سلام
مجید هستم با قد 170و یه قیافه معمولی الان 29سالمه و اهل قم این داستانی که میخوام بگم برای10سال پیشه و در داستان های بعد براتون میگم چرا این اسم رو به خودم دادم.
اون زمان تازه وارد دانشگاه شده بودم و خیلی میخواستم دوست دختر داشته باشم ولی روی شماره دادن و این حرفها رو نداشتم تا اینکه یکی از دوستام یه شماره بهم داد و زنگ زدم بعد از چند بار تماس تلفنی با هم قرار گذاشتیم و همدیگرو دیدیم ، اسمش لیلا بود یه دختر سفید با قد 170 هیکل رو فرم و کون قلمبه و خوش فرم ، اون یک سال از من بزرگتر بود ، ازش خوشم اومد ، چند باری هم با هم بیرون رفتیم و همش از وضع مالی بد خانوادش حرف میزد و اینکه دوست داره ازدواج کنه ولی من به روی خودم نمیاوردم و تو ماشین لب میگرفتیم و من سینه هاش و رون هاش رو میمالیدم ولی خجالت میکشیدم بهش بگم بریم خونه ، تا اینکه یه روز بهم گفت: نمیخواهی خونتون رو بهم نشون بدی منم از خدا خواسته گفتم قرار بعدی میبرمت.
خونه ما دو طبقه بود و زیر زمین در اختیار من با ورودی جداگانه ، خلاصه روز موعود فرا رسید و لیلا اومد خونه ما و به محض ورود با تاب و شلوار نشست ، منم براش قلیون چای و میوه گذاشتم ، اولش کمی حرف زدیم و مهمون بازی و من همش داشتم با چشمام هیکلش رو برانداز میکردم تا اینکه لیلا گفت نمیخواهی بغلم کنی که من مثل ندیده ها پریدم سمتش ، خندید و گفت : فرار که نمیکنم مال خودتم ، منم خندیدم و لبام رو گذاشتم رو لباش چند دقیقه ای هر دو چشمامون رو بسته بودیم و لبای هم رو میخوردیم تا اینکه شروع کردم به مالیدن کمر و کونش چند لحظه بعد من رو از خودش جدا کرد و تاب و شلوارش رو درآورد اوففففف یه بدن زیبا با سینه هایی گرد و خوش تراش تو یه سوتین مشکی و اون کون قلمبه که تو یه شرت ست با سوتینش بود ، تو چشماش نگاه کردم مثل چشمای خودم سرریز از شهوت بود منم مثل دیوونه ها همه لباسهام رو درآوردم و پریدم تو بغلش و شروع کردم به خوردن گردن و لاله گوشش ،به سختی سوتینش رو باز کردم ( چون بار اولم بود ) با یه دست یه سینه رو میمالیم مثل وحشی ها و اون سینه اش رو میخوردم ،کمی میمکیدم بعد زبون میزدم و گاهی وقتا با دندونام روش میکشیدم و دو سه دقیقه یه بار جای دست و دهنم رو عوض میکردم ، صدای ناله لیلا بلند شده بود و با دست سرم رو به سینه اش فشار میداد بلند شدم شرتش رو در آوردم و شروع کردم به مالیدین کوسش و اونم گردنم رو میخورد و با دست دیگه ام روی شکم و سینه اش بازی میکردم اینقدر ادادمه دادم تا لیلا ارضا شد و گردن من هم کبود ، بلند شدم و سالار رو که از شدت شهوت داشت میترکید دادم دستش ،اونم شروع کرد به زبون زدن سرش و بعد خوردن چون با دندونش به کیرم میزد خوشم نیومد و گفتم بخواب که یکدفعه گفت: دخترمااااا بد بختم نکنی.
کاخ آرزو هام فرو ریخت و سالار تو لاک خودش رفت ، خندید و اومد در گوشم گفت: پس خدا کون رو داده برای چی ؟ من که نمیذارم تو ناراضی باشی و دوباره شروع کردیم به خوردن لبای هم و زبون هم رو میک زدن این بار اون وحشیانه تر از من این کار رو میکرد ، به حدی که یه لحظه فکر کردم زبونم داره کنده میشه بعد بلند شد و از تو کیفش کرم رو آورد دستم رو چرب کردم و کمی با انگشت با سوراخش بازی کردم و انگشتم راحت رفت تو بعد کیرم رو چرب کردم و بهش گفتم دلا شو و اونم این کار رو کرد گذاشتم دم سوراخش و آروم فشار دادم که تا سرش رفت تو یه چیغ کوچیک کشید و بلند شد گفت حیلی درد داره تو بخواب من میشینم روش ، منم قبول کردم اون نشست ، هم زمان که داشت سعی میکرد کیر من رو تو کون تنگش جا کنه با کسش هم بازی میکرد و منم سینه هاش رو میمالیدم که برای بار دوم ارضا شد من دیگه طاقت نیاوردم و اون رو روی خودم کشیدم و بغل کردم و با یه فشار تا ته فرو کردم نفسش تو سینه حبس شد و رنگش قرمز ولی من محکم گرفته بودمش میگفت: تو رو خدا ول کن جر خوردم داره میسوزه ولی من بی خیال حرفاش آروم تلمبه میزدم و گاهی بوسش میکردم و میگفتم الان تموم میشه چند دقیقه بعد که آبم داشت میومد با یه فشار محکم تمام آبم رو ریختم توی کونش که اونم سرش رو گذاشت رو شونم چند لحظه ای رو تو اون حالت بودیم تا اینکه سرش رو بلند کرد و دیدم اشک تو چشماش جمع شده منم بوسیدمش و بهش گفتم : ازت ممنونم عزیزم تو فوقالعاده ای ، هم دیگرو بوسیدیم و اون بلند شد که بره دشتشویی خودش رو بشوره که دیدم سالار خونیه ، به روی خودم نیاوردم و با دستمال تمیزش کردم وقتی برگشت گفت دیر شده زودی بپوش و من رو برسون خونه.
سریع جمع کردیم و رفتم ولی واقعا بد راه میرفت
سه چهار بار دیگه به همین منوال با هم بودیم ولی اون قبلش با انگشت سوراخش رو باز میکرد که دیگه بلای بار اول سرش نیاد
تا اینکه گفت یه خواستگار خوب و پولدار براش اومده و میخواد باهاش ازدواج کنه و باز من تنها شدم

ادامه…

نوشته: کیر طلا