پسرعموی نامرد

1392/04/03

سلام من اشکان م الان که دارم این خاطره رو تعریف میکنم24 سالمه.و داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سن 13 سالگی م اون موقع من بچه بودم و زیاد از سکس چیزی نمی دونستم.خونه ی ما دوطبقه بود طبقه اول خانواده ما زندگی میکردن طبقه ی دوم خانواده عموم اینا که یه دختر عمو داشتم هم سن خودم و یه پسر عمو که 6 سال از من بزرگتره.من از بچگی میرفتم خونشون و با دختر عموم بازی میکردم و اکثر اوقات با هم بودیم و…(البته در جلوی چشم پدر و مادر…بزرگ شدیم… تا اینکه یه روز رفتم خونشون و دیدیم کسی جز پسر عموم خونشون نیست خوب منم مثل بقیه موقعها وقتی دیدم دختر عموم نسیت میومدم پایین. اما اون روز پسر عموم گفت اشکان
فیلم نگاه میکنی (با دستگاه ویدیو)یکم من من کردم وگفتم که تازه از مدرسه اومدم ناهار بخورم اگه حوصله داشتم باشه.
گفت فیلمش جنگیه منم عاشق فیلمهای جنگی جمشید هاشم پور
اون میدونست که من دوست دارم والان که فکر میکنم میبینم عجب رکبی خوردم.
بگذریم …نهار خوردم رفتم بالا دیدم با یه شورت ورزشی دراز کشیده خوب من توجه نکردم و نشستم،گفتم خوب بزار ببینیم.اولش برام یه فیلم جنگی گذاشت و داشتیم نگاه میکردیم که گفت من حوصله ندارم از این فیلم ها نگاه کنم یه فیلم دیگه بزارم ببینیم، منم گفتم باشه ولی… (خوب چی بگیم بزرگتره) اونم فیلم تایتانیک رو گذاشت و رفت رو 5 دقیقه قبل از سکانس سکس داخل ماشین و ادامه فیلم که اون صحنه داخل ماشین رورو هم دیدم
پسر عموی نامرد منم که دید عکس العملی از خودم انجام ندادم گفت اه من این فیل و دیدم به درد نمی خوره یه فیلم بهتر دارم اون رو بزارم.بدون در نظر گرفتن نظر من گذاشت.(بگم زیاد چشم و گوش بسته نبودم)فیلم سوپر… من تا حالا ندیده بودم…وقتی فیلم رو گذاشت من گفتم این چه فیلمیه.اونم گفت بچه سوسول تا حالا فیلم سوپر ندیدی خاک تو سرت بچه نه نه(سر افکندی و احساس بد داشتن از من) گفت حال میده بابا میخوای امتحان کنیم که من گفتم نه. ولی او به زور گفت اگه نیای میرم به بابات میگم که میری کلوپ بازی میکنی(توی اون موقع حاضر بودم 10 مرتبه بدم ولی به بابام نگه )…نشستم…اون اومد دست انداخت روی شونم و گفت دراز بکش منم دراز کشیدم .شلوار من و کشید پایین لباس و در آورد و خودشم لخت شد.روم خوابید خاک تو سر من که با اون همه خوشگلی داشتم زیر یه سیاه میخوابیدم…دستاش رو انداخت دور گردنم پنج شش مرتبه بالا و پایین رفت، روی سوراخ م یکم کرم زد با دستش کیرش رو گذاشت روی کونم و بعد فرو کرد(البته لا پا) شروع کرد نفس نفس زدن و بوسیدن من و واقعا از این کارش خیلی بدم میومد.گفت بلند شو رو به تلوزیون بخواب. کارهایی که توی فیلم میکردن رو روی من انجام میدادالبته فقط صحنه ی روی مبل خوابیدن رو تونست انجام بده اونم به صورت نمایشی منم فقط گریه ولی اون اصلا توجه به ای موضوع نداشت.5دقیقه بیشتر طول نکشید یکم مکث کرد، من احساس کردم زیرم خیس شده بلند شد گفت تموم شد، مایه سفید رنگ که واقعا بوی بدی میداد(منی) لای پاهام ریخته بود، …بیشعور… با یه دستمال کاغذی خودم رو تمیز کردم و سریع رفتم خونه…وای عجب روز بدی.
این داستان ادامه دارد…

نوشته: اشکان


👍 0
👎 0
100648 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

387664
2013-06-24 06:42:23 +0430 +0430
NA

أه أه چقدبعضی ادماپستن

0 ❤️

387665
2013-06-24 06:43:17 +0430 +0430
NA

توهم بگير خواهرش روبكن

0 ❤️

387666
2013-06-24 07:25:17 +0430 +0430
NA

آخ جون جماعت کس خل بیان یه ذره حال کنیم :D رفقا با من شروع میشه فحش ها
کیرم دهنت
با آخرش یه چیز بگو

0 ❤️

387668
2013-06-24 09:53:58 +0430 +0430
NA

من خریدار اون فیلم سوپر VHS هستم .
:)

0 ❤️

387669
2013-06-24 13:32:00 +0430 +0430
NA

برج ایفل تو کونت،حتما دفعه بعد عموت می کنه لات [(

0 ❤️

387670
2013-06-24 14:58:57 +0430 +0430
NA

برو،برو؛برو، پسرمم
این فزصت را از دست نده
دختر عمویت را بکن
کس کس است حالا پشمالو یا کچل فزقی نداررد
انتقام بگیر

0 ❤️

387671
2013-06-24 15:36:13 +0430 +0430
NA

توام بگیر آبجیشو بکن بعدم حتما بهش بگو خواهرتو
گاییدم وای که انتقام اینجوری چه حالی بهش میده

0 ❤️

387672
2013-06-25 03:39:00 +0430 +0430
NA

بعدشو بگو خوشگله ببینم چی ب سر سوراخ نازت اورده

0 ❤️

387673
2013-06-25 04:26:32 +0430 +0430
NA

میگم پسر عمو کردت.تو هم دختر عمو و زن عمو رو بکن بعدم عمو میکنتت اینجوری به کل خاندان عمو حال دادی

0 ❤️

387674
2013-06-25 04:51:54 +0430 +0430
NA

امیدارم روز بدت همون روز تموم شده باشه !!!

0 ❤️

387675
2013-06-25 18:15:26 +0430 +0430
NA

کیر جمشید هاشمپور تو کونه پسر عموت

0 ❤️

387676
2013-06-25 19:32:15 +0430 +0430

دارم فکر میکنم به اینکه جدی راست گفتن ترس برادر مرگه!!!درسته بچه باید یه جاهایی حساب ببره ولی نه اینکه از ترسش مجبور بشه به همه اعتماد کنه جز پدر و مادرش…همیشه سعی کردم به بچه ام این اعتماد رو بدم که حتی بدترین خراب کاری دنیا رو هم کرد کمکش کنم درستش کنه نه اینکه ازم مخفی کنه و گند پشت گند بزنه.به هر نامردی باج بده ولی نتونه روی کمک خودم که از همه دنیا بیشتر دوسش دارم حسابی باز کنه…بخدا قسم بر خلاف تصور عموم پررو که نشده هیچ در عین صمیمیتی که باهام داره کافیه بفهمه یه سر سوزن ازش ناراضیم از شرمندگی لپاش گل میندازه.
دوست عزیز همه آدمها دقیقا مثل شما وقتی به بعضی لحظات و روزهاشون فکر میکنن همین جمله رو میگن"وای که چه روز بدی بود".منم مثل فرنازجون امیدوارم روز بدت به همون جا ختم شده باشه…

0 ❤️