رفتن و پیدا شدن ...!

1400/07/25


گاهی وقتها آدما میرن که پیدا بشن،هر رفتنی که به معنای دور شدن و گم شدن نیست،یه روز میفهمی برای پیداکردن اونچه که یه عمره دنبالشی برای یه رهایی همیشگی، باید جاهای بزرگ تری بدنبالش گشت…
باید نفس های بلند و طولانی تری رو کشید، نه میون آدم ها و اتفاقات ریز و درشتشون، یه جای دور… یه جایی که زیر سقف آسمونش،بشه دوباره و دوباره از نو زنده شد.
هر رفتنی به معنای دور شدن نیست گاهی وقتا آدما میرن که پیدا بشن…!

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-11-13 22:47:48 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی
بحث نکنید بدجنس 😂
مادربزرگم همیشه میگفت :
کاش کنار این همه بیمه حوادث
و بدنه و ثالث و آتش‌سوزی و…
بیمه‌ای هم بود
برای لحظات بعد ازدست دادن
بیمه‌‌ای بود برای دلتنگی…
برای فراق…
برای لحظه‌های بی‌قراری…
تا شاید که همین بیمه کمک می‌کرد
برای سرپا ماندن
برای ماندن، برای ادامه دادن تا نا کجایی…

1 ❤️

2021-11-14 10:14:50 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
نمک رفاقت به همین بحث کردناست بانوی خوش جنس لحظه هام اونم مرغوبترین ابریشم ثانیه ها…
ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم
ای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم
دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم
گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را
از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم
مولانا

1 ❤️

2021-11-14 22:30:52 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی
از عشق می گویند ، جز تصویر مبهم نیست 
چیزی برای عاشقی کردن فراهم نیست

هر چهار فصل کهنه ی تقویم رومیزی 
وقتی نباشی غیر پاییزی دمادم نیست

تو ماهتابی آنقدر زیبا که مدتهاست 
میل پریدن دارم و اوجی به بالم نیست

کافی ست یک لحظه ببینی روبرویت را 
عطری که دل را می برد جز عطر مریم نیست

می خواهمت هرچند می دانم شبیه من 
گرد تو بسیار است و در دلدادگی کم نیست

می بینمت دست و دلم می لرزد از احساس
می بینمت بند دلم انگار محکم نیست

بر باد خواهی داد می دانم مرا یک روز 
جز عشق بین من و تو قدر مسلم نیست

یک گل میان این همه گل مثل مریم نیست
حتی شبیه  تو شبیه عطر تو هم نیست

سید_مهدی_نژاد_هاشمی

1 ❤️

2021-11-15 11:28:40 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
صد نعره همی آیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی
بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی
سرگشته چو چوگانم و در پای سمندت
می افتم و می گردم چون گوی به پهلوی
خود کشته ابروی توام من به حقیقت
گر کشتنیم بازبفرمای به ابروی
آنان که به گیسو دل عشاق ربودند
از دست تو در پای فتادند چو گیسوی
تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد
سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی
بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل
کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی
عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی

1 ❤️

2021-11-16 07:39:11 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی
به کسى ندارم الفت ز جهانیان مگر تو
اگرم تو هم برانی، سر بی‌کسی سلامت

1 ❤️

2021-11-16 09:30:01 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
هر پیک که میزنم زین پس این رو خواهم خوند بانو ممنون بابت این دریچه نو به جهان که چراغش رو شما برام روشن کردین…
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت
درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می‌شکند گوشه محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت

1 ❤️

2021-11-16 17:30:53 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی
من کاری نکردم خودتون دنبال فرصت بودید🌺🥰🙏

هنوز باران را، بی چتر
برف را، بی دستکش
و چای را، بی قند دوست دارم
سفر را، اگر هنوز بی چمدان دوست داری
قرارمان همین پاییز…

مهناز_میرنصیری

1 ❤️

2021-11-17 12:35:59 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
بازی رو شما شروع کردین شراب و یار موافق رجوع کنین به خاطرات ماضی استاد…
قرارمان از پائیز بود از آن زمان که دست کودک درونم را گرفتی و در سروستان شعر پارسی دواندی…
تا در طلب گوهر کانی کانی
تا در هوس لقمهٔ نانی نانی
این نکتهٔ رمز اگر بدانی دانی
هر چیزی که در جستن آنی آنی

1 ❤️

2021-11-17 16:11:38 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه عشق مجاز است

در عشق اگر بادیه‌ ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است

وحشی‌بافقی

1 ❤️

2021-11-18 12:41:22 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
هرچند عمر در غم و حرمان گذاشتم
هرگز دل از محبّتِ او برنداشتم
جان و دل است هیمة آن آتشی که من
همّت به زنده‌‌داشتنش برگماشتم
در داوِ عشق دستِ تهی نیست عذرِ مرد
من از میانِ مدعیان جان گذاشتم
در خاک و خون میان علَم‌های سرنگون
با رایتِ وفای تو سر بَرفراشتم
بیرون ز هرچه صورت بیداری است و خواب
نقشی که از خیالِ تو در دل نگاشتم
بی‌حاصل است فرصتِ فصلِ سیاه‌کار
سرسبز باد بذرِ امیدی که کاشتم
عشقی بدست کردم و چون سایه در رهش
صد ره سرم زدند و ز سر پای داشتم.
ابتهاج

1 ❤️

2021-11-18 15:29:16 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی
مپرس از من چرا در پیله ی مهـر تـو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می‌سازد

فاضل نظری

1 ❤️

2021-11-20 10:43:38 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
گلش در زیر سنبل سایه پرور
نهال قامتش نخلی است نوبر
زعشق آن گل رعنا همه شب
چو بلبل ناله و افغان برآور
بابام طاهر

1 ❤️

2021-11-20 19:12:07 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی
درودتان و سپاس فراوان از همراهی سبزتان
جمعه درست ساعتِ … یادم نمی رود 
در تنگ پنج متری قلبم شدی رصد

من التماس و خواهش این­که بمان! بمان! 
اما تو برصداقت این سینه دستِ رد

گفتم کجا؟ چرا؟ چمدان تو بسته بود 
گفتی که هیچ غم مخور این نیز بگذرد

این نیز، نیز بگذرد اما کجا؟ چه وقت؟
دستم به دست های قشنگ تو میرسد

تو مثل ماه رد شدی از من و من هنوز
در شاه راه چشم تو افتاده ام مدد…

1 ❤️

2021-11-21 11:13:58 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
دست عشق از دامن دل دور باد!‏
می‌توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد
موج را آیا توان فرمود:ایست
باد را فرمود:باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد
استاد امین پور قیصر ادب پارسی
این همراهی به حکم دل و تیغ تیز برانیست که در دست دارید ناگریزم ناگریییییییییییییییییییز

1 ❤️

2021-11-21 13:37:23 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی

همیشه همه هستند، آن که باید باشد نیست.
همیشه همه می شنوند،آن که باید بشنود نیست.
همیشه همه میایند،آن که باید بیاید نمیاید.
کجای جهانیم که آنقدر اشتباه ایستاده ایم که کارمان با آن یک نفره زندگیمان همیشه لنگ است؟!

نرگس_بنار

1 ❤️

2021-11-21 17:11:23 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه به هم می زنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفته اند شب ماهتاب دریا را
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشك و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشك من ثریا را
اشاره غزل خواجه با غزاله توست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش می کند ما را

1 ❤️

2021-11-22 04:34:19 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی
پر از رویای رنگارنگ باشی …
همیشه با خودت در جنگ باشی

نمی ارزد جهان وقتی که دائم
برای یک نفر دلتنگ باشی …

1 ❤️

2021-11-22 09:42:14 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
هر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مرا
آن کم دهد فهم بیا گوید که پیش من بیا
زان سو که فهمت می‌رسد باید که فهم آن سو رود
آن کت دهد طال بقا او را سزد طال بقا
هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند 🙏
هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا 🙏
هم ری و بی و نون را کردست مقرون با الف
در باد دم اندر دهن تا خوش بگویی ربنا
مولانا

1 ❤️

2021-11-22 14:23:10 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی
غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است !

قیصر_امین_پور

1 ❤️

2021-11-23 11:33:12 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
دیر زمانی است روی شاخۀ این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست
نیست هم آهنگ او صدایی، رنگی
چون من در این دیار، تنها، تنهاست
گرچه درونش همیشه پر زهیاهوست،
مانده بر این پرده لیک صورت خاموش
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف،
بام و در این سرای می‌رود از هوش.
راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا،
قالب خاموش او صدایی گویاست.
می‌گذرد لحظه‌ها به چشمش بیدار،
پیکر او لیک سایه – روشن رؤیاست.
رسته ز بالا و پست بال و پر او
زندگی دور مانده: موج سرابی
سایه‌اش افسرده بر درازی دیوار
پردۀ دیوار و سایه: پردۀ خوابی
خیره نگاهش به طرح خیالی
آنچه در آن چشم‌هاست نقش هوس نیست
دارد خاموشی اش چون با من پیوند،
چشم نهانش به راه صحبت کس نیست
ره به دورن می‌برد حکایت این مرغ:
آنچه نیاید به دل، خیال فریب است
دارد با شهرهای گمشده پیوند:
مرغ معما در این دیار غریب است

1 ❤️

2021-11-23 12:19:22 +0330 +0330

↩ وحیدلاهیجی
👏👏👏👏👏👏🙏🌺🥰

رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس …
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

1 ❤️

2021-11-23 14:09:52 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کانجا همیشه باد به دست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

1 ❤️

2021-11-23 14:25:45 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
دیدمت ای نقشِ رویا دیدمت
ای دهانِ آرزو بوسیدمت

آرزوی روی خوبت داشتم
بیش از آن خوبی که می‌پنداشتم!

هوشنگ_ابتهاج

1 ❤️

2021-11-24 12:36:07 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم
خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست
تا فتنۀ خیال تو برخاست در دلم
خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست
از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم
من نالی خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم
دستی به سینۀ من شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم
زاین موج اشک تفته و توفان آه سرد
ای دیده هوش دار که دریاست در دلم
باری امید خویش به دلداری ام فرست
دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم
گم شد ز چشم سایه نشان تو و هنوز
صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

1 ❤️

2021-11-24 14:04:51 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
در بزم تو ای شمع، منم زار و اسیر

در کشتن من، هیچ نداری تقصیر

با غیر سخن کنی، که از رشک بسوز

سویم نکنی نگه، که از غصه بمیر

1 ❤️

2021-11-25 10:35:07 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
تصنیف بی همزبان استاد شجریان:
هر دمی چون نی از دل نالان! شکوه ها دارم!! روی دل هر شب تا سحرگاهان! با خُدا دارم…♫ هر نفس آهی است کَز دل خونين!! لحظه های عُمر بی سامان، ميرود سنگين…♫ اشک خون آلوده ام، دامان ميکُند رنگين!! به سکوت سرد زمــان…♫ به خزان زرد زمــان…♫ نه زمان را درد کسی!! نه کسی را درد زمان!! بهـار مردمی ها دِی شد…♫ زمـان مهربانی طِی شد…♫ آه… از اين دَم سردی ها خدايـا!! آه… از اين دم سردی ها خدايــا…! نه اُميدی در دل من، که گُشايد مشکل من…♫ نه فُروغ روی مِه ی، که فُروزد مَحفل من!! نه همزبان دَرد آگاهـی، که ناله ای خَرد با آهـی…♫ دااد از اين بی دردی هـا خُدايــا…! دااد از اين بی دردی هـا خُدايــا…! نه صفايی زِ دمسازی، به جام مِی!! نه صفايی زِ دمسازی، به جام مِی…! که گرد غم زِ دل شويد…♫ که بگويم راز پنهان، که چه دردی دارم بر جان؟! واای از اين بی همرازی خُدايا…♫ واای از اين بی همرازی خُدايا…♫ وه که به حسرت، عُمر گرامی سَر شد!! همچو شراری از دل آذر بر شد و خاکستر شد…♫ يک نفس زد و هَدر شُـد!! يک نفس زد و هَدر شُـد…♫ روزگار من به سَر شُـد…♫ چنگی عشقم راه جنون زد!! مردم چشمم جامه به خون زد…♫ يـارا… دل نَهم زِ بی شکيبــی!! با فُسون خود فريبــی!! چه فُسون نا فرجامی…♫ به اُميد بی انجامی…♫ واای خُدايـا از اين افسون سازی خُدايـــا…! واای خُدايـا از اين افسون سازی خُدايـــا…! >

1 ❤️

2021-11-25 12:48:39 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
دل خلوتِ خاصِ دلبر آمد
دلبر ز کرم، به دل برآمد

جان آینهٔ جمال جانان
تن خاک دیار دلبر آمد

شد محفلِ دل ز غیر خالی
یار از درِ دلبری درآمد

1 ❤️

2021-11-26 10:52:02 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
خاکی که به زیر پای هر نادانی است
کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانی است
هر خشت که بر کنگرهٔ ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است
خیام

1 ❤️

2021-11-26 21:42:02 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
بی تو ،پاییز شبیه خانه متروکه ای‌است که نه گرم است نه سرد

بی تو کوچه تاریک است ،باغ‌ غم دارد …

بی‌ تو پاییز‌رنگی‌ندارد

عجب میچسبد عصر پاییز باشد

من چای‌دم کنم تو شیرینی بیاوری‌
.
نگاه به نکاه چای یخ‌ کند

صبح باشد و ناشتا ،صبحم با‌تو بخیر‌شود

سر‌میز صبحانه ناشتا‌یک بغل‌سیر تو را ببوسم

کمی پاییز‌باش

کمی رنگ پس بده

اینجا یک نفر هست در هوای پاییز‌‌کنج‌ دلم تو را بهانه میکند

یک نفر تو را در کوچه باغ‌ پاییز‌‌چشم در‌راه است

1 ❤️

2021-11-27 12:24:39 +0330 +0330

↩ سالومه۲۸
تن تو ظهر تابستونو بیادم میاره
رنگ چشمهای تو بارونو بیادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو مثل وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای
تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو قشنگی مثل شکلهایی که ابرها میسازند
گلهای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازند
اگه مردهای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردن تو با اسب تنلندر میتازند
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
با صدای فریدون فروغی

1 ❤️

2021-11-27 12:27:22 +0330 +0330

↩ وحید_لاهیجی
دستانِ باد ، تو را در بغل گرفت
وقتی پرید ، عقابِ ترانه ام

ابری رسید به فریادِ چشمها
نوری خمید ، در عمقِ شبانه ام

آسان نبود، که خلقت کند کلام
چشمِ تو بود ، تمامِ بهانه ام

غم می رسید که دیوانه ام کند
پایان نداشت هجوم ات به خانه ام

من بی نصیب از امکانِ بودن ات
تو در گریز ، به حدسِ گمانه ام

راهی نداشت غرورم به جز سقوط
در چشمِ باد ، که تنها روانه ام

عیسی_اسدی

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «