من یه مامان هستم. نه اینکه بچه به دنیا آورده باشم بلکه مامان جنسی هستم. خیلی مهربونم و دلسوز و دوست دارم طرف رو طوری در آغوش بگیرم که کسی نگرفته. از طرفی هم بسیار پرجذبه و قدبلند و هیکلی با ممه هایی بسیار بزرگ هستم. تمام بدنم عضلانیه و سفته ولی قلبم مثل پنبه نرم و مهربونه.
یه روز یه پسر بچه کوشولوی ناز با قد متوسط و پوست سفید و چشمای آبی آسمانی و بزرگ و معصومانه رو دیدم. چند تا پسر کتکش میزدن. منم جلو رفتم و یکی یکی شون رو با فنون رزمی که بلد بودم کتک زدم و مثل سگ فرار کردن. پسر کوشولو داشت گریه می کرد.
دفتر کتاباش ریخته بود زمین. اونا رو جمع کردم و گذاشتم تو کیفش. خیلی سکسی بود گریه هاش. رفتم جلو و دستم رو گذاشتم رو شونه هاش و گفتم چیزی نیست عزیزم و بغلش کردم. سرش تو ممه هام فرو رفته بود و لوپ هاش به ممه هام چسبیده بود (البته از رو مانتو). اشکهاش رو حس می کردم. بلندش کردم و سوار ماشینم کردم و بردمش دم یه پارک. خیلی خجالتی بود و حرف نمیزد و فقط زیر چشمی نگاهم می کرد. براش بستنی قیفی خریدم. لباش خیلی سکسی بود موقع بستنی خوردن. ازم تشکر کرد که نجاتش دادم. دست منو گرفت…دستاش میلرزید و انگار بهم پناه آورده بود. مثل یه جوجه چسبیده بود بهم. منم آغوش عقاب گونه مو باز کردم و دستمو دورش انداختم.
گفت دوستاش مدتیه اذیتش میکنن. منم گفتم غلط کردن…مثل سگ میکنمشون…دیدم تعجب کرد از صراحتم ولی لبخند زد و گفت واقعا میکنی؟ گفتم اره و دیلدومو از تو کیفم نشون دادم. خوشحال شد و گفت تا حالا کسی رو کردی؟ من سکوت کردم و به افق خیره شدم…گفت یه وقت منو نکنیا (یعنی بکنی). خمار بهش نگاه کردم و لبخند زدم و گفتم جووووون…یه کم گریه کن تا اشکاتو ببینم…گفت ازت میترسم (این جوری میگفت تا بیشتر حال کنه)… بلند شدم رفتم سراغش. اونم دوید رفت ته یه کوچه و چسبید به دیوار…
فقط صدای پاشنه های کفشم تو کوچه شنیده میشد…بهش نزدیک شدم و دستم رو کنارش به دیوار تکیه دادم و صورتمو بهش نزدیک کردم و گفتم: اگه بچه خوبی نباشی بد چیزی در انتظارته…
بعد محکم ممه هامو فشار دادم به صورتش…نمیتونست نفس بکشه…عذرخواهی کرد…دوباره محکم ممه هامو فشار دادم و این بار انگشتم رو داخل کونش کردم و چرخوندم…قبل از اینکه از درد فریاد بزنه لبم رو روی لبش گذاشتم…
گفت باشه مامان…من به حرفات گوش میدم…فقط مراقبم باش…نذار اذیتم کنن…
منم گفتم البته عزیزم…من حامی تو ام و حتی درس خوندنتو کنترل می کنم. خوب باشی تشویق میشی و اگه بد باشی تنبیه…
بعدم شمارمو گرفت و از اون موقع مامانش شدم و واقعا دوستش دارم…
(داستان خیالی بود نه واقعی)
فیلم نیجتش. از خوجم ساختمس :|
از حرف زدن مثل بچه رسیدی به مامان شدن. سیر تکاملی داری تو هم واسه خودت. الان دیگه مباید میو میو کنی مثل یه شیر ماده نعره بکش نفس کش
مادر خوانده ی مهربان کیون کن خیالاتی درشت اندام
مادر خوانده ی مهربان کیون کن خیالاتی درشت اندام
تریلی میکشه
عقاب کون طلائیه دیگه
قبلنا تو شهوانی مامانا رو میکردن
حالا مامانا بقیه رو میکنن :D
واقعا نگران شدم هر روز به امار کوسخلهای شهوانی افزوده میشه ?
تا الان فک میکردم عاقل خودش میزنه به کسخلی الان فهمیدم نهههه کلا کسخل. خخخخخ
منو بگو که فالوش کرده بودم.
یاد اوگی افتادم
ممنونم از نظرات همگی…
خخخخخ خیلی باحال بود این… 🙄 همون خانما کلی طرفدار دارن
ارباب بودی خبر نداشتیم؟ ?
از بسیاری کامنتا گویا بیخبری
ولی فاز پدوفیلیه ها . اون بچه ای که این میگه سنش باید کم باشه.
جدی میگم.
لطف کن دیگه ننویس هیچوخ. تو همون ب کصنمک بازیات ادامه بده نمیخواد قدم در عرصه کصشر نویسی بزاری. افرین
جدا خیالی بود؟؟؟؟ وااااو اصلا شبیه خیالات یه دختر حشری نبود