واسه اونایی که عاشق متن و داستان عاشقانه هستن!!!

1390/12/22

سلام دوستان اين يک تايپيک عموميه شما ميتونيد با گذاشتن داستان و متن عاشقانه خودتون مارا ياري کنيد!!!


گاهی وقتها فکر می کردم که همیشه پایان، آدم را به سمت یک آغاز می کشاند … اما وقتی دلم شکست، وقتی صدای شکستن دلم را شنیدم … و تا چشم گشودم دیدم، که کوه غرورم پر شده از شکسته های آیینه آینده روشن … وقتی دیدم چگونه پا روی دلم گذاشتی، از اوجِ غرور به قعرِ دلتنگی سقوط کردم … وقتی که بوی خاک خیس و سرمای لطیف، که از درز پنجره سکوتم، گونه دلم را … نوازش می داد و دل سنگی احساسم با اولین بارش غربت شکست … باور کردم که … همیشه یک پایان انسان را سمت آغازی دیگر نمی کشاند … گاهی باید پایان را آموخت اما بی آغازی دیگر … گاهی باید در پایان زندگی کرد و از پشت پنجره پایان به خاطرات گذشته نگریست … گاهی باید پشت حصارِ حسرت در خاطرات … زمانی که دستهای دلمان را گره کورِ عشق زدیم … و با تیغ وداع گسلاندیم، غرق شویم… باید پشت پرچین تنهایی نشست و غبار دل را با اشک شست … و باور کرد … پایان را، بی آغازی دیگر …!!

روزي آمد که دل بستم به تو،از سادگي خويش دل بستم به قلب بي وفاي تو
روزها ميگذشت و بيشتر عاشقت ميشدم، يک لحظه صدايت را نميشنيدم غرق در گريه ميشدم
روزي تو را نميديديم از اين رو به آن رو ميشدم!
گفتي آنچه که ميخواهم باش ، از آنچه که ميخواستي بهتر شدم
گفتي تنها براي من باش ، از همه گذشتم و تنها مال تو شدم
روزي آمد که من مال تو بودم و تو عاشق کسي ديگر
اينک تنها اشک است که از چشمان من ميريزد
تنها شده ام ، باز هم مثل گذشته همدم غمها شده ام
راهي ندارم براي بازگشت ، به ياد دارم شبي دلم تنها به دنبال ذره اي محبت ميگشت
نميپرسم که چرا مرا تنها گذاشتي ، نميپرسم که چرا قلبم را زير پا گذاشتي
ميدانستم تو نيز مثل همه …
نميبخشم تو را …
ديگر مهم نيست بودنت ، احساس گناه ميکنم در لحظه هاي بوسيدنت
نميبخشم تو را ، اين تو بودي که روزي گفتي با دنيا نيز عوض نميکنم تو را
دنيا که سهل است ، تو حتي نفروختي به کسي ديگر مرا
مثل يک جنس کهنه ، دور انداختي مرا!
نميدانستم برايت کهنه شده ام ، هنوز مدتي نگذشته که برايت تکراري شده ام
مهم نيست ، براي هميشه تو را از ياد ميبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک ميکنم
تو نبودي لايق من ، تو نبودي عاشق من ، ميمانم با همان تنهايي و غم
تو را نميبخشم ، و اينک روزي آمده که به خاطر تو حتي نميريزد يک قطره اشکم!

خب برو…

انتظار مرا وحشتي نيست

شبهاي بي قراري را هيچ وقت پاياني نخواهد بود

برو…

براي چه ايستاده ايي؟

به جان سپردن کدامين احساس لبخند ميزني؟

برو…

ترديد نکن

نفس هاي آخر است

نترس برو…

احساسم اگر نميرد …بي شک ما بقي روزهاي بودنش را بر روي صندلي چرخدار بي تفاوتي خواهد نشست

برو…

يک احساس فلج تهديدي براي رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافري در راه انتظارت را ميکشد

طفلک چه ميداند که روحش سلاخي خواهد شد

برو…

فقط برو……


امروز اگر نيايي دير ميشود، سايه من از ردپاي آشناي تو بر روي دلم دور ميشود
وهمچنان دورتر ميشود تا به آغاز فراموشي يکديگربرسيم
و اين يک آه حسرت است و اين آخرين فرصت است
و اينجاست که حتي اگر در آينه بنگريم ، تصوير رخ خودمان را هم نخواهيم ديد
و ما جزو آرزوهاي محال ميشويم و حسرت اميدهاي ما را خاکستر ميکند
مني که شب نشينم چگونه با خورشيد باشم ؟
من حتي با ستاره ها نيز همنشين نبوده ام!
حالا تو در انتظار طلوع روياهاي خودت نشسته اي و من در انتظار اينم که
روياهاي ديروز، با دلم همراه شوند!
وقتي خيسي سرزمين چشمانم هميشگيست آمدن باران دگر آن شور را ندارد
اين مرام بي مرامي ات، اين وفاي بي وفايي ات ، اين محبت نامهرباني هايت
در حق دلم مرا مثل آتش رو به خاموشي کرده است
خيلي وقت است در درياي بي انتهاي غمهايت غرق شده ام
اما تو اي شناگر ماهر مرا در حال غرق شدن هم نديدي
چه برسد به شنيدن فريادم در زير آب.

مي خواهم برايت بنويسم. اما مانده ام که از چه چيز و از چه کسي بنويسم؟

از تو که بي رحمانه مرا تنها گذاشتي يا از خودم که چون تک درختي در کوير خشک،
مجبور به زيستن هستم.

از تو بنويسم که قلبت از سنگ بود يا از خودم که شيشه اي بي حفاظ بودم؟
از چه بنويسم؟

از دلم که شکستي، يا از نگاه غريبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپيدا شد.

از چه بنويسم؟
از قلبي که مرا نخواست يا قبلي که تو را خواست؟

شايد هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشويم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوري قلب من که تو را بي ريا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

شايد از اينکه زود دل بسته شدم و از همه ي وابستگي ها بريدم تا تو را داشته باشم
به نوعي گناهکاري شناخته شدم.

نه!نه! شايد هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هيچ وقت مرا نديد،
يا نديده گرفت چون از انتخابش پشيمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شايد دوري موجب دوستي بيشترمان بشود و تو معناي ((دوست داشتن))را درک کني…
امّا هيهات…. که تو آن را در قلبت حس نکردي و معنايش را ندانستي…
از من بريدي و از اين آشيان پريدي…

((اي کاش هيچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود…
اي کاش هرگز نديده بودمت و دل به تو دل شکن نمي بستم.
اي کاش از همان ابتدا، بي وفايي و ريا کاري تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه اي براي هاي هاي گريه هاي شبانه ام شد و علتي براي چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و ديده به درد دوختم… ))

امّا امشب مي نويسم تا تو بداني که ديگر با يادآوري اولين ديدارمان چشمانم پر از اشک نمي شود.
چون بي رحمي آن قلب سنگين را باور دارم.

امشب ديگر اجازه نخواهم داد که قدم به حريم خواب ها و روياهايم بگذاري…
چون اين بار، ((من)) اينطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمي دانم
و علت پا گذاشتن روي تمام حرفهايت را…

باور کن…

که ديگر باور نخواهم کرد عشق را… ديگر باور نمي کنم محبت را…
و اگر باز گردي به تو نيز ثابت خواهم کرد…

حرفهاي آخرت را زدي و رفتي ؟
ميگذاشتي من نيز حرفهايم را برايت بگويم
لحظه اي صبر ميکردي تا براي آخرين بار چشمهايت را ببينم ،
حتي اگر شده در خيالم دستهايت را بگيرم
چه راحت شکستي دلم را ، حتي نشنيدي يک کلام از حرفهايم را ،
چه راحت پا گذاشتي بر روي دلم ،حالا من مانده ام و تنهايي و يک درياي غم
چه آسان دلکندي از همه چيز ، نه ديگر بي تو در اين دنيا جاي من نيست …
به جا ماند خاطره هاي شيرين در لحظه هاي با هم بودنمان و همه ي اين خاطره ها در يک لحظه بر باد رفت …
فکرش را هم نميکردم اين روز بيايد ، هميشه فکر ميکردم فردا دوباره لحظه ديدارمان بيايد…
اين روزها خيلي دلم گرفته ، سردرگم و بي قرارم ، حس ميکنم آخرين روزهاست و در اين لحظه ها حتي ميتوانم نفسهايم را بشمارم…
نفسهايي که ديگر در هواي تو نيست ، ثانيه هايي که به ياد تو است و در کنار تو نيست ، لحظه هايي که حتي به خيال تو نيست …
تا قبل از آمدنت ، داشتنت برايم رويا بود ، با همان رويا سر ميکردم زندگي ام را ، تا تو آمدي ….
حقيقت شد آن روياي شيرين ، تا تو رفتي ، کابوس شد آن لحظه هاي شيرين و اينجاست که ديگر حتي روياي تو نيز دلم را خوش نميکند ، اينجاست که تنها تو را ميخواهم نه نبودنت را…
حرف آخرت همين بود؟ خداحافظ؟
صبر ميکردي اشکهاي روي گونه ام خشک شود و بعد ميرفتي ، حتي تو براي آخرين بار هم که شده آرامم نکردي …
گفتي خداحافظ و رفتي ، چقدر تو بي وفا هستي….

170 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .



تاپیک‌های داغ





‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «