من از آن روز که در بند توام زنده شدم ...!

1400/08/12


«گفته بودی که چرا محوِ تماشایِ منی»
یا چرا در پیِ چشمانِ چو شهلایِ منی؟!

در دلم عاشقِ این شعرِ “فریدون” بودم
از تب وُ تابِ غزل، قافیه، بیرون بودم

«مُژه بر هم بزنی، یا نزنی» زیبایی
در نهانخانه‌ی دل، آتشِ پابَرجایی

“نازِ چشمت” همه جا، فتنه، فراوان کرده
مثلِ من عاشق وُ دلخسته، پریشان کرده

چه هوس‌ها که به چشمت، همه، بر باد شدند
وارثِ رنجِ عذاب وُ غمِ فرهاد شدند

ای «سیَه چشمِ به کارِ عشق‌بازی استاد»!
که به اِعجازِ غزل «درسِ محبت می‌داد»

درسِ تو در طلبِ عشق، مرا معجزه کرد
در پِیِ چشمِ چو آهویِ خودت، وسوسه کرد

«من از آن روز که در بندِ تواَم» زنده شدم
از هوایِ سخنِ عشقِ تو آکنده شدم

غافل از اینکه چو من، بنده، فراوان داری
نِگَهی، سوی من وُ غمزه، به یاران داری

تو به من درسِ محبت به عَبَث آموختی،
چو: به “مژگانِ سیَه” شعله به جان افروختی

مشقِ عشقت، غزلِ تلخِ جدایی‌ها بود
امتحان: “شرحِ پریشانیِ” این، تنها، بود

(اشعارِ تضمین : فریدون_مشیری ، سعدی)

بنفشه_انصاری
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-11-28 14:50:47 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸

در نگنجد مویی آن دم گر بیاید ماه و چرخ
ماه را بر در زنیم و چرخ را دربان کنیم
در حضور او کسی ننشست تا فانی نشد
گر سر مویی ز ما باقی بود تاوان کنیم
چون حریفان جمله از مستی و هستی وا رهند
جمله را بی خویشتن بر خویشتن گریان کنیم
چون نه سر نه خرقه ماند از کمال نیستی
خرقه را با سر بریم و کارها آسان کنیم
گر دهد عطار را وصلی چنین یک لحظه دست
هر که دردی دارد از درد خودش درمان کنیم

1 ❤️

2021-11-28 19:39:28 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
ترا ندیده ام ولی ندیده دوست دارمت
به دست گرم عاشقی دوباره می سپارمت

غزل تویی غزال من ، ستاره ی شمال من
همیشه تا همیشه ها به دیده می گذارمت

بهار دربهار من، امید ماندگار من
به دفتر سپید دل همیشه می نگارمت

بیا به چشم باغ من، به باور سراغ من
که لحظه لحظه در دلم چو عشق می فشارمت

قسم به نام هر چه او ،به میل حس گفتگو
که دانه دانه مثل مو ، چو شانه می شمارمت

پرنده ی زمین من ، همیشه نازنین من
ترا ندیده ام ولی ندیده دوست دارمت.

1 ❤️

2021-11-29 12:54:43 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
اشک در چشمانم حلقه زد ممنون از این ابیات بانو…
اشک ما…
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم
زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
اشک آلوده ما گر چه روان است ولی
به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم
عشوه‌ای از لب شیرین تو دل خواست به جان
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم
تا بود نسخه عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم
بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم

1 ❤️

2021-11-29 20:24:32 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
عشق دنیای مرا سوزاند، اما پیشکش
داد از این دارم که دینم سوخت، دنیا پیشکش

ای که می‌گویی طبیب قلب‌های عاشقی!
کاش دردم را نیفزایی، مداوا پیشکش

دشمنانت در پی صلحند اما چشم تو
دوستان را هم فدا کرده‌ست، آنها پیشکش

بس‌که زیبایی اگر یوسف تو را می‌دید نیز
چنگ بر پیراهنت می‌زد، زلیخا پیشکش

ماهیِ تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش !

1 ❤️

2021-11-30 11:31:42 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
عشق واژه غریبیست…
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست

1 ❤️

2021-11-30 16:13:52 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی
چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟

مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم
تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی

من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را
تو عاشقانه به گوشِ رقیب می‌خوانی

هزار باغِ گل از دامن تو می‌روید
به هر کجا بروی باز در گلستانی

قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست
که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی

1 ❤️

2021-12-01 14:19:02 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
من از غم تو غزل میسرایم تا در این گلستانی…
من که آب تو ز سرچشمهٔ دل میدادم
آب و رنگت چه شد، ای لالهٔ نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتاد
که دگر گوش نداری به نوا خوانی من
گنج خود خواندیم و رفتی و بگذاشتیم
ای عجب، بعد تو با کیست نگهبانی من!
پروین

1 ❤️

2021-12-01 23:09:33 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
در خواب تو را دیدم و چون دیده گشودم
دیدم همه جا پرتو مهتاب دمیده

مهدی سهیلی

1 ❤️

2021-12-02 15:41:49 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
مهتاب شب های کدکن در خواب چه بی همتاست…
ای نگاهت خندۀ مهتاب ها
بر پرند رنگ رنگ خواب ها
ای صفای جاودان هر چه هست
باغ ها گل ها سحر ها آب ها
ای نگاهت جاودان افروخته
شمع ها خورشید ها مهتاب ها
ای طلوع بی زوال آرزو
در صفای روشن محراب ها
ناز نوشین تو و دیدار توست
خندۀ مهتاب در مرداب ها
در خرام نازنینت جلوه کرد
رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها

1 ❤️

2021-12-02 21:31:01 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
🥰🌺🙏
غنچه طرف فزون کند ، جامه ز تن برون کند
سر بکشد نسيم اگر ، جرعه ای از هوای تو

حسین_منزوی

1 ❤️

2021-12-04 14:49:44 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
دارم هوای تو شفیعا که نسیم کوی تو، غنچه را جامه ز تن برون کند…
باری بگذر که در فراقت
خون شد دل ریش از اشتیاقت
بگشای دهن که پاسخ تلخ
گویی شکر است در مذاقت
در کشتهٔ خویشتن نگه کن
روزی اگر افتد اتفاقت
تو خنده زنان چو شمع و خلقی
پروانه صفت در احتراقت
ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وثاقت؟
ما اخترت صبابتی ولکن
عینی نظرت و ما اطاقت
بس دیده که شد در انتظارت
دریا و نمی‌رسد به ساقت
تو مست شراب و خواب و ما را
بی خوابی کشت در تیاقت
نه قدرت با تو بودنم هست
نه طاقت آنکه در فراقت
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم

1 ❤️

2021-12-05 08:36:45 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
از همان دورها
که ایستاده ایی
نگاهت را سوی من بچرخان
و بعد …
پرواز افسانه ایی دلم را تماشا کن …!!

1 ❤️

2021-12-05 13:09:59 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
ققنوس منم که غم به شب دوخته ام …
در آتــــــــــش ناخواسته پر سوخته ام …

بی جرم به جرم راز دلـــــداری خویش …
از زبانه ی زبان ز بن ســــــــوخته ام …

فریاد از این آتش و آدم ، فریــــــــاد …
از زبـــــانه ی زبان آدم فریــــــــاد …

از بد ســـخنان که لاف بر حق دارند …
از حق که شود نــــــقل ز اینان فریاد …

روزی که برون شوم ز خاکستر خویش …
زان خاک که جا مانده ز آه و تن ریش …

فریاد بر آورم که ای آدمـــــــــــــیان …
صد بار بسوزم نشوم من کم وبیش …

ققنوس منم که جفت من آتش شد …
هیــــــــزم تن من وراغ از بالــــم شد …

1 ❤️

2021-12-05 22:06:59 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
مرا ببین که ایستاده ام پس از تمام رنج ها، چونان جوانه در بهار. مرا ببین هنوز هم جسور، مرا ببین هنوز ، برقرار.

نرگس صرافیان طوفان

1 ❤️

2021-12-06 12:04:04 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
دروووووووووود بر "مرا"ی شما بانو 🙏
شما اینهمه قادر متعال هستین با صدای حبیب نوش کنین و عمل کنین:
نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق ازدل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن
توکه ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
نفسم گرفت ازاین شهر در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
شب غارت تتاران همه سوفکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه دیو سار بشکن
زه برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو زه خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باشو طلسم کار بشکن
به سرای تاکه هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن
دره این حصار جادویی روزگار بشکن

1 ❤️

2021-12-07 23:47:16 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
 چای می نوشم که با غفلت فراموشت کنم
چای می نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده ست
 بس که گل هایم به گور دسته جمعی رفته اند
 دیگر از گل های پرپر خاک گلدان پر شده ست

2 ❤️

2021-12-08 13:15:00 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
چه شدی گر تو همچون من شدییی عاشق ای فتا
همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا
ز دو چشمت خیال او نشدی یک دمی نهان
که دو صد نور می‌رسد به دو دیده از آن لقا
ز رفیقان گسستیی ز جهان دست شستیی
که مجرد شدم ز خود که مسلم شدم تو را
چو بر این خلق می‌تنم مثل آب و روغنم
ز برونیم متصل به درونه ز هم جدا
ز هوس‌ها گذشتیی به جنون بسته گشتیی
نه جنونی ز خلط و خون که طبیبش دهد دوا
که طبیبان اگر دمی‌بچشندی از این غمی
بجهندی ز بند خود بدرندی کتاب‌ها
هله زین جمله درگذر بطلب معدن شکر
که شوی محو آن شکر چو لبن در زلوبیا
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران مولانای جان

1 ❤️

2021-12-08 22:54:05 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
تو با خداحافظی‌ها
تمام نمی‌شوی!
تویی که به من آموختی
عشق؛
دوام آوردن در غربتِ فاصله هاست.

1 ❤️

2021-12-09 15:37:22 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
دروود بر معلمی که ترا آموخت معنای عاشقی رو…
جاودانگی عشق
به آتش نگاهش اعتماد نکن
لمس نکن
به جهتی بگریز که بادها خالی از عطر اویند
به سرزمینی بی رنگ
بی بو و ساکت
آری
بگریز و پشت ابدیت مرگ پنهان شو
اگر خواستار جاودانگی عشقی
حسین پناهی

1 ❤️

2021-12-09 22:45:28 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
گفت: شاعر پرسشی دارم بگویم یا که نه؟
گفتمش: سر تا به پا گوشم بفرما جان بخواه

گفت میدانی تو اصلا “راه ابریشم” کجاست
گفتم آری "شانه هایت " “زیر موهای سیاه”

با تمسخر گفت : الحق شاعران “دیوانه اند”
یا "پناهی "می شوی یا آخرش بی “سرپناه”

1 ❤️

2021-12-10 11:01:59 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار
چون مرا دیوانه کردی گوش دار
گفت بنگر گوش من در حلقه‌ایست
بسته آن حلقه شو چون گوشوار
زود بردم دست سوی حلقه‌اش
دست بر من زد که دست از من بدار
اندر این حلقه تو آنگه ره بری
کز صفا دری شوی تو شاهوار
حلقه زرین من وانگه شبه
کی رود بر چرخ عیسی با حمار
مولانا

1 ❤️

2021-12-10 22:17:28 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
شبان آهسته می‌گریم
که شاید کم شود دردم،

تحمل می‌رود اما
شب غم سر نمی‌آید…

مهدی‌ اخوان‌ ثالث

1 ❤️

2021-12-11 11:13:33 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
هوا
چنان سرد است
که سرما را حس نمی کنم
و زخم
چنان گرم
که درد را.

کنارت می نشینم
دستم را گرم می کنم
و خاکستر می ریزم
بر زخمم.

1 ❤️

2021-12-11 22:10:30 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
روز محشر به خدا خواهم گفت
آنکه از من، تُو گرفتی
همه ی جانم بود

مهران_قد

1 ❤️

2021-12-12 10:32:42 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
بهشتم جان شیرین را که می‌سوزد برای تو
روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد
مرا چه جای دل باشد چو دل گشته‌ست جای تو
تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه
که می‌کاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو
ز خود مسم به تو زرم به خود سنگم به تو درم
کمر بستم به عشق اندر به اومید قبای تو
گرفتم عشق را در بر کله بنهاده‌ام از سر
منم محتاج و می‌گویم ز بی‌خویشی دعای تو
دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از سر
به خاک کوی او بنگر ببین صد خونبهای تو
اگر ریزم وگر رویم چه محتاج تو مه رویم
چو برگ کاه می‌پرم به عشق کهربای تو
ایا تبریز خوش جایم ز شمس الدین به هیهایم
زنم لبیک و می‌آیم بدان کعبه لقای تو

1 ❤️

2021-12-12 22:45:49 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
شب فراق که داند که تا سحر چند است؟
مگر کسی که به زندان عشق در بند است

1 ❤️

2021-12-13 10:08:05 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
اسیر گریۀ بی اختیار خویشتنم
فغان که در کف من اختیار باید و نیست
چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست
چو صبحدم نفسم بی غبار باید و نیست
مرا ز بادۀ نوشین نمی گشاید دل
که می به گرمی آغوش یار باید و نیست
درون آتش از آنم که آتشین گل من
مرا چو پارۀ دل در کنار باید و نیست
به سرد مهری باد خزان نباید و هست
به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست
چگونه لاف محبت زنی ؟ که از غم عشق
تورا چو لاله دلی داغدار باید و نیست
کجا به صحبت پاکان رسی ؟ که دیدۀ تو
به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست
رهی به شام جدایی چه طاقتی است مرا ؟
که روز وصل دلم را قرار باید و نیست

1 ❤️

2021-12-13 21:16:00 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِقشنگ ازکف ِدنیا برود

هرکه معشوق برانگیخت گوارایش باد
دلِ تنها به چه شوقی پی ِیلدا برود؟

1 ❤️

2021-12-14 12:05:59 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما
صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا
رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بی‌چون شوم
صبر و قرارم برده‌ای ای میزبان زوتر بیا
از مه ستاره می‌بری تو پاره پاره می‌بری
گه شیرخواره می‌بری گه می‌کشانی دایه را
دارم دلی همچون جهان تا می‌کشد کوه گران
من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا
گر موی من چون شیر شد از شوق مردن پیر شد
من آردم گندم نیم چون آمدم در آسیا
در آسیا گندم رود کز سنبله زادست او
زاده مهم نی سنبله در آسیا باشم چرا
نی نی فتد در آسیا هم نور مه از روزنی
زان جا به سوی مه رود نی در دکان نانبا
با عقل خود گر جفتمی من گفتنی‌ها گفتمی
خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا
شمس

1 ❤️

2021-12-15 08:00:18 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
نمی دانم نهان از من چه نیکی کرده ای
با “دل”…
که چون غافل شوم از اون، دوان سوی
" تو "می آید!!

1 ❤️

2021-12-16 15:50:47 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
آن که سودا زدۀ چشم تو بوده است منم
و آن که از هر مژه صد چشمه گشوده است منم
آن ز ره ماندۀ سرگشته که ناسازی بخت
ره به سر منزل وصلش ننموده است منم
آن که پیش لب شیرین تو ای چشمۀ نوش
آفرین گفته و دشنام شنوده است منم
آن که خواب خوشم از دیده ربوده است تویی
و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است منم
ای که از چشم رهی پای کشیدی چون اشک
آن که چون آه به دنبال تو بوده است منم

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «