من نجسم پارت4

1399/09/09

پارت4
در و باز کردم
نگاهی به سرتاپاش انداختم
چشماش پف کرده بود و رنگ به رو نداشت
جذاب نبود ولی بانمک بود
_بیا تو
اومد تو
_اسمت؟
_شادی
_بشین تا بیام
رفتم اشپزخونه
تو این گرما یه نوشیدنی خنک خوب بود
دو تاشربت درست کردم
به بخارشون خیره شدم
یاد وقتی که منم به یکی معرفی شدم افتادم
زنیکه ی سلیطه
سرمو تکون دادم و راه افتادم سمتش
سینی رو روی میز گذاشتم و روبه روش رو یه مبل تک نفره نشستم
_برای چی اومدی تواین کار؟
سرش و بلند نمیکرد
شادی_جایی ندارم برم
_چرا؟
شادی_فرار کردم
به پشتی مبل تکیه دادم و دست به سینه نگاهش کردم
_چرا؟
شادی_باید بگم؟
_آره
نفسشو کلافه بیرون فرستاد
شادی_من یه خانواده مذهبی دارم و خواستن به زور و سنتی ازدواج کنم منم فرار کردم
یکم نگاهش کردم
_اسکلی؟چیزی زدی؟
سرشو اورد بالا و نگاهم کرد
شادی_منظورت چیه؟
_دختر تو میفهمی کجا اومدی؟
شادی_اره
_جدی؟پس اگه میتونی با صدای بلند بگو که اومدی اینجا چیکار کنی
دندوناشو روهم فشار داد و سرشو انداخت پایین
وقتی کارامون تو صورتمون داد زده بشن تازه میفهمین گاهی چقدر حماقت میکنیم
_بگو دیگه
صداش درنمیومد
_اینجا باید بذاری پیر و جوون فقط ازت لذت ببرن و این کاره باشی تو ام لذت میبری نباشی عذاب میکشی با هر زبونی که رو بدنت بکشن حس میکنی مواد مذاب میریزن روت و تو این کاره نیستی و برای آدمایی که ذات خوبی دارن این کار ته خوشی نداره
شادی_ازکجا میدونی من این کاره نیستم؟
_تو چون نتونستی کسی که دوس نداری و تحمل کنی فرار کردی ولی تو اینکار مجبوری تحمل کنی و دنبال عشقی اما اینجا عشقی وجود نداره
شادی_چیکارکنم؟
_نمیدونی چیکار کنی چون جای بدی نشستی ولی خب اگه به نشستن ادامه بدی میشی مثل دخترایی که مثل تو اومدن و بعدم مردن
سرشو یهو اورد بالا و نگاهم کرد
شادی_چجوری؟
_یکیشون بخاطر عذاب وجدان و یکیشون هم بخاطر این که تحقیر میشد و به شرف برباد دادش برمیخورد…زیاد بودن ولی خب…
بخاطر قیافش خندم گرفت
_ببین بهت یه آدرس میدم…میری اونجا میمونی و دنبال کار میگردی…بهم اجاره میدی تا وقتی یه جا پیدا کنی و موقع رفتنم ازت یه مبلغی رو میگیرم
شادی_واقعا؟
لیوانمو برداشتم
_اره
شادی_لبخندی زد و لیوانشو برداشت
بعد یه دقیقه سکوت پرسید
شادی_توام ذاتت خوبه…ولی تو که…
_کی گفته من به ته رسیدم؟
انگشتمو دور لیوانم کشیدم
_هممون باید تاوان آه هایی که پشتمونه بدیم…آه یه همسر…آه یه بچه
شادی_چججوری وارد این کار شدی؟
یادآوریش عذابم میداد ولی…
(مرد_فک کردی باورت میکنه؟چه گوهی میخواستی بخوری ها؟
با ضربه بعدی کمربند به زمین چنگ زدم و اشکم رو دستم ریخت
بازومو گرفت و به شت خوابوندم
زخمم میسوخت و اشکام بند نمیومد
شلوارشو درآورد و شورت وشلوارم و تازانوم کشید پایین

13 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2020-11-29 17:06:06 +0330 +0330

↩ saaraa17
خوب مینویسه که
چرا مثل شعر نو؟

0 ❤️

2020-11-29 17:07:56 +0330 +0330

بنویس
یه سوال
اینا کاملاٌ داستان و تخیل خودته یا بر اساس واقعیت مینویسی؟

0 ❤️

2020-11-29 18:41:31 +0330 +0330

↩ saaraa17
نه عزیزم کل نوشته های من اینجورین سعی میکنم یه سری چیزارو جدا کنم حس میکنم اینجوری احساسام و منظورم بهتر منتقل میشه

0 ❤️

2020-11-29 18:50:37 +0330 +0330

↩ morebakakh
داستان و تخیلات خودم چطور؟

0 ❤️

2020-11-30 15:49:35 +0330 +0330

↩ Afsoon1818
همه چهار پارتش رو خوندم قلمت خوبه آرزوی موفقیت دارم برات

1 ❤️

2020-12-02 14:51:53 +0330 +0330

↩ Afsoon1818
قشنگ بود…دوست دارم ببینم ادامش چی میشه.فقط کاش میشد هر پارت یکم طولانی تر میشد.البته الانم خوبه و حس میکنم استعداد خوبی توی نویسندگی داری ولی راستش صبر کردن برای اینکه بخوام ببینم بعدش چی میشه برام سخته :)))

1 ❤️

2020-12-04 04:57:52 +0330 +0330

↩ Afsoon1818
هیچی
خیلی خوب نوشتی
بعضی جزئیات رو اینقدر خوب نوشتی که انگار اتفا افتاده و داری تعریف میکنی
خسته نباشی

0 ❤️

2020-12-10 00:49:48 +0330 +0330

↩ mylove_kos2022
از پارت5هم دیدن کنید

0 ❤️

2023-06-18 10:48:48 +0330 +0330

عالی مینویسی از این متن واقعا خوشم اومد(شادی_ازکجا میدونی من این کاره نیستم؟
_تو چون نتونستی کسی که دوس نداری و تحمل کنی فرار کردی ولی تو اینکار مجبوری تحمل کنی و دنبال عشقی اما اینجا عشقی وجود نداره)

1 ❤️

2023-06-18 21:35:06 +0330 +0330
1 ❤️

2023-06-18 22:38:56 +0330 +0330

↩ Afsoon1818
احسنت بر شما مهربانو

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «