همکار محجبه (۱)

1403/01/04

سال ۸۹-۹۰ بود که رفتم توی یه شرکت بزرگ خوب برای کار ولی بصورت قراردادی، همه هدفم این بود که خودمو اثبات کنم و استخدام رسمی بشم، از اونجایی که خیلی اهل دوست دختر و کردن بودم هر جا میرفتم یکی جور میکردم، به قول دوستام انگار مهره مار داشتم، چون نه خیلی پولدار بودم نه قیافه و تیپ دختر کش، فقط قد بلند و اخلاق خاص و با شخصیت. (اگه تعریف نباشه)
خداروشکر اونجا از بین این همه کارمند دختر خاصی نبود که چشممو بگیره، اگرم بود فاز ازدواجی بودن، چند تا زن هم بودن که من فکر میکردم متاهلن و اصلا سمتشون نرفتم.
یه روز خواستم یه برگه کپی کنم رفتم پایین دیدم مسئولش که یه دختر بد اخلاقه پشت میزش نیست، یکم صبر کردم دیدم میز کناریش اومد گفت آقای فلانی اگه فقط یه کپی میخواین بدین من براتون میگیرم، برگه رو گرفت رفت سمت دستگاه کپی که داستان من از اینجا شروع میشه، وقتی برگشت چشمم به کون ناز خانم همکارم افتاد انقدر بزرگ و طاقچه‌ای بود که مانتوش بالا وایساده بود، همین جور خشکم زد جوری که متوجه برگردوندن سرش نشدم که داره به باز بودن دهن من نگاه میکنه، البته بعد از این همه تجربه از شیطنت‌های دخترا آگاه بودم ولی اصلاً فکر نمی‌کردم زهرا خانم رضایی که یه زن چادری با شخصیت و مذهبیه بخواد نخ بده، خانم رضایی که بعدها فهمیدم با ۱ بچه هم سن خودم مطلقه است. (البته توی سن کم ازدواج کرده بود و زود هم جدا شده بود برای همین سنش اصلا به ظاهرش نمی‌خورد) همیشه با چادر میومد شرکت و اونجا با یه مانتو خیلی رسمی و مقنعه بود، اخلاق آرومی داشت و متشخص ، مثبت و بی حاشیه بود. من یک درصد هم فکر نمی‌کردم یه روز برم تو نخش و بخوام باش رابطه داشته باشم.
برگشتم توی اتاقم و فقط داشتم فکر میکردم و با خودم کلنجار میرفتم، چون اون موقع نمیدونستم متاهل نیست و از طرفی همکارمه و منم آبرو داشتم و اگه یه سوتی میدادم هم آبروم میرفتم هم کارمو از دست میدادم. با این حال گفتم یکم باش صمیمی تر بشم و فقط لاس بزنم، سریع زنگ زدم به شمار داخلیش، چون موبایلشو نداشتم، گفتم ببخشید خانم رضایی من زنگ زدم تشکر کنم بابت کپی، زد زیره خنده که شما عادتتونه برای هر کپی زنگ میزنین تشکر میکنین؟ یکم لحنمو جدی کردم گفتم نه تا به حال تشکر نکردم ولی از شما خواستم تشکر کنم، قصدم این بود یه سیگنال کوچیک بش بدم، از طرفی عادت داشتم میخواستم مخ کسیو بزنم مثل ندیده ها رفتار نمیکردم که زود منم بخندم و لودگی کنم، یکم خودشو جمع کرد، تکنیک بعدیم روش اجرا کردم، گفتم من یه لحظه حواسم پرت یه صحنه‌ای شد یادم رفت همونجا تشکر کنم، منظورم کون خودش بود، اونم میدونست ولی خواستم به چالش بکشمش، دو پهلو گفتم و با لحن جدی، چون یه زن با شخصیت بود و اصلا نمیشد دست از پا خطا کنم، خداییش تا وقتی هم که نفهمیده بودم مطلقه است اصلاً هدفم رابطه سکسی باش نبود،
مکالممو قطع کردم و منتظر عکس العمل بودم، انقدر تجربه داشتم که اون روز دیگه کاری نکنم، ولی وقتی میدیدمش مثل قبل خشک نبودم و یکم باش گرمتر میگرفتم، اونم همینطور و من می‌فهمیدم که مسیرم درسته! البته اینم بگم که توی این مدت یکی دو ماهه چند تا موضوع فهمیدم، یکی اینکه مطلقه است یکی اینکه همه مردای شرکت تو کفشن، و اینکه سنش به ظاهر و بدنش نمیخوره. بزارین یکم از زهرا خانم رضایی براتون بگم، یه زن حدود ۴۰ ساله که یه بچه بزرگ داشت هم سن وسالهای خودم، کمر باریک، قد کشیده، شکم اصلا نداشت، لبای گوشتی، بینیش یکم بزرگ بود که البته بعداً عمل کرد، کونش که عاشقشم بزرگ ولی سفت و گرد، اصلاً نرم و افتاده نبود، سینه های حدود ۸۰ ولی اونم بدون عمل و کار خاصی سفت و خوش فرم، رنگ پوستش سفید، خیلی مودب، با اخلاق و …
خلاصه کنم براتون دیگه تصمیمو گرفتم باش برم توی رابطه ولی اصلاً شماره موبایلشم نداشتم، کلا من آدم نسبتاً کم اعتماد بنفسی بودم و زمین بازیم چت بود، اون زمان لاین و وی چت و وایبر بود یادش بخیر،
هر دفعه به بهونه مختلفی به داخلیش زنگ میزدم یکم صحبت میکردم و منتظر موقعیتی بودم موبایلشو گیر بیارم، البته میتونستم از جای دیگه گیر بیارم ولی هم اینکه میخواستم مستقیم از خودش گرفته باشم که یه جورایی مجوز چت کردنم گرفته باشم هم اینکه نمی‌خواستم هیچ احدی شک کنه چون اینجور شرکتها دنبال یه نکته ان که برای کسی حرف و حاشیه درست کنن، اینم که دیگه واقعاً حاشیه بزرگی بود، چون طرف برادرش یکی از مدیرای اصلی شرکت هم بود. خلاصه الان یادم نیست چجوری ولی شمارشو گرفتم و اولش پیامهای عادی توی لاین بهش میدادم اونم پا میداد ولی یکم که پیامها و استیکرها می‌رفت سمت حاشیه خیلی همراهی نمی‌کرد، البته بهش حق میدادم اونم میترسید، اونم بهم اعتماد کامل نداشت هنوز، میدونستم باید خودم یه اقدام بزرگ بکنم که اعتمادشو بدست بیارم، یه روز که تماس گرفتم حالشو بپرسم گفتم چیکار می‌کنی گفت دارم لباس اتو میکنم، منم یه تیکه انداختم گفتم مگه لباسارو کدوم تو میکنین؟ خیلی هم استرس داشتم چون اولین بار بود داشتم یکم جلو میرفتم، گفتم تکلیفم روشن میشه دیگه یا می‌پره یا راه میده، چند ثانیه صداش قطع شد، با خودم گفتم خوب دیگه همه چی تموم شد و الان تماس قطع میشه، داشتم فکر میکردم چجوری جمعش کنم یا کلاً بیخیال شم ارزششو نداره زن سن بالا و … دیدم یه دفعه صدای ترکیدنش از خنده اومد، نگو داشته میخندیده که جواب نمی داده و همین شد شروع صحبتهای سکسیمون گفت مگه کسیم لباس میکنه توش؟ معمولاً با خیار و بادمجون میکنن و … که منم گفتم بعضیا لامپ میکنن چون اون موقع یه کلیپ اومده بود یه دختر با لامپ داره حال میکنه، دیگه بحث بالا گرفت گفت آره واقعاً دیدین دختره داره لامپ می‌کنه تو اونجاش؟ منم گفتم احمق نمیگه یوقت بشکنه تو کوصش؟ عمدا گفتم که راحت بشه اونم بگه ولی بازم اسم کیر یا کص رو مستقیم نمیگفت، ولی خوب دیگه من ۵۰ درصد به هدفم نزدیک شده بودم، خلاصه بگم دیگه رسیدیم به اینکه باهم سک کنیم، ولی خیلی سخت بود واقعاً میگم من توی کل دوران مجردیم نزدیک به ۲۰ نفر رابطه داشتم ولی سخت ترینش این بود که از همه سنش بالاتر بود ولی لذت بخش ترین سکسم بود برای همین هم دوست داشتم داستانشو بنویسم که خاطراتش زنده بشه، خلاصه من مشکل خونه داشتم ولی همش استرس داشتم منصرف بشه، هر دفعه به یه بهونه ای یادآوری میکردم، جوری هم که نفهمه خیلی تو کفشم و بپره، مثلاً یبار گفتم رفتم کاندوم خریدم با طعم توت فرنگی، که گفت لازم نبود، گفتم چرا؟ گفت من لوله ام رو بستم میتونی بریزی توش، اینو که گفت یادمه چنان شهوتم زد بالا که داشتم رانندگی میکردم زدم کنار چون سخت بود با اون شهوت، یبار دیگه گفتم شامپو بدن با طعم چی دوست داری بخرم چون میخوام کیرمو میخوری خوشت بیاد، بازم یه جواب داد دیوونم کرد، گفت هیچی من بوی خود کیرو دوست دارم لطفاً هیچی نزن، فقط تمیز باشه ، دوباره راست کردم. خلاصه روز موعود رسید و خونه ما خالی شد خیلی هم از هم دور بودیم اون وقتها هم اسنپ نبود با آژانس اومد، استرس من مثل اولین باری بود که دختر میخواست بیاد خونمون، استرس و هیجان و اینکه توی ذهنم داشتم پوزیشن مرور میکردم که چیزی یادم نره، چون از زمانی که اوکی داده بود تا روزی که واقعاً سکس کنیم طول کشید، انتظار هیجانی شیرینی بود، کسایی کا داشتن میفهمن چی میگم، خلاصه اومد توی خونه و و درو بستم همونجور که چادر تنش بود بقلش کردم، چقدر تو دل برو بود، اصلاً یک درصد هم فکر نمی‌کردم یه زن با این سن رو بغل کردم، انگار دختر ۱۸ ساله، تمیز ، خوشبو، لباسهای نو و… گفت کجا لباسمو عوض کنم؟ اتاق خودمو داداشم که مشترک بود نشونش دادم نزاشت دنبالش برم، یجورایی میخواست سوپرایزم که که واقعاً هم سوپرایزی شدم. با یه تیشرت مشکی دخترونه اومد که بازوهاش فقط باز بود و بازوهای سفیدش چشمامو داشت کور میکرد، سینه هاش اصلا قابل قیاس با چیزی که تصور میکردم نبود , من رابطه های زیادی داشتم، حتی ۱۷-۱۸ ساله ها هم یکم افتاده آن، یا کوچیک، این استاندارد، لباش که همیشه نسبتاً بدون آرایش بود یکدفعه با رژ پر رنگ براق شلوار جین برفی که از بزرگی کونش حس کردم الان میشکافه، البته خودشم انگار کونشو میداد عقب که بزرگتر نشون بده، یه ذره چربی اضافی یا چروک روی پوستش نبود، نرم لطیف و خوشبو. خودش از سرخ شدن صورتم فهمید چقدر هات شدم، مثل همیشه که توی شرکت لبخند میزد بهم لبخند میزد ولی اینبار فرق داشت، این مال خود خودم بود، حس میکردم یه قله فتح کردم، کسی که همه شرکت توی کفش باشن قراره تا چند دقیقه دیگه زیر من باشه، خیلی لحظات شیرینی بود دوست نداشتم تموم بشه، الان بعد از سالها سکسم زیاد یادم نیست ولی این لحظات و احساسایی که داشتم یادم میاد و لذت میبرم. خلاصه اومدم دوباره بغلش کردم بوی عطر زنانه و موهای لخت بلندش که چون تازه از حمام اومده بود یه رطوبت کمی داشت داشت دیوونم میکرد، دست میکردم توی موهاش انگار خدا دنیا رو بهم داده، گردنشو نوازش میکردم اومدم برم سمت لباش یکدفعه خودشو کشید کنار، من جا خوردم فکر کردم پشیمون شده، گفت بیا اول منو صیغه کن، خیالم راحت شد، گفتم من بلد نیستم گفت من نوشتم روی کاغذ، از جیبش در آورد و قبلتو قبلتو هم گفتم و مثل یه شیر که چند ماهه غذا نخورده و یه بچه آهو شکار می‌کنه افتادم به جونش، لباش شیرین ، آب دهنش خوشمزه، بوی عطرش همراه با بوی عطر زنانگی و بوی ملیح شامپو داشت دیوونم میکرد، همینطور که داشتم لباشو میخوردم کونشو ماساژ میدادم و سعی میکردم برم زیر شلوار که دیدم کمربندش یکم محکم بسته شده ، دوباره از رو شلوار کونشو محکم چنگ زدم و همزمان از زمین آوردمش بالا رفتم به سمت اتاق. خیلی حرفه ای بود. چنان اونم همراهی میکرد توی لب خوردن که هوش از سرم میرفت، لبای گوشتیشو می کرد توی دهنم سعی میکرد کاری کنه صدای لب خوردنمون بلند بشه، انگار دقیقاً میدونست من چی دوست دارم، البته خودشم خیلی وقت بود سکس نداشت و اینم باعث میشد با ولع بیشتری لبامو بخوره، دوست داشتم انقدر لباشو بخورم که تموم بشه، کل رژ لبش تموم شد، دور تا دور لبش قرمز شده بود، دندانهای سفید و سالمش وقتی میخندید خیلی بهم حال میداد، هر چند لحظه یبار سرمو میاوردم عقب نگاش میکردم دوباره میرفتم از گردنش شروع به خوردن میکردم، هر دفعه میومدم عقب اونم یه لبخند از سر رضایت بهم میکرد و مثل یه گربه ملوس عشوه میومد و منم طاقت نمی آوردم دوباره میرفتم رو لباش، گردنش، لاله گوشش، دستمو میکردم لای موهاش… رفتم برم سراغ سینه هاشو از پایین تیشرتش دستمو کردم یکم از روی سوتینش مالیدم باورم نمیشد اینقدر سفت و راست باشه انگار بازیگر فیلمهای پورنه، سریع تیشرتشو اومدم بدم بالا که خودش خیلی آروم و با احتیاط درس آورد ، فکر میکردم دارم خواب میبینم حس میکردم من عمو جانی ام و الان یه بازیگر خیلی معروف پورن رو قراره بکنم. هیکلش هیچ عیبی نداشت ، تراشیده بود ، سوتینشو باز کردم دوتا لیموی بزرگ یا نوک کوچولوی صورتی جلوم بود ، خودش میدونست بدنش حرفه‌ایه و من شوکه میشم، باز لبخند دیوانه کننده رو زد با دستاس سینه هاشو گرفت یکم دیگه آورد بالا و خودشم یه نگاهی بهش انداخت و دوباره به من نگاه کرد یعنی نظرتو بگو، من دستم کشیدم به صورتم کردم توی موهام با تعجب نگاه میکردم، گفتم اصلاً این بدن یه زن ۴۰ ساله نیست و دوباره پریدم روش داشتم لباشو میخوردم، همون‌طور که داشتیم لب میخوردیم حس کردم یه چیزی داره میگه، اومدم عقب گفت باورت شده بود من ۴۰ سالمه؟ تا اینو گفت من شاخ در اوردم گفتم مگه دروغ گفتی؟ گفت آره من هنوز ۳۰ سالمم نشده شروع کرد به خندیدن از اون خنده قشنگا که باز دلمو میبرد، دوباره رفتم سراغ لباش یکم اونم خورد دوباره دیدم انگار داره میخنده، گفتم چی شد؟ گفت باورت شد من ۳۰ سالم نشده هنوز ؟ گفتم مگه بازم دروغ گفتی؟ گفت بنظرت من ۳۰ سالمه اونوقت چطور یه بچه ۲۷ ساله دارم؟ اینو گفت دیدم چقدر من خنگ شدم البته من اصلاً اون لحظه مغزم خاموش بود گفتم عه راست میگیا، اذیت نکن چند سالته؟ دوباره زد زیر خنده گفت نه درست گفتی من حدود ۴۰ سالمه، هنوز جملش تموم نشده بود دوباره خوابیدم روش تو گوشش گفتم میخواد ۱۰ سالت باشه میخواد ۹۰ سالت باشه، امروز مال منی میخوام بکنمت ، انگار این جمله رو خیلی دوست داشت …
ادامه داره
اگر دیدم استقبال شد ادامه این سکس و بقیه سکسامو میزارم براتون، اگه غلط املایی داره خودتون اصلاح کنین ببخشید اصلاً حال ندارم دوباره بخونمش، دوستون دارم

