مهمانی ستاره

1391/12/10

چند ماهی از ازدواجمون گذشته بود . می شه گفت هر روز چیزای جدیدی می دیدم . با ستاره دوست بودم . با هم چندین بار رابطه اسلیو و میسترسی داشتیم . ان قدر دوستش داشتم که حتی چند دفعه هم خواستگاریش رفتم . بالاخره ان قدر با هم حرف زدیم تا راضی اش کردم که با هم ازدواج کنیم . توی دو ماهی که با هم نامزد بودیم تمام حرفهامون رو بهم زدیم . شرایطش خیلی سخت بود ولی خب آرزوی من این بود . تمام آرزوم . شرایطش خیلی سخت بود . واقعاً باید مثل یه برده براش می شدم توی زندگیم . توی خونه یه جای خاصی داشتم . یه چیزی شبیه به یه لونه . همیشه قلاده گردنم بود ولی لباس نه ! باید تو خونه لخت باشم مگه اینکه ستاره دستور بده . خانواده ام که با ازدواج ما مخالف بودن ولی بعد از اصرار های من … اما وقتی که شرایط زندگیم رو ( نوع لباس و … ) رو دیدن به من می گفتن تو جادو شدی ! ولی من اینو دوست دارم . همیشه آرزوم بوده . ستاره به خانواده اش گفته بود که من برده اش هستم ، البته نه این طوری … مثلاً این جوری که ان قدر دوستش دارم حاضرم هر کاری براش انجام بدم و اون این جور کار ها رو دوست داره … ساعت 10 شب بود . تازه اومدم خونه . عین همیشه تا وارد شدم ستاره اومد جلوم . همیشه یه کمربند دستش می گرفت . کاملاً لخت شدم . قلاده ام رو از کنار اتاق _ جا رختی ) برداشتم و دور گردنم
انداختم . دستام رو کنار کمرم گذاشتم و آروم رفتم پیش ستاره . خیلی دوستش داشتم . ستاره آروم با کمربندش منو می زد اما اینبار اون کار رو نکرد و محکم جلوم وایساده بود . بهم می خندید. خنده هاش مثل همیشه داشت منو تحریک می کرد . یه دامن تنگ تا وسطای رونش بود ، پوشیده بود . یه تاپ مشکی و باز . فوق العاده شده بود . فردا تعطیل بود و من خونه بودم . چند وقتی بود موهای بدنم رو نزده بودم . ستاره قلادم رو گرفت و بهم گفت … امشب خیلی کار داریم . فردا یه مهمون دارم . باید خوب آماده شی . از همکارامه … ( ستاره سر کار می رفت . توی یه شرکت واردات و صادرات فرش / مسئول قسمت واردات از اروپا ( آلمان ) بود .) این کار رو به خاطر زبان آلمانی فوق العاده اش بلد بود . خانواده ستاره تو آلمان ساکن بودن ….منو ستاره با هم رفتیم حموم . یه اصلاح کامل انجام دادم . خیلی وقت بود ان قدر به خودم نرسیده بودم . ستاره سر شام به من گفت … فردا باید خوب جلوی همکارم آبرو داری کنی … یادت نره … قبلاً توی شرط های ستاره بود … حرفی که بهم زد . خیلی ترسیدم . دو دل شده بودم . باورم نمی شد که ستاره بخواد عملی اش کنه .

شب اصلاً خوابم نبرد . صبح که بیدار شدم طبق معمول خونه رو مرتب کردم . جارو و … صبحونه رو آماده کردم . با ستاره صبحونه خوردیم . طرفای عصر ستاره رفت آرایشگاه . تا اون برگرده من همه چیز رو آماده کردم . همه وسایلی که برای یه شب اسلیو و میسترس و کلاً سکسی آماده باید باشه … ساعت 7 شب بود که ستاره برگشت . واقعاً زیبا شده بود . به پاهاش افتاده بودم … عین چی داشتم پاهاشو می بوسیدم … قلادم رو کشید و بستم . گفت صبر کن . امشب رو هیچ وقت فراموش نمی کنی … در می زدن . در رو باز کردم . ستاره منو توی لونم برد . ( توی اتاق ) / بستم . گفت صبر می کنی تا بیام دنبالت . ستاره در رو باز کرد . یه زن و مرد هم سن و سال ما ( حدوداً 30 ساله ) وارد شدن . داشتن گرم با هم سلام و احوال پرسی می کردن . دوست ستاره / سحر چند سالی ایران نیومده بود . همسرش مهران برای اولین بار بود که ایران میومد . مهران و سحر کارمند یه شرکت بازرگانی تو آلمان بودن . اتفاقی وقتی با ستاره روبرو شده بودن … ستاره اونا رو دعوت کرده بود که بیان خونه ما . سحر هم مانتوش رو در آورد . معلوم بود خیلی به خودش رسیده ( هم اون هم شوهرش ) / مهران یه مرد چهار شونه بود . سنش بیشتر از سحر بود . فکر کنم حدوداً 39 سال رو داشت . از وضعش می شد فهمید که خیلی پولداره . نگاهای هیزش به رونها و ساق پاهای ستاره که از دامن تنگ و باز ستاره بیرون زده بود ، مخصوصاً با نوع نشتن ستاره که پاشو روی اون یکی پاش انداخته بود … تابلو بود . سحر سراغ شوهر ستاره رو گرفت که ستاره گفت … آخ . اصلاً یادم رفت . بذارید برم سهیل رو بیارم . وقتی داشت بلند می شد آروم می گفت … می دونید سهیل سگ خجالتی ایه . تا نرم بیارمش خودش
نمی یاد … می دونی سحر نیس من نمی ذارم لباس تنش باشه ، خجالت می کشه … الان لخته . قلاده اش رو هم که نگو … سحر هم که با مهران داشتند می خندیدن … گفت . منتظرم این آقا سهیل رو ببینم . که ستاره زد زیر خنده وگفت … البته آقا ؟ … آخیش یه ذره هم کیر داره … باید ببینی . وای که چه قدر مسخره است لختش … ستاره اومد پیش من و آروم بازم کرد . قلاده ام رو گرفت و منو پشت خودش سمت پذیرایی برد . با اومدن من سحر زد زیر خنده . مهران هم همینطور . من سرم رو انداخته بودم پایین . ستاره منو جلوی پاهای سحر و مهران برد . بهم گفت یالا بلند شو سهیل … من بلند شدم و دستم رو جلوی کیرم گرفتم و سلام و علیک کردم . ستاره یه وشکون آروم از من گرفت و گفت … این آدم بشو نیست … دستات پشتت . تا حالا ان قدر کیرم بزرگ نشده بود . ستاره منو خوب نشون داد . بعد منو کنار خودش برد . خودش روی صندلی نشست و منم کنار ستاره روی زمین چهار دست و پا شدم . مهران دم گوش سحر یه چیزایی گفت و سحر بلند خندید و به مهران گفت … پر رو . خجالت بکش . مهران دستش روی رونای سحر بود … ستاره بلند شد و کنار مهران و سحر رفت . خم شد و گفت . مهران چی گفت ؟ سحر خندة آرومی کرد و گفت … می گه کاش می کردم این ستاره خانم رو ! هر سه تاشون زدن زیر خنده … من داشتم خورد می شدم . ستاره کنار سحر ( صندلی بقلی مهران ) نشسته بود . اروم پاهاشو باز کرد و یه لنگه پاشو روی میز گذاشت . ستاره منو صدا کرد . گفت … سهیل خوب بهت گفتم که چی کار می کنی … بدو ببینم … ستاره روی پای چپش تف کرد و اونو جلوی من گذاشت . بعدش اروم من پای چپش رو لیس زدم … بعد پای راستش رو جلوم گرفت … بلند کردم و آروم رو پاهای مهران گذاشتم …. مهران می خندید . مهران یوهو گفت . قبول باختم . بلند شد و پیرهنش رو در آورد . مهران قلاده منو گرفت . یه ذره کنار کشیدم . ستاره و سحر داشتن ما رو نگاه می کردن … مهران کامل لخت شد . وقتی برگشتم دیدم ستاره هم داره لخت می شه … هم سحر . مهران کامل لخت شده بود . بدنش ورزشکاری بود . ستاره آروم سر منو گرفت و برد جلوی کیر مهران … می گفت . نیگا کن … به این می گن کیر نه مال تو … مهران داشت سینه های ستاره رو می مالوند . ستاره یوهو گفت … سهیل بیکار نباش . کیر آقای مهران . فکر کنم خیلی بخواد یه سگ براش ساک بزنه . سخت بود ولی … آروم کیرش رو لیس می زدم . سحر و مهران همدیگرو بقل کردن . مهران داشت کیرش رو می کرد تو کس ستاره … همین طور که مهران ستاره رو می کرد من تخم ها و … رو لیس می زدم . ابش داشت می یومد … سحر هم به اونا ملحق شده بود … حسابی با هم سکس کردن . بعضی وقتا از من کمک می خواستن … یه بار سحر بهم گفت یالا … توله سگ . بیا اینوریش کن … که من اروم ستاره رو از پشت خوابوندم … مهران که داشت آبش می یومد ، ستاره به من گفت بیا اینجا … دهنت رو باز کن سهیل … وقتی داشت آب مهران می یومد ، ستاره کیر مهران رو تو دهن من کرد و مهران آبش رو اون تو خالی کرد … ستاره گفت اگه بتونی بخوریش جایزه داری … تا جایی که می شد قورت دادم . آفرین ستاره برام خیلی ارزش داشت . چند دقیقه بعد سحر کنارم اومد و یه سوزش تمام بدنم رو گرفت . سحر چند تا با کمربند به من میزد . سحر به من گفت … پارس نمی کنی ؟ … من شروع کرده بودم … هاااااااپ …… هااااااااااااااااااااپ . ستاره و مهران همدیگر رو بغل کرده بودن . ستاره گفت یه دستمال بیارم و شروع کردم به تمیز کردن مهران … مهران بهش خیلی خوش گذشته بود . وقتی یه ذره بهتر شدن ، سحر که معلوم بود هنوز حشریه من رو دراز کرد و کسش رو رو دهن من گذاشت … می گفت لیس بزن … ستاره با چشاش بهم گفت انجام بده … بعد از اینکه سحر هم ارضا شد … ستاره قلاده ام رو گرفت و گفت … بچه ها ببینین سگم کیرش داره
می ترکه … سحر آروم با دستاش اونو مالوند . ستاره گفت … کافیه . بسه . خودت سهیل . نشون بده چه توله سگی هستی … ستاره منو برد جلوی سحر و مهران . منم اونجا خود ارضایی کردم . داشتم جق می زدم . آبم داشت می یومد … به ستاره گفتم برم کنار … ستاره گفت نه ! منو جلوی خودش برد . آبم روی ستاره ریخت . روی سینه ها ( لباسش ) . ستاره می خندید و به سحر می گفت … باید یه ذره باهاش کار کنم . تازه کاره …

نوشته: Arash_slv


👍 1
👎 2
70462 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

364921
2013-02-28 20:36:13 +0330 +0330
NA

این داستان رو خوندم بدم اومد از زندگی بدم اومد از هرچی اسلیوه بار خودم متاسفم که داستان رو خوندم حالم بد شد
داستان گی لز و همه چی خوندم لذت بردم ولی این داستان حالموبد کرد واقعا … امید وارم این داستان واقعیت نداشته باشه
واگرم داره متاسفم برای اونهایی که این کارهارو میکننند

0 ❤️

364922
2013-03-01 01:48:19 +0330 +0330

فردا پس فردا که ستاره خواست بره آلمان کس بده باید تحویلت بده پانسیون. خوبه هوا داره گرم میشه وگرنه از سرما کونت پاره بود اونجا.
هرچند میدونم پاره شدن کون برای تو مثل یه آرزو میمونه (با معذرت از تمام آرزو نامها).

0 ❤️

364924
2013-03-01 02:16:14 +0330 +0330
NA

خاله بات موافقم - این چندش ترین داستانی بود که اینجا خونده م.

0 ❤️

364925
2013-03-01 04:08:20 +0330 +0330
NA

yeh ghesseieh malikholiaei va jafang bod

0 ❤️

364926
2013-03-01 06:09:29 +0330 +0330
NA

منم با خاله جون موافقم
واقعا فقط میتونم بگم خاک برسر بی قیرتت کنن

0 ❤️

364929
2013-03-01 06:15:13 +0330 +0330
NA

منم با خاله جون موافقم
واقعا فقط میتونم بگم خاک برسر بی غیرتت کنن

0 ❤️

364930
2013-03-01 06:21:15 +0330 +0330
NA

اه… حالم بد شد…
مرد باید غرور و قدرت داشته باشه! تو مرد نیستی احمق!
حیف اسم مرد که روی تو باشه…

0 ❤️

364931
2013-03-01 06:32:20 +0330 +0330
NA

عوضي حالمو بد كردي
نصفشو فقط تونستم بخونم
مردك بي غيرت برو بمير

0 ❤️

364932
2013-03-01 06:48:02 +0330 +0330
NA

:& :& :& :& :& :& :& :& :& :& :& اوووووووووووووقققققققققق

خیلی تخمی بود

حیف از کیر که بره تو کس عمت

0 ❤️

364933
2013-03-01 07:36:34 +0330 +0330
NA

قبلا هم تو پای داستانها گفتم:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ~X( ~X(
عوضی آشغال کی تو رو اینجا راه داده؟
کی از قلاده آزاد شدی و اومدی شهوانی؟کثافت بی شرف
لعنت به تو،لعنت تمام عالم به تو
بدبخت تو خلقت تو اشتباه شده،تو باید یه سگ کثیف ولگرد می شدی و اشتباهی دو پا شدی…دلم میخواست همون شبی که نطفه ی توئه لعنتی بسته میشد،می مردم و سرگذشت حیوونایی مثل تورو نمیخوندم.دلم میخواست تو هم جزء همون نوزادان آش و لاش شده ی عهد فرعون و نمرود بودی.
شماها لقمه ای برای حیوانات وحشی،شکاری برای صیاد و حجمی کثافت برای توالت ها هستید
لعنت به تو و اون زنیکه روانی
دیگه ننویس

0 ❤️

364935
2013-03-01 11:19:13 +0330 +0330
NA

خواهر مادر سگت گاییدم کسکش بی ناموس

0 ❤️

364936
2013-03-01 12:12:09 +0330 +0330
NA

دیگه ن ب داستان لز ن گی و ن محارم فحش نمیدم.کیرم تو کس اولو آخرت.برو بمیر بی ناموس.

0 ❤️

364937
2013-03-01 12:12:22 +0330 +0330
NA

بدبخت زن ذلیل/ابرو هرچی مردو بردی-اخه قلاده?واقعا که

0 ❤️

364938
2013-03-01 13:38:15 +0330 +0330
NA

بابا دمت گرم.چجوری روت شد این xشرهارو تحویل ما بدی.بابا تموم کس کشا ها جلوی تو باید لنگ بندازن.البته بچه ها باید به تموم نویسنده های داستان ها احترام گذاشت.ولی ببخشید این یکی روی هر چی مرده سفید کرده .

0 ❤️

364939
2013-03-01 16:14:36 +0330 +0330
NA

حیف وقتی که گذاشتم خیلی چرت بود

0 ❤️

364940
2013-03-01 16:17:51 +0330 +0330
NA

خاک بر سرت بد بختت! حالم بهم خورد تمام فحشهای اختراع شده و نشده رو به روحت نثار میکنم

0 ❤️

364941
2013-03-01 17:26:28 +0330 +0330
NA

مثل روز روشنه كه نويسنده اين داستان به شدت بيمار گونه يه زنه با مشكلات شديد روحي و خاطرات نفرت انگيزي كه در تجربياتش با مردها داشته
ضمن رنج بردن از عقده اوديپ از مردهايى استفاده ميكنه براي تحقير مردان ديگر…
نا اميد نباش، شفا دست خداست…

0 ❤️

364945
2013-03-01 17:34:12 +0330 +0330
NA

مثل روز روشنه كه نويسنده اين داستان به شدت بيمار گونه يه زنه با مشكلات شديد روحي و خاطرات نفرت انگيزي كه در تجربياتش با مردها داشته
ضمن رنج بردن از عقده اوديپ از مردهايى استفاده ميكنه براي تحقير مردان ديگر…
نا اميد نباش، تو هم خوب ميشي…

0 ❤️

364946
2013-03-01 18:39:39 +0330 +0330
NA

واقعا واسه خودم متاسفم امشب خواستم یه حال اساطی بکنم .پریداصلا به کلی بدم اومد از هرچه سکس…اما این داستان تخیل یک خانم تحقیر شده بیشتر نیست…کیر شتر مرغ کونی تودهنت

0 ❤️

364947
2013-03-02 10:14:52 +0330 +0330
NA

khak bar sare be gheratet akhe harom zadat goh mikhori inja zer mizani

0 ❤️

364948
2013-03-09 11:04:43 +0330 +0330
NA

خاک تو سر بی غیرتت کنن
زنتو جلو چشمات میکنن اونوقت تو عین خیالتم نیست کیرم دهن تو و زنت
سگ ارزشش خییییییییلی بیشتر از تو

0 ❤️

526427
2015-12-25 18:50:57 +0330 +0330

کیر تو این مردایی ک غیرت ندارن.مخصوصا تو

0 ❤️