امروز ۲۴ بهمن، سالروز غروب فروغ شعر و ادبیات این سرزمین، شاعر عشق و احساس و آزادی، فروغ الزمان فرخزاد است.
ای کاش در آن روز لعنتی، ابراهیم گلستان کلید ماشین جیپ خود را به فروغ نمیداد.
ای کاش در آن روز، کسی دیگر حلقه های فیلم را برای استودیو “من” میبرد.
ای کاش آن خودرو مهد کودک در مسیر “دروس” به “قلهک” حرکت نمیکرد.
ای کاش بیمارستان هدایت، تنها به خاطر نداشتن بیمه کارگری، او را درمان میکرد.
و ای کاش فروغ بیشتر در این روز در آغوش ابراهیم میماند و یک سیگار دیگر در فاصله یک هم آغوشی دیگر، دود میکرد.
و ای کاش های بسیار…
که میسر نشد و در چنین روزی در سن ۳۲ سالگی، فروغ برای همیشه در ظهیرالدوله، غروب کرد…
یادش و نامش و وجودش، بسیار جاویدان
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها، دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونههایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
میخزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد میآرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یکسو میروند
پردههای تیره دنیای من
چشمهای ناشناسی میخزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا مینهد
بعد من، با یاد من بیگانهای
در بر آیینه میماند به جای
تار مویی، نقش دستی، شانهای
میرهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران میشود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
میشتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفتهها و ماهها
چشم تو در انتظار نامهای
خیره میماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
میفشارد خاکِ دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربههای قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام میماند به راه
فارغ از افسانههای نام و ننگ
↩ Im MK
😞 🌹
زنده باد هیچکس عزیز…
نمیدانم رسیدن چیست اما بیگمان مقصدی است که همه وجودم بهسوی آن جاری میشود.
↩ ماه تابانم
سایه توام به هر کجا روی
سر نهادهام به زیر پای تو
چون تو در جهان نجستهام هنوز
تا که برگزینمش به جای تو …
↩ littlecute
دستانت را دراز کردی
چون جريانهای بیسرانجام
لبهايت با سلام بوسه
ويران گشتند روی لبهام
يک لحظه تمام آسمان را
در هاله ای از بلور ديدم
خود را و ترا و زندگی را
در دايرههای نور ديدم …
فروغِ عزیز
نامش جاوید
یادش گرامی
یکی از شاعرانی است که دوست داشتم یک بار او را ببینم
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
↩ littlecute
عالی وجود شماست بانو …
امیدوارم تمام زنان این سرزمین، پیرو فروغ عزیز باشن
↩ ماه تابانم
تازگیها، در برابر بی مهری آدمها هیچ نمیگویم!!!
سکوت و سکوت و سکوت …
انگار که لال شده باشم،
شاید هم کور و کر!!!
دیگر نه انرژی توضیح دادن دارم
و نه حتی حوصلهاش را …!!!
↩ آقای تنها
سپاس از تنهای عزیز و پر احساس
یکی از آرزوهای من مردن در چنین روزیست…
روز تولد من و فروغ یکیست …
امیدوارم روز مرگمان هم یکی باشد …
ولی امسال هم نشد …
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور
می رهم از خویش و می مانم ز خویش هرچه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی در افق ها دور و پنهان می شود
خاک می خواند مرا هر دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب گل به روی گور غمناکم نهند
لیک دیگر پیکر سرد مرا می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعدها نام مرا باران و باد نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه فارغ از افسانه های نام و ننگ
با صدای علیرضا قربانی
↩ arashkarimi44
وجودت، برای من افتخار بزرگیست رفیق فرهیخته …
دمت گرم و سرت سلامت بابت این شعر جاودانه مهدی خان اخوان …
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب، معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست…
از منست این غم که بر جان من است
دیگر این خودکرده را تدبیر نیست …!