خروج ارادی روح از بدن!-از داریوشم

1398/02/19

با سلام (این نوشته بنا به درخواست دوستان در مورد روح اینجا نوشته شده و “مطلب اصلا سکسی نیست”)
گاه میبینم در سایت در مورد روح و چرایی و اصولا امکان جداسازی روح از بدن پرسیده میشه و یا مطالبی در اینمورد نوشته میشه.میدونم خیلی از دوستان اصلا اعتقادی به روح ندارن،شاید من هم اینطور بودم ولی در دوره ای از زندگیم اتفاقاتی برام افتاد که این موضوع برام مهم و جالب شد.مرگهای زیادی ظرف چند ماه در خانواده اتفاق افتادن که من رو بیشتر مشتاق کردن تا در موردش تحقیق و تفحص کنم.اونزمان موبایل،اینترنت،کامپیوتر وجود نداشت،بله صحبت از حدود 25 سال پیشه اما…کتاب،بود.پس منهم بدنبال پیدا کردن کتابهایی در اینمورد بودم و یه چیزهاییم پیدا کردم ولی اونها تنها کمک کوچکی بمن کردند و شاید حتی بشه گفت من رو بیشتر کنجکاو و در عین حال همزمان سردرگم کردند.اصولا وقتی صحبت از مسائل ماوراءالطبیعه به میون میاد دانشمندان عزیز و گرامی هرچقدرم علمی توضیح بدن نتیجه برای من و شما فقط سردرگمی خواهد بود…مطلبی که اینجا براتون مینویسم،تجربهء کاملا شخصی خود منه،هیچ دروغ و دغلی درش نیست و چون این خود من هستم که این اتفاقاتو تجربه کردم پس میتونم به شما اطمینان بدم اینها تماما “زندگی من” بوده و …تا الآنم ادامه داره…تعدادی از دوستان محدودم که منو از نزدیک میشناختن از من خواستن این تجربه رو در فیسبوک باهاشون به اشتراک بزارم و من هم اینکار رو انجام دادم،اما حالا میبینم دوستانی هم در اینجا هستند که مطلب براشون جالب بوده و ازم خواستن اینجا هم به اشتراک بزارم…این داستان منه:
داستان “من و روحم”
دوستان عزیزم…متنی که میخونید تماما اتفاقاتی هستند که برای من رخ دادن…من…هیچ کاری به آیینهای عرفانی هند…عرفان چینی یا به قولی بودایی…آیین شینتو…عرفان سرخپوستان آمریکا یا حتی آیین مصر باستان و …ندارم.بخاطر اتفاقی که برام افتاد من تا جایی که امکان داشت در این زمینه تحقیق و مطالعه کردم و متوجه شدم در تمامی عرفانها و در بیشتر ملل دنیا از آن ذکر بعمل آمده …ضمن اینکه من به تمامیشون با دیده احترام مینگرم.
از بچگی و سن 2-3 سالگی هروقت مریض میشدم و تب میکردم ( و اکثرا زمانهایی که تب بالا داشتم ) دایره ای شبیه لاستیک ماشین جلوی چشمام میدیدم که میچرخید و مدام به جلو و عقب حرکت میکرد .دایره ای که چرخش و حرکتش همیشه منو میترسوند و احساس بی پناه بودن به من میداد و مخصوصا این حس که باید هرطوری هست ازش دوری کنم…( من در بچگی مشکل ریه داشتم و چند روز هم زیر چادر اکسیژن خوابیدم که البته به مرور زمان کم و کمتر شد)
همیشه در زندگیم برام این سوال مطرح بود که " نیروی غالب بر جهان هستی چه نیرویه ؟"…یا به عبارتی …وقتی میمیریم چه اتفاقی برامون میفته؟
همون سالی که جنگ تموم شد و در دوره سربازی و فوت امام! یکروز کتابی از کارلوس کاستاندا بدستم رسید که خوندم و برام جالب بود. بعد جلد دوم و …تا آخر همه 7-8 جلد رو چندین بار خوندم(حتی دنبالش رفتم و این کتاب هفت جلدی رو به زبان انگلیسی پیدا کردم و بدون سانسور خوندم)…شخصیت اصلی کتاب از سرخپوستان مکزیکی بود و میگفت عرفان ما معتقد است که انسان " حبابی از انرژیست " که اگر درونت را پاک کنی و پاک نگهداری و" مصر" به دیدن این حباب انرژی باشی بالاخره یکروز جسمت تسلیم خواهد شد و تو انسانها را به شکل اصلیشان که حبابی تخم مرغی شکل و درخشان و کهربایی رنگ است خواهی دید!..و جالبتر برام این بود که همون حلقه لاستیک مانندی که من میدیدم ( دقیقا منظورم حلقه ای شبیه لاستیک ماشینه ) در کتاب ازش حرف زده شده بود و شخصیت اصلی کتاب " دون خوان " از این حلقه به این صورت یاد کرده بود : دون خوان خطاب به کاستاندا : حلقه ای که تو میبینی " نیروییست که در هر لحظه از زندگی ما با پوسته درخشان ما برخورد میکنه و میخواد ما رو به مرگ نزدیکتر و نزدیکتر کنه " که خوب البته در کتاب اسمشو " نیروی چرخان " گذاشته بود…
من…طی سالها تمرین این رو فهمیدم که اراده انسان یکی از مهمترین نیروهاییست که بشر داره و چون همیشه دوست داشتم " پرواز کنم " به خودم اجبار کردم که هرشب موقع خواب اینکارو تمرین کنم…یا لااقل ببینم میتونم خواب پرواز کردنو ببینم یا نه؟! و این اوایل برام سرگرم کننده بود…اینکه هرشب با این امید بخوابی که شاید بتونی تو خواب پرواز کنی…کم کم و در اثر تمرین زیاد (یکی دو سال) یاد گرفتم که اگر موقع خواب بتونم " با خودم حرف نزنم " یا بهتره بگم " با خودم جر و بحث نکنم " و آرامشمو حفظ کنم و هیچ حرفی با خودم نزنم میتونم لا اقل خواب آرام و راحت تری داشته باشم…اما …
این رو هم بگم که اینکار کم کم برام حاصل شد…یک شب که در سعی و تلاش برای سکوت درونم بودم و با خودم میجنگیدم متوجه شدم که اگر بجای تمرکز در “با خود حرف نزدن” به این توجه کامل داشته باشم که فقط سعی کنم " بشنوم " خیلی سریعتر میتونم " ساکت بشم و مخصوصا “ساکت بمونم”…و باور کنین حفظ این سکوت بسیار سخت تر از ایجادشه…( چه شبهایی که بخاطر تلاش ذهنی ساعتها با خودم میجنگیدم و از تلاش زیاد خیس عرق میشدم به حدی که تمام لباس و ملافه به تنم میچسبید )…تا اینکه بالاخره فهمیدم مثل همه چیزهای دیکه این دنیا اینکار هم راه و روش خودشو داره…بله همینه…فهمیدم اگر فقط و فقط به صداهای دنیای اطرافم گوش بدم "بدون سعی در توضیح آنها " میتونم با آرامش کامل بخوابم …صداهایی بسیار پیش پا افتاده… " صدای شب "…منظورم همه صداهای دنیای پیرامونم هنگام شبه…مثل …صدای یکنواخت جیرجیرکها…صدای باد…صدای حرکت برگ درختان…حتی صداهای داخل خونه مثلا صدای موتور یخچال که به تناوب روشن و خاموش میشه…صدای کولر…صدای راه رفتن آدمهای تو کوچه…ماشینها و …میتونم ساکت بمونم و تلاش زیادیم نکنم و مهمتر اینکه میتونم این “سکوت مطلق درونی " رو حفظ کنم!..جایی خوندم که برای مدیتیشن عمیق… اساتید روشهای مختلفی دارن و بکار میبرن…مثلا اینکه “ذهن خودتون رو یک راهروی طولانی فرض کنید که دارای اتاقهای بیشماری هست و درهای اتاقها همگی بازن و شما با رد شدن از این راهرو و بستن یکی یکی این درها که از همگی صداهای مختلفی میاد کم کم به سکوت میرسید و وقتی آخرین در رو میبندین برای شما سکوت به همراه میاورد”…اما راستش این روش روی من جواب نداد…من ذهن خلاق تری داشتم و با این مشکل روبرو شدم که وقتی همه درها رو هم در تجسم خودم میبستم …حالا صداهایی میشنیدم که دقیقا صداهای " پشت درهای بسته " بودن!!!..پس چسبیدم به راه خودم…سبک گوش فرا دادن! آنهم از نوع داریوشی!؟
این رو هم بگم که سکوت درونی “رابطه مستقیم با دنیای بیرون شما داره !!! تعجب کردین؟… بله اینطوره …به این معنی که " هرچی پاکتر باشی سکوت درونی برات راحت تر ایجاد میشه و سکوت هم پایدارتر خواهد بود”…این شامل " دروغ نگفتن…دزدی نکردن…آرزوی بد برای کسی نکردن…حرف زشت نزدن…اتهام نزدن…و…میشه” و بدیهیه اگر هرچی برعکس این بتونی صفات خوب رو پرورش بدی هم سریعتر به سکوت میرسی و هم سکوت پایدارتری در درونت ایجاد خواهد شد…

رسیدن به سکوت برای من جند سال زحمت داشت…( ایکاش کسی میبود که بهم این طریقه ایجاد سکوت رو همون اوایل یاد میداد…که اگر اینگونه میشد من "اینهمه سال تلاش نمیکردم برای چیزی که خیلی ساده و فقط با " گوش دادن " به دست میامد "…بهرحال اینم تجربه خودش رو داشت و برام جالب بود.هر شب موقع خواب با این فکر شروع میکردم که آیا میتونم بالاخره پرواز کنم؟…حتی اگر شده بتونم در خواب این تجربه رو داشته باشم برام چیز بینظیری بود…میدونستم…اطمینان داشتم این پدیده احساسی خواهد داشت که به تمام سختیهاش میارزید.
اون زمان من در کرج سکونت داشتم …هرشب اینکارو ادامه دادم…اوایل رسیدن به سکوت چندین ساعت طول میکشید…اما حالا با تمرکزی 10-15 دقیقه ای آروم میشدم…یک شب که برف شدیدی میبارید ( که این خودش باعث ایجاد سکوت خاصی میشه و برف باعث خفه تر شدن هر صدایی در اطرافش میشه ) ضمن اینکه کماکان در درونم ساکت بودم کاملا ارادی به این فکر کردم که اگر ضمن سکوت کامل چیزی رو اراده کنم چه اتفاقی ممکنه بیفته؟…و خوب معلومه که من چی میخواستم؟… بله " پرواز “…اول سعی کردم این حالت رو فقط مجسم کنم…تجسمش کار سختی نبود…احساس شناور بودن را قاعدتا باید میتونستم با چند دقیقه تمرکز بهش برسم…اما دیدم به این سادگیا نیست و هر بار یک صدای ناگهانی منو منفعل میکرد ( این واقعا عجیبه برام…انگار به همون اندازه که من میخواستم این عمل رو انجام بدم…دنیا هم به همون اندازه و شاید هم خیلی قویتر میخواست که من " نتونم “… هربار که من احساس شناور بودن بهم دست میداد ناگهان صدایی که بلند بود منو از جا میپروند و تمرکزمو بهم میریخت (صداهایی مثل بوق ناگهانی ماشین ها…بسته شدن درب خونه همسایه که آهنی بود آنهم ساعت مثلا 2-3 نصف شب…که خودش برام خیلی عجیب بود که چرا یکنفر اینموقع شب باید در آهنی حیاط خونشو با این شدت بکوبه بهم؟!..آیا این دنیا بود که نمیخواست من موفق بشم؟!)
اما من هرچی بیشتر میدیدم جلوم گرفته میشه بیشتر جری میشدم که الا و بلا باید اینکارو انجام بدم…یه چند شبی هم به همین جنگ و جدال من با این نیروی " نا جوانمردانه! " گذشت…تا اینکه شبی احساس کردم داره یه اتفاقی میافته…احساس شناور بودن رو تجربه کردم ( اینم بگم که من انواع کلکها رو به خودم برای اینکار میزدم و آخرینش تجسم غوطه ور شدن در عمق آب بود )…حس کردم اینبار برام با دفعه های پیش فرق داره…دیدم دارم پرواز میکنم و احساس کاملی از پرواز داشتم…میدیدم وقتی رو هوا هستم و میخوام به جهتی که جلوی رومه برم فقط با اراده اینکار انجام میشه…پس لذت بردم…به بیرون از خونه پرواز کردم بالای زمین و نه خیلی با فاصله شاید 2-3 متر بالای زمین…اینطور نبود که من مثل رانندگی موقع چرخیدن احساس کنم بدنم تحت فشاره یا به طرفی خم میشه…چیز عجیبی بود…میتونستم سرمو بچرخونم و اطرافمو ببینم…میدیدم روی جاده نزدیک خونه دارم مثل یه ماشین منتها بالای زمین پرواز میکنم…و چون ذاتا عاشق سرعت هستم اراده کردم سریعتر و سریعتر پرواز کنم…میدیدم ماشینی در انتهای افق دید من پیدا شد…نور چراغش برام خیلی زیبا بود…رنگ کهربای زرد.(برف میبارید و ماشین مذکور چراغهای مه شکن داشت)…من بدون اراده به سمت این زیبایی بینظیر رفتم…این نوری که برام جلوه عجیبی داشت…جلوتر…جلوتر…نزدیکتر…خیلی نزدیک…با شدت هرچه تمامتر و با سرعت خیلی زیادی محکم و با صورت خوردم بهش…آه ه ه ه ه …از خواب پریدم…لعنتی! …این فقط یک خواب بود!..
لابد همگی فکر کردین که من موفق شدم و این پایان ماجرا بود…اما نه…من حالا میدونستم که پرواز ممکنه اما آیا فقط باید خواب پرواز رو میدیدم؟؟؟…آیا ممکن نبود من بتونم بذارم جسمم در خواب احمقانه خودش بمونه و من و روحم! باهم بریم پرواز کنیم؟؟؟؟
آه…و حالا رسیدم به اصل ماجرا
من همچنان شبها و شبها این عمل رو انجام میدادم…( نه فکر نکنین هر شب اینکار ممکن میشد…نه …طی 1 ماه من فقط 4-5 شب تونستم در خواب پرواز کنم…در مابقی شبها من فقط خوابهای قر و قاطی میدیدم که بیادم نمیموندن.و هر بار هم وقتی تو تختم از خواب میپریدم میدونستم یکجای کار اشکالی داره…چطوری بگم…ببینید…شما وقتی خواب میبینید نمیتونید ارادی خوابتونو در دست بگیرید و هر جایی خواستین برین…من اینکارو میکردم اما تصاویری که میدیدم اگر مستقیما بهشون خیره میموندم و جهت نگاهمو تغییر نمیدادم کم کم مذمهل میشدن و جاشونو به تصاویر دیگه ای میدادن…و میدونستم " این درست نیست. و من هنوز نتونستم واقعا پرواز کنم”…
تا اینکه یکشب(بعد از حدود 3 سال تلاش بی وقفه و هر شب) از همون اول که شروع به تمرکز کردم حس کردم چیزی در شرف وقوعه…اینم بگم که احساس دلشوره عجیبی داشتم…اما میدونستم باید همین راهو ادامه بدم…موقع خواب شد و من خودمو آماده کردم و شروع به تمرکز به مراحل گذشته که اول " سکوت” بعد “اراده” برای حرکت بعد “احساس غوطه ور شدن” و سبک بودن کردم…ولی متوجه شدم انگار چیزی در وجود من " تسلیم " شد…هنوز درست نفهمیده بودم که چه اتفاقی داره میافته که کاملا ارادی بدون اینکه درپی علتی باشم " خواستم " فقط بتونم چند سانتیمتر از جام بلند بشم…فکر میکنید چی شد؟…بمحض اینکه این " خواستن " در من شکل گرفت دیدم به سقف اتاق نزدیک شدم…حالا فاصله ام با سقف تقریبا 1 متر بود…احساس واقعا غیر قابل توضیحی داشتم…حس میکردم آزاد شدم ! انگار در زندانی یک عمر رو گذرونده باشم و حالا ناگهان آزاد شده باشم…در وجودم شادی عظیمی رو احساس کردم که نتونستم علت روشنی براش پیدا کنم…هنوز به بالای سرم وسقف ذل زده بودم…نمیدونم چرا اما اراده کردم تا بچرخم و زمینو ببینم…همینکه این فکر به سرم زد بلافاصله انجام شد…من هیچ حسی از چرخیدن نکردم اما همینکه اون جهت رو " خواستم تا ببینم " رو به پایین برگشته بودم…اما در این لحظه نزدیک بود سکته کنم چون بزرگترین شوک زندگیم بمن وارد شد…من خودمو میدیدم که راحت خوابیدم!!! درست خودم بودم.همونطور که خوابم برده بود و به همون شکل طاقباز…حتی الآن که دارم اینارو مینویسم تمام موهای تنم سیخ شدن…اینطور نبود که من ترسیده باشم…نه اصلا ترسی نداشتم…احساسی داشتم مخلوط از هیجان…آزادی و رهایی…و اشتیاق بیش از اندازه برای درک اینکه واقعا الآن داره چه اتفاقی میافته؟!..ولی من همینو میخواستم…پرواز رو…اینم بگم وقتی به سکوت درونی دست پیدا کنید انگار قفل تمام چیزها باز میشن…من آدم مذهبی ای نیستم ولی نمیدونم چرا یاد جمله یا شایدم آیه ای که جایی در مورد انجیل خونده بودم افتادم که : “بخواه و بتو داده خواهد شد”…احساس غرور میکردم…به خودم نگاه میکردم اما اینبار میدیدم تصویر بهیچوجه تغییر نمیکنه…میتونستم ساعتها شناور بالای " خودم!یعنی جسم خودم " باقی بمونم و به خودم خیره بشم…یادم افتاد که جایی در کتاب دون خوان خونده بودم که در این حالت نباید سعی در بیدار کردن خودم بکنم.چون خطرناک بود و امکان داشت بمیرم…پس منصرف شدم و اراده کردم برم اتاق دیگه…تا این فکرو کردم در اتاق دیگه بودم…احساسی عجیب بهم میگفت هرکاری بخوام میتونم انجام بدم.پس خواستم از دیوار رد بشم…و شدم! خواستم دور اتاق کمی بچرخم .فورا که فکرشو کردم انجام شد.متوجه شدم از هر چیزی میتونم رد بشم در…دیوار…سقف…برام " جامدات " معنایی نداشتن…پس خواستم برم بیرون خونه…بلافاصله انجام شد…برف رو میدیدم.برام همه چیز وضوحی باور نکردنی داشت…مهمتر و عجیبتر اینکه میتونستم کاملا آگاهانه حتی فکر کنم!!! واین برام خیلی عجیب بود… و جالب اینکه هر فکری که تمام میشد باز همون سکوت سنگینی که میخواستم رو داشتم… یعنی انگار که فکرم رو هم فقط " میشنوم “!..شروع به کنجکاوی پیرامون خونه مون کردم…ببینید…این احساس چیز خاصی بود…حس میکردم مولکول به مولکول بدنم مثل آهنربا وصل به جاییه که میخوام و اراده میکنم برم!!! یعنی من به هرجایی که اراده میکردم برم،بدنم به همون سمت دقیقا " مکیده " میشد…به آسمان نگاه کردم دیدم وضوحش فوق العادست…بالای زمین با ارتفاع 10-15 متری هرجایی که میخواستم برم برام ممکن بود…بارش برف باعث شد من به خودم تمرکز کنم و به دست چپم خیره شدم دیدم هر دونه برفو من “با تمام وجود “میدونم “! نه این دیگه یک احساس نبود…من همه چیزهای دور و برم رو ازشون آگاهی کامل داشتم!..خیسی رو حس نکردم اما " میدونستم خیس شدم " چیز خاصی بود…میتونستم اگر بخوام از هر چیزی عبور کنم. فقط کافی بود این رو بخوام…سرعت انجام کار برام باور نکردنی بود…یادم افتاد که شبیه این حالتارو چندین بار تو خواب تجربه کردم پس خواستم که بفهمم آیا اینهم خوابه؟ (اما همین رو هم جوابشو از قبل میدونستم…خیر من خواب نبودم!!!) پس خواستم مشخص کنم آیا الآن خوابم یا نه؟ برای همین به اطرافم دقت کردم میدونستم حوالی 2 صبحه…دیدم یک ماشین ژیان زرد رنگ سر کوچه ای پارک کرده…اطرافش چرخیدم…درک بیواسطه ای داشتم از اینکه این ماشین کار نمیکنه.خرابه…دیدم یک کامیون بزرگ بارکش که قرمز رنگ بود ماشینو پارک کرد و راننده با سر و صدا رفت تو خونه…سعی کردم حتی جزییاتو بخاطر بسپارم…کمی چرخ زدم و اطرافمو خوب نگاه کردم برف کمتر و کمتر میشد…” میدونستم اگر حتی بخوام برم اون سر کره زمین هم اینکار فورا انجام میشد اما اینکارو نکردم…چند بار با اراده و کاملا به خواست خودم ارتفاع زیادی گرفتم که برام یکی از لذت بخشترین کارهایی بود که انجام دادم چون تمام سلولهای بدنم با سرعت کشیده میشد(دقیقا احساسی بود که شما هنگام افتادن از بلندی در بدن و شکم خودتون تجربه میکنید)…تجربه غریبی بود…بازهم با سرعت بطرف زمین اومدم تا این لذتو تکمیل کرده باشم…حس محشری بود…نمیدونم چرا ولی " دونستم " که میخوام برگردم به تختم…به طرفه العینی انجام شد…من بالای خودو بار دیگه به خودم نگاه کردم…جالبتر اینکه " کوچکترین احساسی یا علاقه ای یا وابستگیی به این جسمی که خوابیده بود و خود من بودم نداشتم!؟” به حدی که حتی برام بود و نبودش فرقی نمیکرد…من خوشحال و آزاد بودم…بعد از چند لحظه ای که به خودم نگاه کردم ناگهان دلم خواست ببینم اگر من بجای جسم خوابیده ام قرار داشتم احساسم چگونه خواهد بود (یعنی کنجکاو بودم ببینم آیا میتونم وارد جسمم بشم؟!)…همین خواسته بلافاصله به محض اراده انجام شد و من از خواب بیدار شدم…سراسیمه دویدم به کوچه…فکر میکنید چی دیدم؟…باورم نمیشد اون ژیان کذایی سر جای خودش بود…من از هیجان پا برهنه تو برف میدویدم و اشک شوق از چشمم جاری بود…رسیدم به کامیونی که پارک کرده و حالا رانندش رفته بود لابد بخوابه…دیدم همون کامیونه…از خوشحالی میخواستم فریاد بکشم فقط اشک از چشمم میریخت…همونجا رو زمین تو برفا نشستم و خدا رو شکر کردم…این تجربه رو با تمام دنیا عوض نمیکنم…چون من بالاخره " پرواز کردم” و دیدم که روح از جسم میتونه جدا بشه اونهم به خواست و با اراده خودم…
“دوستان به هیچکس توصیه نمیکنم اینکارو انجام بدن”…من سالها آرزوی اینکارو داشتم و سالها هم درباره اش تحقیق کردم و خوندم و همزمان تمرین کردم…این اتفاق برام شروع این راهی بود که هنوزم ادامه داره…من بسیار آرومتر از قبل شدم و هر زمان اراده کنم ظرف 5 دقیقه بخواب میرم…ولی هرگز اون احساس " رهایی کامل " رو فراموش نخواهم کرد” چون حس خاصی بود…من باز هم اینکارو انجام دادم…من کرهء زمین رو در حالت نیمدایره به واسطهء ارتفاع زیاد بارها و بارها دیدم!..فقط تمرین نیاز داشت و استقامت. و در آخر اینم بگم که بعد از این اتف

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2019-05-09 08:49:43 +0430 +0430

تا رسیدم به این قسمت " از بچگی و سن 2-3 سالگی هروقت مریض میشدم دایره ای شبیه لاستیک ماشین جلوی چشمام میدیدم که میچرخید و مدام به جلو و عقب حرکت میکرد " فهمیدم کسشری بیش نگفتی و دیگه ادامه ندادم ،،، شایدم از بچگی جقی بودی و مگس پرون گرفتی

2 ❤️

2019-05-09 08:49:45 +0430 +0430

بسیار جالب بود

من هم بعضی شب ها چنین قابلیت هایی دارم

1 ❤️

2019-05-09 09:46:44 +0430 +0430

چقدر اونجااا برف میاد نکنه تو قطبی؟؟؟

1 ❤️

2019-05-09 11:18:21 +0430 +0430

با یوگا میتونی توانایی های روحیت رو حتی از چیزی که میگی بیشتر کنی

2 ❤️

2019-05-09 12:31:27 +0430 +0430

سلام دوست عزیز من باورت میکنم چون خودم تجربه هیپنوتیزم شدن و جدایی روح از جسمم رو طی یک بیماری که داشتم تجربه کردم
من کاملا باورت میکنم
اگه واقعا اینجوری تمرکز و تعادل داری اراده بکن و بیا پیش من و بعد بهم بگو کجا هستم

3 ❤️

2019-05-09 14:31:14 +0430 +0430

دوستان عزیز،مطلبی که نوشتم فقط تجربه های شخصی من بود که هنوزم ادامه داره،من هیچ در پی متقاعد کردن کسی نبوده و نیستم،حقیقتش دیدم دوستی مطلبی اینجا نوشته بود و منم نظری داده بودم که بعد دیدم دوستانی پیام دادن که در مورد تجربه خودم براشون بگم،منم هر چی پیش آمده بود رو نوشتم…دوستی که نوشت پیداش کنم=ببین دوست عزیز،شما وقتی اینکارو تمرین میکنین،کم کم دیگه آدم قبلی نخواهید بود،خلاصه بگم،تبدیل میشید به آدمی که خیلی از علایق قبلیتان رو از دست میدین،مثلا اینکه من چندین شب و روز به خودم فشار بیارم تا به اون سطح از سکوت درونی برسم بعد بگردم شما رو پیدا کنم؟که چی بشه؟خیر،شما در همچین حالت‌هایی اصلا به دنبال اینطور اعمال نخواهید بود،یعنی براتون این چیزها اصلا اهمیتی نخواهد داشت،دقیقا همونطور که در متن بالا نوشتم،وقتی خودم رو دیدم که خوابیده ام،حتی بود و نبود خودم هم برام اهمیتی نداشت چه برسه که بخوام دنبال کسی بگردم…بله،متوجه هستم که کاملا غیر قابل باوره،من بالا هم نوشتم،وقتی خودمو در حالت خوابیده دیدم نزدیک بود سکته کنم،شاید بزرگ‌ترین شوک زندگیم رو تجربه کردم…بهر حال توصیه هم نمیکنم کسی بخواد اینکارو انجام بده،غرض از نوشتن متن فقط جالب بودن این تجربه بود،همین…چند سال پیش دانشمندان روسی تونستن چیزی رو ثابت کنن که شاید بشه اسمش رو گذاشت “روح”.و این ثابت شد که انسان دارای قدرتهای بیشماری هست که هنوز نتونسته بطور کامل ازشون آگاه بشه.ما انسان‌ها فقط دو یا در نهایت سه درصد از مغزمون رو تونستیم به کار بگیریم و نود و هفت درصد مابقی …خاک میخوره و هنوز بلا استفاده مونده…مورد دانشمندان روسی،بسیار آزمایش جالب بود،که اگر مایل باشید می‌توانم بعدا همینجا براتون در موردش توضیح بدم…یا حق


2019-05-17 08:39:15 +0430 +0430

با اینکه تایپیکت خیلی طولانی بود و من به خاطر مشکل چشمام با مونیتور ، نتونستم کل مطلب رو بخونم ، اما اینکه کسی چیزی رو با این همه جزعیات رو بیان کنه رو نمیشه بهش گفت ( توهم ) که بعضی از دوستان بهش اشاره کردن . اصل موضوع حقیقتِ .

4 ❤️

2019-05-17 08:45:34 +0430 +0430
نقل از: uzer با اینکه تایپیکت خیلی طولانی بود و من به خاطر مشکل چشمام با مونیتور ، نتونستم کل مطلب رو بخونم ، اما اینکه کسی چیزی رو با این همه جزعیات رو بیان کنه رو نمیشه بهش گفت ( توهم ) که بعضی از دوستان بهش اشاره کردن . اصل موضوع حقیقتِ .

تشکر از نظر شما.بله مطلبی که نوشتم میشه گفت قسمتی از زندگی من بود که دوستان در پیام خصوصی موردش پرسیده بودند و منهم اینجا آوردم.شخصا اصراری بر باور کردن کاربران عزیز ندارم،یعنی حقیقتش اهمیتی هم نداره.مهم خود موضوعه و اتفاقاتی بوده که برام افتاده،همین و ممنون از شما

3 ❤️

2019-06-02 23:05:09 +0430 +0430

فوق العاده بود.تو یک استادی
فقط یه خواهش ازت دارم
اینکه توی چند خط و به طور ساده بگی از نظر شخص تو زندگی پس از مرگ چجوریه؟روح کجا میره؟بهشت و جهنمی هم هست؟روحمون بعد مرگ میتونه این دنیای فانی و خانوادشو ببینه؟
مرسی ازت واقعا نوشتت خیلی چیزا رو ک مدتها بود بهش فکر میکردم برام روشن کرد

1 ❤️

2019-06-03 00:03:17 +0430 +0430

جالب بود ممنون
منم بعضی وقت ها که دراز میکشم و تمرکز میکنم همچین حسی پیدا میکنم در حد اینکه میتونم چرخش زمین رو حس کنم
و تا حدی شبیه پرواز غیر قابل کنترله انگار که بدنم دو تیکه شده و هر تیکه با سرعت زیادی در حال چرخش هستش
بعدش هم احساس خفگی بهم دست میده ://

3 ❤️

2020-12-25 22:27:20 +0330 +0330

↩ king.artoor
دوست عزیز اول از اینکه داستانو خوندی ازت تشکر میکنم اما در مورد سوالت،مرگ همیشه یه سوال باقی خواهد ماند،قرار نیست این راز بزرگ توسط زنده ها کشف بشه…اما در مورد مرگ من نظر خودمو در یکی از پاسخهام نوشتم که اگر در زیر همین داستان بهش مراجعه بکنی میتونی بخونیش…اما در مورد بهشت و جهنم،من فقط یک مطلبی که جایی خوندمو مینویسم و اطلاع دیگه ای غیر از اونچه نوشتم ندارم اما اون مطلب…در زندگی اگر ظلم و ستمی به هر شکلی و نسبت به هر شخصی در هر سن و سالی کرده باشی "جاهاتون عوض میشه!"و شما خودتون رو بجای اون شخص مورد ظلم قرار گرفته خواهید دید که شخصی داره همون ظلمو نسبت بهش اعمال میکنه!!!و به شما دقیقا همون ستم وارد خواهد شد،خب این فقط یک عقیده از شخصی بود که صاعقه باعث شده بود 48 ساعت از دنیا بره و در کما بسر میبرد،وقتی بهوش آمد اینها رو گفت و اینکه بعد از مرگ مطمئنا حساب و کتابی هست و اینطور نیست که همه چیز خیلی ساده فقط تموم بشه.اما خود این فرد هم میگفت همه چیزهایی که میدیدم رو نمیتونم تعریف کنم چون خیلی تار و گنگ بودن،اما میدیدم آدمهایی اینطرف و اونطرف میرن و یک کارهایی رو انجام میدن که من نمیفهمیدم دقیقا چه کارهایی هستن!!!..این تنها اصلاعات من بود از لحظات مرگ،اما خودم هیچوقت نتونستم چنین تجربه هایی داشته باشم،اما در یکی دیگر از کامنتها نوشتم که در حالت پرواز (اسمی که خودم روش گذاشتم) گاهی که میرم همهء دنیای اطرافمو جستجو کنم و بگردم،میبینم تا یک جایی میتونم برم و جلوتر نمیتونم برم،دقیقا انگار که جلوم گرفته میشه،حسی هم که همیشه در اینمواقع دارم این بوده که انگار اون جلوتر محدودهء قدقنه و ورود بهش کاملا ممنوعه،و حقیقتش اینه که وقتی به همچین جاهایی میرسم میبینم واقعا خودم دیگه دلم نمیخواد ادامه بدم،و نوعی دلشوره جای خودشو به حس کنجکاوی ای که داشتم داده و واقعا میترسم که جلوتر برم…اینها تماما مربوط به احساسات انسان میشن،و حقیقتا توضیح دادنشون با کلمات کار خیلی سختیه

5 ❤️

2020-12-25 22:32:06 +0330 +0330

برون فکنی مسئله حیرت انگیزی هس
سالهاس در این زمینه مطالعه و تجربه کسب کردم متاسفانه خیلیا به این سمت جذب میشن که کارایی مث این یا ارتباط با اجنه و روح و… رو انجام بدن اما در نهایت چندین سال از عمرشون رو با درگیری های متافیزیکی و مشکلات وحشتناک اون گذروندن
برخلاف ظاهر این قضایا که خیلی هیجان داره ،بطن ماجرا بسیار خطرناک و کُشنده اس
خوهاشا دوستان بدون مطالعه و طی کردن مراحل مقدماتی سراغ این مسائل نرن

3 ❤️

2020-12-25 22:38:35 +0330 +0330

↩ SexySmile
نه نمیتونم،چیزی مثل قوهء دافعهء آهنرباست،دیده نمیشه ولی نمیزاره جلوتر بری،جلوی آدمو میگیره و برمیگردونه…اصلا وقتی در اون حالت هستیم تمام احساسات آدم شبیه نیروی جاذبه و آهنربا عمل میکنه،به هرجا که فکرش برای یک ثانیه به ذهنت خطور کنه و بیاد جلوی چشمات،و اراده کنی اونجا باشی،در کثری از ثانیه به اون محل “دقیقا” مکیده میشی!

2 ❤️

2020-12-25 22:42:35 +0330 +0330

↩ Good&boy
بله دوست عزیز،من هم در متن و هم در پیامایی که دوستان میدن و سوالی میپرسن این نکته رو یادآور میشم،اینکار خطرناکه و بهیچ وجه توصیهء انجامش رو نمیکنم،منهم اگر این راهو رفتم که هنوزم ادامه داره فقط میخواستم اون حس پرواز رو تجربه کنم،چیزی که بعدا فهمیدم خودش یک علمه " Astral projection " و اونموقع من ازش چیزی نمیدونستم

3 ❤️

2020-12-25 22:47:07 +0330 +0330

دوستان عزیز ناچارم اینجا و اینطوری بنویسم:
داستانی که بالا نوشتم بعد از تغییرات اخیر و ادیت جدید سایت،نمیدونم به چه دلیلی قسمتهای پایانیش ناقص شده،در حالیکه من وقتی متن رو آپلود کردم کمی بیشتر ادامه داشت.متاسفانه سایت اجازهء ویرایش اصل داستان رو نمیده
“ادامهء قطع شدهء پایان داستانم”:
. و در آخر اینم بگم که بعد از این اتفاق من تمام علاقه ای که به چیزهای دنیوی و مادی داشتم مثل آرزوی پول زیاد…زندگی آنچنانی…خوب خوردن و خوب پوشیدن و کلا تمام چیزهای " این دنیایی " رو به کل از دست دادم…و باور کنین اینطور بسیار بیشتر آرامش دارم تا مثل سابق…الآن اگر کسی روبرویم بیاسته و جلوی روم دروغ بگه من بی واسطه متوجه میشم که این انسان جلوی روم داره خودش رو کوچیک میکنه…و این در زندگی بهم کمک زیادی کرد…میدونم خیلی اذیت شدین و من سرتونو بدرد آوردم…امیدوارم منو ببخشید

3 ❤️

2020-12-25 23:00:11 +0330 +0330

↩ SexySmile
بله دوست عزیز،دقیقا منظورم “مرگ” هست…کالبد اختری،زمانی که بیرون از جسم هست،اگر کالبد فیزیکی به هر دلیلی بیدار بشه،انگار که در یک ظرف مکانی نگنجن،نابود خواهد شد که نتیجه مرگ هست

2 ❤️

2020-12-25 23:05:38 +0330 +0330

↩ داریوشم
بله، درسته
به نظرم بشر هیچی درباره ماورا نمیدونه بسیار ناشناخته و مرموز مونده و جامعه هم به شدت پذیرش این مسائل رو پس میزنه ،در حال حاضر یا لیبل خرافه پرستی میخوره یا توهم و واژه های شیک علم روانشناسی

2 ❤️

2020-12-25 23:08:59 +0330 +0330

↩ Korkak
من تا اونجا خوندم که دوستای نزدیکش خواسته بودن تحربه‌شو تو فیسبوک باهاشون به اشتراک بذاره! شما زیاد هم خوندی. 😂😂😂

1 ❤️

2020-12-25 23:11:54 +0330 +0330

↩ SexySmile
دو جسم فیزیکی و اختری ما با یک رشته بهم متصله (رشته نقره ای) و این رشته تا لحظه مرگ متصله و مرگ ینی قطع این رشته و ارتباط و جدایی دو جسم از هم تا ابد

2 ❤️

2020-12-25 23:20:39 +0330 +0330

↩ SexySmile
حقیقتش از ترکیدنش بیخبرم!اما با تحقیقاتی که کردم اساتیدی بهم این موضوع رو یادآور شدن که خطر مرگ وجود داره و نباید سهل انگاری کرد!

بازگشتن به جسم یعنی اینکه شما از خوابی که درش بودی بیدار میشی،به همین سادگی
0 ❤️

2020-12-25 23:27:38 +0330 +0330

↩ SexySmile
خواهش میکنم دوست عزیز و تشکر که داستانو خوندی،موفق باشی

1 ❤️

2021-05-05 23:45:38 +0430 +0430

لذت بردم،عالی بود👍👌

1 ❤️

2021-05-06 00:32:34 +0430 +0430

↩ داریوشم
من اگر این تجربه را پیدا کنم، حتمی سری به خانه همسایه ها می زنم. بالاخره شاید کون لختی هم دیدیم. 🤣🤣🤣🤣 چرا به سادگی قبول نکنیم همانطور که تصادفی به وجود آمده ایم یک روز هم می میریم؟ روح اگر وجود دارد قبل از تشکیل نطفه کجاست؟برای عزیزانی که می پرسند بعد از مرگ کجا می رویم، یک پاسخ دارم. همانجا که قبل از بسته شدن نطفه تشریف داشتید. یعنی به عدم. البته اتم های سازنده بدن ما به چرخه مادی طبیعت بازمی گردند. داریوش جان، امیدوارم همیشه خواب های خوش ببینی، فقط بدان من فکر می کنم تبلیغ کنندگان هر نوع روح و موارد غیر مادی هم نوعی کشیش یا آخوند هستند که دنبال باز کردن دکان جدیدی هستند.

2 ❤️

2021-05-06 01:17:23 +0430 +0430

↩ خرس هیز
ها ها ها خوبه،کشیش و آخوند نشنیده بودم که شما لطف کردین و گفتین،بله چرا که نه،و البته احتمالا کشیش رو ترجیح میدم…هرچند که کل قضیه مشکل داره،چون به شخصه هر دو قشر کشیش و آخوند رو مفت خور میدونم…ممنون که وقت گذاشته و خداروشکر لایک نکردین و خوندین

1 ❤️

2021-05-06 01:22:15 +0430 +0430

↩ Eldorado5555
تشکر از شما دوست عزیز و ممنون از وقتتون و خوشحالم که دوست داشتین

1 ❤️

2021-08-11 23:34:56 +0430 +0430

چقدر جالب بود
سیوش کردم دوباره و دقیقتر بخونم🙏🎈

1 ❤️

2021-08-11 23:38:00 +0430 +0430

↩ sepideh58
ممنون از وقتی که گذاشتی،بله باید با ذهن باز و در سکوت خونده بشه چون چیزهایی که نوشتم سالهاست زندگی منه…خوشحالم دوست داشتی 🙏🌹🙏

1 ❤️

2021-08-12 00:53:59 +0430 +0430

↩ خرس هیز

من اگر این تجربه را پیدا کنم، حتمی سری به خانه همسایه ها می زنم. بالاخره شاید کون لختی هم دیدیم

بزبون ساده درجا یک سیلی میخوری که بلافاصله بلاک خواهی شد. از فکر اینکار بیا بیرون

داریوشم در جائی گفته که : سکوت درونی رابطه مستقیم با دنیای بیرون شما داره

1 ❤️

2021-08-12 07:11:23 +0430 +0430

↩ chibedamtobedimarzi
بلاک شدن را فهمیدم، که هیچ اهمیتی برام ندارد. سیلی خوردن را نفهمیدم، که باز اهمیت ندارد. همانطور که گفتم ترویج کنندگان هر چیز غیر مادی و ماورایی به دنبال مغازه جدید هستند. شما هم چون پاسخی برای پرسش های من نداشتید تهدید به بلاک کردید. فکر می کنی چرا مملکت دست آخوندهاست؟ چون ما نمی خواهیم واقعیت زندگی را بفهمیم و تا نفهمیم، از رونق ملک ناامیدم.

1 ❤️

2021-08-12 12:58:01 +0430 +0430

↩ خرس هیز
شاید من اشتباه از من بود که فکر کردم متوجه منظورم میشوید که گفتم خیلی ساده جوابتو میدم اونهم فقط بخش اول کامنت رو که اشاره هم بهش کردم و گفتم که
داریوشم در جائی گفته که : سکوت درونی رابطه مستقیم با دنیای بیرون شما داره که ادامه اش رو این هست : تعجب کردین؟… بله اینطوره …به این معنی که " هرچی پاکتر باشی سکوت درونی برات راحت تر ایجاد میشه و سکوت هم پایدارتر خواهد بود”…این شامل " دروغ نگفتن…دزدی نکردن…آرزوی بد برای کسی نکردن…حرف زشت نزدن…اتهام نزدن…و…میشه” و بدیهیه اگر هرچی برعکس این بتونی صفات خوب رو پرورش بدی هم سریعتر به سکوت میرسی و هم سکوت پایدارتری در درونت ایجاد خواهد شد…
در واقع من فکر میکردم شما با این امو آشنائی دارین که خلاصه گفتم پاسخ شما رو الان اگه دقت کنید منظورم رو واضح میگم همونجوری که جناب داریوش اشاره کرده این گونه موارد یا بهتره بگیم امورات ماورالطبیعه مستقیم ارتباط داره با چیزی که بهش بگیم کارما امیدوارم در مورد کارما مشکلی نداشته باشیم اگر شما بدنبال انجام اینکار باشید اما مواردی که جناب داریوش اشاره کرده را رعایت نکنی مثل دروغ گفتن توهین کردن حرف ناروا زدن و… هرگز به نتیجه دلخواه نخواهید رسید حتمن شنیده اید استادان علم متافیزیک و یا حتا افرادی که به دعا نویس میشناسیم در یک مورد اتفاق نظر دارند اینکه از این علم برای امورات حلال استفاده کنید در غیر اینصورت بزبون خودمانی پاشو میخوری و این کارمای طبیعت است و دست هیچ شخص و فردی در کار نیست در واقع اگر شما برای مردم خوب بخواهی برایت خوب خواهد امد ولی اگر در راه دیگری استفاده کنی برات بد خواهد آمد خصوصن این مورد که به اسامی مختلف نام برده میشود مثل کالبد اختری - پرواز روح - فرافکنی - برون فکنی اثیری - که عملی بسیار خطرناک است اگر بخواهم ساده تر بگم شما با پرواز روح وارد دنیاهای موازی دیگری میشوید مثل اینکه وارد یک شهرستان غریبه میروید اگر یک کوچه ادرس را اشتباه بروید گم میشوید همینطور در دنیاهای دیگر اگر یک لحظه غفلت شود در دنیاها گم میشوید و فکر میکنید نتیجه در این طرف با جسم شما چه خواهد فکر بکنید وقتی نتوانید به کالبدتان برگردید نتیجه به کما رفتن جسم شما است و این گم شدن ممکن است یکماه یا شش ماه شایدم برای همیشه باشد در حالیکه اگر به این کار موفق بشوید مطمئن باشید هیچ لذتی بالاتر از این کار نیست وقتی در آسمانها آزادانه پرواز کنید و به آسمانهای دوم سوم چهارم (البته طبقات بالای آسمان به وضعیت ایمان و عبادت شما بسته است تا جائیکه کائنات از رفتن شما ممانعت کند) حالا اگر شما از این محبتی که در اختیار شما قرار داده شده سواستفاده کنید حداقلش رو میگم دچار تشنج میشوید که این همان منظور سیلی خوردن بودن که عرض کردم و در وضعیت دشواری قرار خواهید گرفت و بدون تردید منبعد حتا با سالها تمرین نخواهید توانست برون فکنی کنید و این هم منظور بلاک شدن بود که به شما گفتم در ذهن من اینگونه بود که شما مقداری آشنائی دارید که بصورت رمزی گفتم فکر کردم متوجه منظور من خواهی شد پاسخ که به شما دادم فقط برای همین بخش از کامنت بود والا در بقیه کامنت من اظهار نظری نکردم اگر باز هم ابهامی در مورد کامنت من هست بفرمائید تا توضیح کاملتری بدم خدمتتون امیدوارم رفع سوءتفاهم شده باشد

1 ❤️

2021-08-12 13:17:31 +0430 +0430

تاپیکت رو کامل خوندم و قبول دارم تجربیات شما رو کتابهای دون خوان مثل کتب مذهبی چند لایه دارند که هر کس بنا به دیدش و روشن بینیش میتونه ازش برداشت داشته باشه. ولی یه تجربیاتی نباید علنی بشه هر چی ساکت تر امن تر 🌹

2 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «