خلاصه داستان آرش بهرام بیضایی

1401/03/12

خب حای
گفتم براتون خلاصه داستان و چندتا از دیالوگای داستان آرش اثر بهرام بیضایی رو بذارم. توی این تاپیک خلاصه رو میذارم و تو تاپیک بعدی بخشهای منتخب و دیالوگهای داستان رو میذارم
توجه کنید که توی این داستان آرش قهرمان نیست و برای نجات مردم تیر رو پرتاب نمیکنه.
اول بریم سر وقت خلاصه داستان:
آرش یکی از بومی‌های شمال ایرانه که شاهنشاه توران، افراسیاب، طی جنگ با ایران؛ تا اون منطقه جلو اومده. در نتیجه آرش به جای نگهداری از گاو و گوسفندهاش، توی اون موقعیت اضطراری مثل بقیه در خدمت جنگ به کار گرفته شده و توی اسطبل اسبهای جنگی ایران کار میکنه.
افراسیاب تقریبا پیروز جنگ شده و ایرانی‌ها که دارن ش.کست میخورن، پیشنهاد آتش بس بهش دادن. اون هم گفته که یه ایرانی باید بره بالای کوه و تیر بندازه. هرجا تیر فرود بیاد اونجا مرز ایران و تورانه.
ایرانی‌ها تصمیم میگیرن مهمترین پهلوان و قهرمانشون یعنی کشواد رو بفرستن برای این کار. اما کشواد قبول نمیکنه. میگه تیر من یک فرسنگ بیشتر نمیره و اگه 100 فرسنگ هم بره؛ باز مردم من رو لعن و نفرین میکنن که چرا تیر 101 فرسنگ نرفته.
کشواد که میره اسبشو بگیره و از اردوگاه خارج بشه، آرش اسبش رو میاره و کشواد رو تحسین میکنه چون کشواد قهرمان و الگوشه.
پادشاه ایران که نمیدونه چه کسی رو بفرسته برای پرتاب تیر؛ تصمیم میگیره فعلا یه نفر رو بفرسته که به افراسیاب بگه پیشنهادشو قبول کرده. برای اینکه مترجمی از طرف افراسیاب حرفهاش رو برای افراسیاب بد ترجمه نکنه؛ یه نفر از مردم بومی که توی اون مرز زندگی میکدن و زبان ایرانیها و تورانی ها رو میفهمیدن طلب میکنه و آرش ستوربان(کسی که تو اسطبل از اسبا نگهداری میکنه) رو برای این کار میفرسته.
آرش پیام اینکه شاه ایران قضیه رو قبول کرده برای افراسیاب میبره. افراسیاب که میخواد آرش رو اذیت کنه و مطمئن شه تیر ایرانی ها مسافت زیادی رو طی نمیکنه، به آرش به دروغ میگه که تو الان گفتی که خودم میخوام تیر رو پرتاب کنم پس کسی جز تو اجازه پرتاب تیر رو نداره. آرش منکر میشه و میگه این حرف رو نزده. افراسیاب میگه:«یعنی میگی من، پادشاه توران، دروغگو هستم؟»
خلاصه که آرش از ترس چیزی نمیتونه بگه و از پیش افراسیاب مرخص میشه.
توی راه برگشت، یه پلوانی رو میبینه به اسم هومان. هومان قهرمان جنگی ایرانی ها بوده که توی یه جنگ مفقودالاثر شده و ایرانی ها فکر میکنن کشته شده.اینجا آرش میفهمه که هومان کشته نشده بلکه به درگاه افراسیاب پناه آورده و بعد از گفتگو با هومان، میفهمه که هومان برای افراسیاب تایید کرده که آرش تیرانداز نیست و تیرش مسافت زیادی رو طی نمیکنه.
به هر حال آرش برمیگرده. همزمان افراسیاب به زبان تورانی نامه ای به آرش مینویسه و به کبوتر نامه بر میسپاره تا نامه به قلعه ایرانی ها برسه.
لحظه ای که آرش به دژ خودشون میرسه همه ازش عصبانی هستن و فکر میکنن که توسط افراسیاب اجیر شده تا تیر رو بندازه و مسافت کمی رو بره. آرش میخواد ماجرا رو تعریف کنه اما نامه ای که افراسیاب عمدا به زبان تورانی مثلا برای آرش فرستاده برای ایرانیها جای هیچ شکی باقی نمیذاره.
میخوان بکشنش اما میدونن که اگه بکشنش قرارشون درباره اینکه آرش تیر بندازه و آتش بس بشه فسخه. پس ناچار بهش تیر و کمان میدن و تهدیدش میکنن که وقتی برگرده میکشنش.
آرش نه موندن توی ایران رو داره نه راه فرار به کشور بغل یعنی توران. ناچاره تیر بندازه.
همزمان که ایرانی ها که فکر میکنن هومان برای وطن کشته شده؛ هومان رو با آرش مقایسه میکنن و آرش رو لعنت میکنن؛ افراسیاب که انتظار داشت ایرانیها بخاطر اون نامه آرش رو بکشن؛ نگران میشه که نکنه آرش تیرانداز ماهری باشه و هومان افراسیاب رو فریب داده باشه. از هومان میپرسه که آیا مطمئنه تیر آرش مسافت کمی رو میره؟ هومان میگه اونقدر مطمئنم که میگم اگر تیر مسافت زیادی رو رفت میتونی من رو بکشی.
آرش از کوه بالا میره. کشواد میخواد جلوش رو بگیره و میگه که آرش موجب از دست رفتن مرزها میشه.دست آخر اون هم فکر میکنه آرش خائنه.
نهایتا آرش گفتگوهایی با موجودی میکنه که بهش میگه پدر اما بیشتر شبیه آفریننده‌س. آفریننده بهش میگه این تیر رو اگر بندازی هم باز آزاد کننده بندگان نیست بلکه اونها رو عادت میده که همیشه نجات بخشی میاد و نیاز نیست خودشون کاری بکنن. اما بهش پیشنهاد میده اگر میخوای تیر رو برای کشتن خودت بندازی، بجای استفاده از بازوت؛ از روان دلت برای پرتاب تیر استفاده کن.
آرش میدونه اگر تیر هر مسافتی رو بره مردم بیشترشو میخوان و نهایتا به محض پایین اومدن آرش رو میکشن. در نتیجه خودکشی رو انتخاب میکنه. تیر رو اونطور که آفریننده بهش گفته بود پرتاب میکنه.
تیر 3 شب و سه روز پرواز میکنه و سواران ایران و توران دنبالش میکنن اما تو مرز پیشین ایران و توران، جایی که یه درخت گردو بود گم میکنن تیر رو. تیر تا ابد پرواز میکنه و همون درخت، دوباره میشه مرز ایران و توران.
ایرانی ها سعی میکنن آرش رو پیدا کنن اما چیزی رو کوه وجود نداره. کم کم فکرشون نسبت بهش عوض میشه و به مرور زمان میشه یک قهرمان که جانفشانی کرده.
افراسیاب که میبینه تیر چه مسافتی رو رفته؛ هومان رو میکشه و جسدش رو ول میکنه تو میدان جنگ و ایرانی ها هومان رو هم قهرمانی میدونن ک بعد از شکنجه داده شدن کشته شده.

توی تاپیک بعدیم حتما دیالوگها و بخش های منتخب این داستان رو بخونین

11 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2022-06-02 15:22:39 +0430 +0430

عالی
منبع این داستان رومیشه بگویید 🌹

میخام کامل بخونمش
1 ❤️

2022-06-02 15:32:19 +0430 +0430

↩ Monika & x
تو گوگل سرچ کنید:
“داستان آرش” به روایت “بهرام بیضایی”
بصورت “بَرخوانی” روایت شده و میشه رایگان دانلود کرد
میتونید نوع دیگه روایت رو بصورت شعر هم بخونید“منظومه آرش” اثر سیاوش کسرایی"

2 ❤️

2022-06-02 15:37:36 +0430 +0430

↩ arashkarimi44
❤️ ❤️ ❤️

1 ❤️

2022-06-02 15:38:12 +0430 +0430

↩ Monika & x
سه برخوانی بهرام بیضایی. توی یکی دو تاپیک عقب تر؛ همه داستانهای مشابه از این دست رو معرفی کردم

1 ❤️

2022-06-02 15:42:29 +0430 +0430
  • جالب بود تا این حد نمیدونستم
1 ❤️

2022-06-02 15:45:00 +0430 +0430

↩ Fuzzy01
من خودم این اقتباسو خیلی دوست دارم

1 ❤️

2022-06-02 15:46:01 +0430 +0430

↩ lordsnow45
مرررسی 🌹 🙏

1 ❤️

2022-06-02 15:46:36 +0430 +0430

↩ arashkarimi44
سلامت باشین. دشمنتون
تو نظرم هست بعلاوه کارنامه بندار بیدخش و ضحاک از همین نویسنده

1 ❤️

2022-06-02 15:52:06 +0430 +0430
1 ❤️

2022-06-02 22:40:02 +0430 +0430

آپ

0 ❤️

2022-06-02 23:07:12 +0430 +0430

↩ IPiinkMoon
جونز 😂 ❤️

1 ❤️

2022-06-03 09:49:48 +0430 +0430

خیلی خوب بود آرش 👌

1 ❤️

2022-06-03 10:14:27 +0430 +0430

↩ sepideh58
مرسی که خوندی 🌹 🌹

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «