به ساعت گوشیم نگاه میکنم.9:05دقیقه شب.و اولین شبِ شبکاری تو شرکت بعد دوهفته.خوب نخوابیده ام و این طبیعیه و تا بدن به فرم زندگی تو شبکاری میگذشت یکی دو شب باید میگذشت.سرویس شرکت میاد وسوارمیشم.بازم طبق معمول راننده موسیقی محلی گذاشته و با صدای بلند.نگاه کردم ببینم اون اخر جا برا نشستن هست؟ نه فقط صندلی پشت راننده خالی بود.بناچار میشینم.اقا راننده یه کم صداشو کم کن میخایم بخوابیم.اونم یه غرولندی میکنه و یه کم صداشو کم میکنه.چشمامو میبندم.
ایستگاه بعد یکی دیگه از بچه ها سوارمیشه و با راننده گرم میگیره و میشینه کنار من:
سلام اقا رضا چطوری؟خوب خوابیدی؟_نه عاقا مرتضی امروز دوستم یه تیکه ردیف کرده بود رفتیم خونه خالی ترتیبش دادیم حال داد(خنده هردو)
من:رضا جان دمت گرم من عصر نخوابیدم جون من بزار بخوابم بابا دهنم سرویس میشه امشب._رضا:بیا ترامادول بزن بالا تا صبح پلک نمیزنی.من_بیخیال
نیم ساعت بعد رسیدیم دم در شرکت
رختکن:
سعید(دوستم)در حال عوض کردن لباس:بچه ها خیابون چه باحال شده از این مانتوهای جلو باز اومده و ساپورتم میپوشن؛دیگه همینجوری آب طرفو میارن.اوف ارایشا رو ببین فقط
هاتِ هات(خنده و برق چشم بچه های اطرافش)
منطقه کاری شرکت:
دستگاهو تحویل میگیرم از محمد که شیفت قبل بود.
محمد:علی خیلی چشات قرمزه!نخوابیدی؟من:نه
محمد:دیگه اولین روز همینجوریه؛یه قرصی چیزی پیداکن بخور که تا صبح دووم بیاری دستگاه امروز خیلی زیاد از تنظیم خارج شد.
سرمو تکون میدم و میگم اینم ازشانس ما
علیرضا که بامن پای اون دستگاهه داره سلانه سلانه میاد چشمای اونم قرمزه اما نه اندازه من
علیرضا_سلام خوبی؟توم نتونستی بخوابی؟کونمون پاره اس.
یه چک دستگاه میکنم و میام پیش علیرضا که مسول کنترل اندازه اس.
چخبرا علیرضا؟طلاقش دادی؟
اره پنجشنبه شیفت صبح که مرخصی گرفتم برا همون بود…(سرشو میندازه پایین و چشاشو میبنده).هفته دیگه قراره هرچی تو خونس بار کنه ببره فک کنم یه جارو هم باخودش بیاره (خنده تلخ علیرضا)
من:بیخیال داداش کار میکنی جبران میکنی.بهتر از بودن بااینجور زنهاست.
علیرضا برام گفته بود که باباش بوده که دختره رو برا علیرضا درنظر گرفته و اون زمانیکه تهران اشپزبود وخبر نداشت که دارن براایندش تصمیم میگیرن.باباش زنگ میزنه که بیا شهرستان و توی 24ساعت دختر به عقد علیرضا درمیاد.بعد مدتی میفهمه دختره خاطرخاه یکی دیگس و حتی رابطه هم داشته زمانیکه تو زندگی علیرضا شده و بعد ازمدتی طلاق
ساعت(03:30)
از شانس من دستگاه بدون مشکلی کار میکنه ولی خواب فشارشو به بالاترین حد ممکنش میاره.
دستگاه کناریو نگاه میکنم بچه ها نشستن فیلم سوپر میبینن و دارن پوزیشن های مختلفو یاد میگیرن برا اجرای اون برای همسران عزیزشون???
یهو برقای شرکت میره و همه چی تاریک میشه و یه خداروشکری ته دلم میگم و پای همون دستگاه میخوابم تا 6صبح
لباس عوض کردن و ازشرکت خارج و سوار سرویس شدن
باز هم اهنگ محلی:اقا راننده(علی اقا چیزی زدی دیشب؟چشات خیلی سرخه؟)
نگاه میکنم به ایینه وسط مینی بوس .اره سرخه هنوز چشام.
چند ماه بعد شیفت ظهر(رضا و راننده):کجا بودی رضا جون دیروز نیومدی؟رضا:هیچی دادگاه بودم…(وبعدها قضیه خیانت زنشو که موقعیکه شیفت شب رضا سرکار میبوده و زنش یکیو میاورده خونه رو تعریف میکنه)
نوشته: مهدی
این باید تو صفحه دوم مجله خانواده سبز چاپ میشد
آخه اصن چه ربطی به شهوانی داشت؟
من شب کارم و زن علی رضا اهل دل بوده وخیانت کرده ،برق رفت خوابیدمو ،ترانه محلی.
تیر برقهای کوچه مون یکی یکی تو کونت با این داستانت .
فکر کنم زمان بیخوابی تو محل کارت داستانتو نوشتی
ذهنت شلوغه مشتی یکم با فکر اروم تر بنویسی بهتر میشه ?
این الان چی بود اخه کسخووووووول…
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد…!!!
نمیدونم داستان بود یا واقعی ولی در کل این مسله در جامعه گند ایران هست و متاسفانه کم کم داره به قانون و فرهنگ نانوشته میشه
مردا زیر چرخ مشکلات اقتصادی له میشن و جون میدن و زنها حالا به هر دلیلی به خونواده خیانت میکنن!
واقعا درد بزرگیه!
لعنت به این دوره زمونه لعنت به این جامعه لعنت به این تقویم ننگین ، … داریم ذره ذره جون میدیم هر چی داشتیم از فرهنگ و تاریخ و ثروت و محیط زیست و … همه چیز رو از دست میدیم
خدایا فرجی کن بمبی اتمی ، زلزله ای 8 ریشتری ، طوفانی چیزی بفرست ما رو خلاص کن!
بيايد من دستمو روي كتاب شريف بذارم ك اينا ي چيزي يا ميكشن يا ميخورن يا ميزنن بعد ي داستان ميفرستن شهواني
ادمين محترم هم يه چيز ميكشه يا ميزنه يا ميخوره تاييد ميكنه!!!
داستان مياد روي سايت
ما ك نه زديم و نه خورديم و نه كشيديم انگشت ب باسن ميمونيم اين الان داستانه !!!كسشعر فوريه !!!خاطره اس!!اس ام اس ااا
چيه!!
تاکسیه فقط یه نفر جا داشت ایستگاه بعد ی نفر سوار میشه!!!
تو که این همه کوسشعر نوشتی خب
از صبحونه خوردن و ناهار خوردنو دسشویی رفتنتم مینوشتی تعارف نکن.