این داستان ترجمه شده، است.(voodoo dick)
مرد تاجری بود که داشت برای یه سفر تجاری طولانی آماده می شد. آقای تاجر میدونست زنش یه عشوه گر قهاره، یه لاس زن بی مثال. پس به این فکر افتاد که یه چیزی برای همسرش بخره که اونو به خودش متعهد نگه داره چون اون اصلا از تصور زنش در حال دادن به یه مرد دیگه خوشش نمی اومد.
برای همین به یه مغازه فروش اسباب بازی های جنسی رفت و شروع کرد به وارسی کردن محصولات فروشگاه. فکر کرد شاید از این عروسکای سکسی شبه مرد برای زنش بخره، ولی خب اگه زنش از یکی از اینا استفاده میکرد تفاوت چندانی با خوابیدن با یه مرد دیگه نداشت. به قسمت کیر مصنوعیا رفت و به اونجا هم یه نگاهی انداخت تا یه چیز خاص برای ارضاء همسرش پیدا کنه. در همین حین شروع به صحبت با فروشنده درباره وضعیتش کرد.
مرد فروشنده گفت: خب، راستش من راه حلی برای این مشکل به ذهنم نمیرسه. ما کیر مصنوعی لرزون و از این جور چیزا داریم. ولی من چیزی رو نمی شناسم که بتونه همسرتون رو برای چند هفته به شما وفادار نگه داره، به جز…
و بعد فروشنده سکوت کرد.
تاجر پرسید: به جز چی؟
پیر مرد فروشنده جواب داد: هیچی. چیز خاصی نیست.
تاجر معترضانه گفت: دست بردار مرد. من به یه چیزی نیاز دارم.
پیرمرد گفت: خب میدونید آقا، من معمولا اسمی ازش نمیبرم، ولی ما یه کیر جادویی داریم.
تاجر متعجبانه پرسید:کیر جادویی؟!.. خب… این کیر جادویی… چی هست؟… چه جوری کار میکنه؟
پیرمرد از زیر پیشخوان مغازش یه جعبه چوبی قدیمی رو بیرون آورد که روش علائم عجیب و غریبی بود. جعبه رو باز کرد. توی جعبه یه کیر مصنوعی به ظاهر معمولی وجود داشت. تاجر وقتی دیدش خندید و گفت: اینه؟ این همون کیر مصنوعی خفنیه که میخوای بهم بدی؟… لعنتی… این که عین بقیشونه!
پیرمرد لبخندی زد و گفت: ولی شما که هنوز ندیدین چی کار میکنه.
بعد از اون به در اشاره کرد و گفت: هی کیره، در!
کیر مصنوعی از توی جعبش بیرون اومد و پرتاب شد طرف در، بعد از اون شروع کرد به گاییدن سوراخ کلید! در تماما بر اثر حرکات کیر جادویی میلرزید تا جایی که یه ترک روی در به وجود اومد. قبل از اینکه در کاملا بشکنه پیرمرد گفت: هی کیره، برگرد.
کیر جادویی متوقف شد و به طرف جعبش رفت و سر جاش قرار گرفت.
تاجر که دهنش از تعجب وا مونده بود، گفت: آآآآآآآآآآآآآآآم… همینو بر میدارم!
پیرمرد در برار فروشش مقاومت کرد. اون میگفت که کیر جادویی برای فروش نیست، چرا که شش نسله توی خونواده اونا داره دست به دست میشه و یه میراث خانوادگیه (بعش لابد به سبک مهران مدیری گفته خیلی ارزشمنده.). ولی نهایتا تسلیم پیشنهاد 700 دلاری مرد تاجر شد. تاجر کیر جادویی رو برد و نشون زنش داد. بعد از اون بهش یاد داد چه جور ازش استفاده کنه و بهش گفت تنها کاری که باید بکنه اینه که بگه: هی کیره، کسم.
روز بعد تاجر به مسافرت رفت و خیالش تخت بود که در مدت غیبتش همه چیز خوب خواهد بود.
چند روز که از مسافرت آقای تاجر گذشت، همسرش خیلی حشری شده بود. اولش به چند نفر که با اشتیاق کامل حاضر بودن ارضائش کنن، فکر کرد. ولی بعدش یاد کیر جادویی افتاد. فکر کرد شاید بهتر باشه یه امتحانی بکنه. بنابراین کیر جادویی رو برداشت و گفت: هی کیره، کسم.
کیر جادویی به طرف کسش پرتاب شد و شروع کرد به تلمبه زدن. حسی که زن تاجر داشت، فوق العاده بود. تا اون زمان چیزی حتی ذره ای شبیه به اون رو هم تجربه نکرده بود.
بعد از سه تا ارگاسم، به این نتیجه رسید که براش کافیه و سعی کرد کرد کیر جادویی رو از توی خودش در بیاره. ولی کیر جادویی مثل اینکه تو کسش گیر کرده بود. هیچ جوره بیرون نمیومد. هنوز داشت تلمبه میزد. زن هر چی که بیشتر سعی میکرد، بیشتر به این نتیجه میرسید که کارش بی فایده هست. تاجر یادش رفته بود به همسرش توضیح بده چه جوری کیر جادویی رو متوقف کنه. بنابراین زن به ناچار تصمیم گرفت با همون وضع به بیمارستان بره. شاید اونا میتونستن کمکش کنن. زن لباساش رو پوشید و به سمت بیمارستان راه افتاد. در حالی به سمت بیمارستان می رفت که در اثر تلمبه های کیر جادویی میلرزید، همون موقع بود که یه ارگاسم دیگه باعث میشه تقریبا از جاده منحرف بشه. طولی نمیکشه که یه افسر پلیس بهش میگه نگه داره. اول ازش مدارکش رو میخواد و بعد ازش می پرسه چه قدر الکل خورده. زن بریده بریده و با صدای لرزون داستان رو براش تعریف میکنه و میگه الکل نخورده و کیر جادویی توش گیر کرده و دست از گاییدنش بر نمیداره.
طبیعتا افسر پلیس باورش نمیشه و خنده کنون میگه: باشه تو راست میگی. هی کیره، کونم.
ترجمه: کیر ابن آدم
راستی دوستان اصطلاح مای اس یا به فارسی کون من یک اصطلاح رایج امریکایی است که وقتی یکی دروغ شاخدار میگه همه میگن کون من!! یه چیزی تو مایه تو که راست میگی خودمونه!! اینجا طرف خواسته بگه خالی نبند کیر جادویی مگه وجود داره!! که صاف رفته تو کونش!! ? فکر کنم جوک باشه ولی خنده دار بود
جادوگر سفید عزیز: یه لحظه صبر کن چک کنم…
نه واقعیت نبود!
مهتاب عزیز: عجب چی؟ خوب بود، بد بود، چه جوریا بود؟
عاشقجورابنازک عزیز: خدایی من از این کامنت باید چی بفهمم؟
hesammosbat27 عزیز: گویا پاره شده دیگه…
لاست مون عزیز: همه حسن داستان به آخرش بود وگرنه بقیش که مقدمه بود.
شاه ایکس عزیز: حقیقتش به اصطلاح مای اس تا حالا بر نخورده بودم و از ترجمه دقیقش اطلاعی نداشتم. منتها اگه مطلع هم بودم، برای حفظ مفهوم اصلی مجبور بودم همین جوری ترجمش کنم. بازم به خاطر نکته ظریفی که بهش اشاره کردی ممنونم.
ایرج میرزای عزیز: احتمالا باس چن هفته ای صبر کنه تا تاجره برگرده بهش بگه چه جوری از کونش درش بیاره. تا اون زمان… بله دیگه جر و واجر شده کونش.
