خب بعد از اینکه کیان و دوستاش رفتن ما هم رفتیم خانه مادر خانم تا بچه مان را بیاریم.اخه بخاطر شاغل بودن سحر هر روز اول صبح بچه را میزاریم خانه مادر خانمم و تا حدودا نه شب آنجاست.اخه نمیزارن زودتر بیاریمش.
چند وقتی از آن قضیه گذشت و ما تقریباً یادمان رفته بود.
چند باری هم کیان آمد دفتر شرکت ولی چیزی نگفت و خیلی جنتلمنانه رفتار کرد و این نکته مثبت این پدر و پسر بود.
یه سه ماهی از آن قضیه گذشته بود که یه روز آقا کیان مستقیم آمد دفتر و بعد از سلام علیک گفت آقای مهندس یه کاری باهات دارم انشاءالله که همکاری میکنی؟
تا اینو گفت دلم هری ریخت پائین و گفتم باز میخواد بیاد با سحر حال کنه. خدایا چکار کنم؟
ولی با رویی باز بهم گفت مهندس جان فکر بد نکن ما رحمتیا سرمون بره قولمون نمیره.
من برا استخدام دوستم مزاحمت شدم اگه لطف کنی دستور استخدام دوستم را که هم متاهله و هم فارغالتحصیل صنایع است بدی یه عمر منو مدیون خودت کردی.
منکه از قضاوت زود هنگامم شرمنده شده بودم گفتم خواهش میکنم آقا کیان نیاز نیست من کاری کنم شما دستور بدهید ما اجرا میکنیم.
کیان گفت نه آقای مهندس درسته شرکت مال مامی و ددی است ولی ضوابط میگه شما معاون شرکت و مسئول گزینش هستید.
اگه امکانش هست بگم دوستم فردا خدمتتون برسه و شما یه مصاحبه باهاشون کنید اگه لایق بودن استخدامش کنید.
من که از این همه بزرگی این بچه به وجد آمده بودم با سر حرفاشو تائید کردم و او هم با گفتن ممنون جبران میکنم خداحافظی کرد و رفت.
بعداز نیم ساعت آقای رحمتی پدر آقا کیان و رئیس هیئت مدیره تماس گرفت و گفت با وام شما موافقت شده البته با توصیه آقا کیان.
منکه تقریباً از گرفتن وام مایوس شده بودن تشکر کردم و سریع به سحر زنگ زدم و شرح ماوقع را براش گفتم و توصیه کرد برای عرض تشکر آقا کیان را برای صرف شام دعوت کنم.
زنگ زدم به آقای کیان و بعد از تشکر کردن بهش گفتم سحر خانم شما را برای شام امشب دعوت کرده اگه تشریف بیارید لطف کردین.
اولش قبول نمیکرد ولی بعد از اصرار من گفت باشه ولی قول بدید خودتون را به زحمت نندازید و بنده هم گفتم چشم حتماً.
تقریباً عقربه ها ساعت چهار بعدازظهر را نشان میداد که از منشی و رئیس دفترم خداحافظی کردم و بعد از خرید میوه رفتم خانه.
درو که باز کردم سحر خوشگلم آمد استقبالم و میوهها را ازم گرفت و گفت آقا کیان کی میاد که بهش گفتم حدودا ساعت هفت شب.
سحر مشغول آماده کردن شام شد ومن هم میوهها را شستم و داخل میوه خوری چیدم ساعت شش بود که سحر رفت حمام و وقتی آمد بیرون شروع به آرایش خود شد که آنقدر زیبا شده بود که در گوشش گفتم امشب هم کیان جرت میده؛:!
سحر یخورده سرخ شد و گفت نه از این خبرا نیست اون بچه خوبیه منم گفتم تا به خوب چی بگی؟!
ساعت نم نمای هفت بود که زنگ خونه بصدا درآمد و آقا کیان با یه دسته گل قشنگ وارد اپارتمانمان شد تا چشمش به سحر افتاد ناخودآگاه گفت او خدای من چقدر زیبا مثل فرشته ها شدی سحر خانم. سحر که از این تعریف هالی به هالی شده بود تعارف به نشستن کرد و با اون آرایش و لباس چسبانش شروع به مانور دلبری و بعد از پذیرایی آمد کنار من نشست.
چاک سینه سحر قشنگ دیده میشد و باسن و حتی خط کسش هم نمایان بود البته از زیره لباس چسبانش.
سحر امان نمیداد و یکسره داشت با کیان حرف میزد و شاه بیت کلامش تشکر بابت وام بود و اینکه ما دیگه نا امید شده بودیم از گرفتن وام.
کیان هم همش میگفت چه قابل داره خواهش میکنم و از این حرفا.
در حین صحبت یه مرتبه رو به من کرد و گفت آقای مهندس اجازه هست یه فلش بک به گذشته بزنیم.
من گفتم خواهش میکنم بفرمائید که ادامه داد آن شب بعداز آن قضیه قرار شد اگه سحر خانم راغب باشن و شما هم خواسته باشید ترتیب ملاقات شما و مامی و اگه زرنگ باشید سحر خانم هم یه لز با مامی داشته باشه؟
حالا اگه موافقید ترتیب این ملاقات را بدم.
که سحر پرید تو حرف و گفت نه من اهل این سوسول بازیا نیستم و اصلأ خوشم نمیاد.
که آقا کیان گفت نکنه میترسی آقای مهندس با مامی بریزن رو هم:؛!
سحر گفت منم از سرش زیادم آخه او را به مامی جونت چه کار؟
او میتونه رئیسش را بکنه؟ حرفا میزنی آقا کیان؟!
بعد بدونه اینکه به من اجازه سخنی بده در ادامه گفت خب بگو ببینم آقا کیان چندتا دوست دختر داری؟
که کیان گفت دوست دختر ندارم و با هرکس آشنا میشم فقط یه بار ترتیبشو میدم و خلاص و شروع کرد به خندیدن.
ممکن از شق درد داشتم میترکیدم یه هو گفتم دوست زن متاهل چه طور که کیان یه نگاه به من کرد و گفت آقای مهندس یه لیوان آب برام میاری؟
سحر گفت آره الان میارم که کیان گفت مگه شما آقای مهندسی.
به مهندس گفتم.من سریع بلند شدم که یهو سحر و کیان با دیدن کیر شق شده من که داشت شلوارم را پاره میکرد زدن زیر خنده.
کیان گفت بشین آقای مهندس اذیت میشی.
الان دیگه چرا کیرت سیخ شده ؟؟
من که از خجالت داشتم غالب تهی میکردم گفتم اینقدر حرف سکسی میزنید این میشه!!
کیان گفت نه آقای مهندس اینجوری نیست خودت هم میدونی !
ولی اینو بدون من به قولم پایه بندم .
سحر که از شنیدن این حرف داشت تا امید میشد گفت به چی پایبندی آقا کیان؟؟
کیان گفت به قولی که دادم تا دیگه مزاحم جنسی شما نشم همین.
سحر رو کرد به کیان و گفت شما اثبات شده هستید خیالمان راحته که حرفی نمیزنی و بلند شد رفت پیش کیان و لباشو گذاشت رو لب کیان و شروع کرد به خوردن لبش و کیان هم با دستاش شروع به مالیدن سینه های سحر از روی لباس …
ادامه داستان در قسمت بعد انشاءالله.
دوستان این فقط یه داستانه لطفاً فحش ندهید.
من نمیدونم چرا میائید تو شهوانی و فحش میدید.مثلا توقع دارید در اینجا از نیچه مطلب بنویسیم یا داستانهای بی هانکن را بازنشر کنیم.شهوانی دیگه به مقتضای سایت مطلب بارگذاری میشه و همه هم آماتور.پس توقع داستان حرفه ای را نداشته باشید.
تا قسمت بعد که خیلی سکسی است خدا حافظ.
نوشته: کیوان
عاقا قلمت تو چشم فحاشای بی ادب شما زحمت میکشید داستان مخصوص جلقیان عزیز مینویسی بعدش این مشاوران می تی کومان میان خرابکاری میکنن اصلاً کامنتا رو نخون
مشکل شون اینکه نمیتونن کوص بکنن و ن جرأت جور کردن بکن برای زناشون رو دارن
این که بعضی دوستان فحش میدن به نظرم تعجبی نداره. تعجب من از اینه چرا نویسنده ناراحت میشه وقتی مطمئنه هر جور بنویسه بالاخره یه عده ای فحش رو میدن
عالی بود دمت گررم کص مشنگایی که فحش میدن زود انزالی دارن آبشون تا ته داستان نرسیده میاد بعد دیگه نمیتونن تشکر کنن فحش میدن شما به دل نگیرید
داستانت خوبه نگارش وادبیات خیلی کیریه از زیبایی داستان خیلی کم میکنه اقای مهندس اقای فلانی اقای… مگه نامه اداریه
نه قربان چرا فحش بدیم ما همگی دوست داریم خانمت جلوی چشمان خودت جرش بدیم اگر ناراحت نمیشی ما هم دوست داریم شخصی محترمی مثل شما باشه تا ما هم بتونیم هر از گاهی کص وکون خانمشو یکی کنیم تشکر از لطفت اگر عکسی هم بزارید ممنون میشیم
داستانت عالیه دمت گرم و کور شود هرآنکه نتواند دید
واسه ما جقی ها باید یه جور داستان بنویسی که هم بکن بکن داشته باشه و هم آخرش دو خط پشیمونی.
مثلا سحر باید به هفتاد روش کاماسوترایی کُس بده ولی اخر سر در دو خط بگو که سحر پشیمون شد رفت توبه کرد الانم زندگی خوبی در پناه امام زمان دارد.
مذهب ما ایرانیا هم اینجوریه، ماه محرم هم عزاداری معنوی هست هم پلو خورشت و هم خانم بازی و کُس دادن.
فقط عشقو حالا بکنیم عذاب وجدان می گیریم.
در یک کلمه ملت کصخُل…
میان داستان سکسی میخونن راست میکنن جق میزنن و آخر سر روضه میخونن.
خوب کونیا اگر بدتون میاد اینجا چه گوهی میخورید؟
آقای نویسنده این که بگی داستان و … خیلی هم خوب و مشکل من یکی مثلاً این که یکی داستانی گذاشته و در حد یک بچه جلقی و دروغ سال بعد شدید گیر داده به راست بودن و … ، من میگم اولا داستان درست بنویس ، دوماً وقتی تخیل و داستان فیلم پورن نگو منم و من عمو جانی هستم ، اینجا یکم به مخاطب بر میخوره ، حالا بگذریم.
دادا ماه نامه نده ، حالا که دادی پیامک نده ، این قسمت (من دید خواهش کرد ،وام داد ، آمد خونه لب داد زنم ) اگه داستان کوتاه نیاز و اجباری به پنج قسمت نیست ۳ قسمت بس و اگرم پنج، میتونه بهتر و طولانی تر باشه نه فقط اسم پنج قسمت یدک بکشه .