سقوط یک زندگی

1400/10/17



صورتش گل انداخته بود،دلم می‌خواست لپش را بخورم. کلاه صورتیش را تا نزدیکی دماغ فینگیلیش کشیده بود،دست‌های کوچیکش را گرفتم یخ کرده بود. دست‌کش صورتی‌اش را ازجیب بغل کاپشن قرمزِ گل گلی‌اش در آوردم،دستش کردم خندید و گفت: «آخلش». گفتم:«خب چرا از اول نگفتی من دستت کنم». عینک گردش را از روی صورتش به سختی جا به جا کرد و گفت؛«خو تُو ندفتی». دستی کشیدم روی سرش و گفتم: « ای بلا گرفته». دست‌هایش سفت گرفتم، در دل می‌گفتم: «ننه‌‌ی من، همه‌کس من».

روزهای اول که اینطوری می‌گفتم، حسام گفت: «بسه آنقدر قربون صدقه این نرو، غربی باش». می‌زدم روی شانه‌اش ‌و می‌گفتم: «من ننه‌‌ی ایرانیم جونمم برای بچه‌ام میدم». نگاهی به ساعتم کردم دیدم هنوز دوازده ساعت به پرواز مانده‌است پس کلی وقت دارم، نشستم روی صندلی سبزی، عاشق این رنگم، هرجا رنگ سبزاست من اونجام. یکی از روزهای زمستان کنار رود دنیپر، مشغول قدم زدن بودم، به زور دندان‌هایم را نگه‌داشته بودم روی هم، پالتویم را با دو دست گرفته بودم. دیدم یک جایی کنار رودخانه سبز هست، جلبک‌هایی رشد کرده‌اند خیلی وقت بود سبز و سرسبزی ندیده بودم همانجا عاشق آن مکان شدم حتی حسام هم آنجا دیدم وقتی یکباره گفت: «اوه چه خوشگله دخترو چه جیگری»، منم نفهمیدم یکباره گفتم:«خیلی». سرخ شد منم بیشتر، گرم گرم شدم، و باهام گرم گرفتیم.

المیرا دست‌هایم را تکان داد، روی پاهام نشسته بود، دلم نیامده بود بذارم روی صندلی سرد بازار تجریش بنشیند،. آرام گفت:«مامای بابای نوری». تندی بلند شدم گفتم:«کو‌و». با انگشت‌های کوچیکش عروسکی را نشان داد که دماغش بزرگ بود گوش‌هایش مثل آینه مینی بوس. خندید، آمدم اخم کنم نتوانستم،خندیدم گفتم: «عه زشته». دست‌هایم را کشید و گفت: «من دوس، بابانوری». خنده خنده رفتم خریدم، گفتم: «به بابا بزرگ نشون ندی نگی این تویی». باز گفت: «من دوس». دلم رفت براش، تندی چسبوندمش تنگ خودم، دوست داشتم سفت سفت بغلش کنم.

یکباره یکی گفت: «وای خانم بچه‌موکشتی». نشستم وسط بازار زار زدم، خانمی من را برد داخل مغازه‌اش. گفت: «از دوازده ماه، چهارده ما اینجایی! چته؟». گریه‌ام بند نیامد، عروسک تنها باقی‌مانده او را سفت گرفتم در بغلم و گفتم: « کاش منم سوار هواپیما اوکراینی می‌شدم همراه شوهر،دخترم تیکه تیکه می‌شدم». هنوز صدای جیک جیک کفش‌های المیرا در ذهنم رژه می‌رود.

بابانوریم گفت: «میشه چند روزی بیشتر بمونی مادرت عمل دارد بعدش برو». حسام گفت: «من باید برم سرکار،المیرا هم مدرسه داره». قبول کردن خودشان بروند بعدا من بیام. من ماندم اما کاش رفته بودم، عروسک را بیشتر بغل کردم.

نویسنده : ابوالفضل گلستانی


برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2022-01-07 18:26:03 +0330 +0330

یکی از بزرگترین جنایت هایی که این حکومت غاصب در حق این ملت کرد همین پرواز بود.
یکی از دردناک ترین خبرهای نسل ما کشتن یکباره‌ی اینهمه قلب پر امید بود.
لعنت به اولین تا آخرینشون💔


2022-01-07 18:28:47 +0330 +0330

وای متن تاپیک😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭💔

5 ❤️

2022-01-07 18:49:35 +0330 +0330

خیلی دردناکه 😞 😞 😭 😭

2 ❤️

2022-01-07 19:12:27 +0330 +0330

فریدون خان مشیری:

صحبت از پژمردن يك برگ نيست
وای، جنگل را بيابان ميكنند

دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان ميكنند

هيچ حيوانی به حيوانی نميدارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان ميكنند

4 ❤️

2022-01-07 19:19:05 +0330 +0330

خیلی ناراحت کنندس🥺🥺🥺🥺

3 ❤️

2022-01-07 19:22:26 +0330 +0330

:(

2 ❤️

2022-01-07 19:23:13 +0330 +0330

😭 😭 😭

1 ❤️

2022-01-07 20:14:08 +0330 +0330

😔🖤💔🥀

1 ❤️

2022-01-07 21:13:07 +0330 +0330

خدایی اگر هست باعث و بانیش داغ عزیزتریناش رو ببینه.

2 ❤️

2022-01-07 22:06:43 +0330 +0330

↩ sepideh58
این داعیه که بعد از ۲ سال هنوز داغ و تازه است برای هممون 😞😖

لعنت به اولین تا آخرینشون💔
لعنت لعنت لعنت 🤬🤬🤬
2 ❤️

2022-01-07 22:07:07 +0330 +0330

↩ sepideh58
😣😣😣

1 ❤️

2022-01-07 22:07:24 +0330 +0330

↩ shoqi_bahar
هعی 😞😖

1 ❤️

2022-01-07 22:08:04 +0330 +0330

↩ Esn~nzr
😞😣😖

1 ❤️

2022-01-07 22:08:33 +0330 +0330

↩ Mr.Feeling
هعی داداش 😞😞😞

1 ❤️

2022-01-07 22:08:57 +0330 +0330

↩ negar93
😞😣😖

2 ❤️

2022-01-07 22:09:35 +0330 +0330

↩ SorenaAshkani13
😞💔🖤

2 ❤️

2022-01-07 22:10:12 +0330 +0330

↩ Khoob69
خدایی که هست ولی فقط می‌تونه بدبخت بیچاره ها رو تهدید کنه !!!

3 ❤️

2022-01-07 22:28:52 +0330 +0330

↩ Joseph_Cooper
واقعا هیچ وقت کهنه نمیشه😔💔

2 ❤️

2022-01-08 09:33:31 +0330 +0330

سلام
یه مطلبی شاید شاید براتون جالب باشه شاید هم عجیب
روزی که سلیمانی رو ترور کردن از چند روز بعد صحبت انتقام سخت شد و مجلس به هم ریخت که همه نماینده ها رفتن گفتن صد تا بکشیم هزار تا بکشیم و …
یه دوست اهل دلی دارم وقتی پیشش بودم پرسیدم ازش نظر تو چیه گفت روزی که حمزه کشته شد که حتی بدنش رو مثله کردن .همه ریختن دور پیامبر که بریم و انتقام بگیریم و یکی گفت ۱۰ نفر از مشرکین رو بکشیم یکی گفت ۱۰۰ نفر بکشیم خدا پیام داد حق همچین کاری ندارید یک نفر در مقابل یکنفر یا اگر گذشت کنید برای شما بهتر است پیامبر هم گذشت کرد و بعد اون گذشت چقدر فضای کینه و خونریزی و جنگ بین مسلمانان و مشرکین از بین رفت عین آیه قرآن بود به من نشون داد و گفت این صحبت انتقام فقط از آدم منافق یا آدم نادان بر میاد در هر دو صورت وقتی خدا اینقدر واضح میگه حتما بعدش شری به ما میرسه خدا بخیر کنه اینو گفت و منم داغ بودم با بهش گفتم برو بابا بالاخره باید یک جوابی به آمریکا داد و دهنشون رو سرویس کرد الان شرایط فرق میکنه و …
آقا چند روز بعد اینجوری شد دوباره دیدمش هیچی به من نگفت ولی من به خاطر لحن بد ازش عذرخواهی کردم و اون گفت وقتی جون و مال و ناموسمون سرنوشتمون دست یه عده خائن یا نادان بی عقل هست عذاب خدا تمومی نداره اینقدر از زمین و آسمون میاد تا از بین بریم یه عده دیگه جایگزین بشن یا اینکه به خودمون بیایم تغییر کنیم راه دیگه ای نداریم .
سوره نحل آیه ۱۳۵ یا۱۳۶

0 ❤️

2022-01-10 18:18:48 +0330 +0330

چه‌دردناک😑😑😑

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «