فقط من

1397/08/10

همه چی از اون روزی که دیدمش یه طور دیگه شد.انگار اون یه الهه ای بود که زندگیمو از سیاه و سفیدیش درآورده بود.بهم رنگ داد.عشق داد.بهم یه زندگی متفاوت و بی نظیر داد.برای منی که هیچ حسی به زندگیم و اطرافم نداشتم شد یه ناجی دنیای منم تو چشای مشکیش خلاصه شد.اسمش امیره.قد بلنده و هیکل رو فرمی داره.چهرشم مردونست ولی از حق نگذریم گاهی اوقات خیلی پرجزبه میشه و من نمیتونم در برابرش سرکشی کنم.
از وقتی که خودمو شناختم یه دختر مغرور و با اعتماد به نفس بودم.کاری به کار پسرا نداشتم تو حال و هوای سکسم نبودم.البته زیاد درموردش فکر میکردم ولی عملی نه.خلاصه منو امیر آشنا شدیم و تو یه مدت کوتاه با هم ازدواج کردیم.اولش همه چی برام سخت بود.اینکه لمسم کنه و گاهی اوقات با تندی پیش بره ناراحتم میکرد ولی کم کم عادی شد.
اون روز مهمونی داشتیم.خانواده هامون اومده بودن.دل خوشی از دخترخالش نداشتم.قبلا یه مدت با هم دوست بودن و امیر این موضوع رو خیلی راحت بهم گفت ولی من به این راحتی باهاش کنار نمیومدم البته دخترخالشم به جای اینکه دست و پاشو بکشه از زندگیمون هی بیشتر به امیر میچسبید و دیوونم میکرد.دوست نداشتم کسی به یه نیت دیگه لمسش کنه.متنفر بودم از اینکه دخترخالش تو فکرش هر غلطی با شوهرم میکرد.امیر هم انگار نه انگار.انقدر عادی رفتار میکرد که به خودم و چشام شک میکردم.
خلاصه دخترخاله هه منو دیوونه کرد.برای اروم شدن اعصابم به اتاق پناه بردم.چند ثانیه بعد هم امیر اومد

_خوبی ترانه؟
_نیستم…واقعا نمیبینی یا خودتو زدی به نفهمی
_بازم نیلو
_مرض نیلو…چه نیلو نیلویی هم میکنه

خواستم برم بیرون که با دستش درو بست و منم تکیه مو به در دادم.

_بکش کنار امیر میخوام برم
_عاشق حسودیاتم میدونی که

فشار خفیفی به کمرم وارد کرد

_چشم من جز تو کسی رو نمیبینه
سرشو فرو کرد تو گودی گردنم.
_نیلو که سهله من تو رو با هیچکی رو کره ی خاکی عوض نمیکنم…امشب میخوامت اونم خیلی

از وقتی از اتاق رفته بودیم بیرون تماس چشمیمون قطع نمیشد.هر دو تو یه فکر بودیم و اونم یکی شدن و عشق بازیامون بود.
بالاخره همه رفتن.من موندم و خودش.لباسامو با یه تیشرت و شورتک عوض کردم.داشتم جلوی آینه مسواک میزدم.پشتمم دوش حموم قرار داشت.اومد و بعد یه نگاه به من مسواکشو برداشت.کاملا پشتم واستاده بود و از تو آینه بهم زل زده بودیم.بعد اینکه دهنمو شستم اونم دهنشو آب کشید.دستاشو از پشت گذاشت دو طرف میز و من کاملا اسیرش بودم.خیلی بهم خیره میشدیم انقدری که زمین و زمان از دستمون در میرفت.
با دستش خطوط فرضی رو رون پامو شکمم کشید حساس بودم اونم خیلی.برگشتم طرفش و لبامو وصل کردم به لباش.معلوم بود خندش گرفته.کمرمو محکم گرفت و عقب عقب رفت.انقدر که خورد به دیوار.

_دوست دارم فردا که بیدار میشی یه یادگاری ازم داشته باشی
_هوم؟
_دوست دارم کبودت کنم
_دیگه چی
_دوست دارم بخورمت از بسکه عاشقتم
خندیدم
_خوشمزم؟
_خیلی
_امیر
_جون دلم؟
_بسه حاشیه

گردنمو با ولع بوسید در حد همون کبود شدن.درد داشت اما لذتش یه چیز دیگه بود.کم کم نشست و منم پاهمو دو طرف پاهاش قرار داده نشستم دقیقا رو کیرش.لبامو با دندون گاز میگرفت.منم پشتشو با ناخونام چنگ میزدم.فشارمو رو کیرش بیشتر کردم.
_شیطونی نکن خوشگله
_دوس دارم مال خودمه…نیلو کور خونده
_من فقط تورو میخوام
_اما من تو رو تو رویای کسی هم نمیخوام
_بی خیالش شو
،_پس تو هم‌مشکلی نداری کسی با من فانتزی بزنه نه؟
حرفم مثل آتیش بود رو بنزین.رگ غیرتش باد کرد .با دست از پایین پیرهنم کشید سمت خودش.لبامو وحشیانه میبوسید.دستاشم خیلی محکم دورم حلقه شده بود.تیشرتمو کند بعدشم سوتینمو منم تیشترت اونو درآوردم.
_هر کی که بخواد با تو فانتزی بزنه من اونو کشتم…تو فقط مال منی مال من فهمیدی
_من مال تو ام
با حرفم آروم تر شد.سینه هامو مکید منم با دستم موهاشو نوازش میکردم.آه و ناله هام دیگه دست خودم نبود.هر بار که گاز میگرفت یکی میزدم تو کمرش ولی آدم بشو نبود.بلند شدیم و رفتیم اتاق…

نوشته: Shades of love


👍 1
👎 3
8520 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

727654
2018-11-01 20:50:05 +0330 +0330

دو کلمع اول فقد خوندم کصشعر

0 ❤️

727655
2018-11-01 20:52:38 +0330 +0330
NA

منکه اصلان نخوندم معلومه چرته

0 ❤️

727658
2018-11-01 20:55:03 +0330 +0330

خوب و کوتاه.
ولی کاش یه مقدار مفصل‌تر می‌نوشتی.

0 ❤️

727659
2018-11-01 21:04:00 +0330 +0330

الان این که نصفه ولش میکنن یعنی چی -_- خیلی مسخرس

0 ❤️

727661
2018-11-01 21:04:36 +0330 +0330

اما من دوست دارم با تو واقعی بزنم نه فانتزی!
تا حسودی شوهرت رو ببینم که چجوری کست رو حال میارم!

0 ❤️

727712
2018-11-01 22:33:55 +0330 +0330

اینطور داستانها شاید بنظر نویسنده زیبا باشه
و حتی بی عیب اما وقتی خواننده رو سرد کنه
دیگه بی ارزشه
ی سبک نگارش بیخود
بنظر من توهین به شعور خوانندس
خب وقتی آخر داستان میخوای بری تو اتاق و بعدش ‌‌‌‌‌…
خب بنویس رفتم دادم ، نبود برگشتم
حالا ما هستیم ، بیا بده ، حالا برو
حیف دیسلایک

3 ❤️

727765
2018-11-02 06:10:51 +0330 +0330
NA

رگ غیرت یه مرد نشون دهنده عشق زیاده

0 ❤️

727867
2018-11-02 20:16:07 +0330 +0330

این پایان باز منو یاد اصغر فرهادی میندازه ولی متاسفانه تو یک جقی بیشتر نیستی :(

0 ❤️