ماجراهای من و رویا - ۱

1390/06/04

مادر رویا رفته بود کرج و رویا با باباش تنها توی خونه بودن. یک سالی بود که با هم دوست شده بودیم اما ارتباط ما فقط تلفنی بود. یکی دو بار هم تا در خونشون رفته بودم و دیده بودمش براش عکس هنرپیشه های هندی می بردم اون عاشق این عکس ها بود.
اوایل بیشتر صحبت های ما معمولی بود اما بعد از مدتی از پشت تلفن حرف های سکسی می زدیم و به قول امروزی ها سکس فون میکردیم. در تصورات خودمون غرق می شدیم تا ارضا بشیم همیشه براش میگفتم که من پیشتم و الان می بوسمت لاله های گوشت رو می خورم. گردن. حالا میام سراغ سینه هات، می چلونمشون با زبونم باهاشون بازی می کنم و… خلاصه می رفتیم تا اوج سکس. اون روز زنگ زد و گفت تا ظهر تو خونه تنهاست و با زبون بی زبونی دعوتم کرد که برم پیشش. رویا یک سال از من بزرگتر بود. اون روز هفدهم مهر ماه سال 1369 بود تمامی جزئیات به خاطرم مونده من اون زمان 22 سال داشتم. مدتی بود که از سربازی برگشته بودم و در یک مغازه مشغول کار بودم. تنها سرگرمی من بعد از برگشتن از سرکار صحبت تلفنی با رویا بود. سر کار بودم و تنها. مشتری نبود صاحب کارم هم هنوز نیامده بود. ساعت به 10 داشت نزدیک می شد دوباره زنگ زد این بار با مهربونی و شهوت جوری که هر جوونی رو از خود بی خود میکنه پرسید نمی آی؟ و من براش توضیح دادم که هنوز صاحب کارم نیومده گفتم اگه اومد و تونستم بیام بهت زنگ می زنم. ساعت ده و بیست دقیقه منصور اومد و من گفتم باید برم خونه یه کاری پیش اومده. خداحافظی کردم و سوار دوچرخه شدم و به سمت خونه ی رویا حرکت کردم.
بین راه ایستادم و از تلفن عمومی بهش زنگ زدم تا مطمئن بشم هنوز تنهاست. تلفن رو قطع کردم و سوار دوچرخه رکاب زنان تا نزدیکی های خونشون رفتم. دل تو دلم نبود تمام بدنم می لرزید این اولین باری بود که می خواستم با یک دختر تنها بشم.
دو چرخه رو کنار مغازه ی سبزی فروشی نزدیک خونه ی رویا گذاشتم و سپردمش دست فروشنده و بقیه ی راه رو پیاده طی کردم. هر لحظه بر هیجانم افزوده می شد قلبم با سرعت زیاد می طپید و دستام می لرزید. نزدیکی های خونه که رسیده بودم کاملا پشیمان شده بودم. می خواستم برگردم اما نمی دونستم به رویا چی بگم. نفس عمیقی کشیدم و دل رو زدم به دریا. کوچه خلوت بود و من زنگ در خونه رو زدم. رویا از پشت آیفون پرسید کیه و من با صدایی لرزان گفتم منم. در رو باز کرد و من وارد حیاط شدم. رویا با آرایش غلیظی اومد در هال رو باز کرد موهاش رو پریشون کرده بود و از قبل خوشکل تر شده بود. رفتم جلو گفتم سلام دارم می میرم از ترس روی پله های داخل هال نشستم اومد کنارم نشست. گفتم رویا قلبم داره رو هزار تا می زنه. سمت راستم نشسته بود دامن کوتاهی پاش بود که تا بالای زانوهاش دیده میشد اما من فقط می ترسیدم. دست راستش رو آورد گذاشت رو قلبم گفت ببینم. ضربان قلبم رو کاملا حس می کرد اما دست چپش رو در همون حال آورد دور گردنم و لباش رو گذاشت روی لبام دیگه هیچی نفهمیدم. قلبم از حرکت ایستاده بود گرمی لباش داشت آتیشم میزد با ولع شروع کردم به خوردن. چشمم به در هال بود که هنوز باز بود و اگه همسایه ی روبرویی می اومد روی پشت بام راحت ما رو می دید. نگاهم رو دنبال کرد و بلند شد رفت در هال رو بست گفت بیا بریم توی اتاق.

دستش دور کمرم بود با هم رفتیم توی اتاق یه بالش گذاشت و گفت بیا کنارم بخواب اما من هنوز ترس تو وجودم موج میزد. دوست دا شتم سریعتر این ماجرا تموم بشه کنارش خوابیدم و شروع کردم دوباره به بوسیدنش. این بار تمامی صحبت هایی که قبلا تلفنی کرده بودیم رو می خواستم انجام بدم اما عجله داشتم. صورتش رو لیس می زدم لاله های گوشش رو می خوردم اما لباساش همچنان تنش بود و من می ترسیدم از تنش در بیارم خودش پیش قدم شد و دکمه های بلوزش رو باز کرد سوتین مشکیش رو خودم زدم بالا و سینه هاش زد بیرون با دوتا دستام سینه هاش رو گرفته بودم و آروم می مالیدم لبهام رو گذاشتم روی سینه هاش و شروع کردم به خوردن آه رویا بلند شده بود و زیر لب میگفت نوکش نوکش منظورش رو فهمیدم نوک سینه هاش رو بردم تو دهن و شروع کردم به مک زدن بد جوری تحریک شده بودم شلوارم داشت پاره می شد. رفتم سراغ شکمش و بعد نافش دامنش رو درآوردم شورت سفید رنگی پاش بود اونم درآوردم. زبونم رو بردم سمت بهشتش که دیگه خیس خیس بود شروع کردم به لیسیدن که احساس کردم خیسیش بیشتر شد در اوج لذت بودم که احساس کردم آبم با فشار داره می آد من حتی لباسامو هنوز در نیاورده بودم که ارضا شدم اونم ارضا شده بود با عجله بلند شدم بوسیدمش گفتم من دیگه می رم نگاهم کرد و گفت ولی تو که لخت نشدی. گفتم بزار برای دفعه بعد به خدا دارم از ترس می میرم. با عجله خدا حافظی کردم و از خونه زدم بیرون. احساس پشیمانی عجیبی بهم دست داده بود همش به خودم لعنت می فرستادم که چرا این کار رو کردم بین راه دوباره از تلفن عمومی بهش زنگ زدم فکر می کردم شاید اونم پشیمون باشه اما دیدم نه خیلی راضی بود فقط گله داشت که تو چرا لخت نشدی. (ادامه دارد)

نوشته:‌ صادق


👍 0
👎 0
17674 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

295416
2011-08-26 03:59:19 +0430 +0430
NA

اول شدم. اي جان

0 ❤️

295417
2011-08-26 04:01:22 +0430 +0430
NA

سلام.ساعت3و50دقیقه

0 ❤️

295420
2011-08-26 04:12:42 +0430 +0430
NA

ساعت چهار و ده دقيقه به وقت كير خر تو كون گاو. هههه

0 ❤️

295421
2011-08-26 04:14:07 +0430 +0430
NA

50 sec page up shoode benazam be soreat amal

0 ❤️

295422
2011-08-26 04:15:59 +0430 +0430
NA

داستانت طولانی نبود که بخوای دو قسمتیش کنی.
صبر میکنم ادامشم بنویسی بعد نظرمو بگم تا الان که چیزه خاصی نداشت.

0 ❤️

295423
2011-08-26 04:55:24 +0430 +0430
NA

جان مادرت ادامه نده اگه ادامه بدي امكان داره فحش بخوري :loll:

0 ❤️

295424
2011-08-26 05:05:05 +0430 +0430
NA

خدا وکیلی الان حس فحش دادن ندارم وگرنه یه طوری فحش کشت می کردم روت نشه قسمت دوم رو بنویسی ، دوستانه می گم قسمت دوم اینو ببینم خوارررررررررررررررررررررررررتو می گام

0 ❤️

295425
2011-08-26 05:32:15 +0430 +0430
NA

اول دومی کم بود ساعت گویام اضافه شد بنازم به این ابتکارات! مخ زنی و نحوه کس کردن در 20 سال پیش! تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که تو کسخلی و رویا هرزه! به جای اینکه رویا بترسه این جقول ترسید

0 ❤️

295427
2011-08-26 06:27:59 +0430 +0430
NA

باسلام وعرض ارادت خدمت دوستان گرامی: ازصحت وسقم داستان گذشته مطلبی درباره حس ندامت دوستمان که در اخر داستان مقر به ان شده عرض میکنم :من از خیلی ها شنیدم وتجربه شخصی خودم نیز موید این نکته است که اکثر افراد با اتمام کارسکس یک حس ندامت وپشیمانی دامنگیرشان شده خیلی دراین مورد فکر کردم ولی نتیجه ای عایدم نشده تا نظر دوستان وفضلای قوم چه باشه خوشحال میشم بدانم

0 ❤️

295428
2011-08-26 09:54:12 +0430 +0430

جالب نبود به هیچ عنوان

0 ❤️

295429
2011-08-26 10:32:48 +0430 +0430
NA

اگه ادامه بدی کونتو پاره میکنم

0 ❤️

295430
2011-08-26 13:11:59 +0430 +0430

رفتم لب بازی کردم خودم را خراب کردم روم نشد لخت شم برگشتم . حالا تا بقیش ببینیم چی مینویسی امیدوارم قسمت بعدی جذاب تر باشه .

0 ❤️

295431
2011-08-26 15:21:53 +0430 +0430
NA

میدونید چرا داستان رو نصفه ول کرد و ادامه نداد؟آخه بچه جقی بازم تا ابش اومد ترسید فرارکرد :)) :)) :)) :)) :))

0 ❤️

295432
2011-08-26 15:46:00 +0430 +0430
NA

مهر ماه 1369؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ها ها ها از اين داستان هاي تخمي ديگه ننويسيد.

0 ❤️

295433
2011-08-26 16:11:07 +0430 +0430
NA

اولين داستانيه ك خوندم و بنظرم واقعا راست گفته.
داستانت دروغ نبود قسمت دومم برو…

0 ❤️

295434
2011-08-26 16:33:47 +0430 +0430
NA

~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( ~X( اصلا کاری با نویسنده ندارم و خاطراتش روی صحبتم با شماست ادمین خان:
اخه تو چرا بابا !!!سایت شهوانی مگه یه سایت سکسی نیست! مگه نه اینه که داستاناش باید پر از صحنه های سکسی هات باشه !تا لااقل ته دل ادمو قلقلک کنه !!
از این تیپ خاطرات دوران جنگ نزاربرامون به مولا! :D

0 ❤️

295435
2011-08-26 17:45:29 +0430 +0430
NA

بد نبود تا آخر بنویس نظر قطعیمو بعدا میدم
من فکر میکردم ساک زدن جدیدا رواج پیدا کرده یعنی اونموقع هم بوده ؟؟؟
اگه اونموقع 22 بودی الان 43 هستی خوب حوصله داستان نوشتن داریا

0 ❤️

295437
2011-08-27 10:43:13 +0430 +0430
NA

ounayi ke migan raste dokhtare motvalaede 1369 ye salam bozorgtare pas pesare motvalede 1370 pas yani alan 20 saleshe hala chi jori oun moghe ha 22 salesh bode khoda midone
رویا یک سال از من بزرگتر بود. اون روز هفدهم مهر ماه سال 1369 بود تمامی جزئیات به خاطرم مونده من اون زمان 22 سال داشتم. مدتی بود که از سربازی برگشته بودم و در یک مغازه مشغول کار بودم. تنها سرگرمی من بعد از برگشتن از سرکار صحبت تلفنی با رویا بود

0 ❤️

295438
2011-08-27 14:13:00 +0430 +0430
NA

فک نکنم ساک زدن تو ایران انقد قدمت داشته باشه، مگه اینکه اولین نفراتش شما بودین:))

0 ❤️

295439
2011-08-28 00:40:21 +0430 +0430
NA

:$ ای بابا
تو دیگه کمرت چقد شل بوده که موقعی که داشتی براش ساک میزدی آبت اومده
اگه تو سکسای بعدیت هم انقد زود ارضا شدی ادامه نده

0 ❤️