نوشته: Pesar sheytoon


👍 60
👎 23
73301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

976398
2024-03-24 00:07:29 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده متشکرم

2 ❤️

976414
2024-03-24 00:43:14 +0330 +0330

نظری ندارم
فقط از دوستان خواهش میکنم لایک و دیس لایک یادتون نره تا بعدی‌ها وقتشون هدر ندره

1 ❤️

976416
2024-03-24 00:44:11 +0330 +0330

شامپو‌بدن با طعم …؟ 😁
شامپو بدن‌خوردی این شدی

1 ❤️

976422
2024-03-24 01:04:48 +0330 +0330

👍

1 ❤️

976479
2024-03-24 07:36:01 +0330 +0330

واقعا لحظات آشنایی و در ادامه سکس رو خوب توصیف کردی…دقیقا قابل درک بود…چون خودم این لحظات رو حس کردم…مشابه برای خودم اتفاق افتاده بود…عالی

1 ❤️

976490
2024-03-24 09:56:10 +0330 +0330

چیز خاصی نبود. و به نظرم خاطره نیست

1 ❤️

976505
2024-03-24 12:35:52 +0330 +0330

بعضی ها پایه ثابت چرت و پرت گفتنن.
زیرهمه داستانها کامنت میکنن و به همه چرت میگن.
اتقدر تو سایت میچرخن هیچ داستانی رو از دست نمیدن.
بعدش میان میگن تراوش ذهن جلقی و…
خب نیا و نخون.کسی قسمت نداده تمام داستانهارو بخونی
داداش توصیفت قشنگ بود.
داستانم باشه و خاطره نباشه بازم قشنگه ارزش خوندن داره ادامه بده

1 ❤️

976518
2024-03-24 15:43:00 +0330 +0330

نه اتفاقا اصلا هم اینجوری نیست که فقط زیر هر داستان بگن : چرندیات …
اگر منظورت احمد۹۱۳ هستش که من واقعا دیدم خیلی از داستان ها رو تایید کرده.

2 ❤️

976537
2024-03-24 20:54:14 +0330 +0330

وقتی تو خودت باورت نمیشده چطور توقع داری بقیه باورشون بت بشه

1 ❤️

976577
2024-03-25 00:59:13 +0330 +0330

آها
عجب
اوکی اوکی

1 ❤️

976630
2024-03-25 09:38:42 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده لطفاً

1 ❤️

976837
2024-03-26 23:22:37 +0330 +0330

جالب بود

1 ❤️

976911
2024-03-27 02:20:32 +0330 +0330

جقی ننویس

1 ❤️

977910
2024-04-02 14:41:23 +0330 +0330

ممنون

0 ❤️