سوراخش مینالید اما درکل راضی بود. -آهای فرهاد وحشی…آیییی عوضی…جا قحطی بود؟آیییی درد داره…میسوزه -شیرین واقعا ممنون…امشب واقعا بهم حال داد. -نکبت خاک برسر…دارم از درد میمیرم اونوقت میگی مرسی؟دیگه دستت به کونم بخوره جیغ میکشم چه برسه به اونی که انداختی تو باسنم.درد داره با اون حال هردومون زدیم زیر خنده.بغلش کردم ک گذاشتمش تو وان آب گرم.خودمم نشستم کنارش بیرون وان و پیشونیشو میبوسیدم و آب میپاشیدم روش… … بعد از گذشت 3سال من شیرینو میپرستیدم.روز به روز بیشتر و بیشتر عاشقش میشدم.اما انگار شیرین عادت کرده بود.واسه تولدش با کلی سعی و پس انداز206خریدم… همه چیز زندگیم خوب بود ولی انگار یه چیزی داشت از بین میرفت.شیرین دیگه داشت راحت میگشت…بیرون که میرفت آرایشهای غلیظ میکرد.100بار سر این موضوع بحث کرده بودیم اما هرسری جوابش یه چیز بود:من زنم و دوست دارم شیک بگردم…با مو پیش برم… اخلاق شیرین رو به تغییر بود.حس کردم دیگه من تکراری شدم.منی که اینهمه عاشقش شدم. هیچوقت فکر نمیکردم رابطم با شیرین حتی اندازه یه نخود سرد بشه اما این اتفاق داشت میوفتاد.مدام براش کادو میخریدم…تو سکس کم نمیذاشتم و تا وقتی ارضا نمیشد ول نمیکردم…همیشه سعی میکردم خلاقیت داشته باشم براش…خودمم حسابی به خودم میرسیدم و شیک و خوش هیکل بودم. اما انگار افق های روشن زندگیم تاریک میشد…داشته هام داشت به نداشته ها تبدیل میشد.چیزی که تو خونه رویاییم داشت اتفاق میوفتاد مرگ احساس بود… همه اینا قابل درک بود تا وقتی که اون روز کذایی رسید.روزی که سرنوشتمو برای همیشه تغییر داد. خسته از سر کار برگشتم.قرار بود با شیرین بریم بیرون.جلوی در ساختمون خیلی شلوغ بود…پلیس…آمبولانس…همسایه ها… قلبم شدید میزد.مامان شیرینو دیدم خیلی وحشیانه اومد سمتم و با مشت کوبید تو سینم…اصلا نمیفهمیدم.دلیل گریه های همسایه ها و مامان شیرین رو اصلااااا نمیفهمیدم… ادامه دارد.

فرهاد…عاشق همیشگی شیرین


👍 0
👎 0
24845 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

416663
2014-04-16 13:27:52 +0430 +0430
NA

عقده ي سكس.
سكس وحشيانه و بي منطق.
حالم به هم ميخوره.

0 ❤️

416664
2014-04-20 08:36:35 +0430 +0430
NA

نمیدونم مشکل این داستان چی بود. نه سکس با محارم بود و نه خیانت. جزییات رو خوب شرح داده و غلط املایی که از گناهان کبیره تو این سایت به حساب میاد رو هم دو بار داشته. از شربت هم خبری نبود و رنگ و بویی هم از توهم نداشت.
واقعا نمیتونم علاقه بعضی کاربران رو به حتک حرمت و بی احترامی به داستان نویسان درک کنم.
به نظرم اگر کسی از داستان خوشش نیومد میتونه نقدش رو بگه یا اینکه میتونه اصلا نظری نزاره.
احترام به دیگران هست که برای شخص احترام میاره.
اگر به این سکس میگین سکس وحشیانه اطمینان دارم هیچ تصوری از این سکس ندارین و نمیتونین سر سوزنی سکس وحشیانه رو درک کنین.
اگر به هر دلیل موجه و غیر موجهی دلتون میخواد خانواده و اهل بیت کسی رو … میتونین جای دیگه و با داشتن بهانه درست تری این کار رو بکنین. اینجوری کسی هم خدایی نکرده زبونم لال شما رو متهم به داشتن مشکلات شخصی و در نتیجه اون پرخاشگری توی دنیای مجازی نمیکنه.
به هر حال برای هر دو گروه داستان نویسان و حتاکان آرزوی موفقیت و شاد کامی میکنم.

0 ❤️