يه داستان نيمه واقعی (1)

1393/05/29

سردم شده بود،هرچقدر خواستم پتو رو بکشم روم نتونستم
طاق باز خوابیده بودم،سرش روی شونم بود،دستش روی شکمم،یه پاش هم روم پام.
نگام به ساعت افتاد،واسه بلند شدن خیلی زود بود،هنوز ده دقیقه به شش مونده بود،دوساعت نبود که خوابیده بودیم.
دلم نمیومد از روی خودم کنارش بزنم،اما نمیتونستم سرما رو تحمل کنم،
آروم صداش زدم،عزیزم،اما بیدار نشد،دوباره گفتم:عزیزم سرده،پتو رو زدی کنار،پنجره هم که بازه،مریض میشیما،
چشماشو باز کرد،گفت:چیه غر غرو،شیطونی نکن بذار بخوابیم دیگه،
گفتم بخواب،من که کاریت ندارم،دستم به پتو نمیرسه،افتاده بود پشت سرش،گفت،سره این هوا طلاقت میدما،خب من گرمم میشه،گفتم من پتو رو بندازم روم،روی تو رو باز میذارم خب.اصلا پاشو تنبل خودم برش میدارم،گفت فک کردی،اگه گذاشتم از زیر دستم در بری.خودم میندازم پتو روت.
هرکاری کردم خوابم نمی برد،یاد دیشب افتاده بودم،چقدخوش گذشته بود،کلی رقصیده بودیم،پاهام ضعف میرفت،بعدشم که رسیدیم خونه و لباس عوض کرده بودیم،چمدونی که از قبل بسته بودیم و تو انباری قایم کرده بودیمو برداشتیم که بی خبر بریم ماه عسل،چون اگه بابا میفهمید نمیذاشت نصفه شبی بزنیم به جاده،ساعت 4:20بود که رسیدیم و هردو فقط خواب میخواستیم،کنارهم،اولین شبی بود که باهاش بودمو…
تا ساعت 6:30 صبر کردم،دیگه نمیتونستم دراز بکشم،بوی بارون دیوونم کرده بود،می خواستم برم لب دریا،راه برم،البته دوست داشتم باهام بیاد،ولی میدونستم خسته و خوابالوء،نمیاد.
خواستم پاشم،گفت کجا؟از صبح وول وول میزنی،امشب شب اول بود بالش بودی،اما هی تکون خوردی،از فردا تنبیه میکنم،میشی تشک و خندید.
گفتم میخوام برم دوش بگیرم . گفت:ببین بدونه خودم هیج جا نمیری.یکم صبر کن،یه ذره دیگه بخوابم،با هم میریم.با خنده گفتم دستشویی هم باهام میای؟گفت اگه دوست داری بیام و هرهر خندید.قل خوردم لبه ی تخت،دستمو گرفت،گفت نرو دیگه،اومد طرفم.گفتم دیوونه دارم میترکم،فک کنم کلیه هام سرما زده،گفت یه دقیقه بیا پایین،واجبه .در گوشت حرفی رو بگم،سرمو بردم سمتش،آروم گفت دوست دارم،زل زدم تو چشماش،یه بوس از لبم گرفت،گفت حالا برو.گفتم دیوونه و رفتم.
دست و صورتمو شستم،یکم تو چشمم مداد کشیدم،گرسنم بود،دیشب هم که درست حسابی شام نخورده بودیم،اما هیچی واسه صبحانه نداشتیم.خواستم برم صداش کنم،دلم نیومد،بهش گفتم من برم پایین،یکم بدو ام،تو میای،گفت:ااااااااااااااااااااااااا مگه زن بی شوهرش جایی میره؟گفتم زرشک،گفت برو،زیاد دور نشی،گفتم نه.اومدم برم،یهونظرم عوض شد،سوییچ و کیفمو برداشتم،که برم واسه خوردن،خرت و پرت بخرم.
از پیرزن صاحب خونه پرسیدم چیزی لازم نداری؟گفت نه،همه چی هست.به راهم ادامه دادم،دلم میخواست مثل بچگیم که با بابام میرفتیم بازار و خرید میکردم،برم همونجا.خوشحال و سرمست رفتم،نون سرشیر،چای و عسل واسه صبحانه و ماهی و سبزی و برنج و گوجه و… واسه ناهار خریدم.
اومدم خونه دیدم بله،شازده هنوز خوابه،ساعت نزدیکه 9 شده بود،رفتم پیشش دست کشیدم روسرش،چشماشو باز کرد،گفت:کجا بودی خوشگله؟گفتم حالا دیگه…زود باش پاشو.
گفت نمیخوام،بیا بخوابیم،من هنوز دوماد نشدما و ریسه رفت.تو با خونه بابات چه فرقی کردی.بس نیست دختر بودن؟گفتم اول صبحانه،من تا قبلش ماچت هم نمیکنم چه برسه به و…ساکت شدم بعدش هم خندیدم.گفت برو ببین تو آشپزخونه چه خبره،این پیرزن بداخلاقه که آشناتونه،زنگ زده به مامانتو ایشون هم آمار دادن که شما عروس میشین،چه کاچی ای درست کرده برات.خیلی خوشمزه بود،یه قاشق خوردم،خیلی حال داد،مقوی و پرمغز. خوبه میخورم قوی میشم بعد دیگه تو جرات داری از دستم در بری…
گفتم پاشو بریم بخوریم،گفت نبابا مثل اینکه تو هم دوست داری نه؟گفتم چرا نداشته باشم؟صورتشو آب زد و نشستیم به صبحونه خوردن،بعد صبحانه گفتم بریم شنا.گفت باشه و رفتیم تو آب.تایکی دوساعت بعدش،تو آب بودیم و کلی آب بازی کرده بودیم،انقد تو آب همدیگه رو بغل کرده بود و بوسیده بودیم،جفتمون میخواستیم زودتر برگردیم تو اتاق و با هم تنها باشیم.
اما پراز شن شده بودیم،رفتیم حمام،شلوارکشو در آورد،برای اولین بار بدون لباس پیشم بود،من هنوز با بلوز و شلوار وایساده بودم.حتی دیشب اون با شلوارک و من با یه پیرهن بالای زانوم خوابیده بودیم.داشتم با دقت نگاش میکردم،که یه دفعه گفت:زودباش دیگه با لباس که نمیشه دوش گرفت و کمکم کرد بلوزمو که خیس شده بود و به تنم چسبیده بود،رو در آوردم.سفت چسبید بهم،بغلم کرد،تند تند بوسم میکرد پیشونیمو گونه هامو لبمو،کمرم رو ماساژ میداد.قلابه سوتینمو باز کرد و لبشو گذاشت رو لبم،شروع کردیم به خوردن،کم کم آغوششو باز کرد،سوتینمو از تنم در آورد.سینه هامو گرفت تو دستش،سفت می مالیدشون.دستشو برد پایین،دکمه های شلوارمو باز کرد،نشست رو زانو و خواست آروم آروم شلوارمو در بیاره.بدن و لباسام خیس بود،شرتو شلوارم با هم درومدن.سریع پاشد و ایستاد،باز بغلم کرد،رفتیم زیر دوش آب،تو آغوشه هم لب میگرفتیم،که یه دفعه رفت پشت سرم،از پشت بغلم کرد و سینه هام تو دستش بود گردنم رو لیس میزد و میخورد،بعد از 23سال زندگی تو اوج لذتی بودم که تا حالا تجربش نکرده بودم،دستاشو رو سینم فشار میدادم،سرمو انقد عقب بردم که بتونم لبشو ببوسم،یکی از دستاش رو سینم بود اون یکی دستشو رو شکمم حرکت میداد،دور نافم میگردوند،رفت پایین تر،داشت میچلوندش،خیلی خوشم اومده بود،حس کردم اگه منم آلتشو تو دست بگیرم،وماساژ بدم خیلی خوشش میاد.منم دستمو بردم عقب،آلتشو گرفتم تو دستم،آروم جلو عقبش میکردم.
دستشو برد رو چوچولم،خیلی خوشحال بودم که تو آغوششم.آروم گفتم دوستت دارم،گفت نشنیدم،بلندتر بگو،گفتم خیلی دوست دارم،گفت بازم نشد،انقد هات بودم،که دیگه نمیفهمیدم،بلند گفتم عاشقتم.اومد روبرو و شروع کرد به شستن موهام،گفت سرمو بشور،گفتم نمیخوام،بازی قبلی رو دوست داشتم،گفت بشور.ازش ناراحت شدم و زیر لب غر میزدم.وقتی تموم شد،یه لب ازم گرفت و وحشیانه لبامو میخورد،لبو زبونم درد گرفت،اما لذتش شیرینتر از دردش بود،شیر آب رو بست و حوله ها رو تن کردیم،عقب عقب حولم داد،که یهو دیدم پام چسبیده به تخت و با یه فشار افتادم رو تخت.خودشم اومد بالا و خوابید روم،گردنمو میلیسید و سینه هامو میمالید،یه دستم تو موهاش بود و اون یکی دستم کمرشو لمس میکرد،به سینه هام زبون میزد،نوکشو میذاشت تو دهنش،میک میزدشون،از شهوت زیاد،سرشو فشار میدادم به خودم،که یهو گازم میگرفت،جیغم در میومد،اونم میگفت جوووون.من با جووون گفتناش مست میشدم،اون با جیغای کوتاهه من.از روم بلند شد،کنارم خوابید باز لب میخوردیم.زبونشو تو دهنم میگردوند،دستش کم کم از رو سینه و شکمم پایین رفت و رسید به چوچولم.گفت لبه هاشو باز کن،بازش کردم،انگشتشو گذاشت روش و می مالید داشتم دیوونه میشدم،زبونمو کرد تو دهنش،اولش آروم میمالید،اما بعد تندش کرد،انقد تندش کرد،که به لرزش افتادم،یکم دیگه ادامه میداد،ارضا میشدم.اما ولم کرد،سرشو برد پایین و بعد از بو کردنش شروع کرد به لیسیدن،وای چه حسه خوبی بود،گفت خوبه؟گفتم آره خیلی،میک میزد،ارضا شدم،چه لذتی برده بودم اما سست شده بودم،اومد بالا،کنارم دراز کشید،صورتمو نوازش میکرد،انگار نه انگار که اون هنوز ارضا نشده بود،دیگه حریص نبود،مثله بچه ها معصوم شده بود،زل زده بود بهم،با چشماش عشق و صدا میکرد،گفت:بهتری؟گفتم آره خوب شدم.گفت حاضری عروسه من بشی؟گفتم آره،چند دقیقه ای گذشته بود،اما میدونستم این لذتی که بردم در مقابله سکسه کامل حتی به نیم هم نمیرسه،گفتم فقط یه کوچولو میترسم از دردش،اما دوست دارم این دردو کنارت تجربه کنم،خیلی دوست دارم.اونم همین جمله رو گفت و شروع کردیم به لب گرفتن.بعد از چند لحظه بلند شدیم،حوله ها رو در آوردیمو اون خوابید،دستمو گذاشت رو آلتش،دستش رو دستم بود،بالا و پایین میکرد،بعد از چند لحظه دستشو شل کرد،دیگه من بودم که براش جلق میزدم،داشت نگام میکرد،آروم گفت دوست داری بخوریش؟هیچی نگفتم.سرمو بردم پایین.اول لب زدم بهش.بعد لیسش زدم،چشمامو بستمو گذاشتمش توی دهنم.اما فقط سرشو،نمیتونستم زیاد تو دهنم فرو ببرمش.درش آوردم،یه چندباری زیر کلاهکشو لیس زدم،باز تو دهنم کردمش،با دستم بالا و پایین میکردمش که گفت بسه،بیا بالا خوابیدم روش ،دستشو برده برد زیر،آلتشو رو چوچولم میمالید،گر گرفته بودم،داشتم دوباره هات میشدم،خیسه خیس شده بودم.که ازم خواست روش جابجا شم،وقتی میرفت لاشو و نزدیک سوراخم دیوونه تر میشدم.اومدم پایین از روش،لم داد به بالشا،گفت بشین روش،خواستم بشینم،گفت یجوری بشین بره تو.حرف نمیزدم،از دردی که باید میکشیدم،زبونم بند اومده بود.خواستم بشینم از ترس رفتم عقب تر .گفت دوباره،نشد که.بار دوم هم همین شد.گفت بشین رو شکمم،نشستمم،آلتشو با دستش گرفت،یه چند باری اطراف سوراخ مالیدویهو کرد توش،دردم گرفته بود،اما وقتی درش آورد،خونی نیومد،دوباره زد،گفتم آیییییییییییییییی.وقتی درش آورد سرش یکم خونی بود،با دستمالی که دستم بود اول آلتشو تمیز کردم،بعدشم دستمالو ازم گرفتم چند قطره ای که اومده بود رو پاک کرد.کمکم کرد بیام پایین و همونجا دراز بکشم.خودشم یه نیم ساعتی پیشم خوابید و بعدش بلند شد و رفت که ناهار رو آماده کنه…
انگاری که من عروسش شده بودم،اما اون هنوز دوماد نشده بود،فقط تونسته بود،منو فتح کنه.نمیدونم جقدرگذشته بود،که لبام خیس شد دیدمش که خوابیده کنارمو شروع کرده به خوردنه لبام،چشمم که به ساعت افتاد،خشکم زد،دوساعت خوابم برده بود.صدام کرد:عشقم بیدارشو وقته ناهاره.میزو چیده بود،البته غذا خنده دار بود،برنج که تقریبا آش بود و ماهیا که سوخته بود و تقریبا نصفش ریخته شده بود دور.
باکلی خنده و شیطنت ناهارو تموم کردیمو باهم دیکه ظرفا رو شستیم.میدونستم که بی طاقت شده واسه سکس،وقتی ظرف میشستم،پشتم ایستاده بود،بغلم کرده بود،تنمو لمس میکرد،گردنمو میمکید،دستامو خشک کردم برگشتم سمتش.زل زدم تو چشماشولباشوتوسیدم،کفت کرم نریز دختر،اون تو زخمه،هاتم کنی،خودت درد میکشی.میدونستم که دلش سوخته واسم وگرنه که الان ولم نکرده بود.خواستم براش جبرانش کنم،میخواستم حسه جدیدو تجربه کنم،آلتشو تو دست گرفتم،چشماس نیمه بسته شد.یه آهی کشید که هوسی شدم.هولم داد رو تخت و وحشیانه تنمو خورد.گاهی میک میزد،گاهی لیس و کاهی گازهایی که تمومه تنم ضعف میرفت…