شوالیه ساسانی عزیز: نمی دونم چرا جدیدا ملت به کون من اینقده علاقمند شدن. بابا دست از کفل کون من بردارین، مال خودمه… نمیخوام بدم!
همینو میتونم به فرانسوی ترجمه کنم و برات بفرستم تحت عنوان کیغ جادویی. :)
خیلی خوب بود کیر ابن آدم . نگفته بودی ترجمه هم بلدی . ایول . از شاه ایکش عزیز هم تشکر ویژه
لایک 9
دیکر من عزیز: مچکرم. دست و پا شکسته از انگلیسی سر در میارم.
آن نبا نه نه عزیز: بهش فک نکرده بودم تا حالا. به نکته ظریفی اشاره کردی. منتها اگه خودم بخوام به انگلیسی ترجمش کنم میگم dick adamson
سیرای عزیز: الآن که بهش نگاه میکنم، هنوزم توش چن تا اشکال میبینم. با این حال ازت ممنونم.
این خارجی ها هم کسشعر زیاد میگنا ?
با حال بود کیر خالی
سانسای عزیز: خوشحالم که ترکیدی! :)
سامی عزیز: این داستانو خیلی دوسش دارم. همیشه آرزوم بود برای ملت ترجمش کنم، اونا هم بخندن.
شدوی عزیز: کس کشا یَک جچکایی میگن، آدم روده بر میشه از خنده.
هزار و یک شب عزیز: به نظرم این داستان روح لطیفی داره. خیلی صادقانست و اصن یه جورییه که به دل آدم میشینه. به خاطر همینم دوسش دارم.
دختر حشری عزیز: بارنی کیه؟
بال عزیز: من خیلی گشادم. همین داستان رو 4 روز داشتم تایپ میکردم. کلا خیلی آدم کم حوصله ای هستم. جایی که قرار باشه بیشتر از 4، 5 خط تایپ کنم، اصلا تایپ نمی کنم. شرمنده دیگه.
بارنی استینسن یکی از 5 کاراکتر اصلی سریال آشنایی با مادر(how i met your mother) هستش که از سال 2004/2005 پخشش از شبکه سی بی اس شروع شد و تا سال 2013/20014 در 9 فصل ادامه یافت .
کاراکتر بارنی استینسن رو نیل پاتریک هریس در کنار جاش رادنور و جیسون سیگال و آلیسون هانیگان و کوبی اسمولدر , بازی کرد و در واقع بار کمدی بسیار زیاد این سریال روی شخصیت بچگانه و دارای مشکلات حاد روانی این کاراکتر میچرخید .
SSAa699 عزیز: مچکرم. ایشالا بعدی ها رو هم بپسندی
دیکرمن عزیز: ممنون بابت اطلاعاتی که دادی.
مهرامهر عزیز: ایده جالبیه. شاید ازش استفاده کردم.
دانه برف عزیز: 🙄 🙄
اسنو فلیک عزیزم بارنی استینسون چهارتا کتاب هم نوشته که من بجز برو ان د گو بقیشو دارم فایل پی دی افش روی اینترنت هست. بخونی از شدت خنده گریت میگیره سسنگین خنده داره از دستت نره یه وقت!!
خیلی جالب شروع شد ولی خیلی بد تمومش کردی مثل فیلمای مهران مدیری!
سورنای عزیز: ممنون بابت نظرت
گروت هستم عزیز: خواهش میکنم.
دیک عزیز: ? ?
نیلای عزیز: 🙄
آلوچه عزیز: خوشحالم خوشت اومده.
سفیر جمگ عزیز: ممنون.
impish عزیز: بنده مترجم داستانم و امانت در ترجمه حکم میکنه پایان رو عوض نکنم. در هر حال اگر بازم خواستم ترجمه کنم سعی میکنم داستانای بهتری رو انتخاب کنم.
خدا میدونه دست چن نفر رفت تو شورتشون با خوندن این داستان D:
جالب بود چه نویسنده حشری بوده ههه
،،،،،،،،