کثیف تر از همیشه (1)

1393/03/22

پشت چراغ قرمز بودم که با صدای بوق ماشینهای پشت سرم فهمیدم چراغ سبز باز هم داره خودنمایی میکنه…
-محسن برو دیگه پشت سرمون ترافیک شد…
نگاهم رو سمت مهشید چرخوندم و نمیدونم چطور نگاهش کردم که حس کردم از ترس ساکت شد.
چند ثانیه بعد از حرکت صدای برخورد دو ماشین و بعدش بوق و فحش های معمول پشت سرم شنیده شد،حتی نگاه نکردم،برام مهم نبود چی شده،فقط به من نخوردن،مهم همین بود…
-بریم بستنی بخوریم؟
-تو این سرما بستنی؟باز گل کرد؟
-چی گل کرد؟
-گل یاس…گل پونه…معلومه دیگه …خریت…
-خیلی بدی محسن…
-(با لبخند)شوخی کردم…من هوس شیرشکلات داغ کردم.
-بستنی…بستنی…بستنی
داشتم به راست میپیچیدم گفتم:نه…سرما میخوری میفتی رو…
یهو ماشین تکون خورد…داشتم نگاه میکردم که به کجا خوردم.پیاده شدم.بازم یه خانوم رنگ پریده پشت فرمون نشسته بود.این چهارمین باره که با زن تصادف میکنم.چرا اینقد زیاد شدن؟اصلا کی به اینا گواهینامه میده؟کدوم مادر به خطایی ماشین زیر پاشون.میندازه؟
رفتم کنارش بهش گفتم بریم جلوتر وایسیم.قبول داری مقصری؟
-آآ…آره…ب…بریم
دختر خوشگلی بود.اما الان اصلا واسم مهم نبود…دلم میخواست بذارمش کنار خیابون تا میخوره بزنمش…خودم اعصاب درست و حسابی نداشتم اینم اومد رید بهش.
جلوتر که رفتیم به مهشید گفتم پیاده نشو.رفتم پیش دختره:خانوم قبل از اینکه خسارت بدی فقط بگو من چندمی هستم؟
-یعنی چی چندمی هستی؟
-یعنی از سر خیابون تا اینجا من چندمین نفری هستم که روزش به گند کشیده شده؟
سرشو پایین انداخت.گفت :خب خسارتشو میدم.
من:میخوای منم بزنمت بعد خسارتشو بدم؟
بیچاره یکم ترسید یه قدم عقب رفت:ببخشید خب …هرچقد بشه پولشو میدم.
از ماشینش معلوم بود مایه داره.
-خب بده تا بریم پی کارمون.وقت ندارم.
نگاهش عوض شد…عجب سوتی دادم.
کیفشو آورد و دو میلیون و هفتصد داد بهم…
-کافیه؟!
خواستم بگیرم…خیلی بیشتر از خسارتی بود که بهم زده بود.خیلی بیشتر.
-خانوم مگه به هواپیما زدی؟نهایتا یه تومن خرجشه(بازم زیاد گفتم)
یک و دویست جدا کرد و گفت اینم بابت روزتون که خراب شد…یه نیم نگاهی به توی ماشینم کرد:خانومتونم انگار از دستم عصبانیه، ترو خدا بخاطر من با اون بد خلقی نکنین.
سرمو چرخوندم سمت ماشین دیدم مهشید داره نگاهمون میکنه.
-خانومم نیست
نامزدین؟نکنه خواهرتونه؟(کاملا مشخص بود داره استرسشو پشت این سوالا قایم میکنه)
-تازگیا اداره آگاهی بازرس زن هم استخدام میکنه؟!
آب دهنشو قورت داد:ببخشید…
-دوباره به مهشید نگاه کردم و برگشتم بهش گفتم:میشه دوست حسابش کرد.(چی گفتم؟!!دوست حسابش کرد؟!)
-آها…
-خب دیگه خودتونو عذاب ندین…برو یه جای خلوت یه مدت رانندگی تمرین کن…
نگاهم که کرد دوباره یادم اومد دختره خوشگلیه…باید لنگرو بندازم.
-خانوم گواهینامه و کارت ماشینتون رو میشه بدین؟
با یه لحن طلبکارانه گفت:مگه خسارتتون رو ندادم.
دوباره از اون نگاههای معروفم رو کردم(بین دوستا و آشناهام معروفم نه رو پرده سینما)
-آخه واسه چی؟من که گفتم اگه بخواین بیشتر میدم…!!!..پول خسارتو…
بعد که فهمید اونم سوتی داده درستش کرد
خندم گرفت:یک یک مساوی…
-چی؟!
-هردوتامو سوتی دادیم!
موقع خنده دستشو گرفت جلو دهن و بینیش…این حرکتش واسم آشنا بود…نمیدونم کجا این حرکتو دیدم.
همینجور که داشتم فکر میکردم گواهینامشو از کیف درهم برهمش پیدا کرد داد بهم.
-حالا گواهینامه واسه چی هست؟
-میخوام اسمتو بدونم بعدشم به اون آقایی که زیرشو امضا کرده فحش بدم.
دوباره خندید…از اون دختره که رنگش پریده بود و تته پته میکرد خبری نبود.
-خب اسممو میپرسیدی بهت میگفتم.
-کاغذ داری؟
از یه دفترچه کوچیک خواست یه ورق بکنه.گفتم دفترچه رو بده.
با تردید دادش بهم.شمارمو نوشتم و بهش دادم.یه نگاه به من کرد و بعدش به مهشید.هنوزم چشم از ما برنداشته بود.از همین فاصله حسادت و ترس رو تو چشماش میدیدم…میدونستم دوستم داره ولی…
به مهتاب(همینی که باهاش تصادف کردم)گفتم:ولش کن .فکر اون نباش جریانش با تو فرق داره.
مهتاب دستشاشو کرد تو جیب مانتوش گفت:چه فرقی؟
جوابشو ندادم.
-اینو بگیر بهم زنگ بزن.منتظرم.
خداحافظی نکردم،منتظر خداحافظی اون هم نشدم.
تو ماشین که نشستم جریان رو به مهشید گفتم البته منهای قسمت شماره دادنش،طوری وانمود کردم که انگار با دختره صنمی نداشتم و فقط حرفامون توی تصادف خلاصه میشد.
راه که افتادم احساس سنگینی میکردم.وجدانم بود؟…نه …وجدان چرا؟…مگه مهشید زن یا نامزدمه؟…اصلا دوست دخترمم حساب نمیشه.حتی بوسش هم نکردم.یعنی اجازه نداده…به درک …خودشم میدونه تعهدی بهش ندارم.فقط یکم بهش عادت کردم…آره …عادت کلمه خوبیه…هروقت بخوام ولش میکنم…
خودمو با این حرفا سبک میکردم…
رفتیم یه کافی شاپ خلوت.تو ذهنم میگفتم باید مهشیدو ببری خونت و بکنیش بعدشم ولش کن و برو سراغ مهتاب…
تا پیاده شد رفتم سمتش دستشو گرفتم و چسبوندمش به خودم لبامو تا نزدیکی لباش بردم،منتظر بودم اون بیاد جلو .همیشه همینجوری بودم نود درصد راه رو میرفتم و بعدش منتظر واکنش طرفم میشدم.
نگاهم که کرد یکهو توی گرداب سیاه چشماش گم شدم.اومد جلوتر ولی لبامو نبوسید…یه بوسه آروم گذاشت روی صورتم بعد سرشو گذاشت روی سینم.مطمعن بودم صدای ضربان قلبمو میشنوه…چجوری صداشو کنترل کنم؟نمیخوام بشنوه…سریع بلندش کردم:لوس بازی بسه.
اون روز گذشت.
توی تختم فکر میکردم…باید مهشیدو بکنم.
صدای قلبم توی سرم میپیچید…سردرد داشتم .با هر طپش قلبم انگار یه پتک میخورد توی سرم.
چرا اینقد آدم کثیفی شدم؟من که به قول بعضیا نه خیانت دیدم و نه سختی روزگار و نه کمبودی داشتم!
راستش از هفتاد درصد سکسهامم لذت نمیبردم.پس من چمه؟بدبخت…شاید مهشید همون عشق زندگیت باشه.کی به این خوبی گیرت میاد؟کی مثل مهشید با غمهات غمگین میشه و با شادیات همراهت میخنده؟…چی تو زندگیت کم داری؟تا کی میتونی هر بار تو بغل یکی باشی؟
خاک تو سر بیشعورت کنن(اینو بلند گفتم)
یه دختره سرشو از رو بالش بلد کرد:چی داری میگی؟میذاری یه دقیقه بخوابیم ؟
این یکی رو حتی اسمشو یادم نمیاد…
پانته آ؟پارمیدا؟آزیتا؟آویتا؟" "…فقط میدونم کجا دیدمش.
ساعت سه صبح بود.گوشیم آلارم داد.واسه چی گذاشتمش رو زنگ؟
این وقت صبح چی میخواستم مگه؟
-ای درد…مرض…گه بخورم دیگه بیام پیش تو
صدای دختره بود
من:همون اول که اومدی گه نوش جان کردی؟امشب کم بهت حال دادم؟پولتم میگیری چه مرگته؟جای خوابت بده؟شرمنده یادم رفت تابلوی هتل رو از جلو در وردارم…
با بیحوصلگی سرشو بلند کرد و با یه چشم نگاهم کرد.یکدفعه مثل برق گرفته ها اومد روم و …منم واسش کم نذاشتم.با خودم فکر میکردم:عشق کس شعره محضه.ولی حقیقت دلم چیز دیگه ای بود…

ادامه …

دوستای گلم.ادعای نویسندگی ندارم.از هزارتا داستانی که تو سرم میچرخه یکیشو واستون نوشتم.نظرات شما کمکم میکنه بهتر بشم.فحش هم بدین ناامید نمیشم فقط یکم دلخوری ایجاد میکنه.با گوشی تایپ کردم.غلط املایی ندیدم.اگه بود یه تذکر کافیه نه توهین.اولین داستانمه با کمک شما بهتر میشم.ممنون از همتون.

نوشته: محسن


👍 0
👎 0
43395 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

422392
2014-06-12 13:49:06 +0430 +0430
NA

احسان هات میفرماید:
محسن جان قلم خوبی داری. ادامه بده

0 ❤️

422394
2014-06-12 18:08:44 +0430 +0430

تو زندگی واقعیت که سگ بغلت نخوابیده حالا بیا بگو نمی دونم اسم جنده ای که امشب بغلمه چیه.توهم زدی چون دوست داری این زندگی رو داشته باشی ولی هر شب انگشت به کون سر می کنی.داستانت بد نبود فقط دیگه عقده ای بازی در نیار.

0 ❤️

422395
2014-06-12 19:59:08 +0430 +0430
NA

be nazaram ashghal bood…ridi azizam

0 ❤️

422396
2014-06-13 00:47:24 +0430 +0430
NA

Khob bod jigar. good

0 ❤️

422397
2014-06-13 02:31:20 +0430 +0430
NA

این سایت اصلا دست ایرانیا نیست. یه عده کس کشن که از خارج کنترلش میکنن.
اکثر داستانا رو هم خودشون مینویسن.
کلی از کاربرا هم خودشونن.
هدفشونم معلومه دیگه.
میبینین که دیوثا چقدر غلط املایی و انشایی دارن.
کس کشا سایت سکسی زدن، در مورد مسائل مذهبی هم توش مطلب میذارن.

0 ❤️

422398
2014-06-13 03:29:21 +0430 +0430
NA

معمولا نویسنده روزها و هفته ها وقت واسه فکر کردن به هر عمل یا باز خوردش در شخصیتهای از پیش طراحی شده در نوشته اش رو داره ولی درواقعیت ماها همیشه یا دچار شتاب زدگی میشیم یا تعلل یا چیزای دیگه ، از این نظر شخصیتها خیلی بجا و به موقع عمل میکنن که اتفاقی بودن اتفاق رو ازش میگیره و پیش فرض های نویسنده از متن میزنه بیرون…

قسمتی که مهشید سرش رو روی سینه ات میذاره و تو نمی خوای صدای قلبت رو بشنوه فوق العاده اس … ولی اونجایی که داری از سکس های مختلفت میگی شاید بدون اینکه بخوای مخاطب رو پس می زنی که ضررش فقط مال خودته … در مجموع آفرین

0 ❤️

422399
2014-06-13 07:06:39 +0430 +0430
NA

خوب بود منتظر بقیشم زودتر بنویس
تنها ایرادش به نظرم جایی بود که اسم کسی که بغلت خواب بودم نمیدونستی و از سکس لذت نمیبردی ولی بابتش پول خرج میکردی
غلط املایی و انشاییم نداشتی
آفرین

0 ❤️

422401
2014-06-13 08:47:08 +0430 +0430
NA

ید نبود خوب خندیدم خخخخخخ

0 ❤️

422402
2014-06-13 11:07:48 +0430 +0430
NA

[quote=محسن]این چهارمین باره که با زن تصادف میکنم.[/quote]
فکر نکنم این تجربه ی واقعیت بوده باشه. نویسنده باید شناخت جامعه رو درست کنه و نه اینکه باورهای غلطی که از جامعه گرفته رو نشخوار کنه.

[quote=محسن]به مهتاب(همینی که باهاش تصادف کردم)[/quote]
معرفی شخصیتها باید در حین داستان اتفاق بیافته. میتونستی بعد از اینکه محسن گواهینامه مهتاب رو میگیره یه جمله از زبان محسن بگی که “مهتاب” خطابش میکنه.

برام سواله، کسی به جز پلیس حق داره گواهینامه و کارت ماشین راننده را بخواهد؟

0 ❤️

422403
2014-06-13 11:51:37 +0430 +0430
NA

تا اینجاش خوب بود.

0 ❤️

422404
2014-06-13 14:42:50 +0430 +0430

بعضیا عقده این هیچی رو باور نمی کنن!!مهم نیس داستانت حقیقیه یا نه!مهم وااااااقعا قدرت انگشتاته(در اصل می گن دست ولی خب اینجا)من خودم عییییی می نویسم.اینجا تا حالا ننوشتم ولی بهت می گم:ادامه بده منتظرم!یک سری ایرادات داشت ولی در کل خوووب

0 ❤️

422405
2014-06-13 15:06:05 +0430 +0430
NA

d:
khob bud mersi, khub minevisi

0 ❤️

422406
2014-06-13 16:08:03 +0430 +0430
NA

من خوشم اومد… حتی این اغراق هایی که داشتی مثل به خاطر نیاوردن اسم هم خوابت، داره ژولیدگی افکار و گم شدن نقش اول رو توی باتلاق دورش به تصویر میکشه! کلاً خوب بود

0 ❤️

422410
2014-06-14 06:34:28 +0430 +0430
NA

دمت گرم خیلی خوب بود کیرم داره میترکه

0 ❤️

422411
2014-07-29 18:06:58 +0430 +0430
NA

دوست گرامی هم قلم روانی داری وهم کلام شیوایی ؛ لذت بردم و برای شما سلامتی که لازمه موفقیت است آرزو دارم .

0 ❤️