غروبِ سپیده🎈

1400/10/21


سپیده در حالیکه هنوز نفسش آروم نشده بود از تخت بیرون اومد روی زمین دنبال لباس گشت، تی‌شرت مرد رو پوشید؛ این کار رو دوست داشت براش مثل بوسه بعد از سکس بود با نوک پنجه از اتاق بیرون رفت، زیر کتری رو روشن کرد و سیگاری گیراند؛ سیگاری نبود اما این‌جور وقتها هوس می‌کرد، برگشت توی اتاق، لای پنجره رو باز کرد و هوای تازه به ریه‌هاش تزریق کرد و دود سیگار رو از دهنش بیرون داد .
سرمای بیرون، گرمای اتاق رو دلچسب‌تر می‌کرد، هندزفری رو توی گوشش گذاشت و آهنگی رو پلی کرد، لبخندی زد.
اگر مرد در این حالت می‌دیدش می‌گفت: آخه قربونت بشم که فقط چس دود می‌کنی تو که سیگاری نیستی.

و سپیده هربار با عشوه می‌گفت : ژستشو دوس دارم.
و می‌دونست مرد بیشتر از او، این ژست رو دوست داشت مخصوصا وقتی مثل ماهی سر می‌خورد لای دستهای مرد و سیگار رو می‌ذاشت گوشه‌ی لبش و پک عمیقی که مرد به سیگار می‌زد رو مثل یک تابلوی نفیس نقاشی نگاه می‌کرد. وقتی لب‌های مرد غنچه می‌شد و دود رو بیرون می‌فرستاد؛ سپیده مثل یک پیچک نیلوفر از مرد آویزون می‌شد و سیبک گلوش رو می بوسید و به حلقه دستای مرد که دورش محکم و محکم‌تر می‌شد، لبخند می زد؛ پاهاش رو دو طرف مرد می‌ذاشت و چشم به چشم نگاهش می‌کرد تا سیگارش رو که نوبتی با او می‌کشید، تموم کنه. سیگار رو از وسط انگشت‌های کشیده‌ی مرد برمی‌داشت و توی جاسیگاری خاموش می‌کرد.
مرد با سر‌انگشت پوست گردنش رو لمس می‌کرد و آروم آروم به نوک سینه‌اش می‌رسید و با دو انگشت بازیش می‌داد، آهش رو در می‌آورد و تمنا و نیاز رو در وجودش، شعله‌ور می‌کرد.
وقتی تمامی مرد رو در خودش حس می‌کرد دیگه از دنیا هیچ نمی‌خواست جز کمر زدن مردش…
سپیده کنار پنجره ایستاده بود. پوستش از سرمای هوای بیرون مور مور شده بود و به مرد که غرق در خواب بود نگاه می‌کرد‌ از موهاش شروع می‌کرد و بوی خوب شامپویی که خودش براش خریده بود رو در شامه‌اش حس می‌کرد؛ پیشونیش، ابروهای پرپشت و سیاه و چشم‌هاش، ریش پرپشت و سیاهش که تعداد دقیق تارهای سفیدش رو می‌دونست و لب‌ها، لب‌هایی که صد‌بار در روز می بوسیدشان؛ لب‌هایی که براش مولانا و حافظ می‌خوند لب‌هایی که اسمش رو، نه اسم‌هاش رو صدا می‌زد.
صدای کتری پرتش کرد به واقعیت، به آشپزخونه رفت لیوان سیاهش رو برداشت، روی لیوان عکس گربه‌ی پشمالوی نارنجی شبیه گربه‌ی خودش بود؛ مرد براش خریده بود .
لیوان رو مثل یه موجود زنده لمس کرد آب جوش رو روی چای کیسه‌ای ریخت و دو‌بار تکونش داد. یه تکه شکلات تلخ از روی میز برداشت و به اتاق برگشت. زیر پنجره روبروی تخت روی زمین نشست، پتوی کوچکی دور خودش پیچید لیوان چای رو با دو دست گرفت و زل زد به مرد که حالا چرخیده بود و طاق باز خوابیده بود.
همیشه عمیق می‌خوابید و صداهای کوچک بیدارش نمی کرد، سپیده همیشه به شوخی می‌گفت: شبا تو خواب تمام روزتو تعریف می‌کنی حواست به کارات باشه و غش غش می‌خندید.
به هرچیزی که می‌شد می‌خندید، خنده‌ی گشادی که پخش می‌شد توی صورتش و دندونهای سفید و مرتبش رو نشون می‌داد و چین‌های ریزی گوشه چشمش می‌انداخت.
می‌خندید چون مرد عاشق خنده‌اش بود اوایل آشنایی بود که با دیدن لبخندش گفته بود: لبخندت روزم رو می‌سازه هرروز بخند، بخند تا دنیا برام جای بهتری بشه؛ بخند تا بتونم نفس بکشم دخترک چشم آهویی.
سپیده می‌خندید و دنیا رو برای مردش جای قشنگی می‌کرد تا بتونه نفس بکشه.
تا وقتی مرد به خواب می‌رفت می‌خندید. بعد هرشب از تخت بیرون می‌اومد و درست همین‌جا می‌نشست روی زمین و با دقت مرد رو نگاه می‌کرد تمام جزئیاتش رو، دستهاش که می‌نوشت، ساز می‌زد و نوازش می‌کرد؛ تتوهای روی بدنش، شکمش، پاهاش و باز از نو…موهاش…
سپیده هرشب به پایان نزدیک‌تر می‌شد. می‌دونست یک‌روز تموم می‌شه، ناگریزترین اتفاق جهان بود.
تصمیمش رو خیلی وقت پیش گرفته بود وقتی اون برگه‌ی لعنتی آزمایش رو دکتر دیده بود و حرف‌های تکراری دلگرم کننده زده بود.
تمام روز می‌خندید که مردش نفس بکشه و نفس خودش بالا نمی‌اومد.
راضی بود تونسته بود در این آغوش بخوابه و تمنای تنش رو همین دست‌ها و لب‌ها آروم کرده بود.
با هم غذا پخته بودند، با هم فیلم دیده بودند و کتابخانه مشترکی داشتند.
شعر خونده بودند، آهنگ‌های مشترک داشتند؛ با هم به مهمونی رفته بودند و با غرور همو نگاه کرده بودند و از نگاه ستایشگر دیگران لذت برده بودند، حتی چیزهایی نوشته و برای هم خونده بودند …خب! بیشتر از این از زندگی چی می‌خواست؟
بلند شد لیوان رو در ظرفشویی گذاشت و آروم به سراغ کیف پولش رفت، قرص رو با انگشت لمس کرد و خیالش راحت شد .
دو شب دیگه یکسال از کنار هم بودنشون می‌گذشت قرار بود یه مهمونی دوستانه بگیرند .
سپیده برنامه‌ریزی‌ها رو کرده بود و هدیه هم تدارک دیده بود یک عکس دو نفری که می‌خندید، لب‌ها و چشم‌هاش باهم! و دستهای مرد رو محکم گرفته بود …مرد اخم کرده بود مثل همیشه.
سپیده به ظاهر دلخور می‌شد و تذکر می‌داد با انگشت‌ها و با لب‌هاش اخم مرد رو باز می‌کرد اما عاشق اخمش بود؛ دلش غنج می‌رفت که مرد با اخم کتاب بخونه و سپیده نگاهش کنه.
لبخند خودش و اخم مردش رو قاب کرده بود با یک نوشته پشت قاب: برای جان جانانم و دلیل تمام لبخند‌هایم با عشقی که سیرابم کرد منتظرت خواهم بود جایی بهتر از اینجا سپیده‌ی تو
پایان
سپیده🎈

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2022-01-11 19:06:37 +0330 +0330
خب! بیشتر از این از زندگی چی می‌خواست؟
مثلا پیرمردی باشم بر روی تخت خوابی از جنس درخت بید و تو‌کنارم باشی و لب هایم بر روی دستان زیبای چروکیده آت در حال نوازش… من بیش ازین چیزی نمیخواهم برای در آغوش گرفتن ابدیت…🌿

سپیده‌ی عزیز و جان دلم نوشته‌هات رو میشه با تک تک سلول‌های بدن حسش کرد و در اغوش گرفت. خوشحالم که هستی و مینویسی برامون عزیزترینم.❤❤❤❤🌹🥰🥰🥰🥰

پ.ن: مدتی بود گشادی خاصی گرفتم و از متن های بلند فراری بودم ا🤣🤣🤣🤣

3 ❤️

2022-01-11 19:06:44 +0330 +0330

↩ Pesar.shirazi.70
تشکر از شما

3 ❤️

2022-01-11 19:07:04 +0330 +0330

↩ Im MK
خودش زچته؟😁🙁

3 ❤️

2022-01-11 19:07:45 +0330 +0330

↩ Mr.Feeling
فدای تو. خوشحالم تنگ شدی 🤣

2 ❤️

2022-01-11 19:13:50 +0330 +0330

↩ Im MK
😣🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️🤣

2 ❤️

2022-01-11 19:15:05 +0330 +0330

بسیار عالی؛مثل همیشه سپیده جان .اگر بخوام یک کلمه بگم که نگارش هات رو توصیف کنم قطعا "حِس "هست.
👌👌🌹🌹

2 ❤️

2022-01-11 19:20:06 +0330 +0330

↩ آقای تنها
فدای تو بشم من😍
باعث خوشحالیه که میپسندی🙏🎈

2 ❤️

2022-01-11 19:41:13 +0330 +0330

زیبا دل نشین

👌👌

2 ❤️

2022-01-11 19:52:56 +0330 +0330

↩ SorenaAshkani13
ممنونم عزیزم 🙏

2 ❤️

2022-01-11 19:53:46 +0330 +0330

↩ saeid 75
قربونت برم عزیزم ♥️
گیراندن، واژه‌ی متداول توی رمان‌های قدیمیه به معنی آتش زدن

2 ❤️

2022-01-11 20:20:56 +0330 +0330

بعضی نوشته هات مثل بازی محمد رضا گلزاره !
ینی با اینکه میدونی بازیگر خوبی نیست اما میشینی پای فیلم …
کلماتت کم کم آدمو مست میکنه یهویی الکلش اثر نمیکنه و این شناسه دلنوشته هاته
وقتی کنار خیلیا میذارمت از بیشترشون بهتری
لایک

1 ❤️

2022-01-11 20:26:41 +0330 +0330

↩ S.A11
ممنونم 🙏♥️

2 ❤️

2022-01-11 20:27:29 +0330 +0330

↩ Takmard
الان باید تشکر کنم بابت این کامنتت؟ یا ناراحت بشم ؟ 🤣
این داستان جدیدم نیست که
یه داستانک از ۴ سال پیشه. بهرحال ممنونم که وقت گذاشتی 🎈🙏

2 ❤️

2022-01-11 20:33:25 +0330 +0330

چرا انقدر دارک مینویسی لعنتی!؟
مراعات حال مارو هم بکن یه ذره😁
مثل همیشه عالی🌆✨

2 ❤️

2022-01-11 20:40:51 +0330 +0330

↩ MR._.ANSWER
قدیمی بود باور کن 😅🙏
عذر میخوام بابت ناراحت شدنت🎈

2 ❤️

2022-01-11 20:44:07 +0330 +0330

بسیار زیبا.
لطفا به پیوی نگاه کنید.

2 ❤️

2022-01-11 21:16:32 +0330 +0330

سپیده میخواستم ب رخ سوسمار گرفتنت با سیگار گیر بدم ک با آخر داستان زدی تو پرم🥺

2 ❤️

2022-01-11 21:37:28 +0330 +0330
2 ❤️

2022-01-11 21:37:54 +0330 +0330

↩ SweetSamira
رخ سوسمار🤣🤣🤣🤣🤣
فدات شم 🥺♥️

2 ❤️

2022-01-11 21:38:18 +0330 +0330

↩ om1d00
فدات بشم امید جانم 😘😘😘😘♥️

2 ❤️

2022-01-11 21:38:37 +0330 +0330

↩ هاینریش
👻♥️

2 ❤️

2022-01-11 21:44:41 +0330 +0330

↩ sepideh58
نشی… خودا نکنه 😘
حالا جدی میکشی؟؟؟

2 ❤️

2022-01-11 21:50:19 +0330 +0330

دو نفره‌هات رو خیلی دوست دارم سپیده جونی ❤️😘
در ضمن من اون گربه پشمالو نارنجیه رو میخوامش 😍 آخ…

3 ❤️

2022-01-11 21:51:16 +0330 +0330

↩ IamSheida
😁😁😁 صدا آخ گفتناتو میشنوم

2 ❤️

2022-01-11 21:55:58 +0330 +0330

↩ SweetSamira
آخ قربونش برم که 😍😂 لپ هاتو بیار جلو میخوامممم بکشممممم 😍💋

2 ❤️

2022-01-11 21:57:46 +0330 +0330

↩ SweetSamira
نه عزیزم 😅
قبلا گاهی با مشروب میکشیدم .۴ سالی میشه نکشیدم .ورزش میکنم حیف ریه هامه😅♥️😘

2 ❤️

2022-01-11 21:58:15 +0330 +0330

↩ IamSheida
بکش وایی 🤤😇😘😘

2 ❤️

2022-01-11 21:59:30 +0330 +0330

↩ IamSheida
فدا بشم عزیز دلم 😍

2 ❤️

2022-01-11 21:59:58 +0330 +0330

↩ sepideh58
خوفه خوفه 😁

3 ❤️

2022-01-11 22:00:00 +0330 +0330

↩ SweetSamira
سوییتی من 😍❤️😘

2 ❤️

2022-01-11 22:02:20 +0330 +0330

↩ sepideh58
عزیزمممممم 😍 😍 😍 ای جان
سیبیلاشووووووووو
اسمش چیه سپیده؟ 😃

2 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «