«صبح است
بارانی
دیگر نمیتوانم زندگی را تکرار کنم و دستم درد میکند
چشمم که به فضای بیمارستانها میافتد، پشتم میلرزد
چرا باید دوباره تو دختر لطیف و بسیار نازنینم را بکشانم به آن جاها؟
وقتی یکمرتبه نباشم کمتر شکنجه میکشی و فکر میکنی رفتهام مسافرت…
از هیچکس متنفر نیستم
برای دوستداشتن نوشتهام
ساعت یکونیم است
خستهام
باید بروم
تنها و خستهام برای همین میروم
دیگر حوصله ندارم
چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک
من غلام خانههای روشنم.
خداحافظ دوستان عزیزم…
غ جلالی …
خیلی عالی بود
خواستم دانلود کنم هر کاری کردم نشد
اگه ممکنه اسم آهنگشو بگو از گوگل بگیرم
موسیقی کلاسیک سبک مورد علاقه منه این مدل آرامش بخش بود، کلاسیک مدل حماسی epic هم شاید خوشتون بیاد بخصوص کارهای هانس زیمر