عشق+ شهوت = لذت

1390/05/09

سلام به دوستای گلم . داستان از زمان دانشجویی من شروع میشه . برعکس همه که از خوشکلی خود و یا طرفشون نقلها میکنن باید بگم که من قدم 167 و وزن 70 و استخوان بندی درشت و قیافه معمولی داشتم ولی به گفته همه چشمای قشنگی دارم که میگن جادویی است :) نمیدونم تا چه حد درست است . دانشگاه اصفهان قبول شدم و خودم شیرازی هستم .بابا برام یک اپارتمان اجاره کرد چون میدونستم که مامان دائم برای سرکشی میاد و در واقع واسه من اپارتمان گرفتن که من در گیر خوابگاه و این حرفا نباشم البته کاملا به من اعتماد داشتن و من هم دختر ناسپاسی نبودم . و هوای کار خودم را داشتم . کلا دختر بسیار خوش خنده و راحتی بودم وچون دختر همبازی هم نداشتم و همیشه همبازیهام پسر بودن خیلی با پسرها هم راحت برخورد داشتم و به خاطر همین تا ان روزها هیچ وقت با مقوله عشق و سکس اشنایی نداشتم .

اولین اتفاق تکان دهنده سر کلاس فیزیک پیش افتاد . استاد فیزیک که یکی از معاونهای دانشگاه هم بود مردی بود با قد حدود 175 و حدود 80 وزن اما بد هیکل نبود ولی صورت قشنگی هم نداشت . یک صورت کوچک و چشمان پر نفوذ و خیلی هم بداخلاق بود و خودش را میگرفت . از ان جمله استادایی بود که خیلی اطلاعات داشت ولی خیلی هم سخت گیر بود واسه همین همه جدیش میگرفتن و قدیمی ترها هم به ما جدیدا میگفتن که حواسمون را به این یکی بدیم . موهاش جو گندمی بود ولی سنش زیاد نمیخورد باشه . و همیشه یک حلقه ساده سفید در دست چپش بود . از اون تیپ استادای بود که کسی اصلا تره هم واسش خرد نمیکرد . یک روز سر کلاسش از حال و هوای درس کمی بیرون امد و شروع به خوندن شعر کرد . شعرش که تموم شده من تو حال و هوای شعرش گفتم : حالا الف بده . یکدفعه همه برگشتن طرف من و استاد بهیار هم امد جلو من و گفت : پس الف میخواید خانم شیرازی ؟ سرم را پایین انداختم که ادامه داد : اخراج . من که کمی عصبی شده بودم گفتم : ولی این اولش الف بود نه اخرش .
اول تو چشمام خیره شد و بعد یکدفعه خواست چیزی بگه که پشیمون شد و چشماش را روی هم گذاشت و گفت : بفرمایید و وقت کلاس را نگیرید . بدون هیج حرفی وسائلم را برداشتم و از کلاس خارج شدم . خیلی ناراحت بودم . ترم اول و این بد بیاری و در گیری با استاد . تصمیم گرفتم از دلش در بیارم چون میدونستم نه تنها این ترم بلکه ترمهای دیگه هم بهش احتیاج دارم . پس جلو در اتاقش ایستادم و منتظر شدم تا بیاد . مدتی این پا و اون پا شدم که از دور دیدمش . اون هم من را دید چون سرعتش را تند کرد . جلو من که رسید دوباره نگام کرد و من شرمنده سرم را پایین انداختم . در را باز کرد و کنار رفت که من وارد بشم . وارد شدم و در را پشت سرش بست . و اومد جلو من ایستاد و گفت : خو ب ؟ بغض گلوم را گرفته بود و نمیدونستم که باید چی بگم . اون کمی من را نگاه کرد و بعد کیفش را روی میزش گذاشت و گفت : امروز واسه خودش روزی بود . با این حرفش یکدفعه بغضم ترکید و با صدا زدم زیر گریه . اون با تعجب به سمت من برگشت و گفت : چی شد من که حرفی نزدم .اینقدر این حرف را با لحن مهربونی گفت که گریه من بیشتر شد . من خودم را روی صندلی پخش کردم و دستام را روی صورتم گذاشتم و های های گریه کردم . اون که به نظر کمی دسپاچه می امد با یک دستمال کاغذی جلو پام زانون زد و دستمال را به دستم زد و گفت : بگیر ماندانا . تو را خدا گریه نکن . میدونم دلت نمیخواست اینطور بشه . اشکال نداره . من که حرفی نزدم . از یک طرف خوشحال بودم که گریه ام دلش را به رحم اورده و از طرفی تعجب میکردم که چطور این ادم خشک جلو یک گریه بی طاقت شده .
بس کن ماندانا . یکدفعه یکی میاد . وجه خوبی نداره من اینطوری جلو تو نشستم .
اشکهام را پاک کردم و بریده گفتم : خوب بلند بشید .
تو گریه نکن تا من بلند بشم .
دماغم را بالا کشیدم و گفتم : باشه دیگه گریه نمیکنم .
لبخندی زد و از جاش بلند شد و بعد از چند لحظه گفت :
پاشو برو . ولی دیگه …
قول میدم .
ولی جریمه داری .
چه جریمه ای ؟
من واسه تحقیقات کتابام همیشه از دانشجو ها استفاده میکنم . معمولا خود دانشجوها پیشنهاد همکاری میدن . ولی اینبار میخوام از تو بخوام که هر جمعه ساعت 9 صبح به منزل من بیای و در تحقیقات کتاب جدیدم کمکم کنی .
قبول کردم و اولین جمعه به منزلش رفتم . من را به طبقه دوم راهنمایی کرد . خانه بزرگ بود اما در سالن فقط میز نهار خوری بزرگی بود که پر بود از کتاب و ورقه . و تقریبا میشه گفت وسائل دیگه ای نبود . به محض ورود اشاره کرد که لپ تاپ را باز کنم و شروع کنم .بحدی در کار غرق شده بودیم که گذر زمان را نمیفهمیدم . فقط یکدفعه از ضربه ای که بدر ورودی خورد هر دو به در نگاه کردیم . خانمی نسبتا جوان که من حدس زدم خواهر بزرگتر بهیار باشه وارد شد و لبخند قشنگی زدو گفت : بهیار جان امروز زمان را از دست دادی . ساعت 2 است و هنوز مشغولی . هر دو با تعجب به ساعت نگاه کردیم . بهیار لبخندی زد و گفت : این حسن پارتنر خوب است که ادم را از زمان غاقل میکنه مامان جان .
با تعجب به خانم نگاه کردم و برای لحظه ای چشمام گرد شد که این خانم جوان مادر بهیار است . زن لبخندی تحویل نگاه متعجب من داد و گفت : پس یک ناهار خوشمزه هم جایزه این پارتنر خوب . درس را تعطیل کنید بیاید نهار .
خواستم حرفی بزنم که مادر بهیار رفت. بهیار هم لپ تاپش را بست و کش قوسی به خودش داد .
استاد اگر اجازه بدید من مرخص میشم .
اول اینکه استاد خودتی . من وقتی تو خونه هستم استاد کسی نیستم . میتونی بهیار صدام کنی . بعد هم شما که اینجا تنها هستین و خانواده منتظرتون نیستن . بعد همه اینها هم مادرم از شما دعوت کرده میتونید برید به خودشون بگید که نمی مونید .
بعد از جا بلند شد و گفت : وسائلت را همینجا بذار وقتی غذا را خوردیم میام برات میارمش . نهار در یک فضای دوستانه صرف شد و من تمام مدت تو این فکر بودم که پس همسر استاد بهیار کجاست . استاد به غیر خودش برادر دیگه ای داشت که ازدواج کرده بود . ولی حرفی از همسر و احتمالا بچه های بهیار خبری نبود . بعد از غذا بهیار رفت بالا و دقایقی بعد با کیف من برگشت و اشاره کرد که برویم . خواستم مانعش بشم که گفت : جمعه عصر است و وسیله مطمئن نیست . گفتم : اژانس میگیرم . اخمی کرد و راه افتاد . تو ماشینش بلاخره دلم طاقت نیاورد و گفتم : استاد خانمتون را ندیدم . مسافرتن ؟
لبخندی زد و گفت : گفتم من استاد نیستم . تو را خدا یک امروز را بذار از اون محیط بیرون باشم .
حرفی نزدم و به بیرون نگاه کردم . جلو خونه که رسیدم . قبل از پیاده شدنم گفت : ماندانا من زن ندارم . این حلقه واسه راحتی خودم است که … فقط یادت باشه که این یک رازه . به تو گفتم چون شاید قسمت چیز دیگه باشه .
با این حرفش دلم ریخت . یک جورایی بوی خواستگاری داشت . رابطه من و بهیار روز به روز بهتر شد . به شکلی که روزهای جمعه تا دیر وقت خونشون میموندم و حتی گاهی شام را هم باهاشون میخوردم . بهیار سرا پا شوخی و خنده بود و این با شخصیت دانشگاهش تضاد داشت . تو محیط دانشگاه همون رفتار خشک را با من داشت و من همیشه منتظر روزهای جمعه بودم تا اون را متفاوت ببینم . بلاخره مامان برای سرکشی اول اومد و بهیار وقتی از اومدن مامان با خبر شد . شب با مادرش بدون خبر به منزل ما اومدند . و مادرش در کمال ناباوری من را برای بهیار خواستگاری کرد و گفت که منتظر بوده که مادر را ببینه . مامان حرفی نزد و گفت باید با پدرم مطرح کنه .بعد از رفتنشون مامان با بابا تماس گرفت و بابا گفت که در اولین فرصت به اصفهان میاد . فردای انرزو بابا اومد . و کار تحقیقات را انجام داد و بهیار و خانوادش را برای پنجشنبه دعوت کرد . پنجشنبه در فضایی کاملا دوستانه همه گفته ها گفته شد و قرار شد عقدی در محضر برگزار بشه و مراسم عروسی به تابستان موکول بشه . تا در این مدت وسائل جهت تشکیل زندگی ما اماده بشه . صبح جمعه به عادت همیشه به خونه بهیار رفتم . وقتی من را دید برای اولین بار من را در اغوش کشید . بحدی این حالت به من ارامش داد که دلم میخواست تا بینهایت همونجا بمونم . داغی تنش که متفاوت بود با اغوش مامان یا حتی بابا که تنها تجربه های من بودن .
ماندانا نمیخوای مانتو و روسریت را در بیاری ؟ برو تو اتاق من .
به اتاقی که اشاره کرده بود رفتم . اتاق ساده و مجردی بود . مانتو و روسریم را در اوردم که دیدمش اومد تو اتاق . نگاهی به سر تا پام کرد و گفت : خیلی دلبری .
خنده ای کردم و به طرف در رفتم که جلوم ایستاد و گفت : حالا کجا ؟ گفتم : امروز باید زودتر برم . مامان و بابا منتظرن .
پس من چی ؟
خوب تو باید مدتی را منتظر بمونی .
تا کی ؟
تا شب عروسی .
ولی من میخوام زودتر مال من بشی .
هستم عزیزم . من از دیشب مال تو شدم . ولی …
من هم کار خلاف نمیخوام . ولی باید قول بدی بعد عقدمون بذاری که …
شرمزده سرم را پایین انداختم . و اون هم ادامه نداد و به سر کارمون رفتیم . مراسم عقد برگزار شد . و مامان و بابا همون روز به شیراز رفتن . البته به خاطر اینکه هیچ کدوم از اقوام ما نبودن از طرف بهیار هم کسی نبود . مامان و بابا را که به فرودگاه رسوندیم . بهیار من را به خانه رساند . و گفت : شام برام چی درست میکنی ؟
هر چی دوست داری .
میذارم به عهده خودت که هنرت را به دلخواه به نمایش بذاری .
شام را اماده کردم و دوشی گرفتم . دلم خیلی شور میزد میدونستم که امشب با بهیار یکی خواهم شد. عاشقش بودم و حالا علاوه بر عشق با تماسهای گاه و بیگاهش با حسی جدید شده بودم و میدونستم که شهوت است . بلاخره بهیار امد . اون هم حسابی سر و صفا داده بود و بوی ادکلونش من را مست میکرد . یک دسته رز سرخ با خودش اورده بود . وقتی خواستم ازش بگیرم یکیش را از بقیه جدا کرد و گفت : با بقیش کار دارم . تا تو سفره را اماده کنی من هم میام .به اتاق رفت و بعد از ده دقیقه برگشت و مشغول صرف شام شدیم . در حال جمع کردن سفره بودم که از پشت بغلم کرد و گفت : بقیش واسه فردا .
بعد همانطور مرا به سمت اتاق برد . حرارت بدنم به هزار رسیده بود . وارد اتاق که شدم خواستم جیغ بزنم . روی تخت خواب را پر گلبرگ گل سرخ کرده بود و یک شمع هم روی میز ارایشم روشن کرده بود . برگشتم و بغلش کردم و اون هم من را به خودش فشرد . صدای ضربان قلبامون به وضوح شنیده میشد . اون اروم گردنم را بوس میکرد و نفس گرمش را به گوشم سر میداد و من از حال رفته و سرمست خودم را به دست اون سپرده بودم . بعد اروم شروع به در اوردن لباسم کرد . بلوزم را در اورد . و بعد دستش را پشتم برد و بند سوتینم را باز کرد و اروم از تنم جداش کرد . و دوباره به خوردن گردن و گوش و حالا سینه هام مشغول شد . و همانطور که اونا را میخورد . دامن را هم باز کرد و دامنم از پام افتاد . بعد من را اروم به سمت تخت خواب هدایت کرد . مرا روی تخت خواباند و خودش لخت شد . از دیدن کیرش خجالت کشیدم . لبم را گاز گرفتم و اون با لبخند روی من اومد و گفت : دیگه وقتش بود باهاش اشنا بشی. و دوباره بوسه های داغ و پر التهابش را روی اجزای صورتم و گردنم و گوشم از سر گرفت . بعد به سراغ سینه هام رفت . و همینطور که با دستاش ماساژ میداد با زبانش لیس میزد و گازهای کوچولو میزد که من حسابی تحریک شده بودم . و نفسهام با صدا بیرون می امد . بعد همانطور شکمم و نافم را بوسید و سرش را پایین برد و اول یک بوس روی شرتم زد و بعد شورتم را پایین کشید و اول دستش را روی کسم کشید که من مست کمرم را بالا دادم و بعد اروم زبونش را لاش کشید که اهم در اومد . و شروع کرد به لیسیدن کسم و میکدن چوچولم . بحدی اینکار مرا به اوج رسونده بود که فقط اه و ناله میکردم . یکدفعه هجوم چیزی را زیر دلم احساس کردم و حال عجیبی به من دست داد و احساس کردم یکدفع خالی از هر انرژی شدم . بهیار با عشق سرش را بالا اورد و به طرفم صورتم اومد . دور دهنش خیس بود و من بیحال نگاهش کردم و اون گفت : خوشمزه بود . به اغوش کشیدمش و بوسیدمش و اون دوباره به سراغ خوردن گوشم و گردنم رفت . دوباره حس شهوت در من بیدار شد . و من هم شروع به خوردن گردن و گوش اون کردم بهیار با دستش اروم پای من را از هم باز کرد و خودش وسط پام قرار گرفت . کمی خودش را جابجا کرد و سر کیرش را روی چاک کسم گذاشت . بعد دوباره شروع به بوسیدن و لیسیدنم کرد. در عین حال خودش را تکون ملایم میداد . کیرش به کسم میخورد و مرا سرمست کرده بود . دلم میخواست زودتر من را بکنه . اروم کنار گوشش گفتم . بکنم . بهیار با این حرف من بلند شد . با دست کیرش را روی سوارخ کسم تنظیم کرد و سرش را اروم هل داد داخل . کمی خودم را جمع کردم نه اینکه درد داشت فقط به خاطر اینکه شنیده بودم درد داره . بهیار ضربه ملایمی به رانم زد و گفت :
مانی اگر خودت را جمع کنی بیشتر درد میگیره .
اون اروم شروع کرد و همون سرش را هی داخل کرد و در اورد . کمی که اینکار را کرد من دوباره خوشم اومد و صدای اخ و اخوم در اومد . اون هم که خیالش از جای کیرش راحت شده بود خودش را روی من انداخت . ولی همان حد بیشتر کیرش را نمیبرد داخل . یواش یواش به مرحله ای رسیدم که دلم میخواست کامل کیرش را بده داخل . واسه همین دستم را دور کمرش انداختم و فشارش دادم حسابی خیس بودم و بهیار هم با هر فشار دست من فشارش را بیشتر میکرد . در اوج زیبایی بودم اینقدر شهوت بود که دردی را حس نمیکردم . بلاخره تکونهای بهیار زیاد شد و من حالا حس میکردم که کیرش را کامل در میاره و دوباره به داخل میفرسته . و یکدفعه همون حس گرم شدن و هجوم انرژی تکرار شد ولی اینبار بهیار هم فریادی زد و همزمان و در یک زمان هر دو ارضا شدیم . چند لحظه ای را به همان صورت روی من خوابید و من پشتش را نوازش کردم و بعد بوسه ای کنار لبم کرد و گفت : حالا دیگه واقعا مال من شدی . بعد از جاش بلند شد و نگاهی به کیر خونیش انداخت و گفت : مبارکه . و من بیحال و سرمست از لذتی سکر اور چشمام را روی هم گذاشتم . تا به معادله ساده عشق + شهوت = لذت فکر کنم .
ببخشید که طولانی بود . نظراتتون را برام بگین . خوشحال میشم بدونم که چه طور نوشتم . و اصلا خوب نوشتم یا نه . منتظر هستم.

نوشته: ماندانا


👍 0
👎 0
36948 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

291748
2011-07-31 21:15:04 +0430 +0430
NA

اووووووووووول!!!

خوندم نظر میدم…

0 ❤️

291749
2011-07-31 21:21:40 +0430 +0430
NA

بد نبود ولی چطور خونوادت اجازه میدادن هر هفته بری خونش؟اونم تا دیر وقت؟

0 ❤️

291750
2011-07-31 21:54:41 +0430 +0430
NA

بسیار زیبا بود من که حال کردم اصلا احساس نکردم که طولانی بود خیلیم عالی بود
کاش واقعی باشه

0 ❤️

291752
2011-08-01 00:38:26 +0430 +0430
NA

niceeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee

0 ❤️

291753
2011-08-01 01:07:53 +0430 +0430
NA

خیلی قشنگ بود خوشم اومد فقط بعضی جاها لحنتو کتابی میکردی و این زیاد حال نمیداد

0 ❤️

291755
2011-08-01 02:03:52 +0430 +0430
NA

خوب نوشتی آفرین . بعضی کلمه ها رو احتمالا اشتباه نوشتی مثل در اوج زیبایی بودم البته کم بود ولی با اون تعاریف چه زود واسه استاد ماندانا شدی . یک جمله انفجاری هم داشتی: اولین اتفاق تکان دهنده سر کلاس فیزیک پیش افتاد

0 ❤️

291756
2011-08-01 02:04:01 +0430 +0430
NA

داستان خوب نبود سعی کنید بهتر باشید
دوستان سری به این سایت بزنید ضرر نمیکنید
انصافا می ارزه
http://daramadsms.blogfa.com

0 ❤️

291757
2011-08-01 03:40:02 +0430 +0430

عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

0 ❤️

291758
2011-08-01 05:13:50 +0430 +0430
NA

عالی بود خیلی زیبا

0 ❤️

291759
2011-08-01 07:48:53 +0430 +0430
NA

افرین ، داستان قشنگ بود ولی قسمت سکسش خوب تعریف نکردی
میذاریم رو حساب بار اول بودنت
ولی باید دفعه بعد که سکس داشتی باهاش
قشنگ و کامل بنویسی

سکس با عشق واقعی لذت بخشترین سکس هست
امیدوارم عاشق هم بمونید
فقط از سن خودت و استادت میگفتی که یه فرد مسن تو ذهنم تصور نکنم
الان احساس میکنم تو نهایت 22ساله و استاد تو مایه های 40 ساله باشه
اینو جواب میخوام

0 ❤️

291760
2011-08-01 07:52:26 +0430 +0430
NA

البته احساس میکنم که داستان واقعیت نبود!
ولی خیلی خوب بود ،سعی کن باز بنویسی و به سکسش پروبال بدی

0 ❤️

291761
2011-08-01 09:20:12 +0430 +0430
NA

مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوشبخت بشی

0 ❤️

291762
2011-08-01 17:14:28 +0430 +0430
NA

Salam. Man taze ozve in site shodam. Nemikham avale kari simon bazi dar biaram. Dastanet ghashang bud. Merci. To miri be hollywood.

0 ❤️

291763
2011-08-01 18:37:57 +0430 +0430
NA

aliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii bod vaghan eyvalla

0 ❤️

291764
2011-08-02 08:51:47 +0430 +0430
NA

بازم مثل همیشه که یک زن مینویسه همه کس لیسیشو می کنن. من فکر می کنم این یک رویا بود تا یه واقعیت، کسی که اینطوری داده، تو سایت سکسی چه کار می کنه>>>

0 ❤️

291765
2011-08-03 08:41:50 +0430 +0430
NA

عشق+شهوت=کیرم تو کسسسسسسس ننتتتت!!!

0 ❤️

291766
2011-08-06 00:08:12 +0430 +0430
NA

ممنون از همه شما دوستان عزيزم ، ميدونم كه كمي سوتي دادم ولي مرسي از حمايتتون . داستانهاي بعدي جبران ميكنم . در مورد سنم ، من الان 25 سال دارم و بهيار40. خارج كشور هستيم و بهيار داره واسه دكترا ميخونه و من واسه فوق . هنوز هم مثل همون روزا هستيم ، عشق و شهوت و لذت .

0 ❤️

291767
2011-08-08 14:53:13 +0430 +0430
NA

عالی بود باز هم بنویس اما اسم داستان جالب نبود

0 ❤️

291770
2011-08-14 18:40:37 +0430 +0430
NA

ghashanng booooooooooooooooooooooooooooooooood
mer30 mandana

0 ❤️

291771
2011-08-17 04:12:49 +0430 +0430
NA

ta hala dastan sexy be in ghashangi nakhoonde boodam

0 ❤️

291772
2011-08-17 05:30:12 +0430 +0430
NA

1- اولین اتفاق تکان دهنده سر کلاس فیزیک پیش افتاد .
2- مردی بود با قد حدود 175 و حدود 80 وزن اما بد هیکل نبود ولی صورت قشنگی هم نداشت .
3- و قدیمی ترها هم به ما جدیدا میگفتن که حواسمون را به این یکی بدیم .
4- مدتی این پا واون پا شدم که از دور دیدمش .
5- اون هم من را دید چون سرعتش را تند کرد .
6- من خودم را روی صندلی پخش کردم .
7- با یک دستمال کاغذی جلو پام زانون زد و دستمال را به دستم زد .
8- ولی اینبار میخوام .
9- این حسن پارتنر خوب است که ادم را از زمان غاقل میکنه
10- به محض ورود اشاره کرد که لپ تاپ را باز کنم و شروع کنم
بهیار هم لپ تاپش را بست و کش قوسی به خودش داد .
11- تو ماشینش بلاخره دلم طاقت نیاورد
12- حالا علاوه بر عشق با تماسهای گاه و بیگاهش با حسی جدید شده بودم
13- و گازهای کوچولو میزد
14- بعد بوسه ای کنار لبم کرد
توضیحات
1- منظور از پیش افتادن چیه دیگه فارسی رو پاس بدار.
2- قسمت اول جمله خیلی بی ربط به قسمت دوم وصل شده .
3- مگه حواس دادنیه عزیزم اونی باید بدی چیز دیگست.
4- این پا و اون پا شدم نه دلبندم این پا و اون پا کردم.
5- آها این که الان گفتی یعنی چی؟ چون سرعتش را تند کرد!!!
6- واقعا بجای پخش هیچ کلمه ای نمیشد بزارید بهتون حق میدم.
7- این زانون یعنی چی اونوقت ؟ فکر کنم منظورت چراغ زنون باشه! و دستمال بدست زد یعنی چی؟
8- این+بار=اینبار خانوم لیسانس فکر کنم ای نبار درستر باشه
9- غاقل به کدوم زبونه ؟ فکر کنم خارجی باشه ! ! ! ها
10- چه همکاریه خوبی شما باز میکنی اونم میبنده!!! عجب
11- داری واسه فوق میخونی دیگه ما هم که گوشامون مخملیه دیگه ! چه تصادفی اگه این کلمه تفکیک بشه دو تا از صفتهای شما نمایان میشه (بلاخره) بلا چون خیلی بلایی و خره چون خیلی خری
12- با حسی جدید شده بودم نمیدونم تو کدوم دستور زبان شما خوندی افغانی ها هم اینجوری نمیگن چه برسه …
13- یه جوری میگی آدم فکر میکنه سیب قندی گاز میزد
14- ببخشید کنار لبتون کجاتون میشه؟ این ور نه اون ور پس کجا!؟
با همه این حرفا بازم دمت گرم بهتر از هیچیه فقط یه لطف کوچیک کن و به خوانندگان خودت احترام بزار و لااقل یک بار بعد از نوشتن متن خودتو بخون.
~X(

0 ❤️

291773
2011-08-22 13:23:02 +0430 +0430

شما احیانا با فهیمه رحیمی نسبتی نداری عزیزم؟مامانت نیست احیانا؟یا شایدم زیادی تحت تاثیر کتاب پنجره فهیمه رحیمی هستی اصلا جالب نبود انگار داشتم کتاب فهیمه رحیمی رو میخوندم

0 ❤️

291774
2011-08-26 11:49:02 +0430 +0430
NA

از کسانی که همیشه انتقاد میکنن متنفرم یه بارم از یه داستان خوب تعریف کنین
عالی بود ماندانا خانوم فقط امیدوارم واقعی بوده باشه

0 ❤️

291775
2011-08-27 07:11:17 +0430 +0430
NA

کیرم دهن همه انتقاد کننده ها حتما باید یه 20 ساله بیاد تخیلاتشو بپرونه تا حال کنید .
خیلی هم خوب بود عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود زر میزنن بعضی ها .

0 ❤️

291776
2011-08-28 06:19:58 +0430 +0430
NA

از همه ممنونم ۰ چه تعریفها چه انتقادها . من آدم عاقلی هستم و سعی میکنم انتقاد سازنده را به کار بگیرم . دوست عزیزم آرش : باید بگم که شما اگر دقت میکردید من گفتم که شیرازی هستم پس نوع گفتاری من به همون سبکی است که عادت دارم . مورد بعدی من ایران نیستم که مسج میفرستی و میگی سکس حضوری ۱۰۰ تومن هم میدی . من شوهری دارم که یک ذره اش را با دنیا عوض نمیکنم اگر هم این داستان رانوشتم چون احساس میکردم اکثرا از تخیلاتشون حرف میزنن یا همش خیانت است و یا سکس محارم است میخواستم بگم که میشه یک خاطره نوشت که همه دوست داشته باشن و لذت ببرن. در ضمن اين داستان واقعي واقعي است . بدون كم يا زياد . همون كه از ٦ سال قبل يادم بود

0 ❤️

291777
2011-08-29 03:03:17 +0430 +0430
NA

1-من خیلی معذرت میخوام ولی این داستان هم مثه بقیه داستان ها کذب محض بود.
2-به قول دوست گلم sasan_sa چرا هروقت یه دختر داستان می نویسه همه کس لیسی می کنید؟
3-بازم معذرت می خوام ولی شوهرت خیلی خوره است که همون شب اول جر وا جرت کرده.(با فرض اینکه داستان راست باشه)
در ضمن من خودم اصفهان درس می خونم . اگه راست میگی بگو کدوم دانشگا می خوندی برم آمار بگیرم ببینم همچین استادی وجود داشته یا نه؟

0 ❤️

291778
2011-08-29 16:54:32 +0430 +0430
NA

سلام ماندانا جان عزیزم همیشه سعی کن به یه زبونی بنویسی که همه متوجه شن مثلا من ترک هستم و بیام لا به لای حرفام از الفاظ ترکی استفاده کنم خوبه مثلا اُستورم آقزوآ این طوری خوبه ؟؟؟

0 ❤️

291779
2011-08-29 17:16:22 +0430 +0430
NA

ماندانا واقعا برات متاسفم فکر نمیکردم که جنبه انتقاد رو نداشته باشی
من مثل بقیه که تا میرسن فوهش میدن انتقاد نکردم من ایراد کارتم گفتم با یه کم شوخی توضیح دادم اما تو در جواب راهنمایی های من میگی :
((( مورد بعدی من ایران نیستم که مسج میفرستی و میگی سکس حضوری ۱۰۰ تومن هم میدی )))
من تا حالا تو عمرم به هیچ زنی به خاطر سکس پول ندادم و نخاهم داد انقدر دورُ برم کس ریخته که دیگه احتیاج نیست به شما که اصلا ندیدمت و نشناختمت پیشنهاد بدم از طرز داستانت و برخوردت و این چرتو پرتی که درمورد پیشنهاد من گفتی واقعا برات متاسفم .

0 ❤️