صیغه‌ی پردردسر 5: بیمارستان

1400/04/14

قسمت قبل


Glaciers melting in the dead of night, And the superstars sucked into the super massive
Glaciers melting in the dead of night, And the superstars sucked into the super massive

این بیت تو ذهنم روی ریپیت بود که متوجه شدم صدای ترانش داره از باند ماشین میاد. چشام رو باز کردم و تاریکی بیرون اولین چیزی بود که نظرم رو جلب کرد. یه خمیازه خرکی پر سر و صدا کشیدم، صدای مریم از سمت چپم اومد: «خوب خوابیدی شوهر موقت عزیز؟» پرسیدم: «ساعت چنده، کجاییم؟» گفت: «حدود250 کیلومتری تهرون. یکم دیگه میرسیم به یک واحه. موقعیتیست که شب را اطراق کرده، شوخ و خستگی سفر از خود باز شسته و برای ادامه هجرت، آذوقه و علیق فراهم آوریم. پایه ای؟» تقریبا یک ساعتی خواب بودم. از خروجی آزادراه وارد شهر شدیم و تو پمپ بنزین اول شهر، مریم نگه داشت که طبق معمول بره دستشویی، من رفتم از یه مغازه دار آدرس مسافرخونه و رستوران خوب شهر رو گرفتم. مریم که اومد، سویچ رو گرفتم ازش و راه افتادیم سمت مسافرخونه. مکان تمیز و بزرگی بود، مثل شهری که توش بودیم. موقع گرفتن اتاق، بعد از هزار جور گیر و گرفت، که یارو پشت پیشخون زنگ بزنه به رئیس مسافرخونه و اون بیاد و عقد نامه رو ببینه و زنگ بزنه به یه یارو ریشداری که شباهت به اُشو میداد بیاد و دفترچه رو بگیره و بو کنه و گوشش رو بجوه و برجستگی مهرش رو زیر ذره بین بررسی کنه و گوشش رو بسوزونه ببینه کاغذش نسوزه یا بسوز و تو دستگاه اسپکتروفتومتر عناصر سازندش رو تجزیه و تحلیل کنه و آخر بگه: «حالا نمیشه دوتا اتاق بگیرین؟» و ما بگیم نه و بلاخره راضی شدن که ما محرمیم، گفتن که اتاق یه تخته ندارن و باید دو تخته بگیریم. دستمون تو پوست گردو بود و به شدت کوفته بودم. راضی شدیم و اتاق رو گرفتیم.

وسایل رو بردیم بالا. من جورابامو در آوردم و رفتم پاهامو شستم، بعد به پشت رو تخت دراز شدم. فکر نمیکردم صندلیای این ماشین اینقد برای مسافتای طولانی ناجور باشن. نمیدونم مریم چجور اینطور انرژی داشت. اومد کنار دستم، خم شد کنار صورتم گفت: «حوصله داری بریم تو شهر یکم دور دور کنیم؟» خیلی دلم میخواست برم و از پیشنهادش خوشحال شدم. گفتم: «خستگی در کنیم، حتما میریم. الان یکم بدنم کوفته اس.» مریم مانتو و شلوارشو در آورد یه تیشرت سفید پوشید، بعد اومد پامو گرفت و کشید که: «بخواب رو زمین ماساژت بدم شوهر.» قبل اینکه سیگنال حرکت از مغز به عضلات برسه و بتونم بلند شم، با زور کشیدن مریم از رو تخت به لگن خوردم زمین و سیاتیکم به گا رفت. آخی از نهاد براوردم که مریم ترسید و پرید عقب. با خنده گفت تلافی امروز صبح! زیر لب، ولی جوری که بشنوه بهش گفتم شتر. با کمک مریم، پیراهنم رو در آوردم همونطور به شکم خوابیده بودم رو موکت زبر و شکمم داشت زخم میشد. مریم زانوهاش رو گذاشت دو طرف سرم و به اسم ماساژ شروع کرد به مالوندن استخونام و در آوردن ترق و توروقشون. ولی جواب نمیداد. گفتم پاشو با پا زور کن. بلند شد پا راستشو گذاشت زیر کتف راستم، و کسخل گویا قصد داشت اون یکی پاشو هم بزاره اونطرف، که همون یه ثانیه ای که تموم وزنش رو یه پاش بود، حس کردم قفسه سینم خورد شد، انگار ریه راستم ترکید و هوا به فشار اومد بیرون؛ صدای نعرم بلند شد و همزمان سمت چپ بالاتنم اومد بالا. مایل شدن من همانا و سقوط کردن مریم یک پای بی تعادل همانا. به کون افتاد روی پهلوی من. یعنی کونش فرود اومد رو زمین، ولی پاهاش پهلوی چپ من رو گاییدن. اینبار لگن اون خورد شد و از درد اشکش در اومد. من خودم دردمند، اونم رو زمین درحال ناله. به هزار درد، بلند شدم؛ بازوی راستم که بیشتر از ارتفاع سینه هام بالا میومد، درد قفسه سینم کورم میکرد. بغلش کردم و به زور و زاری به شکم خوابوندمش روی یکی از تختا.

