خواهرم و شوهرش تصادف کردن که شوهرش بنیامین فوت کرد و خواهرم ضربه سختی به سرش خورد و مدتها توی کما بود وقتی به هوش اومد چیز زیادی یادش نبود…
چون پدر و مادر ما سالها پیش فوت کرده بودن و شوهرشم فوت کرده بود آوردمش خونه خودم زنم مریم مدرس زبان انگلیسی بود و تقریبا تمام وقت بیرون بود و توی آموزشگاه های مختلف درس میداد نمیدونستم با سمانه خواهرم چیکار کنم و هزینه یه پرستار خصوصی برام سنگین بود خودم سعی کردم مراقبش باشم .
روزهای اول خیلی سخت بود اما کم کم عادت کردم به شرایطش شرایطش عجیب بود یه بار منو میشناخت یه بار بهم میگفت بنیامین جان نمی فهمیدم حالش خوبه تغییری نکرده
با دکترش مشورت کردم گفت اینا طبیعیه.
یه روز بردمش حمام و اوردمش داشتم خشکش می کردم بهم خندید و دستش رو گذاشت روی کیرم گفت بنیامین بریم رو کار گفتم من بنیامین نیستم اما کیرمو از روی شلوار گرفته بود و ول نمیکرد التماسم میکرد بنیامین تو رو خدا جلوش ایستادم گفتم باشه شلوارمو کشید پایین و شروع کرد خوردن کیرم یه جوری میخورد کیرم شق کرد خوابید پاهاشو باز کرد گفت مثله همیشه حمله کن به کوسم گفتم نه دیگه بزار برای بعد گفت داداشم بفهمه دیگه نمیذاره باهات بیام بیرونا؟ گفتم یادته اولین بار کجا کردم توی کوست؟ گفت خونه مامانت اینا که وقتی رفته بودن سفر گفتم اونجا کردم توی کوست؟ گفت آره گفتم کسی هم فهمید؟ گفت نه بابا داداشم با اون همه زرت و پرتش هیچ وقت نفهمید گفت اگر مردی مردونگی داشته باشه کوس دادن هیچ زنی بهش رو هیچ وقت کسی نمی فهمه تو هم از اونا بودی خیلی بهت دادم اما هیچ وقت هیچ کس نفهمید گفتم حتی داداشت؟ گفت اون که اصلا نفهمید و خندید یه جور حرف میزد انگار حالش خوبه و در صحت و سلامته گفتم پاشو لباستو بپوش گفت نه بنیامین بهم حمله کن دچار دوگانگی بودم باهاش منو میشناسه یا نه؟
ولش کردم و رفتم دیدم لخت راه افتاده دنبالم بیا به کوسم حمله کن گفتم به شرطی که اول لباستو بپوشی داشتم شورتشو پاش میکردم دستمو به کوسش میمالید ازم لب میگرفت هولم داد و افتاد روم و کیرمو میخورد گفت بنیامین مثله اون بار اول خونه مامانت اینا بکن و کوسشو به کیرم میمالید حسابی حشری بودم به خودم اومدم دیدم کیرم توی کوسشه و دارم تلمبه میزنم کوسش تنگ بود و داغ خیلی حال میداد وسطاش بهم میگفت بکن داداشی بکن کوس خواهرتو بکن بعدش میگفت بنیامین تندتر تندتر آبتو نریزی توی کوسم من الان بچه نمیخاماااا نذاشت آبمو توی کوسش بریزم بهم گفت بریزش توی کونم و کیرمو یهویی کردم توی کونش که نرفت توف زدم و کردم توی کونش و با چند تا تلمبه آبمو ریختم توی کونش. از اون روز هر بار میبردمش حمام فکر میکرد من بنیامینم و ازم سکس می خواست منم دیدم این بهترین راهه چون تنها چیزی که یادشه سکس هاش با بنیامین بود.
ازش میخواستم برام تعریف کنه که کجاها و چطوری سکس میکردن چون هر جا فرصتی پیدا میکردن با بنیامین سکس میکردن یه بار هم رفته بودن توی طویله کنار گوسفندها سکس کرده بودن گفتم کوس خواهر این بنیامین واقعا.
احساس میکردم داره کم کم یه چیزایی یادش میاد کم کم یادش اومد که من بنیامین نیستم اما هر بار بعد از حمام ازم سکس میخواست اما دیگه بهم نمیگفت بنیامین.
کم کم خیلی حالش خوب شد و کل ماجرا یادش اومد و تازه موقع عزاداری کردناش شد…
از قبرستون اومدیم و رفت حمام و یه حوله پیچیده بود دور خودش و دنبالم میگشت گفت کجایی؟ گفتم توی اتاقمم اومد حوله رو باز کرد و انداخت و لخت جلوم ایستاد گفت میشه هنوزم بنیامین باشی؟
نوشته: Ret
الان چی شد …!؟
یعنی همین که زرت میرفتین حموم این فلش بک میزد به سکس با بنیامین :|
خیلی عالی بود ، فانتزی ِ باحالی بود ، مهم نیست واقعیت هست یا نه ، مگه لزومن بقیه داستانها که همه باور میکنند واقعیه ؟ فقط میتونست با همین فانتزی ِ جذاب ، جزئیات بهتری داشته باشه که بیشتر حال میداد به خواننده ، شاید چون واقعی نبود نتونست جزئیاتی براش پیدا کنه و نویسنده نبود که ببافه …
باز هم شبیه به این داستان دلم میخواد بخونم 👌
تا كجا ميخوايد رد بديد بدبخت جلقى از بس زدى سلول هاى خاكسترى مغزت تبديل به پهن شدن
اگه كمى هم ادامه بدى همراه گوسفندا ميفرستنت بچرى واسه خودت يابو 😂
یعنی کیری که شوهرخواهرت زده اینقدر کلفت بوده حاضر شدی اونو تو رویا بکشی و خواهرجونو بگای افرین به داماد کیر خورو باید تادسته کرد
تصادف کرده الزایمرگرفته فلج که نبوده که توببریش حموم بعدشم این چه الزایمریه که همه چیز یادش بوده که کجا کی و چطوری کس میداده.ملجوق قبل جفنگیات یکم فکر کن بهش
بعضی کامنتها واقعا جای تاسف داره. بنظر من کلا تو داستانها کامنت حذف میشد بهتر بود. فقط لایک یا دیسلایک. اینجوری فکر کنم بعضیا از اینکه نمیتونن نظر بدن منفجر میشدن.
داستانت خوب بود ولی با جزییات کم. در کل لایک
عزیز نویسندگی اصول داره وقتی علاقه داری و استعداد لطفا پیشرفتش بده ما هم لذت ببریم
لایک