بهترین وزیباترین شعری که خوندین باحداقل نوشتن یک بیت؟؟

1397/04/24

دوستان عزیز ممنون میشم از همه تون شرکت کنین تا تک بیتی های بیکران از سلاطین شعرفارسی رو بتونیم باهم به اشتراک بزاریم.
خودم که عاشق حضرت مولانا و سعدی و رهی معیری وخاقانی شروانی و…خیلیای دیگه.

من چه غم دارم که ویرانی بود **
زیرِ ویرانی گنج سلطانی بود

7149 👀
5 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-08-02 17:03:11 +0430 +0430

سلام.بیشتر شعر گفتم تا خونده باشم ولی شعرای ایرج میرزا فرحزاد ها وحشی بافقی و شعرایی ک تاپیکم هس .

لب آب و می ناب و دلبر نیکو سرشت
ای به تخمم که نرفتم به بهشت :D

میخوام شعری براتون بگم از ایرج میرزای بزرگ در باب حال امرور کشور عزیزمان ایران:
ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ !
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ .
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ !
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩ !!!!!!!
2 ❤️

2018-08-02 17:03:41 +0430 +0430

ز هوشیاران عالم هر ک را دیدم غمی دارد ای دلا دیوانه شو ک دیوانگی هم عالمی دارد

2 ❤️

2018-08-02 17:30:47 +0430 +0430

شعری که با صدای خداوندگار آواز ایران بارها باهاش اشک ریختم:
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود/تاکجا باز دل غمزده ای سوخته بود؟
رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی/جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود!

2 ❤️

2018-08-02 17:36:50 +0430 +0430

یک شعری مینویسم از حضرت دوستم حافظ شیرازم که گویای اعتراضات و نابسامانی ها و مشوش روزهای چندین ساله ماست در این دیار غم…امید دارم که شیرینی ثمره نهایی این روزها باشه…

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد/دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست/خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی/حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست/تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار/مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند/کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد

صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست/عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت/کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش/از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد…

2 ❤️

2018-08-02 18:42:31 +0430 +0430

تیغ تیزی گر به دستت داد روزی روزگار **** هرچه می خواهی ببر، اما نبر نان کسی…

3 ❤️

2018-08-02 22:01:23 +0430 +0430

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را


ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را


به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را


به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را


طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

1 ❤️

2018-08-02 22:07:06 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را


ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را


به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را


به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را


طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

شهریار شعر فارسی❤❤❤

1 ❤️

2018-08-03 12:51:54 +0430 +0430

گویند که پشم کس لیلی ز انداره گذشته بود خیلی/ برحجره نشسته پشم می کند پشمی که به حال خشم می کند/ ناگاه ز دور شد غباری وز پشت غبار شتر سواری/ آمد در خیمه نامه در دست بر تارک خیمه نامه بر بست/ مجنون بنوشته بود لیلی میل به کست مراست خیلی/ از دست تو سگ پدر فکارم هرشب کس گرگ می گذارم تا شوهر جاکشت بمیرد مجنون چه کند تو را بگیرد/ لیلی: انگشت بزرگ خود قلم کرد با آب کسش چنین رقم کرد/ ای شوهر اصل کاری من کیرت شتر سواری من / از دور بده سرش ببوسم کیرت به کسم چست به گیسم/ چون دستت نمی رسد به دستم یک پشم کسم به نامه بستم

1 ❤️

2018-08-03 12:54:08 +0430 +0430

ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کین همه از مهر جدایی
گفته بودم جگرم خون نکنی باز کجایی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نا بستن از آن به که ببندی و نپایی

1 ❤️

2018-08-03 23:03:48 +0430 +0430

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی!
گذاری آر و بازم پرس، تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی، بگیرد دامنت گَردم

1 ❤️

2018-08-03 23:39:27 +0430 +0430

نَفَحاتُ وَصلِک اَوقَدَت جَمَراتُ شَوقِک فِی الحَشا

ز ِ غم‌ات به سینه کم آتشی که نزد زمانه کَما تَشاء

تو چه مظهری که زجلوه‌یِ تو صدای صیحه‌یِ قدسیان

گذرد ز ِ ذُروه‌یِ لامکان که خوشا جمال ِ اَزَل خوشا

همه اهل‌ِ ِ مسجد و صومعه، پی ِ وِرد ِ صبح و دعایِ شب

من و ذِکر ِ طَلعَت و طُرّه یِ تو: مِنَ الغَداة اِلَی العَشا

زِ کمند ِ زلف ِ تو هر شکن گرهی فکنده به کار‌ِ من

به گره گشایی‌یِ لعل ِ خود که زِ کار ِ من گِرِهی گُشا

دل ِ من به عشق ِ تو می‌نهد قدم ِ وفا به ره ِ طلب

فَلَئِن سَعا فَبِهِ سَعا وَ لَئِن مَشا فَبِهِ مَشا

به تو داشت خو دل ِ گشته خون، زِ تو بود جان ِ مرا سکون

فهَجَرتَنی و جَعَلتَنی مُتِحَیّراً مُتِوَحّشاً

چه جفا که جامی‌یِ خسته دل ز‌ِ جدایی‌ی تو نمی‌کشد

قدم از طریق ِ جفا بِکَش، سویِ عاشقان ِ جفاکش آ

1 ❤️

2018-08-04 17:04:06 +0430 +0430

این منم، خون جگر از بد دوران خورده
مرد رندی که رکب های فراوان خورده

غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم؟
فرض کن کوه شنی طعنه ی طوفان خورده

عشق را با چه بسازد به کدامین ترفند
شاعری که همه ی عمر غم نان خورده

چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند
قرعه بر معرکه ی معرکه گیران خورده

از دهان کس و ناکس خبرش می آید
شعر -این باکره ی دست هزاران خورده-

با چنین فرقه ی نسناس، یقین پاپوش است
اتهامی که به شخصیت شیطان خورده

دشتمان گرگ، اگر داشت نمی نالیدم
نیمی ازگله ی ما را سگ چوپان خورده

جرم من فاش مگوهاست و حکمم سنگین
چه کند شاهد سوگند به قرآن خورده

شعر هم عقل ندارد که در این شهر شعور
گذرش برمن دیوانه ی دوران خورده

0 ❤️

2018-08-04 17:10:37 +0430 +0430

علت بوسیدن اجبار, میدانی که چیست !تو موافق نیستی، این کار میدانی که چیست!؟

این جنون هروقت میبینم تو را سرمیزند بوسه میخواهد دلم، اصرار میدانی که چیست!؟

مثل داروهای کم پیدا، نبودت فاجعه ست من پر از درد توام، بیمار میدانی که چیست!؟

دستهایم رابگیر وچشمهایم را ببین لااقل یک مرتبه، یک بار میدانی که چیست!؟

بی جوابی، پاسخ دردآور چشمان توست از سکوتت خسته ام، بیزار میدانی که چیست!؟

من فقط بوسیدمت اینقدرنفرینم نکن منطقی رفتارکن، رفتار میدانی که چیست!؟

آمرانه، ظالمانه، جاهلانه، هرچه هست دوستت دارم تو را، بسیار میدانی که چیست!؟

0 ❤️

2018-08-06 00:39:34 +0430 +0430

تو مثل ِ سرزمین ِ من بـــزرگی
که هر شب داره به تاراج میره

یکی از دامنت میره به معراج
یکی با دامنت معراج ، میره !

همون جایی که بـــــه تیراژ ِ موهات
کتاب ِ ضــعــفــتـــو ، تالیف کردی

نشستی مشق ِ چشماتو نوشتی
یه دنیا رو بلاتکلیف کردی

اسیر ِ بی گناه ِ ترس و تقدیــر
رفیـــق ِ اشک و خون و آه و ناله

دلــیـل ِ اختلاف ِ بین ِ ادیان
معــمّـــایی ترین بحث ِ رساله

تو مرز بین اسلام و یهودی
گناه ِ سیب ِ لبنانو بپوشون

یه چیزی رو تنت بنداز دختر
بلندی های جولانو بپوشون !

چقد باید سر ِ تو جنگ باشه
سَر ِ دنیا رو با چی گرم کردی

تو باید دست ِ شیطونو ببندی
تو کــــه حتی خدا رو نرم کردی

تو مثل سرزمین من بزرگی
که هر شب داره به تاراج میره

یکی از دامنت میره به معراج
یکی با دامنت معراج میره

0 ❤️

2018-08-07 23:46:31 +0430 +0430

بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

4 ❤️

2018-08-10 23:01:57 +0430 +0430

این روزهاعهد دوعاشق دیگه رنگی نداره
این روزهاعهد دوعاشق دیگه معنی نداره
دوپرنده دوتاعاشق دوتا دل داده بودیم
من تو یه همزبون پاک ودلساده بودیم

1 ❤️

2018-08-11 00:34:46 +0430 +0430

دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست

جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است…

2 ❤️

2018-08-11 00:39:42 +0430 +0430
نقل از: harseta انصافا تو فارسی ک شعر و شاعر خوب کم نیستن بی مزد بود و منت هر خدمتی ک کردم/یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت و این شعر انگلیسی Wire briar limberlock Three gees in s flock One flew west one flew east And one flew over cuckook's nest

منظورت چیه شعر به این خوبی

1 ❤️

2018-08-11 01:49:13 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad

من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم

صد بار توبه کردم و دیگر نمی‌کنم

باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور

با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم

بقیش رو چرا نمیگی؟ شعر به این قشنگی…


شیخم به طنز گفت حرامست می نخور / گفتم به چشم گوش به هر خر نمیکنم
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است / گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم
هرگز نمی‌شود ز سر خود خبر مرا / تا در میان میکده سر بر نمی‌کنم
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن / محتاج جنگ نیست برادر نمی‌کنم
این تقویم تمام که با شاهدان شهر / ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‌کنم
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است / من ترک خاک بوسی این در نمی‌کنم

1 ❤️

2018-08-11 02:58:03 +0430 +0430

سه تا شعر هست من خیلی دوست دارم
شعر زیبای حمید مصدق

توبه من خنديدي و نمي دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه

سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب آلوده به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

وتو رفتي و هنوز،

سال ها هست كه در گوش من آرام،آرام

خش خش گام تو تكراركنان

مي دهد آزارم

و من انديشه كنان

غرق اين پندارم

كه چرا ، خانه كوچك ما سيب نداشت

جواب بسیار زیبای فروغ فرخ زاد :

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است
من به تو خندیدم

تا که با خنده خود پا

سخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک

لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی خواست به خاطر بسپارد

گریه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز

سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت…

و سومی در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام از حمید مصدق

2 ❤️

2018-08-11 11:25:03 +0430 +0430

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند

عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

1 ❤️

2018-08-11 23:52:42 +0430 +0430

نمیدانم که میدانی ولی بدجور دلتنگم برای دیدنت با هر چه مانع هست می جنگم

به خوردم می دهد هر لحظه دوریّ تو حسرت را منی که خسته از این جاده فرسنگ فرسنگم

من و فرهاد از یک طایفه هستیم؛نگذارم که تا جان در بدن دارم تو را گیرند از چنگم

تو میخوانی و دنیا می شود رقاصه ات،برعکس شبیهت نیستم حتی، غم انگیزم، بد آهنگم

خدا لعنت کند این بی تو بودن را که دق کردم نمیدانم که میدانی، ولی بد جور دلتنگم…

0 ❤️

2018-08-11 23:58:09 +0430 +0430

شب است، در همه دنیا شب است، در من شب

مرا بگیـــر چنـــــان جفت خـــــویش لب بـــــر لب!

چگونه چشم ببندم بر این الهه ی عشق؟!

عجب فــــرشته بـــا مزّه ای ست لامصّب!!

جلو نرو کـــه به پایان نمی رسد این راه

کدام خاطره مانده ست؟! برنگرد عقب!

چـــقدر قــــرص مسکّن؟! چقدر مُهر سکوت؟!

رسیده درد به عمق ِ… به عمق ِ عمق ِ عصب

کدام آتش عـــاشق بــــه روح من پیچید؟

که سوخت پیرهن خواب های من از تب!

که در میان دلم بچّه موش غمگینی ست

کـــه فکر می کند این روزها به تــو اغلب

که چشم های ِ سیاه ِ قشنگ ِ خیس ِ بد ِ…

کـــه عاشقت شده بودم خلاصه ی مطلب!

ببخش بچّه کوچولوی گیج قلب مرا

اگر نداشت بهانه، اگر نداشت ادب

غــــزل تمام شده، وقت نحس بیداری ست

تو تازه می رسی از راه خانم ِ… چه عجب!!

سید مهدی موسوی

0 ❤️

2018-08-12 00:15:04 +0430 +0430

یکی از بهترین غزل های سید مهدی موسوی :
خواستم داد شوم… گرچه لبم دوخته است

خـودم و جـدّم و جــدّ پـــدرم سوختـــه است

خواستم جیغ شوم، گریه ی بی شرط شوم

خواستـــم از همــه ی مرحلـه ها پرت شوم

وسط گریه ی من رقص جنوبی کردیم

کامپیوتر شدم و بازی ِ خوبی کردیم

کسی از گوشی مشغول، به من می خندید

آخـــر مرحله شد، غــــول به من می خندید!

دل به تغییر، به تحقیر، به زندان دادم

وسط تلویزیــــون باختــم و جان دادم!

یک نفر، از وسط کوچـه صدا کرد مرا

بازی مسخره ای بود… رها کرد مرا!

با خودم، با همه، با ترس تــو مخلوط شدم

شوت بودم! که به بازی بدی شوت شدم!!

خشم و توپیدن من! در پی ِ یاری تازه

ترس گـــل دادن تــــو در وسط ِ دروازه

آنچه می رفت و نمی رفت فرو… من بودم!

حافـــظ ِ این همه اسرار ِ مگـــو، من بــودم

«آفریـــن بر نظر ِ لطف ِ خطا پوشش» بود

یک نفر، آن طرف ِ گوشی ِ خاموشش بود

از تحمّـــل کـــه گذشتم به تحمّل خوردم

دردم این بود که از یار ِ خودی گل خوردم!

حرفی از عقل ِ بداندیش به یک مست زدند

باختـــم! آخــــر بـــازی، همگی دست زدند

از تــــو آغـــاز شدم تا که به پایان برسم

رفتم از کوچه که شاید به خیابان برسم

بــوی زن دادم و زن داد به موی فـَشِنم!!

راه رفتم که به بیراهه ی خود، مطمئنم

عینک دودی ام از تــــو متلک می انداخت

بعد هر س…ک…س، مرا عشق به شک می انداخت

خواندم و خواندی ام از کفر هزاران آیه

بعد بر بـــاد شدم با موتــــور همسایه

حسّ عصیان زنـــی که وسط سیبم بود

حسّ سنگینی ِ چاقوت که در جیبم بود

زنگ می خوردی و قلبم به صدا دوخته بود

«تا کجـــــا باز دل غمزده ای سوختـه بود»

روحت اینجا و تن ِ دیگری ات می لرزید

اوج لذت بــــه تن ِ بندری ات می لرزید

خسته از آنچه کــــه بود و به خدا هیچ نبود

خسته از منظره ی خسته ی تهران در دود

خستـــه از بــــودن تــــو، خسته تر از رفتن تــــو

خسته از «مولوی» و «شوش» به «راه آهن» تو

خسته از بــــازی ِ این پنجره ی وابسته

رفتم از شهر تو با سوت قطاری خسته

وسط گریه ی آخر… وسط ِ «تا به ابد»

تخت بودم بـــه قطاریدن ِ تهران-مشهد

شب تکان خورد و به ماتحت، صدا خارج کرد

دستـــی از دست تو از ریل، مرا خـــارج کرد

سوختــــم از شب ِ لب بـازی ِ آتش با من

شوخی مسخره ی فاحشه هایش با من

کز شدم کنــــج اطاقــــم وسط ِ کمرویــی

«نیچه» خواندم وسط ِ خانه ی دانشجویی

مرده بودی و کسی در نفس ِ من جان داشت

مرده بـــودی و کسی بــاز به تو ایمان داشت!

کشتمت! تن زده در ورطه ی خون رقصیدم

پشت هــر میکروفون از فرط جنون رقصیدم

بال داریم کــــه بر سیـــخ، کبابش کردند!

شعر خواندیم اگر فحش حسابش کردند!

دکتر ِ مرده کــــه پای شب ِ بیمار بماند

«هر که این کار ندانست در انکار بماند»

فحش دادند و دلم خون شد و عمری خون خورد!

تلــــــخ گفتند و کسی با خود ِ تـــو زیتـــون خورد

شب ِ من وصل شد از گریه به شب های شما

شب قسم خورد بــه زیتون و به لب های شما

شب ِ قرص از وسط ِ تیغ… شب ِ دار زدن…

شب ِ تا صبـــح ، کنـــــار تلفن زار زدن

شب ِ سنگینی یک خواب، کنار تختم

لمس لبخند تـو در طول شب بدبختم

شب ِ دیوار و شب ِ مشت، شب ِ هرجایی

شب ِ آغــــوش کســـی در وسط تنهایـــی

شب ِ پرواز شما از قفس خانگــی ام

شب ِ دیوانگی ام در شب دیوانگی ام

پاره شد خشتک من روی کتابی دینی

«تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی»

خام بودم که مرا سوختی از بس پختم!

پاره شد پیرهنـم… دیدم و دیدی: لختم

فحش دادم به تو از عقل، نه از بدمستی!

مست کردم به فراموشی ِ «بار ِ هستی»

از گذشته شب تـــــو تا بــــه هنوزم آمد

مست کردم که نفهمم چه به روزم آمد!

وسط آینـــــه دیدی و ندیدم خـــــود را

در شب یخزده سیگار کشیدم خود را

به خودم زنگ زدم توی شبی پاییزی

دود سیگار شدم تا کـه نبینم چیزی

درد بودیـم اگــــر دردشنــــاسـی کردیم

کافه رفتیم! ولی بحث سیاسی کردیم

گریـه کردیم به همراهی ِ هر زندانی

فحش دادیم به آقای ِ شب ِ طولانی

گریه کردیم ولی زیر پتویی ساکت

فحش دادیم به اخبار تو در اینترنت

عشـــق، آزادی ِ تـــو بـــود و نبودی پیشم

«من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم؟!»

سرد بود آن شب و چندی ست که شب ها سردند

ما کـــه کردیم دعا تا کــــه چـــه با ما کردند!

صبح، خورشید زد و شب که به پایان نرسید

بـــه تــــو پیغــــام ِ من از داخل زندان نرسید

گریه کردم به امیدی که ندارم در باد

«آه! کز چاه برون آمد و در دام افتاد»

خنده ام مثل ِ همه چیزم و دنیا الکی ست

اوّل و آخــر ِ این قصّه ی پر غصّه یکی ست!

از دروغی کـه نگفتیم و به ما می شد راست

«کس ندانست که منزلگه ِ مقصود کجاست»
خسته از هرچه نبوده ست که حتما ً بوده!
خستــه از خستگی ِ این شب ِ خواب آلوده

می نشینم وسط ِ گریـه ی تهران در دود
می نشینم جلوی عکس زنی خواب آلود
گم شده در وسط این همه میدان شلوغ
بغض من می ترکد در شب تـو با هر بوق
به کسی در وسط ِ آینه ها سنگ زدن!
به زنــی منتظر ِ هیــچ کست زنگ زدن
به زنی با لب خشکیده و چشمی قرمز
به زنــی گریه کنـان روی کتاب ِ «حافظ»
به زنی سرد شده در دل ِ تابستانت!
به زنـــی رقص کنان در وسط ِ بارانت
به زنی خسته از این آمدن و رفتن ها
به زنــــی بیشتر از بیشتر از تو، تنها!

1 ❤️

2018-08-13 03:38:15 +0430 +0430

من خیس ِ باران باشم و در را برویم وا کنی
عطر ِ تمشک و پونه را با خنده ات معنا کنی

مانند ِ برگ و شبنمی، سرد از هوای ِ نم نمی
در خود بلرزم تا کمی در دستهایم “ها” کنی

بگذاری آن سو صندلی، محو ِ هوای ِ مخملی
با چوبهای ِ جنگلی شومینه ای برپا کنی

کتری و رقص ِ شعله ها، آویشن و هِل در هوا
یک سینی از عشق و صفا سهم ِ من ِ تنها کنی

فنجان پُر از چایی شود، از من پذیرایی شود
عصرم تماشایی شود وقتی سری بالا کنی

یک عمر زن باشی ولی، غرق ِ سخن باشی ولی
دلتنگ ِ من باشی ولی با خنده ای حاشا کنی

حالی به حالی جای ِ گل، رقص ِ شمالی جای ِ گل
بر روی ِ قالی جای ِ گل، نقش ِ نگار ایفا کنی

آیینه ای بگذاری و دل بر دلم بسپاری و
آن شانه را برداری و با تار ِ مو غوغا کنی

مو جنگلی ِ تا کمر! با روسری ِ مِه به سر
ای وای اگر چشمت خزر، لب را قزل آلا کنی

با مزه ی ِ توت ِ ملس، با شعر ِ حافظ همنفس
رقص ِ الا یا ایها الساقی ادر ودکا کنی

ای جویبار ِ زمزمه! ای مستی ِ بی واهمه!
اصلن که گفته اینهمه آیینه را زیبا کنی؟

جرم ِ من عاشق بودنم، شلاق ِ مویت بر تنم
بهتر که این حد خوردنم را زودتر اجرا کنی

چیدی گل ِ مهتاب را، تا پشت ِ پلک ِ خاب را
سهم ِ هزاران قاب را تصویری از رویا کنی

من صبح شعری خانده ام، شاید تو را گریانده ام
تا جای ِ خالی مانده ام یک شاخه گل پیدا کنی

شهراد میدری

1 ❤️

2018-08-13 04:41:30 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad امید در کمر زرکشت چگونه ببندم

دقیقه‌ایست نگارا در آن میان که تو دانی

یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ

حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی

بی وفایی بی وفایی دل من از غصه داغون شدههههههههه !! ?

1 ❤️

2018-08-13 05:30:30 +0430 +0430

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌ که‌ کُند مادرِ تو با من‌ جنگ

هر کُجا بیندم‌ از دور کُند چهره‌ پر چین‌ و جبین‌ پُر آژنگ

با نگاهِ غضب‌ آلود زند بر دلِ نازکِ‌ من‌ تیرِ‌ خدنگ

مادرِ سنگ‌دلت‌ تا زنده‌ست‌ شهد در کامِ من‌ و توست‌ شَرنگ

نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ تو را تا نسازی‌ دلِ او از خون‌ رنگ

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌ باید این‌ ساعت‌ بی‌خوف و درنگ

روی‌ و سینۀ تنگش‌ بدری‌ دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینۀ‌ تنگ

گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌ تا بَرد ز آینۀ‌ قلبم‌ زنگ

عاشقِ بی‌خرد ناهنجار نه،‌ بل‌ آن‌ فاسقِ بی‌عصمت‌ و ننگ

حُرمتِ مادری‌ از یاد ببُرد خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ ز بنگ

رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌ سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ

قصدِ سرمنزلِ‌ معشوق‌ نمود دلِ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ

از قضا خورد دمِ در به‌ زمین‌ و اندکی‌ سُوده‌ شد او را آرنگ

وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌فرهنگ

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ

دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌ آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ:

«آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌ آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ»
**ایرج میرزا**

سلامتی سه نفر … رفیق خوب - پدر - مادر

ببخشید اگه تکراری بود چون نتم قاط زده بود یاری نمی کرد بقیه رو بخونم بازم یادم بیاد می نویسم اگه اشکال نداشته باشه

1 ❤️

2018-08-13 12:14:44 +0430 +0430
نقل از: شبح تاریکی

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌ که‌ کُند مادرِ تو با من‌ جنگ

هر کُجا بیندم‌ از دور کُند چهره‌ پر چین‌ و جبین‌ پُر آژنگ

با نگاهِ غضب‌ آلود زند بر دلِ نازکِ‌ من‌ تیرِ‌ خدنگ

مادرِ سنگ‌دلت‌ تا زنده‌ست‌ شهد در کامِ من‌ و توست‌ شَرنگ

نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ تو را تا نسازی‌ دلِ او از خون‌ رنگ

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌ باید این‌ ساعت‌ بی‌خوف و درنگ

روی‌ و سینۀ تنگش‌ بدری‌ دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینۀ‌ تنگ

گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌ تا بَرد ز آینۀ‌ قلبم‌ زنگ

عاشقِ بی‌خرد ناهنجار نه،‌ بل‌ آن‌ فاسقِ بی‌عصمت‌ و ننگ

حُرمتِ مادری‌ از یاد ببُرد خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ ز بنگ

رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌ سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ

قصدِ سرمنزلِ‌ معشوق‌ نمود دلِ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ

از قضا خورد دمِ در به‌ زمین‌ و اندکی‌ سُوده‌ شد او را آرنگ

وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌فرهنگ

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ

دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌ آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ:

«آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌ آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ»
**ایرج میرزا**

سلامتی سه نفر … رفیق خوب - پدر - مادر

ببخشید اگه تکراری بود چون نتم قاط زده بود یاری نمی کرد بقیه رو بخونم بازم یادم بیاد می نویسم اگه اشکال نداشته باشه

عثلن اشکال نداره داش
این چه حرفیه شما هرموقع خواستی و دلت خواست از هرکی شعر بزار
عارف قزوینی هم.بزار چون علاقه شدیدی به ایرج داشت (پوزخند بزرگ)

1 ❤️

2018-08-13 12:16:54 +0430 +0430

بِبُر به نام خداوندت
كه لطف خنجر ابراهيم
به تيز بودن احكام است

نبخش مرتكبانت را
تو حكم واجب‌الاجرايی
و عشق جوخه‌ی اعدام است …

به دستِ آه بسوزانم
كه شعله‌ور شدنم دود است
كفن به سرفه بپوشانم
كه سربه‌سر بدنم دود است
و نخ‌به‌نخ دهنم دود است
غمت غليظ‌‌ترين كام است …

سرنگ‌ها همگان قرمز
و رنگ‌ها همگان قرمز
سماعِ مولويان قرمز
جهان كران‌به‌كران قرمز
كه نقشی از رُژ گلگونت
هنوز بر لب اين جام است …

بگو ستاره‌ی دردانه!
در انزوای رصدخانه
كدام كوزه شكست آن‌روز
كه با گذشتن نهصدسال
هنوز حلقه‌ی دستانش
به دور گردن خيام است؟ …

ببين چقدر اسيرم من!
چنان بكُش كه پس از مردن
هزاربار بميرم من

دسيسه‌های تو! می‌بينی؟
وريدِ پاكِ اميرم من
كه در تدارك حمّام است …

چه حكمتی‌ست در اين مردن؟
-در عاشقانه‌ترين مردن-
و مغز را به فضا بردن
و گريه را به خَلا بردن

چه حكمتی‌ست كه در آغاز
نگاه من به سرانجام است؟

0 ❤️

2018-08-13 12:24:10 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: شبح تاریکی

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌ که‌ کُند مادرِ تو با من‌ جنگ

هر کُجا بیندم‌ از دور کُند چهره‌ پر چین‌ و جبین‌ پُر آژنگ

با نگاهِ غضب‌ آلود زند بر دلِ نازکِ‌ من‌ تیرِ‌ خدنگ

مادرِ سنگ‌دلت‌ تا زنده‌ست‌ شهد در کامِ من‌ و توست‌ شَرنگ

نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ تو را تا نسازی‌ دلِ او از خون‌ رنگ

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌ باید این‌ ساعت‌ بی‌خوف و درنگ

روی‌ و سینۀ تنگش‌ بدری‌ دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینۀ‌ تنگ

گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌ تا بَرد ز آینۀ‌ قلبم‌ زنگ

عاشقِ بی‌خرد ناهنجار نه،‌ بل‌ آن‌ فاسقِ بی‌عصمت‌ و ننگ

حُرمتِ مادری‌ از یاد ببُرد خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ ز بنگ

رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌ سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ

قصدِ سرمنزلِ‌ معشوق‌ نمود دلِ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ

از قضا خورد دمِ در به‌ زمین‌ و اندکی‌ سُوده‌ شد او را آرنگ

وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌فرهنگ

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ

دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌ آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ:

«آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌ آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ»
**ایرج میرزا**

سلامتی سه نفر … رفیق خوب - پدر - مادر

ببخشید اگه تکراری بود چون نتم قاط زده بود یاری نمی کرد بقیه رو بخونم بازم یادم بیاد می نویسم اگه اشکال نداشته باشه

عثلن اشکال نداره داش
این چه حرفیه شما هرموقع خواستی و دلت خواست از هرکی شعر بزار
عارف قزوینی هم.بزار چون علاقه شدیدی به ایرج داشت (پوزخند بزرگ)

? :-*

1 ❤️

2018-08-13 12:38:29 +0430 +0430

شیخ کمونیست

مسجد محله مون یه شیخِ نازنین داره

حرفاش آدم رو می گیره، تو صداش اوین داره

تو چاییش نبات می ریزه منبرش شیرین می شه

هممون نئشه می شیم بس که صداش طنین داره

وقتی روضه می خونه نئشگی بالا می زنه

یه شباهتی صداش با داریوش و معین داره

حالا که نئشه شدی وقتشه خون گریه کنی

اشک چشم مؤمنین حکم نفازولین داره

شکمش بزرگه اما پُرِ نورانیته

نورِ ایمان میدونین چقد پروتئین داره!

آدمو یاد نماز میندازه قُطر گردنش

گردنِ کلفتشم حکم ستون دین داره

روی ماه پیشونیش بس که نماز شب می خونه

یه چیزی شبیه لِنت ترمز ماشین داره

با نیگاش ضعیفه ها جون می گیرن قوی می شن

تو سرنگ هر مُژه اش صد سی سی ویتامین داره

رو زمین،زیر زمین،رو قله ها،تو دره ها

حتی این مردِ خدا روی هوا، زمین داره پنجاه و دو سالشه شصت و سه بار حاجی شده

این همه حجو فقط محمدِ امین داره

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «