من که با جام لبِ “لب به لبت” لب به لبم
دائمُ الخَمرترین آدمِ غرق طَرَبم
رخصت از شعرِ نگاه تو بگیرد طبعم
جلوی “حضرت چشمت” چقدَر با ادبم
“واجِبُ العشقی” و من مومن چشمان توام
گر چه در دینِ نگاهت عملی مُستَحَبَم
کورکورانه ندیدم همه شب خواب تو را
برقِ چشم تو چراغ است ، به رویای شبم
پیش تو فاصله ای نیست ، میان من و ماه
“سالِ نوری” شده تبدیل ، به “نصفِ وَجَبم”
چند صد بوسه بدهکارِ منی ، یادت هست ؟!
شعر گفتم به هوای لبت … این هم طلبم
لب تو داغ ترین جای زمین است انگار
یَخ بریزید ، به رویای خیالی لبم …!
رضا_قاسمی
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
↩ Ramin2324
امشب ازمستی شعرتجرعہاے سرمیکشم
بودنت را در دلم تا مرز باور میکشم
میزنم آتش بہجان واژهها از سوزغم
شعلہ از شیرازهے جان ، تا بہ دفتر میکشم
مانده ام در این " قفس " اما بہ یاد ِ دیدنت
با نگاهم روے هردیوار یک در میکشم
از سکوت ِ پنجره تا آسمان ِ چشم تو …
روز و شب، با بالها ے عشق تو پر میکشم
عشق تا افتاد در دل، عقل شد صاحبکمال
پاے شک از این جدال ِ نا برابر میکشم
گرچہ هرگز دلنبستم جزخودت برهیچکس
دست از این رویاےنافرجام آخرمیکشم
↩ arashke
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
حافظ
از گیل مرد لاهیجی تقدیم با همه …
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیدهام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیدهام که مپرس🙏
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
↩ سالومه۲۸
بهبه ،،،،،،،
ظهر شنبه، شعر عالی، دوست خوب
من چه میخواهم جز این جمع خوب؟؟؟
↩ Power M
ووااااوووو اگه به جای جز کلمه بجز رو مینوشتید یه شعر با وزن و آهنگ خوب می شد 🥰🌺🙏
↩ شیر پیر شمال
خواهش میکنم . خیلی هم خوشحال میشم 🥰🌺🙏
نمےدانم…ولی با فال میڪَیرند حالم را
همانهایی ڪـه میڪَویند:
جانم! قسمتت ابریست…!!
غلامرضا_خواجهعلی_چالشتری
↩ وحیدلاهیجی
بارانی مورب
در نیمروزی آفتابی
هیچ اتفاقی نیفتاده است
تنها تو رفتهای
قسم میخورم این باران
بارانی معمولی نیست
حتما جایی دور
دریایی را به باد دادهاند
رسول_یونان
↩ arashkarimi44
امشب به کجایم ، در کاشانه ی من کو
وان هم سخنان دل دیوانه ی من کو
بگذشته شب ازنیمه ومن بازسیه مست
ای رهگذران بهر خدا خانه ی من کو
معینی_کرمانشاهی
↩ Ramin2324
احمد شاملو خیلی قشنگ گفت :
ناز را میکشیم،آه را میکشیم
انتظار را میکشیم،درد را میکشیم
پس چرا بعد این
همه سال نتوانستهایم
دست بکشیم از
هر آنچه آزارمان میدهد…!؟
↩ arashke
کاش بعضی آدما گاهی
مثل مهران مدیری، میپرسیدن
چیزی هست بخوای بگی و من
نپرسیده باشم؟
اون وقت آدم مینشست
تا صبح حرف میزد باهاشون…!
↩ Ramin2324
یک نفر هست صمیمانه تورا می خواهد
مثل یک عاشق دیوانه تو را می خواهد
گاه با یاد تو زانو به بغل می گیرد
خاطراتش شده افسانه ، تو را می خواهد
می نشیند سر راه تو ، که بر می گردی
عمری اینجور غریبانه تو را می خواهد
پای پیمان تو از جان و دلش می گذرد
عشق می ورزد و مردانه تو را می خواهد
یاد تو همدم تنهایی شب هایش هست
یعنی عاشق شده رندانه ، تو را می خواهد
روی ناچاری اگر جرعه ای از باده خورد
غرض این است که مستانه تو را می خواهد
چشم بر پنجره ی نازک دل می دوزد
تا بیایی ، دل ویرانه تو را می خواهد
↩ سالومه۲۸
بی ابرچشمم آسمان اشکی ندارد
من پاره پاره می شوم تا او ببارد
صحرای مه آلود مهتابم که مجنون
بر شانه های بید من سر می گذارد
چونان انارم میوۀ پاییزی غم
دستان دلتنگی دلم را می فشارد
آیینه و من هر دو مأنوسیم لیکن
چشمت مرا حیران تر از او می شمارد
نقشی نمی بندد خیالم جز تو ای عشق
دنیای من رویای شیرینی ندارد
وقتی نگاهم می کنی انگار موجی
این تشنه ماهی را به دریا می سپارد
ای کاش می شد دست خونگرم نوازش
در خاک بغضم بذر اندوهی نکارد
شیون چنان رنگ فراموشی گرفتم
غم هم اگر بیند مرا خاطر نیارد
شیون فومنی
↩ وحیدلاهیجی
همت عالی طلب جام مرصع گو مباش
رند را آب عنب یاقوت رمانی بود
گر چه بیسامان نماید کار ما سهلش مبین
کاندر این کشور گدایی رشک سلطانی بود
حضرت_حافظ
↩ arashke
پایــ🍁ـیز آمده
اما من که شاعر نیستم خیال ببافم !
قسم خورده ام تنها روی برگها قدم نگذارم
این هوای خوب
این دست های توی جیب
این انارها
این برگ ها
این پاییز
برای تکمیل شدنش یک تو کم دارد …
زهرا_سرکارراه
↩ سالومه۲۸
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژهات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
↩ وحیدلاهیجی
لحظه اے در گذر از خاطره ها
ناخود آگاه دلم یاد تو کرد
خنده آمد به لبم شاد شدم
گویے از قید غم آزاد شدم
هر کجا هستے دوست، دست حق همراهت
↩ arashke
تــو را
در بيکران دنيای تنهايان
رهايت من نخـــواهم کرد . . . . . . .
سهراب_سپهری
↩ سالومه۲۸
هم دانه امید به خرمن ماند
هم باغ و سرای بی تو و من ماند
سیم و زر خویش از درمی تا بجوی
با دوست بخور گر نه بدشمن ماند
خیام
↩ arashke
به جان جمله مستان که مستم
بگیر ای دلبر عیار دستم
مراگفتی بدر پرده، دریدم
مراگفتی قدح بشکن ، شکستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران،
بکندم از همه، دل در توبستم
مولانای جان
↩ وحیدلاهیجی
به گمانم عشق را میتوان لمس کرد
به گمانم همین که دوری و در خیالم نزدیک
عشق را می توان خواند از چشمانش
در دورترین نقطه جهان هم باشی در خیالم نزدیک
دور ترین من ،نزدیک ترینی به من
در جان و تن من ماندگار ترینی
مهدی رستم_زاده
↩ arashke
کاش میشد خنده هایت خشک کرد
میان دیوان حافظ
آنگاه فال حافظ هرروز برای من ،
خنده های تو بود
↩ Ramin2324
وقتی تو باشی،
پاییز دیگر نه چتر میخواهد، و نه یک لباس گرم.
آغوشت، گرمترین پناهگاه جهان است …
↩ Ramin2324
اظهارِ عشــق را به زبان احتیاج نیست
چندان که شد نِگه به نِگه آشنا بس است…
صائب_تبریزی
↩ سالومه۲۸
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مشکلی راحت کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی
در بین این همه ی غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل بجای خار باش
پل بجای این همه ی دیوار باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه تر
عشق یعنی دشت گلکاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ؛ ممکن شود
↩ وحید_لاهیجی
عشق یعنی خاطرات هست او
زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی آهوی صحرا کنار
با نگاهی میبرد ما را به دار
عشق یعنی سر به دارش تاختن
در جهان رسوا شدن، دل باختن
عشق یعنی سست و بی معنا شدن
یا که نه ! پرواز و بی پروا شدن
عشق یعنی مالک چشمش شوی
یا که له گردیده در خاکش شوی
عشق یعنی سوختن، بت ساختن
عمر و ثروت در قمارش باختن …
↩ سالومه۲۸
عشق منصور وار من رو هم پای دار برده بارها الان من نه منم… 🙏
منصور وار گر ببرندم به پای دار
مردانه جان دهم که جهان اعتبار نیست
منصور زنده باد که در پای دار گفت
آخر! گذر ز جان که جهان پایدار نیست
↩ وحید_لاهیجی
با اینکه میخندم ولی غم دارم ای دوست
در دل هوای سوز و ماتم دارم ای دوست
بغضی نشستـه در گلویـم روز و شب ها
در سینــه ام آهِ دمـادم دارم ای دوست
در حسرتِ خـوابی پُـر از آرامش هستم
شب تاسحر احوالِ مُبهم دارم ای دوست
مـن از غـریب و آشنـایـان زخم خوردم
صدهـا گِلـه از ظلمِ آدم دارم ای دوست
شـایـد نمیـدانـی بـدان مـن پیـرِ دردم
از غصه هایم قامتی خم دارم ای دوست
در سینــه ام عشـقِ تــو را می پـرورانم
مهرِ تـو را عشقِ تو را کم دارم ای دوست
دلخستـه ام از بی کسی سنـگِ صبـورم
بۍتو جهانۍچون جهنم دارم ای دوست