این داستان کاملا واقعی البته شماها در هر صورت میگین کص نگو😂
ولی خب من علیرضام 27 سالمه و وضع مالی نسبتا خوبی دارم
من چند وقت پیش به فکرم زد روی زبانم کار کنم و مثل قبل خوب بشه زبانم از دوستانم درمورد معلم خصوصی پرسیدم و خانم 25 ساله ای رو بهم معرفی کردن که به دوستم هم ب خوبی اموزش داده بود
خلاصه هماهنگ کردیم که بیاد خونم و برا من زبان اینگلیسی دوره کنه تا برام یاداوری بشه و بگم که من خونه تنها زندگی میکنم
و ایشون اومدن ب خونمون اسمشون نازنین بود حالا فامیلیش رو نمیگم ولی دختر خیلی خوب و خوشگل و خوش اخلاق هیکلی بود
باهام مثل یک رفیق و دوست بود همش بهم دست میزد شوخی میکرد فحش میداد و اینا خب منم ادم راحتی ام زود با هم گرم گرفتیم
بعد 10 و 11 جلسه خیلی از چیز ها یادم اومد و باهم خیلی صمیمی شدیم درحدی ک برنامه میزاشتیم میرفتیم بیرون با رفیقامون خب چون جفتمونم سینگل بودیم مشکلی نداشته
خلاصه جلسه 12 ام بود که ساعت 7 شب قرار بود بیاد که دیدم شد 8 نیومد اومدم زنگ بزنم بهش یهو زنگ درو زد اومد بالا یه بغضی داشت و حالش خوب نبود از در ک اومد تو خب ما دوست شده بودیم اومد یهو بغضش ترکید و اومد نشست رو مبل داشت گریه میکرد ک من دیدم صورتش چند جاش زخم شده و دستش هم همینطور نمیدونم چی شد یهو بغلش کردم ناخداگاه اونم انقد حالش بد بود اومد بغلم یکم که اروم تر شد ازش پرسیدم و اینا گفت ک تو خیابون یارو میخ زد رو ترمز منم یهو خیلی اروم زدم بهش پیاده شد کلی فخش داد و اینا منم جوابشو دادم اونم شیشه جلو و در سمت راننده اورد پایین و کلی فخش داد منم سریع در رفتم و اونم نیومد دنبالم بعد منم ترسیدم حالم بد شد برا همونه
منم بهش گفتم اشکالی نداره فدای سرت پیش میاد خودم زنگ میزنم بیان ماشینتو ببرن تا صبح برات بیارن که بری دانشگاه و اینا ک رفتم براش اب قند اوردم و صورت و دستشو ضد عفونی کردم و چسب و اینا زدم ک رفتم یه چیزی بیارم بهخوره
دیدم مانتو و روسریش و دراورده و با تاپ و شلوار لی جذب کوتاه نشسته منم چیزی نگفتم بعد یهو گفتم رضا بدنم خیلی درد میکنه انگار کتکم زدن چیکار کنم
خب منم حس میکردم یکم بهم علاقه دار ولی جدی نگرفت بودم ک یهو فهمیدم حشری شده و اینا ک منم گفتم دوس داری با روغن ماساژت بدم اونم از خداخاستع گفت اره اومد تو اتاقم و رو تخت خابید منم رفتمروغن ماساژ بیارم ک یهو دیدم لباساشو دراورده فقط با سوتین و شورت بود که منم هیچی نگفتم چون خودمم حشر شده بودم خب شروع کردم مالیدن کمرش و اینا بعد رفتم تو پاهاش اونوری کردمش و گفتم میشه سوتینتو در بیاری ک کثیف نشه اونم گفت باش خودت دربیار منم ک داشتم از حشریت میمیرم دراوردم و یهو ناخداگاه رفتم سراغ لبش همینجور ک لب میگرفتیم ممشو میمالیدم اونم ک از خدا خاسته پا میداد
خب ما یه جورایی خیلی نزدیک شد بودیم بعد یهو گفت میشه دوست داشته باشم منم گفتم همین الانشم داری عشقم و اون یه برقی تو چشاش دیدم و اومدم سراغ شورتش دراوردم یکم کصشو مالیدم بعد شروع شد و کردمش و اینا و بعد اون رل شدیم و از اون موقع 1 سال میگزرع و ما هفته ای 2 بار سکس داریم و برای خاستگاری رفتیم و قرار ازدواج کنیم
ممنونم ک تا اینجا خوندی ❤🥺
نوشته: Alireza
تا اونجاک نوشتی تنها زندگی میکردم و استاد “خانم” هم با توجه به این موضوع اومدن خونت برا تدریس میشد حدس زد بو داره داستان!
میخواستی زبانت خوب بشه کیرمو میکردی دهنت که ماساژ بده زبونتو.
ریدم تو نوشتارت. یه خط میخونی اسهال میگیری. اول فارسی یاد بگیر بعد تو توهماتت برو پی انگلیسی یاد گرفتن.
25 سالش بوده هنوز دانشگاه میرفته ایشون؟ دخترا سربازی ندارن یعنی هفت سال بوده داشته زبان میخونده؟ اونم رشته به این آسونی رو؟
تخیلتو گاییدم همه رو توضیح دادی رسیدی به اخرش داشت ابت میومد تمومش کردی برو جقتو بزن جقی 😁 😁 😁
توروخدا فامیلیشو بگو اه بگو دیگه نمیگی حق مطلب ادا نمیشه
جقی لاشی
کسکش تو اول زبان فارسی یاد بگیر بعد بفکر تقویت زبان خارجی ات باش
ای تف به روتون همتونم مثل هم کصشعر مینویسید
عجب.مگه دنبالت کردن . بنظر استاد مرد بوده تو نوشتاریت اینجور میشه برداشت کرد