زهرا؛ دختری که هرگز نشناختمش

1391/10/29

سنگینی یه چیزی رو احساس میکنم؛
برمیگردم پشت سرمو نگاه میکنم؛
بازهم همون نگاه…
دوباره بهم خیره شده…
معنی نگاهشو نمیفهمم؛

استاد داره درس میده ولی من اصلأ حواسم بهش نیست دائم دارم به اون فکر میکنم نمیدونم چرا بجای توجه به درس فقط به من نگاه میکنه؟
با اشاره به جواد میگم نگاهش کن دوباره بهم خیره شده؛ برمیگرده با لبخند میگه باز توهم زدی؟

-نه آرش من دوست ندارم دردم میاد تا بحال از کون ندادم؛مگه کسم چشه که همش چشمت دنبال کونمه؟
-تحمل کن عزیزم یکم دیگه با انگشت بکنم گشاد میشه؛ قول میدم بهت درد نگیره اگه درد داشت ادامه نمیدم؛
-جون من بیخیال شو من که میدونم مثل دفعات قبل باز هم نمیتونم تحمل کنم؛ چرا هی خودت و منو اذیت میکنی؟
-زهرا تو که میدونی من کونتو که میبینم نمیتونم تحمل کنم لااقل بذار یه امتحانی کرده باشم؛حاضری؟
-باشه عشقم فقط بخاطر تو؛
آخ آخ نکن آرش توروخدا درد داره درش بیار درش بیار واااای خدا …
-أ أ أ ه ه ه (بازهم نتونستم درد کشیدنشو تحمل کنم و هنوز تو نرفته درش آوردم؛ آخه خیلی دوسش دارم)

کلاس تموم میشه دارم از کلاس میرم بیرون که صداشو از پشت سر میشنوم
-ببخشید آقای عبدالهی میتونم یه لحظه وقتتونو بگیرم؟
-بفرمایید درخدمتم
-میشه جزوه این ساعتتونو بهم قرض بدین تا ازش یه کپی بگیرم آخه اصلأ حواسم نبود هیچی ننوشتم
با شیطنت بهش میگم آره متوجه شدم کجا بودین
لبخندی میزنه که احساس میکنم تا گوشاش سرخ شدن منم لبخندشو بالبخند پاسخ میدم و درحالیکه دارم جزوه مو بهش میدم نگاهم تو نگاهش گره میخوره یه دفعه احساس میکنم چهار دست و پام شروع به لرزیدن میکنه و زبونم قفل میشه؛ نمیفهمم به چه عذابی ازش خداحافظی میکنم و خودمو میرسونم به دستشویی؛ یه آب که به صورتم میزنم تازه حالم جا میاد با خودم میگم: تو دیگه کی هستی دختر؛ راسته میگن چشات سگ داره؛ و توی ذهنم دائمأ اسمش تکرار میشه (زهرا… زهرا… زهرا…) احساس میکنم یه حس تازه ای درونم بیدارشده و داره غوغا بپامیکنه

-منو ببخش عشق من؛ معذرت میخوام آخه خودت میدونی چشمم به کونت که میفته عالم و آدمو فراموش میکنم
-‏(باگریه) من که تابحال صدبار بهت گفتم هرکار دوست داری با کس و سینه ها و لبهام بکن ولی کونمو بیخیال شو چون طاقت دردشو ندارم
-باشه گلم قول میدم دیگه از بزگراه قزوین تردد نکنم؛
ازشوخیم خندش میگیره و منم واسه اینکه جبران کنم سرمو میبرم لای پاش و با حرص و ولع تمام شروع میکنم به خوردن و لیسیدن کسش که صدای آه و اوف هاش با طنین خاصی فضای کوچک خونه رو پر میکنه

ساعت 5بعدظهره که با صدای زنگ گوشیم ازخواب میپرم؛ نگاش میکنم یه شماره ناشناسه با کمی دست دست کردن جواب میدم یه صدای نازک زنونه اونطرف خط شروع به صحبت میکنه باهام:
-سلام؛ آقای عبدالهی؟
-سلام؛ بفرمایید
-آقا آرش خودتونید؟
-بله خودمم؛ ببخشید بجا نیاوردم؛ شما؟

  • محمدی هستم زهرا
    ‏(باشنیدن اسمش دوباره دست و پام شروع میکنه به لرزیدن)
    -س س سلام خوبید شما؟ببخشید بجا نیاوردم؛ شماره منو از کجا گیر آوردین؟
    -یادتون رفته؟ خودتون صبح بهم دادین موقع گرفتن جزوه
    ‏(خوب که فکر میکنم میبینم راست میگه؛صبح اینقد حالم بدبود که نفهمیدم چی بهش گفتم؛ همون موقع بهم گفته شمارمو میخواد منم بهش داده بودم)
    -درسته ببخشید تازه از خواب بیدار شدم هنوز یکم گیجم؛ امری داشتین درخدمتم؟
    -راستش اگه میشه (کمی من من میکنه) یه جا قرار بذاریم جزوتونو بهتون بدم
    -فردا توی دانشگاه میام ازتون میگیرم
    ‏(احساس میکنم میخواد یه چیزی بگه ولی سختشه؛بالاخره دلو میزنه به دریا و بعد ازکلی من و من کردن زبونش باز میشه)
    -نه آقا آرش اگه میشه یه جای خلوت تر قرار بذاریم؛ راستش جزوه همش بهونه بود بیشتر میخواستم باخودتون صحبت کنم
    (اینو که میگه دلهره ام بیشتر میشه؛احساس میکنم ته دلم یه چیزی میریزه پایین؛ حالا این منم که به تته پته افتادم و دارم شکسته حرف میزنم)
    -هر … هرجور که شما صلاح بدونین
    ‏(بالاخره باهزار بدبختی آدرس یه کافی شاپ توی یه محله خلوت نزدیک خونمونو بهش میدم و واسه یه ساعت دیگه باهاش قرار میذارم)
    گوشیو قطع میکنم و بلند میشم برم دوش بگیرم تا واسه رفتن سرقرار آماده بشم

-اوووف … جووون جووون بخور عشق من بخور آرش من بخور فدات بشم
‏(صداش بدجوری رفته هوا یه لحظه میترسم صاحبخونم بیادبالا و باز بهم گیر بده ولی اینقدر مستم که بیخیالش میشم)
بلند میشم ومیشینم بین پاهاش و کیرمو میذارم در کسش و بایه حرکت میکنم توش
-وای چقدر داغی عشق من؛ کیرم داره کباب میشه
-جوونم بخورمش بکن بکن تا ته بکن توش فدات بشم بکن بکن بکن
با تمام قدرت شروع میکنم به تلمبه زدن که متوجه سینه های درشتش میشم و در همون حال یکیشو میکنم تو دهنم و با تمام وجود میخورمش
-اوووف اوووف جوون بخور بخور همیشه میدونی چجوری دیوونم کنی بخور جرم بده عشق من بکنم جوووون
(همینطور که دارم تلمبه میزنم و سینه شو میخورم ناگهان یه چیزی درونم به حرکت درمیاد و تمام بدنمو به آتیش میکشه؛ صدام میره بالا و آه آهم به عرش میرسه؛ احساس میکنم دارم فوران میکنم مثل یک آتشفشان و در همین لحظه تمام وجودم از سوراخ آلتم بیرون میاد و به درون زهرایم نفوذ میکنه؛ به خودم میام و خودمو نیمه جون در بغل عشقم پیدا میکنم که داره بهم لبخند میزنه)

-راستش میخواستم یه چیزی بهتون بگم ولی روم نمیشه؛نمیدونم ازکجا شروع کنم؛
-بفرمایید خانوم محمدی راحت باشید؛ الان نیم ساعته اینجاییم و شما دارین هم خودتون هم منو اذیت میکنین؛ بهتر نیست برید سر اصل مطلب؟
‏(سرشو انداخته پایین و داره به چیزی فکر میکنه؛ نمیدونم به چی؛ شاید به عاقبت یه حرف نزده؛ بالاخره تصمیمشو میگیره؛ یه نفس عمیق میکشه و تو چشام خیره میشه )
-دوست دارم آرش؛ 2ساله میخوام اینو بهت بگم ولی روم نمیشه؛ ازهمون روز اولی که دیدمت تو دانشگاه؛ ولی دیگه طاقت ندارم؛ شب و روزم شده فکرکردن به تو؛ دارم دیونه میشم بخدا؛
‏(میدونم داره راست میگه؛صداقتو از تو چشاش میتونم بخونم؛ حالا دیگه نوبت منه که هنگ کنم و خجالت بکشم؛ دیگه یادم نیست چه اتفاقی افتاد فقط یادمه توی شیشه مغازه به عکس خودم خیره شده بودم که یه لبخند احمقانه رو لبام نقش بسته بود)

-ای جونم عشق من جوجوی من رسیدی؟ بازهم که از من جلو زدی
‏(به خودم میام میفهمم طبق معمول من زودتر رسیدم و اون هنوز ارگاسم نشده؛ اعصابم بهم میریزه)
-ببخش منو عزیزم؛ أه باز نتونستم جلوی خودمو بگیرم؛ شرمندتم عشق من
-‏(بهم لبخند میزنه) اشکالی نداره فدات بشم؛ نمیدونی چقدر با رسیدنت حال میکنم؛ دوست دارم دیوونه ی من؛
‏(با دستام شروع میکنم به ور رفتن با چوچولش و در همون حال گردن و لبها و سینه هاشو میخورم؛ صدای آه و اوفش بلندتر میشه تا اینکه دیگه قابل مهار نیست؛ توی یه لحظه صداش عوض میشه و شروع میکنه به لرزیدن و پاهاشو محکم بهم فشار میده و با تمام وجود تخلیه میشه؛چشاش بسته میشه و به خواب میره)

جواد: تو امروز چته آرش چرا اینقد تو خودتی؟
-اذیت نکن داداش حالم اصلأ خوب نیست؛ دارم منفجر میشم؛ دوست دارم خودمو بکشم؛ یه چیزی داره منو از داخل داغون میکنه؛ چیزی که به کسی نمیتونم بگم؛
-مگه چی شده؟ دنیا که به آخر نرسیده؛ بگو شاید بتونم کمکت کنم؛
-اذیتم نکن جواد جان به قدرکافی خودم داغون هستم؛
از جواد دور میشم که اشکامو نبینه و یاد صحنه ای که دیروز دیده بودم میفتم…
بعد کلاس بود که داشتم میرفتم خونه که یه ماشین نیسان وانت آبی رنگ که جلوی در دانشگاه پارک شده بود نظرمو به خودش جلب کرد یکم که دقت کردم دیدم آقای راننده داره با یه خانمی که چهرش برام آشناست و یه پسر بچه کوچولو بقلشه صحبت میکنه و باهم میخندن نزدیکتر که میشم میشناسمش؛ این که زهرای منه؛ میخوام برم جلو و با مرده دعوا کنم و زهرا رو سیر فحش کنم ولی برمیگردم؛ ازیکی از دخترای کلاس که داره ردمیشه درمورد اون مرده سوال میکنم؛باتعجب جواب میده مگه نمیدونی؟اون شوهر خانم محمدیه و اونم بچشونه؛ میپرسم به تازگی ازدواج کردن یا از هم جدا شدن؟ میگه نه خیلی وقته ازدواج کردن و تاجایی که من میدونم باهم زندگی خوبی دارن؛
این حرفو که میشنوم انگار یه سطل آب سرد ریختن روم؛ سرم گیج میره؛ چشام سیاهی میره و همونجا روی نیمکت سیمانی جلوی دانشگاه ولو میشم؛
سرم داره سوت میکشه و فقط یه جمله داخلش تکرار میشه:
چرا زهرا؟ چرا؟ چرا؟
چرا؟ چرا؟ چرا؟

نوشته: جوجه دراکولا


👍 0
👎 0
53151 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

353601
2013-01-18 01:24:33 +0330 +0330
NA

داستانت خوب بود ولی محتواش اعصابمو ریخت بهم…

0 ❤️

353602
2013-01-18 01:25:22 +0330 +0330

چیطور شد سر قراری میگه دوست دارم یهو صاحبخونه میاد بالا ?

0 ❤️

353604
2013-01-18 03:05:24 +0330 +0330
NA

کس میخ سرت گیج نرفت با این داستانت

0 ❤️

353605
2013-01-18 03:47:00 +0330 +0330
NA

:daydream: /:)

0 ❤️

353606
2013-01-18 04:35:00 +0330 +0330
NA

دوست عزیز ممنون از داستان خوبت من خوشم اومد
واقعا آدم بعضی از نظرای پای داستانا رو میخونه هنگ میکنه :<

0 ❤️

353607
2013-01-18 04:52:31 +0330 +0330
NA

یه داستان ناقص

توضیح نخواستی از دختره واسه اوپن بودنش؟

از هیکلش پیدا نبود زایمان داشته؟

وقتی با تو قرار میذاشته بچه شو کجا میذاشته؟

و چند تا سؤال دیگه که حالشو ندارم

0 ❤️

353608
2013-01-18 05:17:29 +0330 +0330
NA

دمت ايول!!!خوب بود داداش.داستانه بعديتو سكسى تر كن.

0 ❤️

353611
2013-01-18 09:52:00 +0330 +0330

افرین
داستان خوبی بود ولی به نظرم تغییر سریع لوکیشن ها یه مقدار خواننده رو گیج میکرد. برای شروع خوبه. بیشتر تلاش کن موفق باشی.

0 ❤️

353612
2013-01-18 09:55:12 +0330 +0330
NA

سبک نوشتنش در نوع خودش جالب بود .

0 ❤️

353613
2013-01-18 11:08:11 +0330 +0330
NA

نویسنده عزیز:
داستان خوبی بود ممنون. هم نگارشت و هم موضوع خوبی داشت. در مورد تغییر سریع لوکیشن های داستان با دوست خوبم “هیوا” عزیز موافقم ولی روی هم رفته خوب بود و جذاب.
موفق باشی.

شیر جوان:
جناب شیر جوان دوست خوبم سلام
کامنت شما رو خوندم و از شما انتظار بیان همچین نظری را نداشتم!
اسامی انسانها فقط جهت شناسایی اونها و یا صدا کردنشون و . . .کاربرد داره و به هیچ وجه نشان دهنده فطرت و درون و خصوصیاتشان نیست!
نامها فقط یک نشان است وبس!
شما در طول عمر پر برکتتان به هیچ دزد و جانی و مواد فروش و . . . برخورد نکردید که نامشان از نامهای به قول شما بزرگان باشد؟ یا هیچ زن فاحشه ای را ندیدید که نامی مقدس داشته باشد؟ آیا با وجود این افراد چیزی از ارزش و قداست بزرگان کم شده؟ مسلما" که نشده و آنها همچنان در مقام و منزلت خودشان باقی هستند.
نویسنده این داستان لیاقت توهین نداشت چون داستانش همانطور که خودتان فرمودید لایق تمجید و نویسنده هم تشویق بود.
قصد جسارت نداشتم دوست خوبم شیر جوان امیدوارم از من آزرده خاطر نشده باشید.
پیروز و تندرست باشید.

Pentagon U.S.Army
(پژمان)

0 ❤️

353614
2013-01-18 12:34:51 +0330 +0330
NA

دوست عزیز داستانتو قشنگ نوشتی ولی پر از سوال.

تا اونجایی من یادمه پسرای دانشگاه تا شماره ملی دخترای همکلاسیشنو دارن ولی شما نه.

داستان نامفهوم بود برام.ولی جالب بود .با احترام به نظر هیوای عزیز.به نظرم تغییر لوکیشن زیاد محسوس نبود

چون نویسنده چنان ساده نوشته بود که نتنها عصبیم نکرد بلکه لذت بخش هم بود.تنها ایرادش ناقص بودن داستان بود

مرسی وموفق باشی.

0 ❤️

353615
2013-01-18 13:30:20 +0330 +0330
NA

خدایش چرا کسشعر مینویسی انگل تا نصف خوندم کیری بود برو جقتو بزن کس مغز

0 ❤️

353616
2013-01-18 16:43:52 +0330 +0330

Badak nabud.

0 ❤️

353617
2013-01-18 18:14:33 +0330 +0330

خوب بود. من از اینکه مدام صحنه ها رو عوض میکردی خوشم اومد.
ولی یه چیزی.
کل دانشگاه میدونستن این شوهر داره جز تو؟

0 ❤️

353620
2013-01-18 18:24:54 +0330 +0330
NA

Crazy

0 ❤️

353621
2013-01-18 18:27:49 +0330 +0330
NA

داستانت نو بود . خوشم آمد …

اين داستان چه دروغ باشه چه راست . تازگيش باعث ميشه آدميزاد تا آخرش بخونه …

ممنونم …

0 ❤️

353622
2013-01-18 22:45:41 +0330 +0330
NA

با نظر شاهزاده رویایی موافقم

0 ❤️

353624
2013-01-19 16:39:03 +0330 +0330
NA

من عذرخواهم حاجی جون مرسی

0 ❤️

353625
2013-01-19 16:40:42 +0330 +0330
NA

داستانو خوب نخوندی رضاجان

0 ❤️

353626
2013-01-19 16:48:31 +0330 +0330
NA

اینقد دوست دارم شیرجوان عزیز که فحشاتم ناراحتم نکرد.
البته بگم من تنها چیزی که در داستانم واقعی بود اسم طرف بود بقیش تغییر پیدا کرده بودن.
و البته حق با شماست من عذر میخوام و سعی میکنم درآینده مراعات کنم هرچند عمدأ نبود.
کاش نظرتو درمورد محتوا و سطح نگارشم هم بیان میکردی عزیز واسم خیلی با ارزشه.مرسی.

0 ❤️

353627
2013-01-19 17:09:39 +0330 +0330
NA

شما لطف دارین ممنون

0 ❤️

353628
2013-01-19 17:12:06 +0330 +0330
NA

مرسى بابت نظرت عزیز
البته ادامشو گذاشتم بحساب برداشت خواننده ها که هرجور دوس دارن تمومش کنن.
ولی چشم ایشالا جبران کنم درآینده

0 ❤️

353629
2013-01-19 17:13:40 +0330 +0330
NA

مرسی ایس جان

0 ❤️

353630
2013-01-19 17:14:16 +0330 +0330
NA

ممنون میلادجان چشم

0 ❤️

353631
2013-01-19 17:16:45 +0330 +0330
NA

ببخشید جربزه جان
به هرحال
برگیست تحفه درویش، چه کند بینوا ندارد بیش

0 ❤️

353632
2013-01-19 17:17:37 +0330 +0330
NA

مرسی اس70 عزیز

0 ❤️

353633
2013-01-19 17:19:44 +0330 +0330
NA

ممنون هیواجان
البته در نسخه ویرایش شده اش یکم بهتر شده بود ولی نمیدونم چرا اعمال نشد و نسخه خامش چاپ شد ولی محتوا همین بود.
بازهم مرسی یه دنیا

0 ❤️

353634
2013-01-19 17:23:59 +0330 +0330
NA

پروازی عزیز
کامنتتون خیلی برام با ارزشه
درمورد سوالتون باید بگم خواستم یه جوری صداقت و سادگی آرشو برسونم ازون پسرایی که داره نسلشون منقرض میشه

0 ❤️

353635
2013-01-19 17:25:52 +0330 +0330
NA

پنتاگون یو اس آ عزیز
واقعأ از پیام پر مهرتان ممنونم
امیدوارم داستانم لیاقت و ارزش محبتتان را داشتة باشد.

0 ❤️

353636
2013-01-19 17:30:45 +0330 +0330
NA

چشم ایمان جان ولی کاش تا ته خونده بودیش

0 ❤️

353638
2013-01-19 17:33:57 +0330 +0330
NA

مرسی رامش عزیز
البته این صداقت و پاکی و سادگی شخصیت داستانمو میرسوند چیزی که امروزه نایاب شده.
واقعأ ممنون از نظرت دوست گرامی.

0 ❤️

353639
2013-01-19 17:36:10 +0330 +0330
NA

مرسی عزیز
داستان نیمه واقعی بود ویه برداشت آزاد از اتفاقی که براى دوستم رخ داده بود و فقط اسم کوچیک شخصیت زن داستان اونم به اصرار دوستم واقعی بود

0 ❤️

353640
2013-01-19 17:41:31 +0330 +0330
NA

kash mikhundi nazar midadi javadfarah jan

0 ❤️

353641
2013-01-19 17:45:42 +0330 +0330
NA

اینجا جا داره از همه دوستای گلم که وقت گذاشتن و درباره داستانم نظر دادن تشکر کنم.
شانس کچل ما داستان وقتی چاپ شد که من دانشگاه مراقبت داشتم و دسترسیم به فیلترشکن قطع بود امیدوارم عذر بنده رو بابت تأخیر درپاسخ بپذیرید.
از همگی ممنونم.

0 ❤️

353642
2013-01-19 23:19:04 +0330 +0330
NA

شما لطف داری سوگلی جان، ممنون ازینکه وقت گذاشتی و داستان بنده رو مطالعه کردی.

0 ❤️

353643
2013-01-19 23:22:46 +0330 +0330
NA

جوجه دراکولا:

موفق باشی عزیزم

0 ❤️

353644
2013-01-20 00:27:25 +0330 +0330
NA

جوجه دراکولا:

دوست عزیز من نویسنده نیستم. خواهش می کنم کامنتتو حذف کن.من فقط می خونم.

لطفا حذف کن.

مرسی.

0 ❤️

353645
2013-01-20 01:41:01 +0330 +0330
NA

چشم به احترام شما حذف میکنم.
ازتون ممنونم.

0 ❤️

353646
2013-01-21 19:01:31 +0330 +0330

جوجه دراکولای عزیز

باور کن داستانت رو همون موقع که آپ شد خوندم و امتیاز هم دادم اما نميدونم چي شد که کامنت نداشتم فکر كنم سر کلاس بودم و گفتم بذار بعد از کلاس کامنت ميذارم که پیری کارشو مرد و آلزایمر یقمو گرفت بهرحال عذر منو بابت تاخیر بپذیر همکار محترم,
داستانت رو با این سبك دوست داشتم اما خوب یکم همه چي درهم شده بود یه قطعه از زندگی بدون توضیح بيشتر,ابهام زیاد داشت,خود راوی. کل داستان,زهرا بايد در هاله آب از ابهام قرار میگرفت که داستان رو هم باخودش همون طرف برده بود اما من دوست داشتم مرسی

0 ❤️

353647
2013-01-22 01:20:19 +0330 +0330
NA

سپیده جان شما واقعأ لطف دارین
ممنون ازینکه زحمت کشیدین و داستانمو خوندین
واقعأ برام ارزشمنده که استادی مثل شما درمورد داستانم نظر مساعد داره امیدوارم از راهنماییاتون بتونم بطورکامل استفاده کنم ومشکلاتمو مرتفع کنم.
همونطورکه گفتم من اینجام تاسبک جدیدی در نویسندگیو تجربه کنم و نظرات خیلی واسم از امتیازات مهمتره، ولی دوستانی مثل شما که منت رو سر بنده میذارن و امتیاز میدن واقعأ شرمندشون میشم و سعی میکنم با داستانهای بهتر و قویتر جبران کنم.
(راستش الآنم خودم سر کلاسم و درک میکنم چقد کامنت گذاشتن اینجوری با این شرایط سخته. 1دنیا ممنون)

0 ❤️

353648
2013-01-22 06:04:09 +0330 +0330
NA

ممنوتم دراکولا جان

0 ❤️

353649
2013-01-23 03:27:59 +0330 +0330
NA

قربونت حاجی عزیز.

0 ❤️

353650
2013-01-26 16:48:08 +0330 +0330
NA

مرسی عالی بود.
فقط یه چیز به شیرجوان میگم،
خاک بر سرت با اون افکار احمقانه ات.
بهتره اسمتو بذاری خر پیر احمق نفهم

0 ❤️

353651
2013-01-28 03:23:44 +0330 +0330
NA

این چه حرفیه آتیش جان آقای شیرجوان نظرشونو گفتن که برای من خیلی محترمه…
با احترام به نظرتون و تشکر از لطفتون به داستان بنده خواهش میکنم نظرتونو پاک کنین.
ممنون

0 ❤️

353652
2013-01-28 12:09:26 +0330 +0330
NA

جناب آتیش 72
فکر نکنم که گفتن نظر شخصیم اینجا جرم باشه بهتره اینو بدونی که اینجا قرار نیست که به نظرات دیگران کاری داشته باشیم جنابعالی میتونی نظرتو بدی بری پی کارت اگه با نظر من مخالفی مثل یه مرد بگو مخالفم ولی اگه میخای شعور شخصیتو نشون بدی اون یه چیز دیگست . در ضمن اگه به فحش دادنه باید خدمتت عرض کنم که به اندازه موهای سرت فحش بروز شده بلدم ولی یه چیزی جلوی فحش دادنمو میگیره اونم تربیته

0 ❤️