سلام دوستان امیدوارم ک حالتون خوب باشه مقدمه داستان : داستان راجب خودم هس ؛
تو سن ۱۷ سالگی تو مشهد رابطه سکسی خودمو ک برام لذت بخش بود و میخوام چند خطی از اون روز براتون بگم . اسم همه داخل داستان اسم فیکه . ب دلایلی نمیتونم اسم شرکت رو بگم و از این بابت معذرت میخوام .
هوای سرد زمستون ، کار کردن تو کارواش ، سر کله زدن با هزار و یک ادم ، واقعا خسته کننده بود.
صبح روز سه شنبه با زنگ تلفن از خواب بیدار شدم :
شنبه هفته بعد رفتم مشهد پیش وحید و شروع ب کار کردم . شرکت خوبی بود ماشاءالله ی امت ازش نون میخوردن .
حدود ی ماه گذشت من خونه خاله ام میموندم ک نزدیک شرکته فهمیدم خاله ام با شرایط من ب مشکل خورده و دوس نداره من اونجا بمونم .
ماجرا رو برا وحید گفتم و ما با هم شروع کردیم دنبال خونه پیدا کردن
بلاخره بعد از ۱ هفته ی واحد هم کف داخل مجیدیه پیدا کردیم .
خونه تمیز ، محله آروم ، همسایه ها همه با مرام و لوتی ؛ ی مدت ک گذشت ، با اضافه کاری و تعریف های وحید از من تو شرکت ، تونستم خودم و ب بهترین نقطه تو شرکت برسونم ک ب حقوقم اضافه شد
اهل رفیق و رفیق بازی نبودم جز وحید ک مث داداشمه ، والا تو اون سن زیاد اهل دختر و زید و این چیزا نبودم جز اینکه خیلی ب دختر خاله علاقه داشتم و هر از گاهی به هم پیام میدادیم .
شب چهار شنبه بود ، همسایه واحد ۵ اقا حمید ی پیرمرد ، آمد دم در
همون لحظه خانومی رو دیدم ک تا حالا تو ساختمون ندیده بودم
سن ۲۱ سال ، مانتو پوش ، قدی تقریبا ۱۷۰ ،
خواستم برگردم داخل ک با لفظ خاصی
سلام همسایه !!!
در و باز کردم و جواب دادم سلام
: مشکلی نداره فقط من بعضی روزا زودتر میام خونه ... ، تا خواستم ادامه حرفم و بزنم حرفم و قطع کرد
شماره رو دادم و ب اسم کوچیک ذخیر کرد و رفت بالا ک فهمیدم و واحد شماره ۳ میشینه .
ی مدت گذشت
فهمیدم شیدا بیوه اس
ی پسر پنج ساله داره ک پیش خونواده شوهرش میمونه . پدر و مادرش و از دست داده بود ، اصالتن ب اطراف مشهد برمی گشت.
شیدا خیلی درمونده ، با هر شکلی از سختی ک ب ذهنتون میرسه دست و پنج نرم کرده و برا خودش شیر زنی شده بود .
ی شب ب من زنگ زد و گفت برم روی بوم پیشش وقتی رسیدم دیدم داره گریه میکنه از اینکه خونواده شوهرش نزاشتن با پسرش حرف بزنه با هر روشی ک ب ذهنم میرسید خواستم ارومش کنم ، اما نشد
با خواست خودش آمد واحد من ، ی شام مختصر درست کردم ک بقول مجردی همون نون و ماست خودمون میشد
شروع کردیم خوردن شام و همین بین شیدا ی سره ب خونواده شوهرش زنگ میزد اما جواب نمیدادن .
سفره رو جمع کردم
تو آشپز خونه بودم ک …
ساعت ۱۱ بود
شیدا تو آشپزخونه ظرفا رو می شست .
منم جلوی تلویزیون لم داده بودم سریال می دیدم
کار شیدا تموم شد و گفت ک من میرم بالا و فردا مرخصی گرفتم و من سر کار نمیرم از طرف شرکت ما هم تعطیل بود و منم میخواستم برم بیرون .
شیدا وقتی فهمید میرم بیرون نظرش و عوض کرد و با من آمد ، ی دوری زدیم و بحث از من و زندگیمو خونواده بود .
( اهل دود نیستم اما اگ عصبی بشم سیگار میکشم در حد دو نخ ) سیگار گرفتم و تو راه برگشت ب خونه سیگار می کشیدم .
تو راه رو ورودی طارف کردم بیاد پیش منو شب اونجا بمونه ک قبول کرد .
لباس عوض کردم و دوباره نشستم پا تلویزیون
شیدا هم شروع کرد ب رختخوابآوردن ، من اولش از اینکه کنار هم قراره بخوابیم تعجب کردم اما بعدش گفتم من الان شیدا رو بغلش کردم چ مشکلی داره شیدا خودش اون جوری رختخواب انداخته .
چراغ ها خاموش شد ،
من و شیدا تو رختخواب کنار هم ، ی نیش خند زدم و گفتم مث زن و شوهرا شدیم ، شیدا هم ی لبخندی زد و صاف تو چشمام نگاه کرد
( بدونه هیچ حرفی دقایقی تو چشم های هم خیره شدیم انگار میل جنسی و شرم و خجالت تو وجود من و شیدا موج میزد )
شروع کننده شیدا بود و لبای داغشو ب لبام چسبوند .
ی بوسه ریز ، دوباره چند ثانیه ای مکث
این دفع
من شروع کردم و دوباره بوسیدمش
دیگ وانستادیم
از گرمی زیاد لباش و میک زدن ،
لبام آب شد
ی تاب کوچیک زد و آمد رو من ، شروع کرد خوردن لاله گوشم و خوردن گردنم و زیر لب ، محمد ببخش من طاقت ندارم…
لباس و جوراب شلواری پاشو ب ثانیه دراورد وقتی ست سوتین و شرت آبی رنگش و توی اون بدن دیدم برام خیلی لذت بخش بود
دراز کشید و این دفع من همون کارا رو باهاش کردم شروع کردم ب خوردن لاله گوشش و گردن باریکش
سوتینشو باز کردم و تا جای ک میتونستم سینه هاشو میک زدم و خوردم و فشار دادم
آمدم رو شرتش ک کاملن خیس بود و شرت آبی رنگش پر شده بود ، وقتی شرت رو از پاش در آوردم کس سفید رنگ و با لبه های صورتی ک ازش آب آویز شده بود با چشمام بازی میکرد ،
با تمام تعجب من شیدا عین خیالش هم نبود و سینه هاشو می مالید و ناله میکرد ، شروع کردم ب بازی با کسش
کس شیدا واقعا پُر از آب بود با هر بار دس کشید بهش دوباره مایع سفید رنگ و لذج از کس صورتیش میومد بیرون
وقتی بالای کسش و بوسیدم شیدا با دستای خودش سر منو ب سمت کسش هدایت کرد و ازم خواست ک براش بخورم ، با اینکه قبلن انجام نداده بودم اما شروع کردم ب خوردن کسش ،
واقعا شیرین بود همون لحظه شیدا با پای خودش شلوارمو در آورد و زیر لب میخوام میخوام راه انداخته بود ، شیدا تاب خورد و روی من 69 نشست و شروع کرد ب خوردن کیرم
من تو اوج شهوت بودم و هر چی بیشتر لذت میبردم بیشتر کس شیدا رو میخوردم
چند دقیقه ای نگذشت ک روش و ب سمت من کرد و خودش کیرمو با کسش بازی داد ، انقدر کسش خیس بود ک نیاز ب آب دهن نداشت
شیدا ی دفع سر کیرمو کرد تو کسش
گرمای کسش تا مغز استخونم حس شد
شیدا شروع کرد ب پایین بالا رفتن وقتی خسته شد من شروع کردم تلمبه زدن ک شیدا اه و ناله شدیدی میکرد و فضا خونه از صداش پر شده بود بعد از چند دقیقه تلمبه زدن تو همون حالت شیدا نفس عمیقی کشید و جیغ بلندی زد و خودشو روی من خالی کرد
با اون بی حالیش قربون صدقه من میرفت
جا مون رو عوض کردیم و شیدا آمد زیر و من رفتم رو
ی پاشو انداختم رو شونه ام و شروع کردم ب تلمبه زدن تو کس شیدا چند دقیقه ای طول نکشید ک منم ارضاء شدم و تموم ابمو با فشار تو کس شیدا خالی کردم و همونجور بیحال کنار شیدا افتادم و شیدا قربون صدقه من میرفت و منو میبوسید .
حدود ۴۵ دقیقه ای سکس ناخواسته ما طول کشید و صبح روز بعد بیدار شدم ک دیدم شیدا با ی یادداشت ک نوشته بود :
من از خجالت نتونستم بمونم پیشت و منو بخاطر اشتباه دیشبم ببخش ، باید این موضوع رو هضم کنم .
از خونه زده بود بیرون .
بعد از ی هفته دوباره شیدا برگشت پیشم و ما رابطه امون محکمتر از روزای قبل ادامه پیدا کرد .
نوشته: Mohamad
کلید اسرار این قسمت،
آدم سر به زیر و مثبت باش تا یک کس ناز بکنی!
اما نمیدونم چرا ما بعد این همه سال بچه خوب بودن و سر به زیری به جای اینکه کس به ما پا بده همش سیبیل کلفت های محل میخوان ترتیبمون رو بدن!
طرف ميره ترياكي ميشه يك ربع رو كار باشه شما چطور اينقدر طولاني
اول گفتی سن بیستو یکسال. بیستو یکسالشه بچه پنج ساله داره یعنی پانزده سالگی حامله شده شانزده سالگی زاییده. بعد گفتی در مقایسه با تو یک زن سن بالا به حساب میومد یعنی پنج سالم بزرگتر باشه تو در شانزده سالگی به مقامات بالای شرکت رسیده بودی!!! من که فکر میکنم شغلت سرویس دادن به توریستای عرب عراقی بوده میزاشتنت رو چیزشون میفرستادنت اون بالا بالاها!! ? البته دوستان بهتر میدونن ?
کوصخل آبتو ریختی توش ، صبح زودم جیم زده
الاغ شک نکن داستانت بعدی اسمش اینه
ناخواسته پدر شدم
البته چون کصستان بود نگفتم بهش قرص بدی
همونطور که آقا آیهان عزیز گفت واقعا برا منم جای سواله چطوری این داستان نویسای بزرگوار اینقد کمرشون سفته
جالبه اکثرشونم اولین بارشونه
آخه لامصبا اگه راه و روش خاصی داره به ماهم یاد بدید ، تک خوری نکنید انصافا
هر چند جواب ها رو دوستای گرامی دادن ولی چرت پرت کمتر بنویس
پسر ابری
عمو کاندومی کم کاری میکنیا…
پاچه اینارو چرا نمیگیری پس؟
چی بگم ناموسنسکس ناخواسته ما
:/ این لامصبا کجای ایرانن اینقد راحت میکنن و میدن
شاه ایکس و بچه ای خوب زدید تو خال مردم از خنده
:) :) :)
داداش من نمی دونم کمر این داستان نویس های ما از چیه که ماشالله همشون کم کمش نیم ساعت بدون وقفه کمر می زنند