اسپنکینگ

1396/01/07

در این تاپیک قصد دارم داستان های اسپنکینگ ایرانی همراه با نکات آموزشی درباره اسپنکینگ ارائه بدم.
مطالبی که در اینجا ارائه میشه شامل چهار دسته زیر میشه:
1 داستان های من با موضوع اسپنکینگ
2 فانتزیهایی که تو موقعیت های مختلف باهاشون مواجه میشم
3 خاطرات و تجربیات واقعی که درباره اسپنکینگ داشتم
4 مطالب و نکات آموزشی تجربیم درباره اسپنکینگ
سعی می کنم به صورت متنوع از همه این زمینه ها مطلب بذارم
متشکرم. اسپنکر مجید

18565 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2017-03-28 15:40:26 +0430 +0430

عاشق اسپنكينگ هستم

هميشه دوست دخترام اسپنك ميكنم

1 ❤️

2017-03-31 20:40:14 +0430 +0430

آخرین ضربه های کمربند که روی باسن مریم فرود می آمد ضربان قلب سحر - مادر مریم - تندتر می شد. قبلاً بارها شاهد اجرای تنبیه مریم توسط پرهام بود ولی همیشه مواقعی که قرار بود خودش هم بعدش تنبیه بشه این حالت هیجان و استرس شدید بهش دست می داد. سحر همیشه باید تو جلسات تنبیه مریم حاضر و ناظر باشه و حتی به کمک پرهام حین تنبیه شدن مریم اونو مواخذه کنه، ولی مواقعی که قرار بود خودش هم بعدش تنبیه بشه دیگه حواسش درست متمرکز روی این کار نبود و ساکت و نگران به اجرای تنبیه نظاره می کرد. پنج ضربه از چهل ضربه کمربند باقی مونده بود که پرهام مکثی کرد و خطاب به مریم گفت : خوب ببینم دیگه چراغ قرمز رو رد میکنی؟ دیگه از این به بعد وقتی جریمه شدی میای به اشتباهت اعتراف کنی و خرابکاریاتو از من مخفی نکنی ؟
مریم هق هق کنان و همینطور که از درد به خودش میپیچید گفت: بخدا قول می دم. دیگه چراقو رد نمی کنم، دیگه چیزیو ازتون مخفی نمی کنم، قبلاً هم به مامان قول دادم، دیگه بسه او رو خدا، خیلی درد داره، حسابی تنبیه شدم، دیگه تکرار نمی کنم، اون روز مامان حسابی تنبیهم کرد، تو رو خدا شما دیگه ادامه ندید.
پرهام یک نگاه غضب آمیزی به سحر انداخت و گفت : مامانتم اشتباه کرده که به من اون ماجرا را نگفته، یه تنبیه چند دقیقه ای با دست برای یک اشتباه به این بزرگی کافی نبوده، ضمناً تو این خونه منم که تصمیم میگیریم کی چطور تنبیه بشه و باید از همه اتفاقات این خونه خبردار باشم هردوتون خوب اینو متوجه هستید یا نه؟ و ضربه سی و ششم را محکم به باسن مریم زد.
مریم جیق زنان : بله، تو رو خدا یواشتر، قول می دم
سحر هم از این ضربه ناگهانی یک دفعه به خود پیچید و چهرش حسابی تو هم رفت چون میدونست همین وضعیت برای خودش هم چند دقیقه دییگه پیش میاد
پرهام چهار ضربه بعدی را هم خیلی محکم به مریم زد و بعد کمربند را تو دستش جمع کرد و گفت:
فردا تا ظهر تو اتاقت حبسی و اجازه نداری بری بیرون، صبحونت را هم مادرت میاره همینجا میخوری، خوب به اشتباهاتت فکر کن. بعد یک نگاهی به سحر انداخت و گفت: من میرم بیرون یک نخ سیگار بکشم، خیلی طولش نده، حرفاتو باهاش بزن و سریع بو آماده شو
همیشه بعد تنبیه شدن مریم سحر چند دقیقه ای می موند و با دخترش درباره اشتباهش صحبت می کرد و درباره دلیل تنبیهش باهاش حرف می زد و بعد بهش می گفت که این تنبیه چقدر براش لازم بوده و اون و پدرش چقدر دوسش دارند و بعد از پیشش می رفت. البته اینبار حسابی وضعیت فرق می کرد و مادر و دختر کمی هم همو دلداری می دادند، مریم بعد از این که صحبت های معمول مادرش تموم شد و کمی هق هقش بند اومده بود به سحر گفت :
مریم : مامان تو رو خدا منو ببخش، کاش اونروز ازت نخواسته بودم به بابا چیزی نگی، تو رو هم تو دردسر انداختم.
سحر : اشکال نداره دخترم، منم مقصرم، هم هنگام رانندگی که کنار دستت نشسته بودم نباید میذاشتم چراغ را رد کنی هم بعد از اینکه پلیس جریمت کرد نباید بهت پول می دادم بری جریمه را بدی و به بابات چیزی نگی، اون تنبیهی هم که بخاطر جریمه شدی فقط در حد خسارت مالی که زدی کافی بود، بابات راست میگه باید جدی تر تنبیه می شدی، حالا هم که شدی، همه چی دیگه تموم شد، فقط از این به بعد دیگه مواظب باش.
این رو گفت و گونه های خیس دخترش که تو تختش دراز کشیده بود را بوسید و پاشد چراغ اتاق را خاموش کرد و خواست در را ببنده و بره که مریم گفت : مامان جون در رو نبند، هوای اتاق خیلی گرفته، سحر گفت: میترسم سر و صدا اذیتت کنه و نذاره بخوابی، - سحر داشت به سر و ص دایی که تا چند دقیقه دیگه بخاطر تنبیه خودش تو خونه می پیچید اشاره می کرد – مریم گفت : الهی بمیرم مامانجونم، شما هم درگیر کردم و دوباره زد زیر گریه، مریم اومد کمی نوازشش کرد و بعد رفت لای پنجره اتاق را کمی براش باز گذاشت و بعد در را بست و از اتاق رفت بیرون
ادامه دارد …

0 ❤️

2017-04-02 22:37:27 +0430 +0430

سحر رفت تو اتاق خوابشون و در را بست. لباس خاب حریر کوتاه و نازکی را از تو کمد درآورد و پوشید، دیگه زیر لباس شرت نپوشید چون به هر حال باید قبل از اسپنک شدن اونو درمی آورد. بهد رفت دوتا بالش را برداشت و گذاشت وسط تخت و رفت به شکم ری بالش ها خوابید طوری که شکمش کمی از رو بالش ها سر خورد پاییین و باسنش کامل اومد بالا، پاهاش را کمی از هم باز کرد و دستاش را گذاش زیر صورتش طوری که کف دست راستش رو پشت دست چپش قرار گرفت و پیشونیش رو پشت دست راستش، بارها و بارها تو این پوزیشن قرار گرفته بود و به خوبی حالت مناسب اسپنک با کمربند که دخترش مریم همین چند دقیقه پیش تو همین حالت چهل ضربه کمربند خورده بود را گرفت و منتظر اومدن شوهرش پرهام شد. باسن سحر به مراتب توپر تر از مریم بود و اندام خیلی ورزیده و عضلانی داشت، اون مربی فیتنس بود و حسابی باسن بزرگش با کمر باریکش یک تریکیب خوبی را برای اسپنک شدن فراهم می کرد.
استرس سحر با تاخیر پرهام بیشتر می شد آخه مدت زمانی که پرهام برای یک نخ سیگار کشیدن طول میداد انقدرا نمیشد، بعد از گذشتن حدود بیست دقیقه پرهام وارد اتاق شد و در را بست، سحر جرات کرد سرش را کمی بچرخونه و زیر چشمی یک نگاه به پرهام انداخت و درجا از شدت تعجب و ترس چشماش گرد شد. باورش نمیشد، یک ترکه بزرک تو دست پرهام بود، پس بگو چرا انقدر طول کشیده بود، پرهام رفته بود از تو پارک سر کوچه یک ترکه از درخت بکنه و بیاره، پس قرار بود سحر با ترکه تنبیه بشه.
پرهام : پاشو بیا وسط اتاق و حالت ترکه را بگیر، فکر کردی اشتباه تو در سطح اشتباه مریمه؟ خطای تو خیلی بزرگتره، تو هم تو اشتباه اون در رانندگی سهیمی چون کنارش بودی و نباید میذاشتی چراغ را رد کنه، هم تو اشتباه دیگش یعنی مخفی کاری از من و به علاوه همه اینها با این کارت به من خیانت بزرگی کرد، تو همسر منی، مادر مریمی، الگوی اون برای رفتار آیندشی، با اسن مخفی کاریت به اون یاد دادی که میشه مساله به این مهمی را آدم از همسرش مخفی کنه، چطور به خودت اجرازه دادی همچین رفتاری ازت سر بزنه؟
سحر همینطور که وسط اتاق خم شده بود وچ پاهاش را محکم پرفته بود به حرف های پرهام گوش میداد، این سخنرانی قبل از اسپنکینگ یکی از سخت ترین و دلهره آمیزترین موقعیتهای برای اونه، هم استرس داره و هم حس مواخذه و بازجویی آمیخته با شرمندگی، یه جورایی همیشه دلش میخواد زودتر این بخش زودتر تموم بشه با اینکه میدونست بعدش لحظات دردناک و سختی شروع میشه ولی حاظر بود تنبیهش زودتر شروع بشه و از این حس اضطراب و استرس خلاص بشه.
بعد از اینکه سحر طبق معمول به اشتباهاتش اقرار کرد و گفت که متوجه خطا و لزوم تنبیهش هست پرهم اومد و پشت سر سحر ایستاد، ترکه چند بار محکم تو هوا تکون داد، صدای نفیر زوزه کشان ترکه هیجان و استرس سحر را بیشتر کرد، پرهام کمی باسن سحر را نوازش کرد ، همبسه این کار بهش حس خوشایندی میداد، سحر هم با این کار کمی از حس نگرانیش کم می شد و بهتر آماده پذیرش تنبیهش می شد، بعد دستش را رو بالای باست سحر گذاشت و گفت : کمرت را بده تو و باسنت را بده عقب، تا آخرین ضربه مواظب باش که حالتت تغییر نکنه اگر نه ضربات تکرار میشه، خودت که میدونی، سحر حرفشو تایید کرد ، پرهام ادامه داده، کلاً بخاطر سه تا اشتباه بزرگی که امجام دادی پنجاه ضربه مبخوری. سحر با شنیدن این تعداد حسابی شوکه شد و با لحن مضطرب و امیخته با تمنا گفت: پنجااااه ضربه؟ عزیزم خواهش می منم، خیلی زیاده، تحملش را ندارم، میدونم اشتباهم زیاده ولی اینطوری تا یک هفته نمیتونم بشینم، تو رو خدا کمترش کن
پرهام با لحن محکم و جدی گفت : قرار نیست که تو درباره تعداد ضربات نظر بدی، ضمناً خودتم خوب میدونی این حداقل تنبیهیه که با این همه اشتباه برات درنظر گرفتم. بعد ترکه را رو سطح باسن سحر گذاشت و بعد دستش را برد بالا و محکم ضربه اول را زد، سحر از شدت درد جیق بلندی کشید و شروع کرد به التماس کردن، ضربه اول که به این محکمی زده بشه معلومه که ضربات بعد چقدر محکمتره و تا آخر پنجاه ضربه دمار از باسن سحر در میاد، ضربات بعدی یکی پس از دیگری به موازات هم زده میشد و سحر مدام گربه می کرد و بلند بلند تمنا می کرد و همینطور به خودش می پیچید، حتی چند باری هم دستش از مچ پاش جدا شد و کمی کمرش را صاف کرد که ضربه ها تکرار شد و البته خیلی محکمتر از قبل، معلوم بود که پرهام خیلی از دستش ناراحته و هیچ تخفیفی تو شدت ضربات نمیده

ادامه دارد …

0 ❤️

2017-04-02 23:08:29 +0430 +0430

اسپنک بخش کوچکی از دنیای بزرک بی دی اس ام و فتیش های جنسی هست.

1 ❤️

2017-04-06 20:05:00 +0430 +0430

قبل از ارسال قسمت بعدی داستان بخاطر کامنت دوتا از دوستان گفتم شاید الان خوب باشه که کمی درباره انواع اسپنکینگ براتون صحبت کنم چون این رابطه یا دنیای وسیع و انواع مختلف داره

1 ❤️

2018-05-06 12:45:39 +0430 +0430

يك خاطره از اسپنك شدن خودم دارم.
اونم وقتي براي ي مهموني از طرف يكي از دوستاي قديميم بعنوان سوژه ي اسپنكينك دعوت شدم و حدود 3ساعت توسط ٥نفر humiliation شدم.(يعني تحقير شدن بشكل فانتزي و اسپنكينگ)
تجربه فوق العاده اي بود

0 ❤️

2019-04-27 19:13:12 +0430 +0430
نقل از: spanker.majid سحر رفت تو اتاق خوابشون و در را بست. لباس خاب حریر کوتاه و نازکی را از تو کمد درآورد و پوشید، دیگه زیر لباس شرت نپوشید چون به هر حال باید قبل از اسپنک شدن اونو درمی آورد. بهد رفت دوتا بالش را برداشت و گذاشت وسط تخت و رفت به شکم ری بالش ها خوابید طوری که شکمش کمی از رو بالش ها سر خورد پاییین و باسنش کامل اومد بالا، پاهاش را کمی از هم باز کرد و دستاش را گذاش زیر صورتش طوری که کف دست راستش رو پشت دست چپش قرار گرفت و پیشونیش رو پشت دست راستش، بارها و بارها تو این پوزیشن قرار گرفته بود و به خوبی حالت مناسب اسپنک با کمربند که دخترش مریم همین چند دقیقه پیش تو همین حالت چهل ضربه کمربند خورده بود را گرفت و منتظر اومدن شوهرش پرهام شد. باسن سحر به مراتب توپر تر از مریم بود و اندام خیلی ورزیده و عضلانی داشت، اون مربی فیتنس بود و حسابی باسن بزرگش با کمر باریکش یک تریکیب خوبی را برای اسپنک شدن فراهم می کرد. استرس سحر با تاخیر پرهام بیشتر می شد آخه مدت زمانی که پرهام برای یک نخ سیگار کشیدن طول میداد انقدرا نمیشد، بعد از گذشتن حدود بیست دقیقه پرهام وارد اتاق شد و در را بست، سحر جرات کرد سرش را کمی بچرخونه و زیر چشمی یک نگاه به پرهام انداخت و درجا از شدت تعجب و ترس چشماش گرد شد. باورش نمیشد، یک ترکه بزرک تو دست پرهام بود، پس بگو چرا انقدر طول کشیده بود، پرهام رفته بود از تو پارک سر کوچه یک ترکه از درخت بکنه و بیاره، پس قرار بود سحر با ترکه تنبیه بشه. پرهام : پاشو بیا وسط اتاق و حالت ترکه را بگیر، فکر کردی اشتباه تو در سطح اشتباه مریمه؟ خطای تو خیلی بزرگتره، تو هم تو اشتباه اون در رانندگی سهیمی چون کنارش بودی و نباید میذاشتی چراغ را رد کنه، هم تو اشتباه دیگش یعنی مخفی کاری از من و به علاوه همه اینها با این کارت به من خیانت بزرگی کرد، تو همسر منی، مادر مریمی، الگوی اون برای رفتار آیندشی، با اسن مخفی کاریت به اون یاد دادی که میشه مساله به این مهمی را آدم از همسرش مخفی کنه، چطور به خودت اجرازه دادی همچین رفتاری ازت سر بزنه؟ سحر همینطور که وسط اتاق خم شده بود وچ پاهاش را محکم پرفته بود به حرف های پرهام گوش میداد، این سخنرانی قبل از اسپنکینگ یکی از سخت ترین و دلهره آمیزترین موقعیتهای برای اونه، هم استرس داره و هم حس مواخذه و بازجویی آمیخته با شرمندگی، یه جورایی همیشه دلش میخواد زودتر این بخش زودتر تموم بشه با اینکه میدونست بعدش لحظات دردناک و سختی شروع میشه ولی حاظر بود تنبیهش زودتر شروع بشه و از این حس اضطراب و استرس خلاص بشه. بعد از اینکه سحر طبق معمول به اشتباهاتش اقرار کرد و گفت که متوجه خطا و لزوم تنبیهش هست پرهم اومد و پشت سر سحر ایستاد، ترکه چند بار محکم تو هوا تکون داد، صدای نفیر زوزه کشان ترکه هیجان و استرس سحر را بیشتر کرد، پرهام کمی باسن سحر را نوازش کرد ، همبسه این کار بهش حس خوشایندی میداد، سحر هم با این کار کمی از حس نگرانیش کم می شد و بهتر آماده پذیرش تنبیهش می شد، بعد دستش را رو بالای باست سحر گذاشت و گفت : کمرت را بده تو و باسنت را بده عقب، تا آخرین ضربه مواظب باش که حالتت تغییر نکنه اگر نه ضربات تکرار میشه، خودت که میدونی، سحر حرفشو تایید کرد ، پرهام ادامه داده، کلاً بخاطر سه تا اشتباه بزرگی که امجام دادی پنجاه ضربه مبخوری. سحر با شنیدن این تعداد حسابی شوکه شد و با لحن مضطرب و امیخته با تمنا گفت: پنجااااه ضربه؟ عزیزم خواهش می منم، خیلی زیاده، تحملش را ندارم، میدونم اشتباهم زیاده ولی اینطوری تا یک هفته نمیتونم بشینم، تو رو خدا کمترش کن پرهام با لحن محکم و جدی گفت : قرار نیست که تو درباره تعداد ضربات نظر بدی، ضمناً خودتم خوب میدونی این حداقل تنبیهیه که با این همه اشتباه برات درنظر گرفتم. بعد ترکه را رو سطح باسن سحر گذاشت و بعد دستش را برد بالا و محکم ضربه اول را زد، سحر از شدت درد جیق بلندی کشید و شروع کرد به التماس کردن، ضربه اول که به این محکمی زده بشه معلومه که ضربات بعد چقدر محکمتره و تا آخر پنجاه ضربه دمار از باسن سحر در میاد، ضربات بعدی یکی پس از دیگری به موازات هم زده میشد و سحر مدام گربه می کرد و بلند بلند تمنا می کرد و همینطور به خودش می پیچید، حتی چند باری هم دستش از مچ پاش جدا شد و کمی کمرش را صاف کرد که ضربه ها تکرار شد و البته خیلی محکمتر از قبل، معلوم بود که پرهام خیلی از دستش ناراحته و هیچ تخفیفی تو شدت ضربات نمیده

ادامه دارد …

کی میزاری ادامه رو ؟؟؟

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «