تا حالا شده به فکر انتقام بیوفتین؟
کسی کاری باهاتون بکنه که بخوایین به هر قیمتی شده اون کارش رو تلافی کنین یا جواب ظلم و ناحقی که حقتون شده رو بدین؟
چقدر اینجا این حس برای من آشناست
میتونستم انتقام بگیرم، ابروی ریزی کنم ولی نکردم.
البته نمیدونم این کار درست بود یا نه
↩ hojabr
انتقام داستانش فرق میکنه
از نظر من کسی که بهت ظلم میکنه، نارو میزنه، خیانت میکنه، باید تاوان پس بده
اما آبروریزی رو نیستم
مگر اینکه طرف هم کاری کرده باشه که با آبروی من بازی کرده باشه
چشم در برابر چشم
خون در برابر خون
↩ …MATILDA…
تو جمعی بودیم که تو چشمای من نگاه کرد به من گفت" تو ظاهر و باطنت فرق میکنه.دروغگویی"
من میدونستم نسبت به پارتنرش فرد پاک و صادقی نیست. با سند و مدرک! ولی به روی خودم نیاوردم. شایدم اشتباه کردم ولی تلخی این جمله فراموشم نمیشه
↩ hojabr
این مواقع فقط با یک جمله میشه هم طرفو ساکت کرد و هم شک رو توی دل طرفش انداخت
مثلا کافر همه را به کیش خویش پندارد که همراه با یک لبخند 😏 و نگاه مضحک باشه
یا اینکه بهش میگفتی اول یه سوزن به خودت بزن و بعد پهلوی منو با میخ طویله سوراخ کن
طرز بیان و نگاه و میمیک صورت خیلی مهمه
که طرفش واقعا شک کنه که یه خبرایی هست
تو آتیشو انداختی
هیچ آتشی مثل آتش شک نیست
آرام آرام کل وجود رو میگیره
↩ …MATILDA…
واقعا دلش رو نداشتم و ندارم که اینا رو بگم. سکوت کردم
بزرگ ترین انتقام پیشرفته… و قوی ترین محرکه برای پیشرفت حس انتقام…
در ضمن تاپیک هامو نظر بده…
تو نظرهات فرق داره… لایک رو همه می کنن
↩ Jinkx
آره، ولی نه برای هر موضوعی و در مورد هر کسی
بعضی رو باید کاری باهاشون بکنی که ده برابر اون چیزی که سرت آووردن، سرشون بیاد و دردش رو حس کنن
↩ …MATILDA…
ارومت نمیکنه…
من خیلی انتقام گرفتم… ولی نمی کنه
صدا همون صدا بود
صدای شاخهها و ریشهها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی؟
صدات میاد… اما خودت کجایی
وا بکنیم پنجرهها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطرهها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازهتر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عید آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازهتر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصهها بود
خواب و خیال همه بچهها بود
آخ… که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجرهها رو دوست داشت
بهار اومد پنجرهها رو وا کرد
من و با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف‚ حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم‚ هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود
محمدعلی_بهمنی