شَک

1396/02/18

درست مثل حس اون روز رو دارم.
حس میکنم مغزم داخل حبابه، شاید توصیفم اشتباهه ولی هرچی هست یهو ترکید، اونم داخل خلاء.
حسم از کار افتاد، نه چشمام سیاهی رفت، نه دیدم تار شد.
فقط انگار دیگه نبودم.
به خودم که اومدم گوشی دستم بود.
به خودم که اومدم درک کردم جای این باید یه موبایل باشه.
برش داشتم.
چه جالب، درد نداشتم.
نمیدونم چقدر زمان گذشته بود، ولی یه چیز رو میدونستم: نیاز به اطلاعات داشتم، نیاز به کسی داشتم که دانسته هامو تو گوشم بخونه حتی اگر جواب آره یا نه در تایید دانسته هام باشه.
الان خیلی چیزا برام پررنگه، مثلا من همه چیز رو میدونستم ولی بازم دنبال جواب گشتم. با همه بچگیم احتمالاتم عالی بود ولی بازم سراغ چیزی رفتم که میدونستم.
بله میدونستم، اون “آره” میگفت من میدونستم اون “نه” میگفت بازم نتیجه عین سامان که الان از جلوم رد شد داشت رد میشد یعنی انقدر بدیهی بود، نه ببخشید نتیجه پشتک بالانس میزد واسه خودش.
تو دفتر تلفن دنبال شماره ش گشتم، با همه بی حسیم بازم خوشحال بودم، یه جورایی راضی بودم که هیچ وقت بهش زنگ نزده بودم.
مردد شدم.
یهو دلم یه هاراگیری اساسی خواست.
چرا؟
واقعا چرا اون زمانی که باید تردید میکردم نکردم؟!!
تو مدرسه یهو پُرمون کردن از اطلاعات. جالب اینه با تموم اطلاعات ولمون کردن.
گفتن از دوران بلوغ، گفتن از تفاوت زن و مرد، گفتن زن اینجوری | مرد اونجوری، بینمون یه دیوار کشیدن. جوریم از دیوار گفتن که انگار خود خدا آستین بالا زده، حرفی از انسانیت نزدن. تفکیک که به مقدار لازم صورت گرفت با انبوهی از به قول خودشون آگاهی رفتن.
ما موندیمو حرف های در گوشی بچه ها، پچ پچ هایی که کم کم به زنگ تفریح و دور هم جمع شدنا و فریادهای اطلاعاتی رسید.
من ترسیدم، هنوزم ترس اون لحظه ام رو حس میکنم، “اگر بالغ نشم؟” آره، این اولین ترسم بود یه ترس بی پایه و اساس. من اون روز از این که به بلوغ نرسم ترسیدم ولی بدها به نتیجه خوبی رسیدم.
من چه بترسم چه نترسم، من چه فکر کنم چه نکنم، چیزی که باید بشه، باید بشه. تمام.
شماره رو گرفتم.
بوق چهارم به پنجم نرسیده جواب داد.

  • سلام، دکتر فتوحی؟
  • سلام، بفرمایید؟
  • یه سوال داشتم خدمتتون
  • مطب تماس بگیرید
    بازم خلاء بود، قطع کرد، الان که فکر میکنم شاید اصلا از خلاء بیرون نیومده بودم.
    الان که به ترسام فکر میکنم میبینم ترسای مسخره ای داشتم که نتیجه ش شد یه بی اهمیتی به همه چی. یعنی کسی تو دنیا هست از اینکه نتونه ساعت رو بخونه بترسه؟
    آره حتما هست، دنیا انقدر بزرگه که کسی توش پیدا بشه با همچین ترسی و انقدر کوچیکه که شاید همین همسایه شلوار قلمبمون باشه اون آدم با ترس مشترک. اینم یه عیبه برای خودش، همیشه جواب سوالاتت گوشه ذهنت نشسته که سربزنگاه بپره وسط.
    باز خواستم زنگ بزنم. فعالیت ذهنیم داشت نرمال میشد، گُنگیم کم و کمتر. دنبال جواب واسه سوالای احتمالیش گشتم.
    اگر بگه “- چطوری؟!” چی بگم؟
    “+ کار خودم بود” آره حقیقت رو میگم.
    اگر بگه “- چرا؟!” ؟ یعنی باید بگم؟
    خوب میگم، اونکه نمیدونه جواب کیو داره میشنوه. میگم “+ از حماقت، ترسیده بودم، فکر میکردم همه چیز تمومه و من فقط میخواستم مطمئن بشم”
    “- از چی؟”
    خدا به دادم برسه “+ از اینکه اون روز تو اون درگیری من صحیح و سالم، سرو مورو گنده برگشتم به خونمون، از اینکه من هنوزم باید همون عکس العمل سابق رو نسبت به خطاب قرار گرفتن از جانب محبت مادر و پدرم داشته باشم، از اینکه من هنوزم بچه کامل مامان و بابامم”
    اون روز رو خوب یادمه، شاید روزشمار نکرده باشم که یادم بره چند ساله، چند روزه؛ ولی اتفاقات و حس اون روزم رو از یاد نمیبرم. من اون روز فقط و فقط یه حس داشتم اونم رهای از شک و تردید بود. بلاتکلیفی بدترین دردِ در جهان. شاید بلاتکلیفیی که من داشتم هیچ تاثیری در روند زندگیم نداشت ولی مثل یه خوره مدام در حال تیز کردن دندوناش بود که به وقت آرامش بیاد سراغم.
    من اون روز تنها بودم و جویایی دانستن. درست مثل اون تماس که بازم میخواستم بدونم اونم چیزیو که میدونستم.
    آره اون روز هم حتی تو نقطه کور ذهنم میدونستم: من اگر سالم باشم با اینکارم ممکنه دیگه کامل نباشم، ممکنه دیگه چیزی که هستم نباشم و اون وقته که میرسم به حسی شاید بدتر از الانمه.
    زنگ زدم، دوباره. نباید بزارم حرف بزنه، نباید بزارم بپرسه، نباید بزارم بدونه، نبای …
  • دکتر فقط یه سوال
  • بپرس
  • پرده رو میشه درست کرد؟
  • نه
    اندفعه خلاء هم نبود، واقعیتش هیچی نبود.
    اصلا انگار از اولش هم هیچی نبود.
    حالا که فکر میکنم حتی دیگه خوره ای هم نبود.

نوشته: انسان


👍 4
👎 10
2234 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

594604
2017-05-08 20:08:36 +0430 +0430

Iاول

0 ❤️

594630
2017-05-08 20:39:56 +0430 +0430

جالب بود خیلی خوشم اومد
متفاوت بود آفرین ?

0 ❤️

594638
2017-05-08 20:58:01 +0430 +0430

يعني نود درصدش رو انگار ماري و بنگ و ال اس دي و شيشه و اكس همه چيزو با هم مصرف كردي نوشتي اون ده درصد هم احتمالا چت كرده بودي رو بگا رفتن پردت!!!
اخه عزيزم همينجوري خل وضع بازي در اوردي ك پردتو ب باد دادي و بعد حيرون موندي!!
كمتر حرف بزني كسي نميفهمه كس خلي

0 ❤️

594696
2017-05-09 02:32:21 +0430 +0430

خیلی کیری و مبهم بود,نکتع خاصی هم توش نبود…
در کل ریدی,

0 ❤️

594782
2017-05-09 11:54:18 +0430 +0430

اگه بخوام داستانو خلاصه کنم
من رفتم کون بدم کص دادم بگا رفتم :|

0 ❤️

594859
2017-05-09 21:03:07 +0430 +0430

اين حجم از كصشر بي سابقست

0 ❤️

594958
2017-05-10 09:04:37 +0430 +0430
NA

این دیگه چی چی بود خلا خلا خلا!!!

0 ❤️

595002
2017-05-10 18:46:10 +0430 +0430

Yani chi hala?
In yaru chera enghad oskol bud?

0 ❤️