(اگه خوبه بگید تا ادامه بدم،اگرم بده که هیچی دیگه)

نوشته:‌ عسل


👍 1
👎 0
17508 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

432048
2014-08-20 07:27:07 +0430 +0430
NA

کیری مقام

0 ❤️

432049
2014-08-20 07:55:23 +0430 +0430

توهماتت لوس و حال بهم زنه.گمشو بابا ریقو

0 ❤️

432050
2014-08-20 15:35:34 +0430 +0430
NA

این فرآیند پرده زدنت تو حلقت :|
لوس بود :|
من خوشم نیومد

0 ❤️

432051
2014-08-20 15:53:50 +0430 +0430
NA

نوشتن و بلدی، اما نمی دونی چی باید بگی. داستانت اگه واقعی بود خیلی بهتر می تونستی بنویسیش، ولی چون هی سعی می کنی حس منتقل کنی به داستان، بد ترش می کنی. می تونی یه نویسنده خوب باشی، اما باید ذهنت و منسجم کنی و شخصیت ها و ارتباطشون با پیرنگ داستان و پر رنگ تر کنی. موفق باشی.

0 ❤️

432052
2014-08-21 05:24:31 +0430 +0430
NA

na
sabke tarif kardane to avaz kon
man nakhondam
az in sabk asan khosham nemiad mozosh malom nis

0 ❤️

432053
2014-08-21 06:09:28 +0430 +0430
NA

داستان یه جورایی واقعی بود ولی آخرش موقع پرده زدن لوس شد…
به قول دوستمون،بلدی بنویسی ولی خودتم گیج شدی!!!
رو ادامه ش کار کنی داستان خوبی از آب در میاد فقط الکی کشش نده…موفق باشی

0 ❤️

432054
2014-08-21 06:20:55 +0430 +0430
NA
  1. عذاب قبر
    از جمله آثار زنا مبتلا شدن به عذاب شديد قبر است، كه انسان زاني به آن دچار مي شود، در روايتي از رسول الله صل الله عليه و آله و سلم آمده است: كسي كه به زن مسلمان و يا يهودي و يا نصراني و يا مجوسي حر باشد و يا كنيز، و توبه نكند و با اصرار بر زنا بميرد، خداوند بروي قبرش سيصد در را باز مي كند كه مارها و عقرب ها و افعي هايي از آن خارج مي شوند، و تا روز قيامت در آتش مي سوزد، و هنگامي كه در روز محشر بر انگيخته مي شود، مردم از بوي بد و گنديده او در اذيت اند و از اين طريق شناخته مي شود كه كار او در دنيا چه بوده است و آن گاه امر مي شود كه داخل آتش شود.(4)
0 ❤️

432055
2014-08-21 10:56:29 +0430 +0430
NA

عسل جان ،
داستانت قشنگ بود توضیحات اضافی هم نداشت شاید بتونی در ادامه با یه فلش بک وشرح نحوه آشناییتون قوام بیشتدی به داستانت بدی.
منتظر خوندن قسمتهای بعدی داستانت هستم.
موفق باشی

0 ❤️

432056
2014-08-23 09:13:22 +0430 +0430
NA

اصلا خوشم نیومد این چجور سکس مسخره ایه؟دو طرفه وهمزمانش خوبه مگه ممکنه یک تازه داماد انقد بتونه خودشو نگه داره!؟؟لابد کونی بوده!
این سینا 122 هم مث گوزوسط نمازه مرتیکه اول داستانو بخون بعد نشخوارتو بکن زنا کدومه جقی؟داستان ماه عسله نکبت!

0 ❤️

432057
2014-09-02 12:39:18 +0430 +0430
NA

صابون لوکس biggrin

0 ❤️

432058
2014-09-04 09:14:42 +0430 +0430
NA

حداقل به پوست دستت رحم کن و گر نه کیره که به گا رفته کاملا معلومه pardon

0 ❤️