نوشدارو (3)

1393/05/30

…قسمت قبل

زمان… اینشتین درست میگفت، تا همین چند وقت پیش فکر میکردم که سرعت گذر زمان یه مقدار ثابت و هیچ تغییری نمیکنه، فکر میکردم اینشتین داره اشتباه میکنه تا این که خلافش بهم ثابت، یک لحظه میتونه به سرعت یک پلک زدن یا به اندازه ی هزار سال طول بکشه و این رو حالت روحی شما تعیین میکنه. اگه از یه چیزی در حال لذت بردن باشید پنج دقیقه براتون مثل یک ثانیه میگذره ولی اگر عکس این موضوع باشه، پنج دقیقه براتون گاهی اوقات از یه سال هم طولانی تره. از آشنایی من با رویا شش ماه و چند روز، مثل چند هفته گذشته بود، شاید دلیل این سرعت علاقه و وابستگی من به شخصیت فوق العاده آرامش بخش اون بود، شاید هم به دلیل وجود دغدغه ها و مشغول بودن بیش از حد من. دلیلش هر چی که بود از قبل بسیار سر و حال تر و شاداب تر شده بودم و این نعمت رو مدیون رویا بودم، گاهی اوقات یه اتفاق ساده زندگی آدم رو یه جوری زیر و رو میکنه که حتی یه معجزه هم نمیتونه باهاش برابری بکنه. کم کم داشتم به حرف مینا میرسیدم(دختر عمم) رویا واقعا برام مثل یه نوش دارو بود،خدایا شکرت. دوره کارشناسی رو تموم کردم و داشتم برای ارشد آماده میشدم، این موفقیت رو مدیون تحصیل و کار همزمان توی رشته ی تخصصیم بودم.صدای گوشیم منو از آسمون هفتم کشید پایین و روی صندلی ماشینم کوبوند. یه نگاه به صفحه گوشیم کردم، یکی از بچه های دانشگاه بود. - سلام، جوونم امیر؟ - سلام، خوبی داداش؟ منبعی که استاد … معرفی کرده بود رو یادته؟ - مرسی بد نیستم،آره کتاب … از نشریات … میتونی بگیریش. - دمت گرم، امشب هستی دیگه؟ - انشا… خدا تبارک و تعلی بخواد بله هستیم. - هستیم؟ راضیم ازت، پس زوج میای؟ - با اجازتون اگه اشکالی نداره. - (با خنده) بهتر یه کس حیف کن کمتر، پس میبینمت، کاری باری؟ - (خندیدم) خواهش، سلام برسون، بای. - بای. بچه های دانشگاه یه مهمونی گرفته بودن تا خستگی امتحانات در بره و برای کنکور آماده بشیم. کلا دنبال یه بهانه که دور هم جمع بشن و بزنن و بکوبن و خوش باشن، با اینکه از اینجور چیزا خوشم نمیومد و تنهایی رو ترجیح میدادم ولی به دو دلیل بهتر دیدم که به این پارتی برم; اول، یه جورایی خوب نبود روی دوستام رو زمین بندازم و دو، میدونستم که امتحانای رویا هم تموم شده بود و نیاز به تفریح داشت، به قول خارجی ها: باید بخار رو از کلش خالی میکرد. نوری توجه منو به سمت راستم جلب کرد، یه ماشین میخواست از پارکینگ خارج بشه و من جلوی پارکینگشون پارک کرده بودم، با تکون دستم به نشانه ی معذرت خواهی به جلو حرکت کردم و دوباره تو فکر فرو رفتم. با محمد(بهترین دوست و رییسم) صحبت کرده بودم و ازش درخواست کرده بودم که حجم کاری منو برای یه مدت کم کنه تا بتونم خودم رو برای کنکور آماده کنم، اونم با کمال میل قبول کرد و ازم قول گرفت که بعد از کنکور شرکت رو ترک نکنم و مثل قبل به کارم ادامه بدم. محمد وقتی قضیه رویا رو فهمید ازم میخواست به هر طوری اطلاعات بگیره، گاهی با خواهش و التماس، گاهی هم با تهدید و زور. منم قضیه رو براش توضیح دادن، فوق العاده خوشحال بود و از اینکه من حالم رفته رفته داره بهتر میشه احساس رضایت میکرد و من و رویا رو به شام برای آشنایی بیشتر باهاش دعوت کرد، از اونجایی که خانومش آشپز فوق العاده ماهریه بعد از هماهنگی با رویا با کمال میل قبول کردم و پنج شنبه شب به سمت خونه ی محمد حرکت کردیم. رویا استرس داشت که نکنه از من خوشش نیاد و اینجور چیزا و خنده های منم داشت اونو کلافه و عصبی تر میکرد. بعد از اینکه احساس کردم داره اذیت میشه بهش گفتم که اگه خودت باشی دیگه لازم نیست نگران این موضوع باشی و اگه بازم استرس داشته باشی از ماشین پرتت میکنم بیرون، سعی کردم با خنده ذهنشو منحرف کنم تا وقتی برسیم اونجا کم تر اذیت بشه، مطمئن بودم که محمد و خانومش عاشق رویا میشن، چون واقعا تو دل برو بود. اینطور که معلوم بود حالش بهتر و استرسش کمتر شده بود. رسیدیم و بعد از پارک ماشین به سمت خونشون رفتیم. بعد از سلام و احوال پرسی و کلی تعارف نشستیم و کلی از اینور و اونور چرت و پرت گفتیم، خانوم محمد به آشپز خونه رفت و رویا هم برای کمک رفت پیشش. من و محمد هم که رفیق چندین ساله بودیم داشتیم راجع به فیلم و سینما صحبت میکردیم و یه جورایی داشتیم تصمیم میگرفتیم که بعد از شام چه فیلمی رو نگاه کنیم، مابین کل کل بودیم که خانوم محمد ما رو برای شام صدا زد، داشتم غذا رو می بلعیدم و رویا هم که معذب شده بود داشت منو خیلی بد نگاه میکرد! که دیگه طاقتش طاق شد و گفت: - سیما جون تورو خدا ببخشید رامین مثل این که چند ساله چیزی نخورده! - خواهش میکنم رویا خانوم (با خنده) عادت کردیم. گفتم: - بابا آخه دلت میاد غذا به این خوشمزگی رو ول کنی؟! داره باهات صحبت میکنه! - حداقل به خودت رحم کن رامین، چاق میشی دیگه نمیتونی راه بری یا!! - چیزی که زیاده باشگاهِ عزیزم، نقدُ ول میکنی نسیه رو میچسبی؟ در ضمن جای اینکه قاشقای منو بشمری ترشی رو بده بیاد که بد جوری داره چشمک میزنه! همه خندیدن و من به مراد دلم که ترشی بود رسیدم! بعد از شام و یه تشکر پر و پیمون از خانوم محمد به خاطر دستپخت عالیش به سختی خودم رو به هال رسوندم و تقریبا روی کاناپه پهن شدم! من که در حال انفجار بودم حوصله ی کل کل با محمد رو نداشتم و اونم فیلمی که دوست داشت رو گذاشت. رویا هم اومدم بغل من روی کاناپه نشست و منو مجبور کرد که جمع و جور بشینم. تق تق صدای ناخن به شیشه ماشین منو از فکر بیرون آورد. رویا بود، بالاخره آماده شده بود و به من علامت داد که در رو براش باز کنم. - سلام عزیزم چطوری؟ به چی داشتی میخندیدی؟ - سلام بد نیستم، چه عجب اومدی پایین، یاد اون شب افتادم که رفتیم خونه محمد و خانومش. با خنده گفت: مرض! داشتی به آبرویی که از من بردی میخندیدی؟ - ها ها، ولی شب خوبی بود، خوش گذشت. - آره خوب بود، بریم عشقم که داره دیر میشه به شب نمیرسیم. رویا خانوم رو باید میبردم خرید و کلی کار داشتیم، پس به سمت پاساژ مورد نظرش رفتیم. - رامین این لباسِ قشنگه؟ - آخه تو، تو سلیقه ی من چی دیدی که این سوال رو از من میپرسی؟ به نظر من همه ی اینا شبیه همه، مهم کسی هست که قراره بپوشدش. - بداخلاق، پس یادت باشه دیگه بهم گیر ندی بگی بهت نمیادا من ازت پرسیدم. - همین پسند شد پرنسس؟ - بله آقای عصبانی. اینو گفت و به سمت صندوق حرکت کرد. خواست حساب کنه که بهش گفتم: وقتی من باهات هستم دست تو کیفت نکن! - یعنی چی رامین؟ نمیشه که اینطوری. - میشه خوبم میشه برو بیرون، منم الان میام. بعد از حساب کردن به سمت بیرون رفتم. - مرسی عشقم. - خواهش عزیزم. - رامین یه لحظه وایسا من برم اینجا میام زود. (به مغازه لباس زیر فروشی اشاره کرد) - ای بابا، جاهای خوبشو تنهایی میخواد بره،هــــــــــــــــــــــــــی زندگی! - بچه پررو، میام الان. - من بدبخت کجا رو دارم برم آخه؟(با خنده) مشکی باشه ها! زیر لب یه چیزی گفت و رفت تو. منم در حالی که لبخند میزدم با گوشیم سرم رو گرم کرده بودم. - خوب کارام تموم شد حالا فقط عطر مونده. - حالا خوبه دوستای من این مهمونیو گرفتن شما بهانه برای خرید پیدا کردی! - بدجنس نشو دیگه. - شوخی کردم عزیزم، کجا باید بریم؟ بعد از خرید عطر، باید یک کراوات جدید برای امشب میگرفتم. برای همین به رویا گفتم : - رویا بیا بریم یه کراوات اسپرت برای من بپسند ببینم سلیقت چطوریه. وارد مغازه شدیم و رویا یه کراوات طوسی- مشکی با طرحی شبیه لوگوی ورساچی پسندید، از سلیقش خوشم اومد و یه پیراهن هم با همین مدل داشتم. بعد از خوردن ناهار، به سمت خونه رویا اینا رفتیم. - خوب رسیدیم،(با خنده) کمک میخوای وسایل رو برات بیارم؟ - بچه پررو مگه شتر بار زدم که کمک بخوام نه خودم میبرم، در ضمن دستتم درد نکنه برای امروز. - خواهش میکنم، شب میام همین جا، باز مثل صبح نکاری منو ها بی اعصاب میشم. - آخه بی اعصاب میشی خیلی خواستنی میشی، خوشم میاد! - برو دلبری نکن کار دستت میدم ها! - من که از خدامه. - امشب یه کاری باهات بکنم تا عمر داری یادت نره! سلام برسون، فعلا. - میبینمت عزیزم، فعلا. بعد از اینکه به آرایشگاه رفتم، به خونه برگشتم و رفتم که دوش بگیرم و صورتمو اصلاح کنم، ریش هام از حد همیشگی بلند تر شده بود و بعد از چند دقیقه اونا رو به ته ریش همیشگیم برگردوندم.(واسه بعضی از دوستان که خیلی حساسن این نکته رو باید بگم که من خیلی بدم میاد کسی جز خودم ریشمو کوتاه کنه.) - من امشب با بچه های دانشگاه مهمونیم، شب خونه نمیام. - باشه پسرم مواظب خودت باش. به اتاقم برگشتم و مشغولِ انجام کار هام شدم، نمیدونم این چند ساعت به چه سرعتی گذشت چون وقتی سرم رو بلند کردم به ساعت نگاه تقریبا میشه گفت وقتی نداشتم، سریع لباسامو پوشیدم و آماده شدم، مثل اکثر اوقات یه تیپ مردونه- اسپرت پوشیده بودم، پیراهن طوسی روشن، کراواتی که با سلیقه رویا خریده بودم و با پیراهنم ست بود و شلوار مشکی. سوویچ ماشین رو برداشتم و به سمت خونه رویا اینا حرکت کردم. وقتی رسیدم به رویا زنگ زدم و گفتم که بیاد پایین، بعد از چند دقیقه پرنسس سوار شد و به سمت مهمونی حرکت کردیم. - به به سلام مهندس مملکت آقای رامین ش… قدم رنجه فرمودن به این محفل مستضعفانه! - شادمهر لفظ قلم حرف نزن که اصلا بهت نمیاد! سلام بچه ها اومدن؟ - بیا جنبه ی توجه و محبتم نداری، آره بچه ها تو هالن. از شادمهر پرسیدم که اتاق لباس ها کجاست و رویا به اونجا راهنمایی کردم تا لباس هاشو عوض کنه وخودم هم رفتم پیش بچه ها اکثر بچه ها با دوست دختر/ دوست پسرهاشون و نامزد هاشون اومده بودن و چند نفری هم که تنها اومده بودن داشتن با همدیگه آشنا میشدن. یه دفعه دیدم که رویا از اتاق در اومد و بعد از دیدن من داره به سمتم میاد، خدای من عجب فرشته ای شده بود! موهای بلندش رو باز کرده بود حالت موج داری که بهش داده بود چند برابر زیباترش کرده بود،به همراه یه لباس مجلسی سرمه ای رنگ و کفش پاشنه بلند و آرایش ملایمش واقعا خواستنی شده بود. وقتی رسید به من با بچه ها آشناش کردم مشغول صحبت شدیم. وقتی رویا کنار من نشست آروم در گوشش گفتم: خیلی خوشگل شدی پرنسس، گفته بودم امشب از خجالتت در میام. جوابم رو با: اگه مثل اون روز باشه من که راضیم. اینو گفت و خندید و لبخندُ رو لب های منم نشوند. اکیپ ما خیلی دوستانه بود و من از تک تک بچه ها خوشم میومد و با همشون رابطه ی دوستانه ای داشتم. بعد از چند دقیقه و وقتی که همه مهمونا اومده بودن، امیر بطری های مشروب رو آورد و ساغی شد، بعد از خوردن شات ها و نوش گفتن ها، بچه ها گرم شدن و دست جفتشون رو گرفتن و رفتن وسط، رویا هم بازوی منو گرفت و گفت: از زیر این یکی نمیتونی در بری، پاشو ببینم چی بلدی! با یه قهقه بلند شدم و با رویا وارد جمعیت شدیم، هنوز هم که هنوزه یادمه، آهنگ love is on fire بود، پر از بیس، منم که قرار نبود رانندگی کنم حد خودمو شکونده بودم و مست بودم و داشتم از مهمونی نهایت لذت رو میبردم، رویا هم که قرار بود شب پیش من باشه مثل من محدودیت هاشو شکونده بود داشت پا به پای من میرقصید. در گوشش با آهنگ داشتم زمزمه میکردم: I can see us in your eyes No need to think it twice Like it was always meant to be You and Me And every times whenever it things are messed But nothing’s to confessed Like when two stars collide - رامین یه چیزی میتونم بگم؟ - راحت باش عزیزم، بگو. - میدونستی خیلی دوست دارم؟ - من تورو بیشتر از خیلی دوست دارم گلم، باید ازت تشکر کنم. - بابت چی عشقم؟ - بابت اینکه منو از مرداب گذشتم نجات دادی، هر کس دیگه ای بود تا الان از دست من عاصی شده بود و تا حالا هزار بار منو ترک کرده بود و من و مشکلاتم رو تنها گذاشته بود، ولی تو مثل یه همدم بهم کمک کردی و نجاتم دادی، اوایلش فکر میکردم که تو هم مثل بقیه تحمل منو نداری و ظاهر بینی ولی از این که اشتباه کردم هر روز خدا رو شکر می کنم. آروم لباشو بوسیدم و گفتم: به خاطر همینه که روز به روز داره علاقم بهت بیشتر میشه و بیشتر عاشقت میشم. دوباره لباشو بوسیدم. بعد از چند دقیقه گفت: تو مستی هم حرفات قشنگه! عجله نکن، امشب میخوام پدرتو در بیارم! - (با خنده) آخه تا کی وعده وعید هان؟ بیا بریم پیش بچه ها، نمیخوام عرق کنم. به سمت جایی که بچه ها نشسته بودن حرکت کردیم. - رومئو به ژولیت چی میگفتی اون وسط؟ - داشتم اسم بچه مونو انتخاب میکردم که فهمیدم الانشم یه بچه ی فضول داریم که باید ادبش بکنم! - تورو خدا یواش بزن بابا، دردم نگیره. - قول میدم چربش کنم، بابایی! همه زدن زیر خنده. دیگه کم کم داشت به آخر شب نزدیک میشد و بچه ها داشتن دنبال یه جای دنج میگشتن که با جفتشون خلوت کنن، منم دست رویا رو گرفتم و به سمت طبقه ی بالا حرکت کردیم، بعد از چک کردن به چند اتاق که همشون درشون قفل بود بالاخره یه اتاق پیدا کردیم که خالی بود، به نظر میرسید برای مهمون در نظر گفته شده باشه چون یه تخت یک نفره داشت و کمد و یه کاناپه، در و قفل کردم و وقتی برگشتم دیدم رویا منو هول داد سمت دیوار و لباشو گذاشت رو لبام و شروع به مکیدنشون کرد، منم داشتم همراهیش میکردم و دستم رو روی باسنش گذاشته بودم و داشتم میمالیدمش، رویا دستاش رو پشت کمرم میکشید و لبای منو محکم تر میک میزد. آروم شروع کردم به باز کردن لباسش از پشت و اونو از تن بلوریش در آوردم، آروم دستام و بردم پشت رونش و از زمین بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت و در حالی که روش بودم داشتم از اون لب های اغوا کنندش کام میگرفتم، اونم بیکار نبود و شروع کرد به باز کردن کراواتی که گره ش رو شل کرده بودم و دکمه های پیراهنم. یه فرشته نیمه لخت در حالی که داشت لبامو میبوسید تو بغلم بود، حس بودن تو بهشت و داشتم و رو ابرا بودم. آروم آروم به سمت گردنش رفتم و شروع به خوردنش کردم، به محض برخورد لبم با پوستش صداش بلند شد و شروع به وول خوردن تو بغل من کرد، منم محکمتر نگهش داشتم رویا هم دستاش رو شونه هام گذاشته بود و داشت ناخن هاشو تو گوشتم فرو میکرد، اونقدر تحریک شده بودم که اصلا درد رو حس نمیکردم و صدا هایی که از شهوت زیاد رویا در گوشم در میاورد منو دیوونه کرده بود. - جــــــــــــــــــــــــــــــون چقدر لباتو دوست دارم، ا ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه، جــــــــــــــون. در حالی که داشتم به سمت سینه هاش میرفتم، داشتم از بدن فوق العادش بوسه های ریز میکردم. شرت و سوتینی که اون شب پوشیده بود، که باهم ست بود و با رنگ لباس مجلسی که الان زیر تخت افتاده بود، هماهنگ بود. در حالی که داشتم از روی سوتین سینه های نازش رو میخوردم با دستم داشتم از روی شرتش با چوچولش بازی میکردم و میمالیدمش، رویا دیوونه شده بود و با هر گازی که از نوک سینه هاش میگرفتم یا با دستم کسش رو فشار میدادم صداش بالا میرفت. - رامین داری دیوونم میکنی لعنتـــــــــــــی، جـــــــــــــــــــــــون، آیــــــــــــــــــــــــــی، جـــــــــــــــــــــــــون. گیره سوتینش رو باز کردم و سینه های بلوریش که نوکشون از شهوت زیاد برجسته شده بود رو آزاد کردم و مثل وحشی ها شروع کردم به گاز گرفتن و میک زدن نوکشون، رویا هم با آه کشیدن هاش داشت منو همراهی میکرد و صدای نفس هاش منو هر لحظه بیشتر تحریک میکرد، دستم رو داخل شرتش بردم و بدون هیچ مانعی کسش رو میمالیدم و انگشتم رو داخلش میکردم و بیرون می آوردم، با انگشت شصتم هم با چوچولش بازی میکردم و لحظه به لحظه داشتم سرعت دستم رو زیاد میکردم که یکدفعه آه کشیدن های رویا به جیغ تبدیل شد و بعد یه لرزش کوتاه دستم از آب کسش خیس شد و با یه لبخند بهش گفتم: - چقدر زود اومدی عزیزم، تازه اول کاریم! - لعنتی خیلی خوب بلدی چیکار کنی اونوقت از من انتظار داری جلوت دووم بیارم؟ از روی میز عسلی کنار تخت دستمال کاغذی برداشتم و کس رویا رو خشک کردم و دوباره شروع کردم، شرت رویا رو در آوردم و با بوسه های ریز از رویه سینه هاش به سمت کسش رفتم و چوچولش رو میک زدم، با دستام هم داشتم باسنش رو میمالیدم و با سوراخ کونش بازی میکردم، زبونم رو لای کسش میکشیدم و محکم میک میزدمش. - آیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی، آروم تر،مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم، جــــــــــــــــــــــــــــــون،اه ه ه ه ه ه ه ه. پاهای پُرش رو باز کرده بود و رو شونه های من گذاشته بود، صداش کل اتاق رو پر کرده بود و حسابی داشت حال میکرد. بعد از چند دقیقه با دستاش کنار گردنمو گرفت و به سمت خودش کشید، بعد از بوسیدن لبام گفت: دیگه نوبت منه عشقم. و به سمت کیرم رفت، بعد از باز کردن شلوار و در آوردن شرتم، یه دفعه یه گرمای فوق العاده لذت بخش سر کیرم حس کردم، مثل یه گربه که شیر رو زبون میزنه، داشت زبونشو دور کیرم میکشد و آه منو در آورده بود. کم کم داشت کل کیرم رو داخل دهنش میکرد و میک میزدش، وقتی با دستش شروع کرد به مالیدن خایه هام