غم پنهان خود را با که گویم؟
تو با من، بیمن و
من بیتو با تو …!
در سیام شهریور 1305، به وقت مهتاب، در یکی از کوچههای عینالدولهی تهران، پسری زاده شد.
پدرش ابراهیم، در آن کوچه، همه تن چشم شد و خیره به دنبال او گشت!
مادرش، خورشید خانم، که شوق دیدار او لبریز بود از جام وجودش، شد آن عاشق دیوانه، به بودش!
در نهانخانهی جانش، گل یاد او، درخشید، باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید…
یادم آمد که کودکی را در مشهد و تهران و تا اتمام متوسطه در دارالفنون، با هم از آن کوچه گذشتیم! پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم!
و سپس در مسیر ادارهی پست و تلگراف، به عنوان کارمند، سیوسه سال، ساعتها، بر لب آن جوی نشستیم. او، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهش! من همه، محو تماشای نگاهش!
در آسمانی صاف و شبی آرام، با بختی خندان و زمانی رام، و در حالیکه، خوشهی ماه فرو ریخته در آب و شاخهها دست برآورده به مهتاب بود، کار در مطبوعات را آغاز کرد…!
شب و صحرا و گل و سنگ، همه دل داده به آواز شباهنگ!
یادم آمد، که اولین مجموعهی شعرش را در 28 سالگی چاپ کرد و به من گفت:
از این عشق حذر کن! لحظهای چند بر این دفتر شعر نظر کن! شعر، آیینهی عشق گذران است!
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، که دلت با دگران است…! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن…!
در حالیکه توجهی خاص به موسیقی ایرانی داشت و عضو شورای موسیقی و شعر رادیو شد، به او گفتم:
حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم … نتوانم…!
و با چاپ دفترهای شعر دیگرش، دل من به تمنای او پر زد، چون کبوتر، لب بام او نشستم. او به من سنگ بِزَد، من نه رمیدم، نه گسستم…!
با دلبری خوانندگانی مثل محمدرضا و همایون شجریان، شهرام ناظری، داریوش و … بر روی اشعارش، باز گفتم که:
تو صیادی و من آهوی دشتم، تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم…! حذر از عشق ندانم، نتوانم…!
با ازدواجش با اقبال اخوان، اشکی از شاخه فرو ریخت…! مرغ شب، نالهی تلخی زد و بگریخت! اشک در چشم من لرزید، ماه بر عشق او خندید!
یادم آید که با به دنیا آمدن دو فرزندش، بابک و بهار، دگر از او جوابی نشنیدم! پای در دامن اندوه کشیدم، نگسستم، نرمیدم…!
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نگرفت دگر از عاشق آزرده خبر هم و
در سوم آبان 79 با مرگش،
نکرد دیگر از آن کوچه گذر هم …!
بی او، اما…،
به چه حالی من از آن کوچه گذشتم…!
به گذر از معروفترین کوچهی پر پیچ و تاب عاشقی، با همراهیِ شاعر بزرگ دیار پارس، فریدونخان مشیری، خوش آمدید.
من اینجا ریشه در خاکم!
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم!
من اینجا تا نفس باقیست میمانم!
من از اینجا چه می خواهم؟
نمی دانم…!
↩ Esn~nzr
بر ماسهها نوشتم
دریای هستی من
از عشق توست سرشار
این را به یاد بسپار
بر ماسهها نوشتی
ای همزبان دیرین
این آرزوی پاکیست
اما به باد بسپار
↩ Esn~nzr
شب ها که سکوتست و سکوتست و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
↩ Esn~nzr
بنشین
مــــرو
که در دلِ شب، در پناه ماه
خوش تر ز حرفِ
عشــق و
سکــوت و
نـگاه نیست
↩ Saraaajooon
قابل نداشت. ❤
خوشحالم که مناسبت خوبی اتّفاق افتاد. خوشحالترم که به دردت خورده!
امیدوارم هرچه زودتر بهتر شی و ببریم لب پشتبوم و زیرپوش به دست، پرتم کنی! 🌹❤
↩ وحید_لاهیجی
آقا نفرمائین!
شما مهربانی و شرمندهم میکنی! ❤❤
روحش قرین آرامش…💐
چه زیبا بیوگرافیش رو با شعر زیبایش آمیخته کردید، سپاس. زیبا بود. 👏👏♥️🌹
↩ لاکغلطگیر
تعارف رو بگذار کنار ما صداتونو میخوایم اصلا خودتونو هم کلی میخوایم ❤️
دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است
چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است
من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن
که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است
گر تواش وعدهٔ دیدار ندادی امشب
پس چرا دیدهٔ من از همه بیدارتر است
طوطی ار پستهٔ خندان تو بیند گوید
که ز تنگ شکر این پسته شکربارتر است
هر گرفتار که در بند تو مینالد زار
میبرد حسرت صیدی که گرفتارتر است
به هوای تو عزیزان همه خوارند، اما
گل به سودای رخت از همه کس خوارتر است
گر کشانند به یک سلسله طراران را
طرهٔ پرشکنت از همه طرارتر است
گر نشانند به یک دایره عیاران را
چشم مردم فکنت از همه عیارتر است
گر گشایند بتان دفتر مکاری را
بُت حیلتگر من از همه مکارتر است
عقل پرسید که دشوارتر از کشتن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
تیشه بر سر زد و پا از در شیرین نکشید
کوهکن بر در عشق از همه پادارتر است
در همه شهر ندیدهست کسی مستی من
زان که مست می عشق از همه هشیارتر است
دوش آن صف زده مژگان به فروغی میگفت
که دم خنجر شاه از همه خونخوارتر است
سر شاهان جوان بخت ملک ناصردین
که به شاهنشهی از جمله سزاوارتر است
فروغی_بسطامی
↩ لاکغلطگیر
خیلی زمان خوبی بود
اصلا حس ارامش زیادی بهم داد 🥰🥰
بذار خوب بشم میبرمت لب پشب بوم و زیرپوش بدست ولی نه به قصد پرت کردنت 😈😈
↩ لاکغلطگیر
موقعی که می خوای بری سینه بزنی باید شرمسار باشی 😎😎
↩ Esn~nzr
این دلاویزترین حرف جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو
↩ وحید_لاهیجی
من هم!
بزرگواری وحیدجان! ❤
↩ Saraaajooon
چه خوب! 🌹خیلی خوشحالم. ❤
یعنی آویزونم میکنی؟ اینکه بدتره! پرتم کن لطفاً.
↩ Saraaajooon
خب یعنی تنها کار خیری رو که ازم برمیاد، دریغ کنم؟
دلت میاد؟ خودت نمیخوای اونجا باشی؟ حیفههاااا…! 🤪
↩ لاکغلطگیر
وای که چه لذتی داره از شما شعر هدیه گرفتن نوید خان 😍
خاطر بسوی دلبری هر لحظه ما را می کشد
آنجا که ما را می کشد، این دل هم آنجا می کشد
یاری که از خاطر مرا هرگز دمی غایب نشد
خط فراموشی چرا در دفتر ما می کشد؟
جانا، دگر در کوی خود باد صبا را ره مده
کو زلف مشکین ترا هر لحظه در پا می کشد
آمد بهار مشک بو، در خانه منشین، ای صنم
کز بهر عشرت هر گلی خیمه به صحرا می کشد
ای دل، چه ترسانی مرا؟ طعنه که دشمن می زند
هر کس که عاشق می شود بسیار ازینها می کشد
ای دل، اگر افتد ترا ناگه بر آن مهر و نظر
در زلف او مسکن مکن کان سر به سودا می کشد
بر جان خسرو رحم کن کاندوه هجران سر به سر
از فرقت رخسار تو بیچاره تنها می کشد
امیر_خسرو_دهلوی
↩ لاکغلطگیر
نه می خوام زیرپوش رو نشون دسته سینه زنان بدم 😎😎
↩ Saraaajooon
یاابرفرزذضظ
فرار میکنن که. سوراخ سوراخه از بس پوشیدمش!
↩ لاکغلطگیر
نه اتفاقا
مشتاق میشن
بیشتر میان
تو هم بیشتر میتونی سینه بزنی