درست مثل حس اون روز رو دارم.
حس میکنم مغزم داخل حبابه، شاید توصیفم اشتباهه ولی هرچی هست یهو ترکید، اونم داخل خلاء.
حسم از کار افتاد، نه چشمام سیاهی رفت، نه دیدم تار شد.
فقط انگار دیگه نبودم.
به خودم که اومدم گوشی دستم بود.
به خودم که اومدم درک کردم جای این باید یه موبایل باشه.
برش داشتم.
چه جالب، درد نداشتم.
نمیدونم چقدر زمان گذشته بود، ولی یه چیز رو میدونستم: نیاز به اطلاعات داشتم، نیاز به کسی داشتم که دانسته هامو تو گوشم بخونه حتی اگر جواب آره یا نه در تایید دانسته هام باشه.
الان خیلی چیزا برام پررنگه، مثلا من همه چیز رو میدونستم ولی بازم دنبال جواب گشتم. با همه بچگیم احتمالاتم عالی بود ولی بازم سراغ چیزی رفتم که میدونستم.
بله میدونستم، اون “آره” میگفت من میدونستم اون “نه” میگفت بازم نتیجه عین سامان که الان از جلوم رد شد داشت رد میشد یعنی انقدر بدیهی بود، نه ببخشید نتیجه پشتک بالانس میزد واسه خودش.
تو دفتر تلفن دنبال شماره ش گشتم، با همه بی حسیم بازم خوشحال بودم، یه جورایی راضی بودم که هیچ وقت بهش زنگ نزده بودم.
مردد شدم.
یهو دلم یه هاراگیری اساسی خواست.
چرا؟
واقعا چرا اون زمانی که باید تردید میکردم نکردم؟!!
تو مدرسه یهو پُرمون کردن از اطلاعات. جالب اینه با تموم اطلاعات ولمون کردن.
گفتن از دوران بلوغ، گفتن از تفاوت زن و مرد، گفتن زن اینجوری | مرد اونجوری، بینمون یه دیوار کشیدن. جوریم از دیوار گفتن که انگار خود خدا آستین بالا زده، حرفی از انسانیت نزدن. تفکیک که به مقدار لازم صورت گرفت با انبوهی از به قول خودشون آگاهی رفتن.
ما موندیمو حرف های در گوشی بچه ها، پچ پچ هایی که کم کم به زنگ تفریح و دور هم جمع شدنا و فریادهای اطلاعاتی رسید.
من ترسیدم، هنوزم ترس اون لحظه ام رو حس میکنم، “اگر بالغ نشم؟” آره، این اولین ترسم بود یه ترس بی پایه و اساس. من اون روز از این که به بلوغ نرسم ترسیدم ولی بدها به نتیجه خوبی رسیدم.
من چه بترسم چه نترسم، من چه فکر کنم چه نکنم، چیزی که باید بشه، باید بشه. تمام.
شماره رو گرفتم.
بوق چهارم به پنجم نرسیده جواب داد.
نوشته: انسان
يعني نود درصدش رو انگار ماري و بنگ و ال اس دي و شيشه و اكس همه چيزو با هم مصرف كردي نوشتي اون ده درصد هم احتمالا چت كرده بودي رو بگا رفتن پردت!!!
اخه عزيزم همينجوري خل وضع بازي در اوردي ك پردتو ب باد دادي و بعد حيرون موندي!!
كمتر حرف بزني كسي نميفهمه كس خلي
خیلی کیری و مبهم بود,نکتع خاصی هم توش نبود…
در کل ریدی,
اگه بخوام داستانو خلاصه کنم
من رفتم کون بدم کص دادم بگا رفتم :|
Iاول