دیگه داشتم دیوونه میشدم، داشتم نهایت لذت رو تجربه میکردم، حتی درد برخورد دندوناش با کیرم هم لذت بخش بود، بعد از این که احساس کردم دارم ارضا میشم، بهش گفتم و کشیدمش به سمت خودم، در حالی که به پشت دراز کشیده بودم اومد روم، آروم آروم کیرم رو داشتم داخل کسش میکردم و نبض زدن کسش روی کیرم رو داشتم حس میکردم، بلند شد و به صورت عمودی روی کیرم نشست و شروع به بالا پایین رفتن کرد، حس کردم داره ارضا میشه چون دیگه توان حرکت رو نداشت، با دستام بغل بدنش رو گرفتم و بالا نگه داشتمش و خودم از پایین شروع به کمر زدن کردم، جیغ رویا داشت دیوار ها رو میلرزوند و من داشتم لذت میبردم. - آیــــــــــــــــــی، یواش، آیـــــــــــــــی، جـــــــــــــــــــــر خوردم لعنتــــــــــــــــــــی، آه ه ه ه ه ه ه ه ه. بعد از آخرین باری که آه کشید، کیرم از آبش خیس شد و ارضا شد. بیحال غش کرد تو بغلم منم بغلش کردم و آروم شروع کردم به بوسیدن وماساژ دادنش. بعد از چند دقیقه که حالش جا اومد با مشتش آروم زد رو سینم و گفت: وحشی جر خوردم! - نزن عزیزم دستت درد میگیره،(با خنده) ببخشید نتونستم خودمو کنترل کنم! - با اینکه خیلی درد داشت ولی خیلی حال داد،مرسی عشقم، تو اومدی؟ سرمو به علامت نه تکون دادم - یعنی الان دو هیچ جلویی؟ الان حالیت میکنم! - (با خنده) مطمئنی میتونی تحمل کنی؟ گفت: بچه پررو! و لباشو گذاشت رو لبام… بعد از چند دقیقه بهش گفتم که به صورت سگی بخوابه و خودم رفتم پشتش،گفتم: از جاده قزوین میشه رفت؟ با خنده جواب داد: با اینکه الان خستم و حال ندارم ولی چون خیلی دوست دارم با سرعت مجاز اگه بری مشکلی نیست! در حالی که داشتم کیرم رو دور سوراخ کونش میکشیدم ازش پرسیدم: تو کیفت زنجیر چرخ داری؟ - فکرکنم داشته باشم. از داخل کیفش که شتر با بارش توش گم میشد، بعد از کلی گشتن بالاخره چیزی رو که میخواستم پیدا کردم، کرم رو برداشتم و کیرم و سوراخ کونش رو چرب کردم تا زیاد اذیت نشه. سر کیرم رو آروم داخل کونش کردم و رویا گفت: رامین تورو خدا آروم بکن، باره اولمه از پشت. آروم آروم داشتم کیرم رو فرو میبردم و رویا داشت از ته دل آه میکشید، واسه این که دردش نیاد سه سانت کیرم وقتی تو میرفت دو سانت میکشدم بیرون و همینطوری ادامه میدادم، سوراخش واقعا تنگ بود و من داشتم لذت فوق العاده ای رو تجربه میکردم. وقتی تمام کیرم داخل کونش رفت آروم شروع کردم به کمر زدن و رویا سرشو محکم به بالش فشار داد و جیغ میکشید، بعد از چند دور که سوراخش باز تر شد، جیغ هاش کم کم داشت به آه های لذت تبدیل میشدن، دستام رو گذاشته بودم کنار کمرش و همزمان هم اونو و هم خودمو عقب جلو میکردم. وقتی بدن داغش بهم میخورد نهایت لذت رو داشتم تجربه میکردم،کم کم داشتم حس میکردم که آبم داره میاد و بهش اطلاع دادم، اونم به من گفت که میتونم داخل باسنش خودمو خالی کنم بعد از چند دور دیگه که کمر زدم آبم رو با فشار داخل کونش خالی کردم، اینطوری که معلوم بود اونم داشت ارضا میشد واسه همین با دستم چوچولش رو براش مالیدم و اونم ارضا شد و تو بغل من ولو شد،گفت: مرسی رامینم خیلی خوب بود. - من باید تشکر کنم عزیزم. چون تختش یک نفره بود، مجبور شدیم بهم بچسبیم و در واقع رویا روی من خوابیده بود، ولی من این حالتو دوست داشتم و احساس ناراحتی نمیکردم، از شدت خستگی نفهمیدیم که کی بخواب رفتیم… ادامه دارد…

نوشته: رامیـــــن


👍 1
👎 0
17551 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

432357
2014-08-21 12:21:58 +0430 +0430

بازم ادامه دارد…؟ کی تصمیم داری تمومش کنی؟ واقعا نیاز نیست انقدر کشش بدی این قسمت و قسمت قبلی واقعا چیزی برای گفتن نداشت! امیدوارم توی قسمت بعدی حرفی داشته باشی یاحداقل تمومش کنی!
هرقسمتی که می‌نویسی باید جایی برای کنجکاوی بذاری تا بتونی خواننده رو دنبال خودت به قسمت بعد بکشونی که متاسفانه خیلی ضعیف عمل میکنی

0 ❤️

432358
2014-08-21 13:31:41 +0430 +0430
NA

میخوای چیه این داستان رو ادامه بدی؟
بلدی بنویسی اما بنظرم نمیدونی هدف داستانت چیه و به کجا میخواد ختم شه!
من اون قسمتا قبل رو هم کامل نخوندم چون بنظرم جذاب نیست خسته کنندس
بهرروی تلاش کردی

0 ❤️

432359
2014-08-21 15:42:40 +0430 +0430
NA

به اندازه ی شنگول و منگول لوسی…اه اه، زنجیر چرخ دیگه چه استعاره ای بود ها؟!!! ریدی بااا…کرم کجاش شبیه زنجیر چرخه؟!!! مثلا اومدی ابتکار به خرج بدی؟!!!

0 ❤️

432360
2014-08-21 19:16:48 +0430 +0430

یه تیکه شو همینجوری خوندم اومدم نظر بدم :D
دیوث کیرت سنسور داره تا ارضا شد فهمیدی!!!
من طرف رو میکنم بعدش که کارم تموم شد می پرسم ارضا شدی یا نه که از 1 بار تا 5 بار جواب گرفتم.یه قرص گیر آوردم دفعه ی اول زیاد اثر مثبت نداره ولی راند دوم طرف رو پاره می کنه بعد ارضا میشی اسمشم نمیگم از فردا کس و شر نویسای سایت خزش نکنن :D

0 ❤️

432361
2014-08-22 06:41:01 +0430 +0430
NA

behtar bood esme dastaneto mizashti kosdaroo!!chon dar har hal davaye tamamedardaye shoma marda hamine mail1

0 ❤️

432362
2014-08-22 10:50:47 +0430 +0430

" ایـنــشتــیــن " کیه؟

0 ❤️

432363
2014-08-23 10:41:14 +0430 +0430
NA

یخورده زیادوخسته کنندس ولی سبک ویرایشت خوبه

0 ❤️

432364
2014-08-23 10:51:21 +0430 +0430
NA

بهتره بگم فقط خندیییییییییییییییییییییییییییییییدم خخخخخخخخخ

0 ❤️