آقا سلام بر عزیزانی که وقتشون رو میزارن پای همچین خاطراتی
اسمم اهمیت خاصی نداره و فقط بدونید زندایی به نام افسانه دارم
همیشه به عنوان همسر داییم(زنی ۴۳ساله با پوست سبزه ولی همیشه آرایش کرده فوق مذهبی وزن حدود ۱۱۰ قد حدود ۱۷۵ سایز سینه اسمت قسم نمیدونم ولی عاشقشم و خیلی بزرگه) براش احترام قائل بودم تا جایی که حسی به نام شهوت بهش در وجودم به وجود اومد…
دقیقا از زمانی که طبقه بالا خونه داییم خواب بودم و ۶صبح تا خواستم بیام پایین زنداییم از دستشویی داشت برمیگشت یه سوتین مشکی و شلوار راحتی پوشیده بود راستش ماقبل اون فقط با چادر میدیدمش
خلاصه ازون روز پشمام ریخته بود و سوژه راست شدنم شده بود
یروز که خونشون تنها بودم شیطون انگشتم کرد رفتم سراغ لباساش همون سوتین مشکی رو دیدم با یه جوراب تا بالای ساق مشکی
همیشه برام سوال بود چرا این بشر باید ازینا داشته باشه
خلاصه همیشه دلم میخوام بکنمش ولی میدونستم فقط تو خوابه
دیروز رفته بودم خونه داییم پسر داییم بیرون داشت ماشین میشست زنداییم صدام کرد گفت …جان پسر داییت با دختری دیدنش تروخدا از سرش بنداز چند وقته اصلا به ما توجه نمیکنه دختره رو میشناسم اصلا خوب نیست و فلان یکم دلم براش سوخت ولی شیطون کنارم داشت یاریم میکرد منم هی دلداری میدادم و نزدیک تر میشدم یهو بلند شد فکر کرد پسرش اومده ولی دید نیومده منم همون حین بلند شدم بی هوا بغلش کردم گفتم زندایی جان نگران نباش همچی درست میشه اولش شوکه شد ولی بعدش مثلا مثل پسرشم اونم دستشو دور گردنم گذاشت و تشکر میکرد من کسخول کلا دستم بالا کونش رو کمرش بود.
بعد یک ماه از اون ماجرا پسر داییم واسه کار مجبور شد بره تهران روزی که قرار بود راه بیوفته من اونجا رفته بودم پیشش شبش خوابیدم و صبح بدرقه کردم شنبه بود ساعت ۶صبح گفتم منم ببرید خونمون گفت بگیر بخواب باو ظهر برو با کلی اصرار گفتم باشه داییم هم رفت ساعت نزدیک ۷بود دیدم صدای گریه میاد از پایین یواش رفتم پایین در اتاق داییم اینا رو زدم جواب نداد کسی رفتم تو دیدم زندایی پتو کشیده سرش گریه میکنه رفتم کنارش صداش کردم زن دایی زندایی جواب نمیداد کنار تخت نشستم بازم جواب نمیداد کنار تخت یه گوشه نزدیک زندایی نصفه نیمه دراز کشیدم هی امید میدادم و حرف میزدم میگفتم برمیگرده مردی شده فلان بیسار پتو رو خواستم بکشم کنار پشمام موند خودم ریختم تیشرت سفید و شلوار گشاد مشکی بدون روسری برام دستشو گرفتم آروم خواستم بلندش کنم گفت نه …جان ممنون تو برو بخواب بازم داشت گریه میکرد دلم واسش سوخت منم دلو زدم به دریا واسه ترحم بغلش کردم سرشو چسبوندم به سینم و موهاشو نوازش میکردم گریه بند اومد آروم شده بود به معنای واقعی زندایی بغلم بود زندایی که حجابش همیشه حجاب پلاس توربو بود
جسارتم بیشتر شد دستمو بردم پشت کمرش آروم براش ماساژ میدادم انگار خوشش اومده بود گاهی وقتا نفساش بند میومد منم دیگه از خودم کنده شدم و آروم روی لپش بوسیدمش .
گفتم درست میشه یه لبخند ریزی زد.
همون حال بودیم پتو رو کشید روم گفت سردت نشه سرما بخوری(به معنا واقعی نخ رو حس کردم چون واقعا گرم بود)منم گفتم ممنون آخ ببخشید اینجا خوابیدم مزاحم شدم گفت نه …جان تو مثل پسرمی راحت باش
خلاصه منم دراز کشیدم واس خواب یهو گفت کمرم بدجور گرفته یکم از رو لباس ماساژ میدی منم گفتم چشم آقا آروم آروم ماساژ میدادم و گفت بسته عزیزم خوب بخوابی
روشو کامل کرد اونور پشتش به من بود بعد ۴دقیقه یکم تکون خورد کونش خورد به کیرم نفسم داش بند میومد چون کیرم (قطر کلفت و ۱۸سانت )راس شده بود لای چاک کونش دستم روی پهلوش بود تکون نخوردم و بعد چند دقیقه بدنشو لمس میکردم آروم ماساژ میدادم مشخص بود بیداره از پهلوش تا کنار سینش میرفتم و برعکس دیگه زدم سیم آخر دستمو بردم زیر پیرهنش و کمرشو ماساژ میدادم دیدم داره خیلی حال میکنه بعد چند دقیقه دستمو بردم سمت کونش و دست میکشیدم یکم تکون خورد از تعجب(شاید)ولی بعد اوکی شد یکم کونشو مالیدم دیگه برام هیچی مهم نبود از پشت دستمو میمالیدم به کصش یکم اینکارو کردم و شلوارشو کشیدم پایین واییییییییییی یه کون گنده ژله ای تا پایین کونش کشیدم سوراخ کونش و کصشو میمالیدم آروم آه آه میکرد منم رفتم زیر پتو با گوشیم شلوارشو کشیدم پایین و پاهاشو باز کردم پشماااااااااااااام یه کص بزرگ قلمبه صورتی شروع کردم فیلم گرفتن از کص و رونش خیلی خوب بود با دستم میمالیدمش خیس خیس شده بود فیلم رو نگه داشتم گوشیو خاموش کردم شروع کردم ناشیانه با ولهههه خوردنش صدای آه کشیدنش اتاقو پر کرده بود خیلی قلبم تند میزد پتو رو زد کنار گفت بکن توووووش …جووون منم گفتم همینجوری ک نمیشه فهمید چی میگم گفت درش بیار منم کنار تخت پاوایسادم گفتم بیا اونم انگار زوریه اومد نشست جلو روم و شلوارمو کشیدم پایین و پیرهن اونو درآوردم همون سوتین مشکیه رو پوشیده بود یکم با دستش مالید گفت این که راسته گفتم راست ترش کن سرشو خیلی بی حس میخورد منم حرصم گرفت موهاشو گرفتم کیرم تا ته کردم تو دهنش همینجوری جلو عقب میکردم عوق میزد با دستش خیلی اشاره میکرد بسه ولی من ادامه میدادم کیرمو از دهنش درآورد گفتن کارت عالیه چپ چپ نگام میکرد بلندش کردم انداختمش رو تخت کیرم با کصش میزون کردم موهاشو گرفتم شروع کردم به کردن اون آه میکشید منم کلا رو فضا بودم اصن یادش رفته بود پسرش کجا رفته کونش میلرزید و صدا میداد با برخورد بهم گوشی کنارم بود از فرصت استفاده کردم از پشت جوری که نبینه فیلم گرفتم هی میگفتم چطوره اونم میگفت عالیه خیلی خوبه تند تر بعد ۳…۴دقیقه حس کردم آبم داره میاد فیلمو نگه داشتم گفتم حالت عوض رو تخت دراز کشید پاهاشو باز کرد منم گفتم پتو میکشم سرت تند بکنم چون میبینمت دلم نمیاد گفت دلم نمیاد چیه جرررررم بده واقعا باورم نمیشد زندایی مذهبی چادری اینجوری باشه فک کنم فهمیدید چرا گفتم اینکارو بکنه منم کامل داشتم از کس و سینه و رون و همجاش فیلم میگرفتم با دستم هم کصشو میمالیدم بعد چند دقیقه فیلمو نگه داشتم گفتم پوزیشن عوض من دراز کشیدم اون اومد روم خوابید لاشییی جوری بالا پایین میکرد انگار ۱۰۰ساله جندس خلاصه خیلی خوب بود منم هر چند ثانیه گوشیمو روشن میکردم میگفتم دارم چک میکنم ولی فیلم بود دیدم افتاد رومو داشت میلرزید(البته واس بار سوم) من همچنان کیرم تو کصش بود دستمو دور کمرش حلقه کردم دیواره وار میکردمش بعد چند دقیقه گفتم داره میاد گفت دستمال اونجاست گفتم باشه ولی یکم واسم بخور بعدش اونم یکم خواست بخوره توی دهنش آبم اومد و روی تخت مث مرده های افتادم و نکته درک نشدنی واس من اینجاس که آبمو تمام کمال خورد…و کنارم دراز کشید
بهم میگفت بین خودمون بمونه تا آخرین بار نباشه منم بهش قول دادم و لخت کنار هم خوابیدیم و منم تو خواب کصشو میمالیدم و بعضی وقتا میکردم توش و ساعت ۱۱رفتیم حموم اونجا هم یه دست کردمش و بعدش رفتم خونمون
بعد این ماجرا چندین بار اتفاق افتاد با شرایط مختلف اگه عزرائیل امون داد بهمون حتما تعریف میکنم فعلا بدرود…
نوشته: سناتور
نوشتن یک داستان ناشیانه از روی سناریو پورن هاب🤮🤮🤢🤢🤢
امیدوارم ملک الموت هر چه سریعتر جامعه ادبی را از شر تو خلاص کنه تا دیوان کوسستان خالی بندیت نا تمام بمونه
عدد ۱۱۰ کیلو باید بره مسابقات وزنه برداری سنگین وزنان
قدش ۱۱۰ سینش۱۷۵ دیوس چی زدی کوس شعر میگی اشتباه نکن داییم ۱۸سانت کلفت رد کرد تو کونت از عقدت نمیدونی چی نوشتی
دیروز رفته بودم خونشون! بعد چند خط بعد نوشتی یکماه بعدش!!!جق همتونو کسخل کرده کم بزن همیشه بزن ک کسشر ننویسی
سناتور جان سطح سوادت تا کلاس ۶ ابتداییه نکنه یا اینکه با کیرت تایپ میکردی
دیروز رفته بودم خونه داییم پسر داییم بیرون داشت ماشین میشست ... بعد یک ماه از اون ماجرا پسر داییم واس کار مجبور شد بره تهران روزی ک قرار بود راه بیوفته من اونجا رفته بودم پیشش شبش خوابیدم ...
پاشو پسرم پاشو آمدی بگوزی اما ریدی پاشو …
یک تئوری هست که میگه زندایی ها همیشه به خواهرزاده شوهرشون حس دارن.
من خودم هم با زنداییم بودم اما یه موضوعی اتفاق افتاد که نخواستم بکنمش ولی اون داشت میمرد برام. البته سنش از من کمتر بود و من هم از دائیم کوچیکتر
ازونجا که نوشتی ۱۱۰ کیلو دیگه نخوندم.نصف این جوونا با توهم زندن
همه داستان ها رو تا انتها میخونم ولی واقعا بیشتر از چند خط نشد ادامه بدم… حالم بهم خورد از نوشتار ناشیانه ات… افتضاح بود افتضاح
تو چجوری خونتون طبقه بالای خونه داییت بود ولی وقتی پسر داییت رو بدرقه کردی گفتی منو ببرید خونمون؟؟!!
یعنی خودش میدونه که چه چیزی ریده وگرنه یدور میخوند بعد ارسال میکرد.
لطفا اول برو کلاس اکابر . بعد وقتی دو سه دست به ملای مکتب دادی بیا و یکبار کونشعر خودت را بخون
اگر خندت نگرفت دوباره برو به ملای مکتب دو دست دیگه بده و بیا
کسکش جقی .
اسم زنداییت اهمیت دتشت ، اسم تو کونی ، اهمیت نداشت . عمو جانی تو فیلم پورن نمیتونه زن رو ۳ بار ارضا کنه ، تو کونی حرومزاده ، سه بار ، اول صبح ارضا کردی! .
بهتره گه عزراییل بهتدامون نده.
یهو بلند شد فقط کرد پسرش اومده ولی دید نیومده منم همون حین بلند شدم…!!!
اين چه انشاي تخميه جقي لاشي !!!
۱۱۰ کیلو وزن ۱۷۵ قد؟
تصور من از زنداییت:نانی قلعه هزار اردک
الان توی آینده ایم ؟
دیروز رفته بودی خونه داییت ، یکماه بعد کردیش ؟
یعنی چه؟ ساقیت کیه تو؟
یه جا نوشتی دیروز فلان اتفاق افتاد پاراگراف بعدش نوشتی یک ماه بعد. دستتو از تو شرتت در بیار بعد داستان بنویس
میگم شانس آوردی مذهبی بوده بقول خودت اگر مذهبی نبود خودت را.جای کیر میخورد فکر کنم پدر بیامرز اخه وزنش را گفتی ۱۱۰ کیلو همچین وزنی رو آدم با سرعتی که تو گفتی بالا پایین کنه خب مثل عکس برگردون میچسبی به زمین والله بخدا
کس شعر
پشتشو کرده بهت چطوری دستتو کردی زیر پیرهنش کمرشو مالیدی آخه کس کش