من نجسم پارت6

1399/10/25

بدون توجه به تذکرای منشی در دفترشو باز کردم و وارد اتاق شدم
منشی راست میگفت…جلسه داشت.تقریبا 5نفر آدم دور میز نشسته بودن و اون عوضیم سر میز نشسته بود.
نیشخند زدم
_به به آقای مهندس.حال شما؟شنیدم هرز میپری
مرادی اخماشو برد توهم و با لحن پرخاشگری گفت
_شما کی هستی خانم؟به چه اجازه ای وارد شدی؟بفرمایین بیرون لطفا
نیشخندمو و جمع کردم.با کفشای پاشنه بلندم چند قدم برداشتم و جلوتر رفتم
_افسونم
مکثی کرد
مرادی_اگر میشه جلسه رو چند دقیقه دیگه ادامه بدیم
بقیه بدون حرفی از جاشون بلند شدن.با رد شدن هرکدوم از کنارم پوزخندی میزدم و اونا هم سعی میکردن بدونن دختری با این سر و شکل با مرادی چیکار داره.
در و بستم و رفتم سمت مرادی.ازرو صندلیش بلند شد
مرادی_میخوای چیکارکنی؟
انگشت اشارم و رو شونش گذاشتم و اروم سمت پایین فشار دادم
_بشین برای توافق اومدم
نشست.منم روی میز روبه روش نشستم.
پاهام و رو دسته های صندلیش گذاشتم،خیلی سعی کرد به کصم نگاه نکنه ولی مگه میتونست؟بالاخره نیم نگاهی انداخت
سمتش خم شدم
_تو میدونی باکی درافتادی؟
اروم تا بازوم کشیدم پایین
مرادی_اون لج کرد
داشت به بازوهای برهنم نگاه میکرد.سریع چاقویی رو که به بازوم بسته بودم دراوردم و گذاشتم زیر گلوش
_با بد کسی درافتادی میفهمی که؟تو هنوز نفهمیدی که کسایی که پیش من کار میکنن چیزی برای از دست دادن ندارن؟بعد توعه احمق میای با عکس تهدید میکنی؟
پوزخندی به قیافش زدم و چاقو رو فشار دادم
_امشب منم عکساتو میفرستم برای زنت و همکارات و توام عکسارو تو نت اپلود کن بببینیم کی بیشتر ضرر میکنه
مرادی_باشه باشه…چجوری جبران کنم؟چی میخوای؟
چشممو تو حدقه چرخوندم
_بیخیال مهندس تو که میدونی اوضاع بیزنس من چجوریاست و قوانین چین و چجوری اجرا میشن و…
چاقو رو بیشتر فشار دادم و پاشنه کفشم رو هم روی کیرش گذاشتم ولی سعی کردم فشار زیادی ندم
_من هیچ فرصت دوباره ای نمیدم و دقیقا برای همین تو رو دیگه دور و بر دخترام نمیخوام.
مرادی_باشه قول میدم که دیگه کاریش نداشته باشم و تو هم لطفا پخش نکن عکسامو
خندم گرفته بود.این بااین مغز فندقیش چجوری این کار و کاسبی رو راه انداخته بود؟
_یکم مرد باش و پای حرفت وایسا…پخش کن چون چه بکنی چه نکنی من این کارو میکنم
اروم لبم و نزدیک گوشش بردم
_اعتبارت و نابود میکنم…این مجازات توعه
اینم یه عبرت دیگه میشد که منو دست کم نگیرن
چاقوم رو گذاشتم سرجاش .با پام صندلیشو هل دادم عقب و اومدم پایین
_ازاخرین لحظاتت لذت ببر
پشت بهش کردم و سمت در خروجی راه افتادم
مرادی_خواهش میکنم من بچه دارم
چشم هام رو از خشم بستم
_خب پس همین اوج عوضی بودنت رو میرسونه
مرادی_من اعتبارم بره اعتبار بچمم میره
_اگه اون دختر هم اعتباری داشت چی؟
برگشتم سمتش
_اگه اونم بچه داشت و خانواده داشت چی؟وقتی تو دلت برای یه دختری که نمیدونی کس و کاری داره یا نه،اعتباری داره یا نه نمیسوزه من دلم برای چیه تو بسوزه؟
مرادی_حالا که نداشته…لطفا این کارو نکن
سرم رو کج کردم
_قبول کردی از قوانینم پیروی کنی پس عاقبتشو بپذیر
بدون توجه به صدا کردناش از اون شرکت بیرون اومدم.پشت فرمون نشستم.سرم رو به پشتی تکیه دادم و چشمامو بستم
_پدره عوضی

13 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-01-17 18:20:20 +0330 +0330

با نظراتتون حمایت کنید

1 ❤️

2021-01-18 13:35:01 +0330 +0330

عالی بود عزیزم

1 ❤️

2023-06-18 11:24:32 +0330 +0330

نمیدونم چرا داستانی به این خوبی، مورد استقبال نبوده و از چشم دور مونده . آفرین

0 ❤️

2023-12-29 09:03:04 +0330 +0330

↩ Afsoon1818
من اگه جای مرادی بودم جلوم که نشستی و پاهاتو واکردی تسلیمت میشدم ،مالک همه چیم میشدی لعنتی 😂😂😁

0 ❤️

2023-12-29 13:56:06 +0330 +0330

↩ رادا007
سست عنصر😂

0 ❤️

2023-12-31 00:24:28 +0330 +0330

↩ Afsoon1818
چیکار کنم کاراکتری که ساختی خیلی هاتم میکنه و اینکه من عاشق کصلیسی ام🤦‍♂️

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «