رودِ تنهاییِ من تا ابدیت جاری است
رودِ تنهاییِ من ماضیِ استمراری است
زندگی مثل همین قصّه ی تنهایی من
اختیاری است که در ذاتِ خودش اِجباری است
دل که دل نیست، بلوری ست که از فرطِ غبار
مثل یک ظرفِ عتیقه تَهِ یک انباری است!
موشها ذهنِ مرا، روحِ مرا می کاوند!
چند وقتی ست میانِ تنِ من حفّاری است
درّه ها حاصلِ زخمی ست که از تنهایی
بر تنِ کوه فرود آمده، زخمش کاری است
گاه گِردِ سرِمن کُلّ ِ جهان می گردد
قصّه ی مبهمِ دیوانگی ام اَدواری است
غیر تنهایی بی واژه و گسترده ی من
هر چه در چشمِ جهان هست همه تکراری است…
گاه گاهی دلِ خود را به دلِ من بِسپار!
رودِ تنهاییِ من تا ابدیت جاری است….
یدالله_گودرزی
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
↩ سالومه۲۸
استعدادشو اکثر ما داریم…
باید بریم دنبالش
شما هم بری بهتر از اینا میشی
منکه از اول نویسنده نبودم
بداهه نویسی که چیزی نیست!
حتی بیتهای منظوم و منثور رو هم گاهی بداهه مینویسن
↩ Asim_rastaan
حتما سعیم رو میکنم . امیدوارم با کمک شما بتونم کاری انجام بدم
سپاسگزارم از راهنمایی و خوشوقتم از آشنایی شما 🙏🥰🌺
↩ Asim_rastaan
تک تک لحظات زندگیتون سرشار از انرژی مثبت و دلنشين 🌺
↩ حسینی بای
سپاس از شما خبرنگار واحد مرکزی عدالت 🌺🙏🥰
دل روشنی دارم ای عشق
صدایم کن از هر کجا می توانی
صدا کن مرا از صدف های باران
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو
بگو پشت پرواز مرغان عاشق
چه رازی است…
محمدرضا_عبدالملکیان
با خسرو شکیبایی زیباست این قطعه
↩ حسینی بای
کار خبرنگاری عدالت مصداق این شعره که تقدیم به شما میکنم :
هر کس به دلش شوق خطر هست بیاید
هر کس که ندارد دلِ پرواز، بماند …
↩ Azita666
ولی ماندگاری و استحکامش در برابر زمان و آسیبها بستگی به پی و اسکلت محکمش داره به 🥰🌺
خودمونی بگم عزیزم شاعرید ولی ناز میکنید 😊
↩ Power M
سپاسگزارم 🥰🌺🙏
نشد سلام دهم عشق را جواب بگیرم
غـرور یخ زده را رو به آفـتاب بگیرم
نشد که لحظهٔ فرّار مهربان شدنت را
به یادگار ، برای همیـشه قاب بگیرم
نشد تقاص همه عمر تشنه جانی خود را
به جرعهای ز تو؛ از خندهء سراب بگیرم
چرا همیشه تو را؛ ای همه حقیقتم از تو
من از خیال بخواهم و یا ز خواب بگیرم؟
چقدر میشود آیا در این کرامـت آبی
شبانه تـور بیاندازم و حـــباب بگیرم
حصار دغدغه نگذاشت تا دقیقهای از عمر
به قول چشم تو: «حالی هم از شراب بگیرم»
خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من
نشد که عرصهء پروازی از عقاب بگیرم
محمدعلی_بهمنی
↩ ازدواج فتیش
تحمل ڪَفتی ومن هم
ڪه ڪردم سالها اما
چقدر آخر تحمل بلڪه
یادت رفته پیمــانت
کودکی میخورد خونآب
از رودخانه ی پایین ده
کفتری وحشی خودرا سر به راه کرده
و چاهی که برای یوسف ساخته اند
کدام راه راست را باید به سوی انسانیت کج کرد؟!
کدام راه درست را بیراهه خوانده اند؟!
من به کدامین سو راه رفتن؟!
رودخانه؟
چاه؟
یاد آن شاعر تابوشکن که زمزمه میکرد
متعهد بمان به این لعنت،به شنا کردن خلاف جهت…
Azita
↩ Azita666
سپاس آزیتا جون خیلی خوب بود 🙏🥰🌺
ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجرایی است که در حافظه ی دنیا نیست
نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گمی درمن و من درتو گمم - باورکن
جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست
شب که آرام تر از پلک، تو را می بندم
بادلم طاقت دیدار تو - تافردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!
ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست
محمدعلی_بهمنی
↩ سالومه۲۸
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هردو را ویرانه کردی عاقبت
آمدی کاتش در این عالم زنی
وا نگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی مردانه کردی عاقبت
عشق را بی خویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
شمع عالم بود عقل چاره گر
شمع را پروانه کردی عاقبت
من تو را مشغول می کردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرانه کردی عاقبت
↩ Ramin2324
از کنارم رد شوی”ما” را نبینی درد دارد
خاطرات زنده را در هم ببینی درد دارد
چهره ات پر شور باشد در دلت طوفان غم ها
هی بکاری خنده ها را غم بچینی درد دارد
پلک هایت را ببندی هق هق ات را هی بخندی
باورم کن گریه های این چنینی درد دارد
می توانی سرد باشی می توانی ساکت اما
سقط احساسات نابت در جنینی درد دارد
بقچه ام را بسته ام روزی تو را هم می برم چون
در میان آدمک ها خوش نشینی درد دارد
↩ arashke
خوبے را آرزو میکنم
براے آنهایے که
با تمام بدیهایے که دیدند
یاد نگرفتند بد باشند…
↩ ازدواج فتیش
می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی می کند
↩ سالومه۲۸
درحسرت دیدار تو آواره ترینم
هرچند که تا خانه تو فاصله ای نیست
↩ bibisha
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم
او می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم
ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود ، نوشتند حسودیم
جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم
بر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم ، فرازیم و فرودیم
یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم
بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم
↩ sephr13995000
جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت
آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟
↩ سالومه۲۸
آسمون توی نگاه پنجره
جون میگیره
وقتی شب توی چشمام
بوی بارون میگیره
دل غنچه ها رو نشکن
که تن سبز بهار
وقتی غصه دار میشه
رنگ زمستون میگیره
میدونی که بی تو سخته زندگی
اما نگات جون سپردن دل منو
چه اسون میگیره
این اتاق سوتو کور
که رنگو بویی نداره
با حضور مهربونت
سرو سامون میگیره
خاطرات بچه گیم
با اسم تو شروع میشه
همه شعرای دنیا
با تو پایون میگیره
آسمون توی نگاه پنجره
جون میگیره
وقتی شب توی چشمام
بوی بارون میگیره
دل غنچه ها رو نشکن
که تن سبز بهار
وقتی غصه دار میشه
رنگ زمستون میگیره
میدونی که بی تو سخته زندگی
اما نگات جون سپردن دل منو
چه اسون میگیره
این اتاق سوتو کور
که رنگو بویی نداره
با حضور مهربونت
سرو سامون میگیره
خاطرات بچه گیم
با اسم تو شروع میشه
همه شعرای دنیا
با تو پایون میگیره
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو، ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
جز خودم هیچ کسی در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت
هر چه در تجربه ی عشق سرم خورد به سنگ
هیچ کس راه بر این رود خروشان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاری است
قصه ای با تو شد آغاز که پایان نگرفت
فاضل_نظری
↩ ازدواج فتیش
طرح زیبای تنش آه خدا عالی بود
جای یک بوسه میان من و او خالی بود
بارش نم نم باران و غروب پاییز
بوی خاک و نم باران چهقدر عالی بود
خنده بود و غزل و عشق، دو فنجان قهوه
روی آن میز فقط خنده و خوشحالی بود
قهوه همواره نمادی است میان عشّاق
طبق معمول پس ازخوردن آن فالی بود
چشم او و ته فنجان، و هی خندهٔ من
آن اداهاش شبیه زن رمّالی بود
صد سوال از لب او بود و جواب از لب من
یاد آن روز عجب روز و عجب حالی بود
حسین_منزوی
↩ سالومه۲۸
با صدای همایون
آن دلبر من آمد بر من زنده شد از او بام و در من
آخر تو شبی رحمی نکنی
بر رنگ و رخ همچون زر من رحمی نکند چشم خوش تو
بر نوحه و این چشم تر من آن دلبر من آمد بر من زنده شد
از او بام و در من گفتم به خدا گر تو بروی
امشب نزید این پیکر من خامش که اگر خامش نکنی
در بیشه فتد این آذر من رحمی نکند چشم خوش تو
بر نوحه و این چشم تر من
آن دلبر من آمد بر من زنده شد از او بام و در من