تیشرتشو دادم بالا و با انگشت مهره های دنبالچش رو یکی یکی آهسته فشار میدادم که اگه دردش خیلی ناجوره، ببرمش بیمارستان. مهره آخری زیر شورتش بود. یکم که با انگشت لمسش کردم، مریم یه ناله ریز کرد. پرسیدم درد میکنه؟ گفت برو پایین تر. پایین تر دیگه مهره ای نبود، ولی محض احتیاط انگشتم رو سروندم پایین تر رو استخون لگنش، که متوجه شدم دیگه انگشتم رسما وسط شکاف لمبراشه! همزمان با رسیدن انگشت من به اون ناحیه، آه مریم، اینبار با لحن هوس آلود، ولی از روی مسخرگی مشخص بلند شد. دیدمم داره میخاره، خندم گرفت و دستم رو بردم پایین تر تا انگشتم رسید به سوراخ کونش و ازونجا هم با یه فشار کوچیک گذشتم و رسیدم به کسش. همزمان با پایین رفتن من، مریم هم صداش رو بلند تر میکرد. انگشتم رو که تو کسش فرو کردم، رسما صداش یه مرحله از جیغ پایین تر بود. شرتشو کشیدم پایین و از پاش در آوردم، و با دست باسنشو آوردم بالا و اول یه سیلی رو هرکدوم از لمبرای کونش زدم که شتلق صدا دادن، بعد از پشت شروع کردم به انگشت کردن داخل کس داغش. اونقدر ادامه دادم تا دیدم آبش داشت روون میشد. اونموقع سر پا وایسادم و شلوارم و دادم پایین. کیرم رو گذاشتم لای پاش و یکم بین لبه های کسش جلو عقب کردم که خیس بشه، همین که سرشو گذاشتم رو دهنه کس مریم و چند میلیمتر فرو کردم، مریم ارضا شد و یه جیغ لرزون کوتاه، ولی با صدای نسبتا بلند کشید و کونش رو انداخت پایین. ارضا شدنش منو حشری تر کرد و رفتم پایین که بخوابم روش و از پشت، خوابیده بکنم تو کسش، که شنیدیم یکی داره با مشت میکوبه به دیوار اتاق!!! بله، گویا همسایه مون شاکی شده بود.


  • ادامه در کامنت
2490 👀
7 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-07-05 17:57:20 +0430 +0430

همونطور که کیرم لای پای مریم بود، افتادم رو مریم، همون نرمه فشار به قفسه سینم، نفسم رو از درد برید. از سرِ درد و سرِ خر همیشه موجود، تو ذهنم داشتم به گور پدر همسایه میریدم، که شنیدم مریم داره خِر خِر میخنده. گفتم: «زهر مار. سوت سوتک قورت دادی که اینقد صدا میدی؟ دور از جون بچه فامیل، آدمو یاد اون میندازی با این صدات. این مرتیکه دیوثم که فازمون رو پروند.» ورش گردوندم رو به خودم، با دستاش صورتشو گرفته بود که مثلا صدای خندش رو خفه کنه. با اون کس لخت و تیشرت نازک آستین کوتاه گشادی که تا پایین سینه هاش مچاله شده بود و موهای فرفری آشفتش و دستای رو صورتش، خوردنی شده بود. خم شدم دهنمو گذاشتم روی نافش و نفسمو با فشار دادم بیرون که صدای گوز بده. به تقلا افتاد که منو بزنه کنار و همزمان جیغش به هوا رفت. سرمو آوردم بالا و با خنده گفتم: «آروم بابا. میخوای بیرونمون کنن؟ اذیت نکن جون عزیزت.» با دست چپ کشیدمش سمت لبه تخت و خودم زانو زدم تا کسش روبروی کیرم قرار بگیره. خواستم بکنم داخل، مریم پرسید: «کاندوم؟» آهسته و با سر پایین گفتم: «دیگه لازم نیست.» گفت: «چرا لازمه. میزنی ایدزمون میدی بیچاره میشیم.» با تردید پرسیدم: «باور کردی اون حرف منو؟» با خنده گفت: «نه، اما حاملمون که میتونی بکنی بیچاره بشم.» دیدم راست میگه. تا از تو کیفش کاندوم پیدا کردم و کیر مبارک رو لباس پوشوندم، مریم هم تیشرت و سوتینش رو در آورد و انداخت گوشه اتاق. اومدم سروقت مریم، پاهاش رو دادم رو شونه هام و کیر رو سر دادم تو کسش. همینکه فرو رفت، چشای مریم هم رفت سمت بالا و سفید شد. چنتا تلمبه که زدم، پاهاش رو چسبوندم به هم انداختم سمت چپ خودم، دستم راستم رو بردم زیر باسنش که بکشونمش سمت خودم و موقعیتش رو مناسب کنم، که فشار اومده به قفسه سینه و کمرم چنان دردی رو روانه وجودم کرد که ناخوداگاه پاهام سست شد و با فریاد از پشت افتادم.

مریم پا شد و با نگرانی گفت: «خدا مرگم بده، چت شد؟» من با همون نفس بریده بریده گفتم: «خدا مرگت بده. فک کنم دنده هام شکسته. پاشو بریم بیمارستان» مریم زیر بغلمو گرفت و بلندم کرد و کمک کرد که لباسامو بپوشم (اینبار اطمینان پیدا کردم که کاندوم رو دربیارم!). لنگ لنگان با کمک مریم رفتم پایین و سوار ماشین شدیم. پرسون پرسون اورژانس رو یافتیم، بستری شدم و فرستادنم رادیولوژی که ببینن شکستگیه یا چی. اونجا که معطل بودم، داشتم به این فکر میکردم که نمیدونم این چه طلسم نحسیه سوار زندگی ریدمان من شده بود که اجازه نمیداد یه بارم من ارضا بشم. اون از خونه مریم که دماغم پوکید، اون از توالت عمومی که گوز زنه قیامت به پا کرد، اون از پشت ماشین که آژان اومد دست بسته بردمون، اون از مسافرخونه صبح که همون شروع کار به ریدن افتادم، اینم الان که یبار چوب دیوارای پوست پیازی رو بخورم و یبارم بستری بیمارستان بشم. انگار کائنات با من سر لج دارن. تا نهایتا کارا انجام شد و بر گردوندنم تو بخش، سه رب ساعتی گذشت. قبل از اینکه دکتر بیاد، مریم اومد کنارم و آهسته گفت: «حدس بزن چی خریدم!» چپ چپ نگاش کردم، کیفشو باز کرد و داخلشو نشونم داد و گفت: «قرص ضد بارداری. هاهاهاها» انگار برا منی که ممکنه بستری بشم و کار و زندگیم بمونه رو هوا، حامله شدن این جنده خانوم مهمه. دکتره که قیافش بیشتر شباهت به قصاب میداد تا دکتر، اومد داخل و عکس رادیولوژی من دستش بود. مثل تو فیلما، عکس رو گرفت رو به صفحه نور گوشه اتاق و یه قسمت سفیدی که کاملا هیچ فرقی با اطرافش نداشت رو با انگشت نشون داد و گفت: «همونطور که مستحضرید، بخش نان آرتیکولارِ تیوبرکلِ دنده چهارمتون، احتمالا در اثر فشار ناگهانی، دچار استرس فرکچر جزئی شده و …» دستمو مثل بچه دبستانیا بردم بالا و گفتم: «معذرت میخوام دکتر میون کلامتون، چیییی!؟» کلا دو تا کلمه دنده و استرس رو بین حرفاش فهمیده بودم و پیش خودم فک میکردم استرس چه ربطی به دنده داره؟ چی بلایی سرم اومده آیا؟ دکتر خندش گرفت و جواب داد: «نگران نباشید، چیز مهلکی نیست. به قول خودمونی، دنده چهارمتون مو برده.» با خودم گفتم خو قرمدنگ کله کیری، مثل آدمیزاد حرف بزن. جون آدمو بالا میاری. دکتر بعد از یخورده افاضات الکی، اینطور ادامه داد: «الان برای دردتون میتونم مسکن بنویسم، دست راستتون رو هم بهتره آتل بندازید که زیاد تکون نخوره و فرایند ترمیم استخوان سریعتر انجام بشه. برای کاهش درد موضعی، کمپرس یخ میتونه مفید باشه. دوش آب گرم هم برای ریلکس کردن ماهیچه ها و فشار کمتر به دنده، توصیه میکنم. بجز این، چیز دیگه ای نیست. میتونید تشریف ببرید.»


  • ادامه در کامنت بعد
5 ❤️

2021-07-05 17:58:36 +0430 +0430

همین؟ اینطور درد ناجوری، فقط یه عکس میخواست و یه کدئین؟ ای بر پدرت لعنت مریم که اینطور دردسرمون ندی. حوصله آتل نداشتم. یه کمپرس یخ گرفتم، گذاشتم پشتم و تکیه دادم به پشتی صندلی. مریم قبل روشن کردن ماشین، عکس رادیولوژی رو گرفت طرف نور جراغ سقف و گفت: «الان مویی که دکتر میگفت برده، کجاشه و کجا برده؟» گفتم: «تو پشت و رو نگیر عکسو، معلوم میشه»، مریم با حالت گیج به من و عکس نگاه میکرد، با تشر گفت: «این چارتا خط سفید، چپ و روش دقیقا کجاشه که چرند میگی؟» بعد ازونطرفش کرد و دوباره پرسید: «خو الان کو این مو بردگی؟» عکس رو از دستش کشیدم و چشام رو گرد کردم و گفتم: «تو کون آدم فضول. راه بنداز این عنو بریم شام بخوریم ضعف کردم.» بعد شام هم مقداری تو شهر دور دور کردیم و به قیافه ملت خندیدیم. تموم این مدت، مریم یکی دیگه بود. انگار عذاب وجدان گرفته بود از گاییدن کمر من. نه که من از دست اون عصبانی بوده باشم، اتفاق پیش میاد، مثل قضیه دماغم، ولی کلا اخلاقم اینطور هست که یه چیزی رو به ظاهر بزرگ کنم که موقعیتی باشه که بتونم چارتا فحش به زبون بیارم، تازه اونم با لحن شوخی مخصوص خودم. مریم اینو میفهمید. اگرم نه، کسی نبود که اینطور چیزا رو جدی بگیره. در واقع یکی از معدود کسایی بود که لحن شوخی و جدی منو درک میکرد. حتی مادر و پدرم هم اینطور نبودن. با این حال، اونشب عذاب وجدانش رو حس میکردم. دیگه آخرای شب بود که برگشتیم به مسافرخونه. دم ورودی، مسئول پذیرش منو “تنها” نگه داشت که بگه: «خیلی معذرت میخوام، ولی مهمان اتاق کناریتون ازمون خواسته بهتون بگیم یکم مراعات کنید. خانواده ان و بچه باهاشونه» یه بروی چشمی گفتم و معذرتی خواستم و همونجور لنگان لنگان با مریم رفتیم به سمت اتاق. حرف مسئول پذیرش رو که براش تعریف کردم، دوتایی کمی به حماقت خودمون خندیدیم. بعد وسایل حموم برداشتیم و رفتیم که دوش بگیریم. موقع برگشتن از حموم، درد کمرم بسیار بهتر شده بود. تو راهرو قبل اینکه وارد اتاق بشم، داشتم فکر میکردم الان مریم گیر میده که سکس کنیم و این درد دست و کمر من، شقمرگم کرده و جواب اینطور کارا رو نمیتونم بدم. ولی مریم زودتر از من برگشته بود. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم دوتا تختو مرتب کرده و با شرتک و همون تیشرت سفید گشاد سرشبش و یه لبخند منتظره من بیام. گفتم: «فکر نکنم …» که اجازه نداد حرفمو تموم کنم. گفت: «میدونم. بیا دراز بکش. قرار نیست امشب کاری بکنیم.» کمکم کرد تیشرت و شلوارم رو در بیارم، دراز کشیدم و ملافه انداخت روم و چراغ رو خاموش کرد و خودش هم رفت رو اون یکی تخت، شب بخیر گفت و خوابید.

چند دقیقه ای به تاریکی گوشه سقف خیره بودم به نفسای منظم مریم گوش میدادم و بدون اینکه متوجه باشم، سعی میکردم نفسم رو با نفسش همگام کنم. یکم خودمو جمع تر کردم سمت کناره تخت و آروم صداش زدم و گفتم بیاد این طرف. بی معطلی اومد و خزید زیر ملافه، خودشو رو به من، تو بغلم مچاله کرد. من دست معیوبم رو انداختم رو بدنش و سعی کردم بیشتر تو بغلم جاش بدم. ناخوداگاه متوجه شدم این اولین باریه که یه زن تو آغوشم خوابیده. با خودم فکر کردم که دفعه قبل کی بود که اینقد آسوده بوده باشم؟ جوابش برام اهمیتی نداشت. مهم اون لحظه بود و احساس وجود مریم تو آغوش من. برای همین دماغم رو فرو کردم تو موهاش که بوی سیب میدادن و پیشونیش رو بوسیدم. زیر لب همراه با ملودی ای که از عصر تو ذهنم بود زمزمه میکردم “You set my soul alight”.


  • پایان

در قسمت بعد: من به سلمانی فحش میدم / مریم به سلمانی فحش نمیده / سلمانی نشون میده که لایق فحشه

9 ❤️

2021-07-05 19:09:53 +0430 +0430

↩ arashkarimi44
😍 😂
اگه محدودیت یک تاپیک در روز نبود، همشو روز اول میزدم. ولی نمیشد دیگه 🙏

1 ❤️

2021-07-05 19:44:53 +0430 +0430

↩ The.BitchKing
کاش شهرزاد قصه‌گو می‌شدی و این داستان هیچوقت تموم نمی‌شد انقدر که خوبه و دوسش دارم 😂😍

2 ❤️

2021-07-05 20:07:43 +0430 +0430

↩ The.BitchKing
بسیار زیبا🥰🥰🥰👌👍

1 ❤️

2021-07-05 20:29:09 +0430 +0430

↩ The.BitchKing
این تریلر جاده‌ای، بدجور هوسیم کرده یه حرکتی بزنم 😃😃😃

دمت گرم انقد خوب مینویسی … 🍃🌹

2 ❤️

2021-07-05 23:48:10 +0430 +0430

↩ sepideh58
لطف دارین سپیده بانو ❤️ ❤️ ❤️

0 ❤️

2021-07-05 23:50:51 +0430 +0430

↩ Eldorado5555
ممنون بابت همراهی و روحیه دادنتون ❤️ 🙏 🌹

1 ❤️

2021-07-05 23:52:29 +0430 +0430

↩ Lor-Boy
خودم عمریه آرزوشو دارم 😭 😭 😂 😂 😂

لطف دارین 🙏 🌹 ❤️

1 ❤️

2021-07-05 23:56:07 +0430 +0430

↩ kgb49
ممنون از نظرتون و وقتی که گذاشتین 🙏 🌹

0 ❤️

2021-07-05 23:58:34 +0430 +0430

↩ tahadayan3
فداتون 🙏 ❤️

واقعا هم گرامی …

0 ❤️

2021-07-06 01:10:44 +0430 +0430

↩ The.BitchKing
هرچند ته داستان رو می‌دونم، هرچند توی مسیر، کلّی دهن راوی سرویس میشه، ولی دوست دارم این جاده، تموم نشه و تا ابد در سفر باشین! 😉😉😍😍

1 ❤️

2021-07-06 07:44:01 +0430 +0430

↩ The.BitchKing
اگه دیده باشی ، آدم رو یاد سریال روزگارانی در چوکورآوا می ندازی! انقدر که اتفاقات قصه رگباری و پشت سر هم و خنده دار و گریه دار و … هست
موقع ارضا سوراخ کیرت مثل کون مرغ بزنه ایشالا!

1 ❤️

2021-07-06 10:38:49 +0430 +0430

↩ لاکغلطگیر
😍 😍 😍
بروم مقادیری ذوق کنم 😁 😍

1 ❤️

2021-07-06 10:41:51 +0430 +0430

↩ آقای بیهوده
ندیدم این سریال رو متاسفانه. ولی حرفتون رو به منزله تعریف میگیرم 😍 😁 🙏

😂 😂 😂 ممنون بابت آرزو 😂 🙏 🌹

0 ❤️

2021-07-06 13:02:56 +0430 +0430

↩ The.BitchKing
مقادیرش، معتنابه باشه لطفاً. 😉😍

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «